Sunteți pe pagina 1din 245

‫پیشگفتار‬

‫درکتابهننای قبلننی بننه تفصننیل تجربننه دوران کننارآموزیم را نننزد دون‬


‫خوان ماتیوس ساحر سرخپوست مکزیکی شرح دادم‪ .‬با توجه به مفاهیم‬
‫و روشهای بیگانه ای که دون خوان می خواست آنها را درک کنم و ملکننه‬
‫ذهن خود سازم‪ ،‬چاره ای جز این نداشنتم کننه آموزشننهایش را بنه شنکل‬
‫داستان بازگو کنم‪ :‬درست به همان شکلی که اتفاق افتاده بود‪.‬‬
‫آموزشهای دون خوان بر این اساس پی ریزی شده بود کننه انسننان‬
‫دو نوع آگاهی دارد‪ .‬او آنها را آگاهی سوی راست و چپ می نامید‪ .‬اولننی‬
‫را به عنوان حالت آگاهی عادی و از ضروریات زندگی روزمره وصف می‬
‫کرد‪ .‬دومی را سوی اسننرارآمیز انسننان مننی دانسننت‪ ،‬نننوعی آگنناهی کننه‬
‫انسان بنه عنننوان سنناحر و بیننننده بنه آن نینناز دارد‪ .‬در نننتیجه دون خنوان‬
‫آموزشهایش را به آموزش سوی راست و چپ تقسیم می کرد‪.‬‬
‫وقتی که در حالت آگاهی عادی خود بودم‪ ،‬در مورد سوی راست به‬
‫من آموزش می داد‪ .‬ایننن آموزشننها را در گزارشننهایم شننرح داده ام‪ .‬بننه‬
‫هنگام بودن درحالت آگاهی عادی‪ ،‬دون خوان به مننن مننی گفننت کننه یننک‬
‫ساحر است‪ .‬حتی مرا به ساحر دیگری به نام دون خنارو فلورس معرفی‬
‫کرد‪ .‬من نیز با توجه به ماهیت روابطمان به طور منطقننی نننتیجه گرفتننم‬
‫که آنها مرا به عنوان کارآموز خود پذیرفته اند‪.‬‬
‫کارآموزی من با اجننرای عمننل درک ناپننذیری کننه دون خننوان و دون‬
‫خناروی مرا آماده آن کرده بودند خاتمه یافت‪ .‬این دو وادارم کردند که از‬
‫قله صاف کوهی به ورطه بپرم‪.‬‬
‫در یکی از کتابهایم آنچه را که در قله آن کننوه روی داده بننود شننرح‬
‫داده ام‪ ،‬در آنجا به اتفاق دون خوان و دون خنارو‪ ،‬دو کارآموز آنها‪ ،‬پابلیتو‬
‫و نستور آخرین صحنه آموزشهای مربوط به سوی راست را اجرا کردیم‪.‬‬
‫من و پابلیتو و نستور ازقله کوه به ورطه پریدیم‪.‬‬
‫پس از آن رویداد طی سالها فکر می کردم که تنها اعتماد کامل بننه‬
‫دون خوان و دون خنننارو کننافی بننوده اسننت کننه در رویننارویی بننا نیسننتی‬
‫واقعی‪ ،‬ترس منطقی مرا زایل کند؛ ولی اکنون می دانم که چنین نبننوده‪،‬‬
‫می دانم که راز این عمل در آموزشهای دون خوان برای سوی چپ بوده‬
‫است و دون خوان و دون خنارو و همراهانشان برای اجرای این آموزشها‬
‫به انضباط و پشتکار فوق العاده ای نیازداشته اند‪.‬‬
‫پننس از آن ده سننال وقننت صننرف کننردم تننا آنچننه را کننه دقیقننا در‬
‫آموزشهایش برای سوی چننپ رخ داده و بناعث شننده بننود کننه داوطلبننانه‬
‫چنان عمل درک ناپذیری انجام دهم به یاد آورم‪ ،‬یعنی پرش به ورطه را‪.‬‬
‫در اموزشهای سوی چپ‪ ،‬دون خوان نشان داد که او‪ ،‬دون خنننارو و‬
‫کارآموزانش چه هستند و در واقع چه می کنند‪ .‬آنها به من سنناحری نمننی‬
‫آموختند‪ ،‬می آموختند که بر سه جنبه معرفت کهن آنان – آگاهی‪ ،‬کمین و‬
‫شکار کردن‪ ،‬قصد – تسلط یننابم‪ .‬سنناحر نبودننند‪» ،‬مننی دیدننند« امننا دون‬
‫خوان یک بیننده و درعین حال یک ناوال بود‪.‬‬
‫دون خوان در آموزشهای سوی راسنت در منورد نناوال و » دیندن«‬
‫توضیحات بسیار داده اسننت‪ .‬مننن »دینندن« را بننه عنننوان قننابلیت انسننان‬
‫درگسترش میدان دید و ادراک دریافته ام که سرانجام انسان را قادر می‬
‫سازد علوه بر ظواهر بیرونی‪ ،‬نفس هرچیز را تشخیص دهد‪ .‬او همچنیننن‬
‫برایم توضیح داده است که بینندگان‪ ،‬انسننان را بننه عنننوان مینندان انننرژی‬
‫»می بینند« که به تخم مرغ درخشانی شباهت دارد‪ .‬می گفت که در اکثر‬
‫انسانها این میدان انرژی به دو بخش تقسیم شده است ولی تعداد کمننی‬
‫از مردان و زنان چهار و یننا گنناهی سننه بخننش دارننند‪ ،‬زیننرا ایننن افننراد از‬
‫انسننان معمننولی نرمننش پذیرترننند و مننی توانننند وقننتی کننه »دینندن« را‬
‫آموختند ناوال شوند‪.‬‬
‫دون خوان در آموزشهای سوی چننپ پیچینندگیهای خاصننی را کننه بننه‬
‫»دیدن« یا ناوال مربوط می شد‪ ،‬برایم شرح داده اسنت‪ .‬منی گفنت کنه‬
‫ناوال بودن چیزی پیچیده تننر و دسننت نیننافتنی تننر از نرمننش پننذیرتربودن‬
‫انسانی است که صرفا »دیدن« را آموخته‪ :‬ناوال بودن به مفهننوم راهننبر‬
‫بودن است‪ ،‬یعنی معلم و راهنما بودن‪.‬‬
‫دون خوان به عنوان یک ناوال‪ ،‬رهبر گروهی »بیننده« بود که گننروه‬
‫ناوال خوانده می شدند ومتشکل از هشت بیننده زن به نامهای سسننیلیا‪،‬‬
‫دلیا‪ ،‬هرملیندا‪ ،‬کارمل‪ ،‬نلیدا‪ ،‬فلوریندا‪ ،‬زولیکا‪ ،‬زویل و سه بیننده مذکر بننه‬
‫نامهای ویسنت‪ ،‬سیلویو مانوئل‪ ،‬خنارو و چهار پیک یا فرستاده به نامهای‬
‫امیلیتو‪ ،‬خوان توما‪ ،‬مارتا و ترزا بود‪.‬‬
‫دون خوان علوه بر رهبری گروه ننناوال‪ ،‬بننه گروهننی از کننارآموزان‬
‫بیننده که به گروه جدید ناوال معننروف بودننند آمننوزش مننی داد و آنهننا را‬
‫هدایت می کرد‪ .‬این گروه متشکل از چهار مرد جوان به نامهننای پننابلیتو‪،‬‬
‫نستور‪ ،‬الیگیو و بنینیو و همچنین پنج زن به نامهای سولداد‪ ،‬لگوردا‪ ،‬لیدیا‪،‬‬
‫ژوزفینا و روزا بود‪ .‬من راهبر صوری گروه جدینند ننناوال بننودم‪ .‬ننناوال زن‬
‫که کارول نام داشت نیز از اعضای گروه بود‪.‬‬
‫برای اینکه دون خوان مرا از آموزشهای سوی چپ بهره مند سازد‪،‬‬
‫لزم بود که به حالت ویژه روشن بینننی ادراک کننه ابرآگنناهی نامیننده مننی‬
‫شد وارد شوم‪ .‬طی سالیانی که با او ارتباط داشتم‪ ،‬بننا ضننربه ای کننه بننا‬
‫کف دست به قسمت فوقانی پشننتم وارد مننی آورد‪ ،‬بارهننا مننرا در چنیننن‬
‫حالتی قرار داده بود‪.‬‬
‫دون خوان توضیح می داد که کارآموزان در حالت ابرآگاهی نیز مننی‬
‫توانند مثل زندگی روزمره رفتنناری تقریبننا عننادی داشننته باشننند‪ ،‬در عیننن‬
‫حال می توانند با قدرت و وضننوحی غیرعننادی ذهنشننان را بننر هننر چیننزی‬
‫متمرکز کنند‪ .‬با این حال یکی از خصوصننیات ویننژه حننالت ابرآگنناهی ایننن‬
‫است که خاطرات آن در حالت آگاهی عادی به یاد نمنی آینند‪ .‬تنهنا در اثننر‬
‫تلش توانفرسای کارآموز برای به یاد آمدن است که آنچه در ایننن حننالت‬
‫رخ می دهد‪ ،‬به بخشی از آگاهی روزمره بدل می شود‪.‬‬
‫ارتباط متقابل من با گروه ناوال مثالی برای مشننکل بننه ینناد آوردن‬
‫بود‪ .‬تنها در حالت ابرآگاهی با همه آنان‪ ،‬بجز دون خنارو‪ ،‬تمنناس داشننتم‪،‬‬
‫به همین علت در زندگی روزمره نمی توانسننتم آنهننا را حننتی بننه عنننوان‬
‫شخصیتهای مبهمی که انسان در رویا می بیند به یاد آورم‪ .‬شیوه ملقننات‬
‫من با آنان‪ ،‬تقریبا تشریفات مخصوصی داشت‪ .‬بننا اتومبیننل تننا خننانه دون‬
‫خنارو که در شهر کوچکی در جنوب مکزیننک بننود مننی رفتننم‪ .‬دون خننوان‬
‫بلفاصله به ما می پیوست و به آموزشهای او که به سوی راست مربوط‬
‫بود می پرداختیم‪ .‬بعد دون خوان سطح آگاهیم را تغییر مننی داد و مننا بننه‬
‫شهر بزرگتری که در نزدیکی آنجا بود می رفتیم‪ ،‬به جایی که او و پننانزده‬
‫بیننده دیگر در آنجا زندگی می کردند‪.‬‬
‫هربار که وارد حالت ابرآگاهی می شدم‪ ،‬نمی توانستم مننانع حیننرت‬
‫خود درباره تفاوت این دو سو شوم‪ .‬همیشه احساس می کردم که گویی‬
‫پرده ای از پیش چشمانم کنار رفتننه اسننت‪ .‬گننویی قبل بننه درسننتی نمننی‬
‫دیدم و اکنون به وضوح مننی دینندم‪ .‬آزادی و شننادی واقعننی کننه در چنیننن‬
‫موقعیتهایی به من دست می داد قابل قیاس با هیچ یک از تجربیات قبلیم‬
‫نبننود‪ .‬درعیننن حننال همزمننان بننا احسنناس آزادی و سرخوشننی‪ ،‬اننندوه و‬
‫دلتنگی ترس آوری به سراغم می آمد‪ .‬دون خوان بننه مننن گفتننه بننود کننه‬
‫بدون اندوه و دلتنگی کمال وجود ندارد‪ ،‬زیرا بدون آنها متانت و مهربننانی‬
‫وجود ندارد؛ می گفت خرد بدون مهربانی و معرفت بدون متننانت بیهننوده‬
‫است‪.‬‬
‫بنیان آموزشهای دون خوان در مورد سوی چپ ایجاب می کننرد کننه‬
‫بننه اتفنناق تنننی چننند از کننارآموزان بیننننده اش‪ ،‬سننه زمینننه معرفتشننان –‬
‫تسلط بر آگاهی‪ ،‬تسلط بر »کمین و شکار کردن« و تسلط بر »قصنند« ‪-‬‬
‫را برایم توضیح دهد‪.‬‬
‫کتاب حاضر بننه مسننئله تسننلط بننر آگنناهی کننه بخشننی از مجمننوعه‬
‫آموزشهای او در مورد سوی چپ است می پننردازد؛ مجمننوعه ای کننه بننه‬
‫کمک آن مرا آماده کرد تا عمل حیرت آور پرش به ورطه را اجرا کنم‪.‬‬
‫تجربیاتی که در این کتاب نقل می کنم‪ ،‬همگننی در حننالت ابرآگنناهی‬
‫رخ داده است و بافت زندگی روزانه را ندارد‪ .‬این تجربیات فاقد محتننوای‬
‫دنیوی است‪ ،‬گرچه برای رفع این کمبود بیشترین تلشم را بکننار بننرده ام‬
‫بدون آنکه به آن جنبه تخیلی دهم‪ .‬تمام تمرکز شخص در حالت ابرآگاهی‬
‫معطوف به جزئیات عملی است که انجام می دهد‪ ،‬در نننتیجه از اطننراف‬
‫خود کمترین آگاهی را دارد‪.‬‬
‫طبیعتا در این مورد مسئله توضیح تسلط بننر آگنناهی مطننرح اسننت‪.‬‬
‫دون خننوان تسننلط بننر آگنناهی را روایننتی امروزیننن از سنننتی دیریننن مننی‬
‫دانست که آنرا سنت بینندگان کهن تولتک می نامید‪.‬‬
‫گرچه او خود را کامل وابسته به این سنت کهن مننی دانسننت‪ ،‬ولننی‬
‫خود را یکی از بینندگان دوران جدید قلمداد می کرد‪ .‬وقتی یننک بننار از او‬
‫درباره خصلت اساسی بینندگان دوره جدید پرسننیدم‪ ،‬پاسننخ داد کننه آنننان‬
‫سنننالکان آزادی مطلقنننند‪ .‬آننننان آنچننننان اسنننتادان آگننناهی‪» ،‬کمینننن و‬
‫شکارکردن« و »قصد« هستند کنه ماننند سایرانسنانهای فنانی بنه دسنت‬
‫مرگ غافلگیر نمی شوند‪ ،‬بلکه خود لحظه و شننیوه عزیمتشننان را از ایننن‬
‫جهان برمی گزینننند‪ .‬در آن لحظننه آنهننا در آتشننی درونننی مننی سننوزند و‬
‫ازچهره خاک محو می گردند‪ :‬آزاد‪ ،‬آنچنانکه گننویی هرگننز وجننود نداشننته‬
‫اند‪.‬‬
‫فصل نخست ‪ -‬بینندگان جدید‬

‫در جستجوی دون خوان‪ ،‬با عبور از راهی که بننه کوهسننتانها منتهننی‬
‫می شد‪ ،‬به شهر ُاآخاکا در جنوب مکزیک رسیدم‪ .‬وقتی کننه صننبح زود آن‬
‫شهر را ترک می کردم‪ ،‬انگننار بننه مننن الهننام شنند کننه از مینندان عمننومی‬
‫بگننذرم‪ .‬او را درآنجننا یننافتم‪ .‬روی نیمکننت محبننوبش نشسننته بننود‪ ،‬گننویی‬
‫انتظار مرا می کشید‪.‬‬
‫به او پیوستم‪ .‬برایم حکایت کرد که برای کاری به شهر آمده اسننت‬
‫و در یک پانسیون زندگی می کند و اگر دلننم بخواهنند مننی تننوانم بننا او در‬
‫آنجا بمانم‪ ،‬زیرا باینند دو روز دیگننر نیننز در آن شننهر بماننند‪ .‬سننپس منندتی‬
‫درباره فعالیتها و مسائل من در زمینه های دانشگاهی گفتگو کردیم‪.‬‬
‫طبق معمول‪ ،‬ناگهان در لحظه ای که انتظارش را نداشتم به پشتم‬
‫زد و این ضربه مرا به اوج ابرآگاهی رساند‪.‬‬
‫مدت مدیدی را در سکوت گذراندیم‪ .‬با بی صبری منتظننر بننودم کننه‬
‫او شروع به صحبت کننند ولننی وقننتی کننه حننرف زد بننا سننخنانش مننرا بننه‬
‫شگفتی واداشت‪ .‬گفت‪:‬‬
‫‪ -‬سالها قبل از اینکه اسننپانیاییها بننه مکزیننک بیایننند‪ ،‬ینننندگان تولتننک‬
‫خننارق العنناده ای وجننود داشننتند‪ ،‬مردانننی کننه قننادر بننه انجننام اعمننال‬
‫تصورناپذیری بودند‪ .‬آنهننا آخریننن حلقننه زنجیننر معرفننتی بودننند‪ ،‬کننه طننی‬
‫هزاران سال دوام یافته بود‪.‬‬
‫بینندگان تولتک انسانهای خارق العاده ای بودند‪ ،‬ساحرانی باقنندرت‪،‬‬
‫مردانی محزون و پرتوان‪ ،‬گشاینده رمز و رازها و مالننک معرفننتی نهننانی‬
‫که از آن برای نفوذ بر افننراد و تبنندیل آنهننا بننه قربانیانشننان بنندین ترتیننب‬
‫استفاده می کردند که آگاهی قربانیان خود را بنر هرچنه کنه دلشنان منی‬
‫خواست متمرکز می کردند‪.‬‬
‫حرفش را قطع کرد و قاطعانه مرا نگریسننت‪ .‬حننس کننردم منتظننر‬
‫پرسشی از جانب من است‪ ،‬ولی نمی دانستم چه بپرسم‪ .‬ادامه داد‪:‬‬
‫باید بر واقعیتی مهم تاکید ورزم‪ ،‬بر این واقعیت که آن ساحران می‬
‫دانستند چگونه آگاهی قربانیان خود را تمرکز بخشند‪ .‬تو هرگز نفهمینندی‪.‬‬
‫وقتی مننن از آن حننرف مننی زنننم‪ ،‬برایننت هیننچ مفهننومی ننندارد‪ .‬شننگفت‬
‫آورنیست‪ .‬یکی از مشکلترین کارها قبول این مطلب است که آگاهی می‬
‫تواند دستکاری شود‪.‬‬
‫گیج شدم‪ .‬مننی دانسننتم کننه از ایننن کننار قصنند خاصننی دارد‪ .‬دلهننره‬
‫آشنایی را حس کردم‪ ،‬همننان احساسننی کننه هروقننت او شننروع بننه دوره‬
‫جدیدی از آموزشهایش می کرد‪ ،‬به من دست می داد‪.‬‬
‫احساسم را برایش گفتم‪ .‬لبخند مبهمی زد‪ .‬معمول به هنگننام لبخننند‬
‫زدن شادی از سر و روی او می بارید‪ .‬این بار‪ ،‬به طور روشنننی پریشننان‬
‫خاطر می نمود‪ .‬لحظه ای به نظر رسید فکر می کند که به صحبت ادامه‬
‫دهد یا نه‪ .‬دوباره قاطعانه مرا نگریست و با نگاهش بننآرامی سننرتاپایم را‬
‫برانداز کرد‪ .‬بعد‪ ،‬ظاهرا راضی شد‪ .‬سری تکان داد و گفت که مننن بننرای‬
‫آزمایش نهایی آماده ام‪ ،‬آزمایشی که همه سالکان قبل از آنکه روی پننای‬
‫خود بایستند‪ ،‬باید از آن بگذرند‪ .‬بیشتر ازهمیشه گیج شدم‪ .‬او ادامه داد‪:‬‬
‫‪ -‬ما می خواهیم درباره آگاهی بحث کنیم‪ .‬بینندگان تولتک هنننر کنننار‬
‫آمدن با آگاهی را می دانسننتند‪ .‬در واقننع آنهننا برتریننن اسننتادان ایننن هنننر‬
‫بودند‪ .‬وقتی می گویم که آنها می دانستند که چگونه آگاهی قربانیان خود‬
‫را متمرکز کنند‪ ،‬منظورم این است که دانش نهانی و اعمال رمننزی آنننان‬
‫به آنها اجازه می داد که رمننز و راز آگنناه بننودن را بننا دقننت کشننف کنننند‪.‬‬
‫اعمال آنها تا امروز به اندازه کافی باقی مانده است ولی خوشبختانه بننه‬
‫گونه ای تغییر یافته‪ .‬می گویم خوشبختانه‪ ،‬زیرا کارهای آنهننا کننه بعنندا بننه‬
‫شرح آن خواهم پرداخت‪ ،‬بینندگان کهن تولتک را به سوی آزادی راهننبری‬
‫نکرد‪ ،‬بلکه به سوی نیستی سوق داد‪.‬‬
‫‪ -‬آیا تو با این اعمال آشنایی داری؟‬
‫‪ -‬البته که آشنایی دارم‪ .‬برای ما امکان ندارد کنه بنا اینن فنهنا آشننا‬
‫نباشیم ولی این بدان معنی نیست که مننا خننود آن را بننه کننار گیریننم‪ .‬مننا‬
‫دیدگاه دیگری داریم‪ .‬به حلقه جدیدی تعلق داریم‪.‬‬
‫‪ -‬ولی تو که خودت را یک ساحر نمی دانی‪ ،‬می دانی؟‬
‫‪ -‬نه‪ ،‬نمی دانم‪ .‬من سالکی هستم که »می بیند«‪ .‬در واقع همننه مننا‬
‫بینندگان جدید هستیم‪ .‬بینندگان کهن ساحر بودند‪.‬‬
‫برای آدمی معمولی سحر حرفه ای منفی است و با این حال جاذبه دارد‪.‬‬
‫به همین علت هم مننن تننو را درهمننان حننالت آگنناهی طننبیعی ات ترغیننب‬
‫کردم که به ما به عنوان ساحر بنگری‪ .‬مصلحت اینطور ایجاب مننی کننرد‪،‬‬
‫به برانگیختن تمایلت کمک می کرد‪ ،‬ولی برای ما‪ ،‬ساحر بودن مثننل ایننن‬
‫است که به خیابان بن بستی گام نهیم‪.‬‬
‫می خواستم منظورش را بدانم ولی حاضر نشنند در ایننن مننورد‬
‫حرفی بزند‪ .‬او گفت که ضمن توضیح آگاهی به این مطلب اشاره خواهنند‬
‫کرد‪.‬‬
‫سپس از او درباره اصل و مبدا معرفت تولتکها پرسیدم‪ .‬پاسننخ‬
‫داد‪:‬‬
‫‪ -‬ابتدا تولتکها طریق معرفت خود را با خوردن گیاهان اقتدار شروع‬
‫کردند‪ .‬به هننر حننال از روی کنجکنناوی یننا گرسنننگی یننا بننه اشننتباه آنهننا را‬
‫خوردند‪ .‬بعد از اینکه گیاهان اقتدار برآنها اثننر گذاشننت‪ ،‬فقننط زمننان مننی‬
‫خواست تا برخی از آنان شروع به تجزیه و تحلیل تجربیات خود کنننند‪ .‬بننه‬
‫عقیده من اولین مردان در طریق معرفت بسیار با شننهامت بودننند و‪ ،‬در‬
‫عین حال‪ ،‬بیش از حد در اشتباه‪.‬‬
‫‪ -‬دون خوان‪ ،‬آیا همه اینها ناشی از حدس و گمان تو نیست؟‬
‫‪ -‬نه‪ ،‬اینها حدس و گمان مننن نیسننت‪ .‬مننن یننک بیننننده هسننتم و‬
‫هرگاه »دیدنم« را بر آن زمان متمرکز کنم‪ ،‬می فهمم چه اتفاقی افتنناده‬
‫است‪.‬‬
‫‪ -‬آیا تو می توانی جزئیات چیزهای گذشته را »ببینی«؟‬
‫‪» -‬دیندن« احسناس خاصنی از دانسنتن اسنت‪ .‬دانسنتن چینزی‬
‫بدون کوچکترین نشانه ای از شک و تردید‪ .‬در این مورد می دانم که ایننن‬
‫مردان چه کرده اند‪ ،‬نه فقط به خاطر اینکه »می بینننم«‪ ،‬بلکننه چننون مننا‬
‫کامل به یکدیگر وابسته ایم‪.‬‬
‫سپس دون خوان برایم توضیح داد که معنای واژه »تولتننک« بننه‬
‫آنچه که من از آن می فهمننم ارتبنناطی ننندارد‪ .‬بننرای مننن » تولتننک« یننک‬
‫فرهنگ یا در واقع امپراطوری »تولتک« است‪ .‬برای او اصطلح »تولتک«‬
‫به مفهوم مرد خرد و پیر طریقت می باشد‪.‬‬
‫او گفت در دورانی کنه از آن صنحبت منی کنند‪ ،‬یعننی قرنهنا ینا‬
‫هزاران سال قبننل از فتننح اسننپانیاییها چنیننن معرفننت پیشننگانی در ننناحیه‬
‫جغرافیایی پهننناوری‪ ،‬واقننع در شننمال و جنننوب دره مکزیننک زننندگی مننی‬
‫کردند و وظایف مشخصی چون درمننانگری‪ ،‬جننادوگری‪ ،‬نقننالی‪ ،‬رقاصننی‪،‬‬
‫پیشگویی‪ ،‬تهیه غذا و نوشیدنی داشتند‪ .‬این رشته کارها حکمت خاصی را‬
‫پرورش مننی داد‪ .‬حکمننتی کننه آنهننا را از انسننانهای معمنولی متمنایز مننی‬
‫سنناخت‪ .‬بعلوه‪ ،‬ایننن تولتکهننا اغلننب افننرادی بودننند کننه در بننافت زننندگی‬
‫روزمننره مقننام مناسننبی یافتننند‪ ،‬درسننت مانننند پزشننکان‪ ،‬هنرمننندان‪،‬‬
‫آموزگاران‪ ،‬کشیشها و بازرگانننان زمننان مننا‪ .‬آنهننا تحننت نظننارت شنندید و‬
‫همکاریهای سازمان یافته ای به کارشان ادامه دادند و چنننان زبردسننت و‬
‫با نفوذ شدند که حتی بر گروههای مختلفی که خارج از قلمرو جغرافیایی‬
‫تولتکها زندگی می کردند‪ ،‬تسلط یافتند‪.‬‬
‫دون خوان گفت کنه پنس از قرنهننا سننروکار داشنتن بنا گیاهننان‬
‫اقتدار و بعد از اینکه بعضی از مننردان »دینندن« را آموختننند‪ ،‬جسننورترین‬
‫آنان شروع به آمننوزش »دینندن« بننه سننایر معرفننت پیشننگان کردننند و از‬
‫همین جا پایننان کارشننان آغنناز شنند‪ .‬بننا گذشننت زمننان تعننداد »بینننندگان«‬
‫افزایش یافت‪ .‬وسوسه آنچه کننه مننی دیدننند‪ ،‬آنننان را غننرق در حرمننت و‬
‫ترس کرد و چنان شدت یافت که دوران معرفت پیشگی آنان به سننرآمد‪.‬‬
‫آنها در هنر»دیدن« بسیار ماهر شنندند و توانسننتند در جهانهننای بیگننانه ای‬
‫که می دیدند قدرت بسیار اعمال کنند‪ ،‬ولی همه اینها کوچکترین ارزشننی‬
‫نداشننت‪» .‬دینندن«‪ ،‬اقتنندار آنهننا را تحلیننل بننرد و مجبورشننان کننرد دائمننا‬
‫سرگرم آنچه که می دیدند باشند‪ .‬دون خوان ادامه داد‪:‬‬
‫‪ -‬ولی درهر حال »بینندگانی« بودند که از آن سرنوشننت گریختننند‪.‬‬
‫انسانهای بزرگی که با وجود »دیدنشان« هرگز از معرفننت پیشننه بننودن‬
‫دست برنداشتند‪ .‬بعضی از آنان تلش کردند که از »دیدن« خود به معنای‬
‫سازنده آن استفاده کنند و این هنر را به همنوعانشان نیننز بیاموزننند‪ .‬مننن‬
‫مطمئنم که تحت راهبری آنان‪ ،‬اهالی تمام شهرها به دنیاهای دیگر رفتننند‬
‫و هرگز بازنگشتند‪.‬‬
‫ولی »بینندگانی« که فقط می توانستند »ببینند« با ناکامی روبرو شدند و‬
‫هنگامی که سرزمینشان مورد تاخت و تاز فاتحان قننرار گرفننت‪ ،‬آنهننا نیننز‬
‫مثل هر آدم دیگری بی دفاع ماندند‪.‬‬
‫این فاتحان تمننام دنیننای تولتننک را تصننرف کردننند‪ .‬همننه چیننز را بننه خننود‬
‫اختصاص دادند‪ ،‬ولی هرگز»دیدن« نیاموختند‪.‬‬
‫‪ -‬چرا فکر می کنی که هرگز »دیدن« نیاموختند؟‬
‫‪ -‬چون آنها بدون آنکه معرفت درونی تولتکهننا را داشننته باشننند‪،‬‬
‫روند »بینندگان« تولتک را تقلید کردند‪ .‬امننروزه نیننز سنناحران زیننادی در‬
‫مکزیک به سر می برند‪ ،‬اخلف فاتحانی که از طریقت تولتک پیروی مننی‬
‫کنند ولی نمی دانننند چننه باینند بکنننند یننا ازچننه حننرف بزنننند‪ ،‬زیننرا بیننننده‬
‫نیستند‪.‬‬
‫‪ -‬این فاتحان چه کسانی بودند؟‬
‫‪ -‬سرخپوستان دیگر‪ .‬وقتی اسپانیاییها آمدننند‪» ،‬بینننندگان« کهننن‬
‫قرنها بود که رفته بودند ولی نسل جدیدی از »بینننندگان« جایگنناه آنهننا را‬
‫در حلقه جدیدی نگاه داشتند‪.‬‬
‫‪ -‬مقصودت از نسل جدید »بینندگان« چیست؟‬
‫‪ -‬بعد ازاینکه دنیای اولین تولتکها نابود شد‪ ،‬بینننندگانی کننه جننان‬
‫سالم به دربرده بودند کناره گیری کردند و با جدیت به بازبینی اعمالشان‬
‫پرداختند‪ .‬اولین اقدام آنها پی ریزی »کمین و شکارکردن«‪» ،‬رویا دینندن«‬
‫و »قصد«‪ ،‬به عنوان روشهای راهگشا‪ ،‬وننناچیز شننمردن مصننرف گیاهننان‬
‫اقتداربود‪ .‬شاید این کار آنان بیانگر این مطلب باشد کنه مصنرف گیاهنان‬
‫اقتدار واقعا چه برسر آنها آورده است‪ .‬هنوز حلقه جدید پا نگرفته بود که‬
‫فاتحننان اسننپانیایی سننرزمین آنهننا را روفتننند‪ .‬خوشننبختانه در ان زمننان‬
‫»بینننندگان« جدینند کننامل آمننادگی رویننارویی بننا خطننر را داشننتند‪ .‬آنهننا‬
‫متخصصان تمام عیار هنر»کمین و شکارکردن« بودند‪.‬‬
‫دون خننوان گفننت کننه طننی قننرون بعنند‪ ،‬دوران انقینناد بننرای‬
‫»بینندگان« جدید شرایط مطلوبی را به وجود آورد تا آنان مهارت خود را‬
‫کامل کنند‪ .‬جای بسی شگفتی اسننت کننه سننختی بیننش از حنند و اجبننار و‬
‫اضطرار آن زمان دقیقا انگیزه پنالودن مبننانی و اصننول جدینند را بنه آننان‬
‫ارزانی داشت‪ .‬و از آنجا که آنهنا هرگنز فعالیتهایشنان را بنروز ندادنند‪ ،‬در‬
‫آرامش دستاوردهایشان را تنظیم کردند‪ .‬پرسیدم‪:‬‬
‫‪ -‬تعداد »بینندگان« جدید در دوران فتح زیاد بود؟‬
‫‪ -‬در آغاز بله‪ ،‬اما در اواخر آن‪ ،‬چند نفری بیش نبودند‪ ،‬بقیننه بننه‬
‫کلی نابود شده بودند‪.‬‬
‫‪ -‬امروز چه وضعی دارند دون خوان؟‬
‫‪ -‬چند نفری هنوز باقی مانده اند‪ .‬خودت می دانی که درهمه جا‬
‫پراکنده اند‪.‬‬
‫‪ -‬آنها را می شناسی؟‬
‫‪ -‬پاسخ دادن بننه چنیننن سننوال سنناده ای از هننر کنناری مشننکلتر‬
‫است‪ .‬بعضی از آنها را بخننوبی مننی شناسننیم‪ .‬ولننی آنهننا کننامل شننبیه مننا‬
‫نیستند‪ .‬زیرا افکار خود را بر جنبه های خاصی از معرفت مثننل رقصنیدن‪،‬‬
‫درمان کردن‪ ،‬جنادو کننردن و صنحبت کنردن متمرکننز کننرده اننند و ننه بنر‬
‫چیزهایی چون »کمین و شکار کردن«‪» ،‬رویننا دینندن« و یننا » قصنند« کننه‬
‫»بینندگان« جدید توصیه می کنند‪ .‬آنهایی که کامل شبیه ما هستند‪ ،‬هرگننز‬
‫راهشان با ما تلقی نخواهد کرد‪ .‬بینندگانی که در دوران فتح زننندگی مننی‬
‫کردند‪ ،‬طوری برنامه ریزی کردند کننه در برخننورد بننا اسننپانیاییها از خطننر‬
‫انهدام مصون بمانند‪ .‬هریک از اینن بیننندگان مکتننب ننوینی را بنینان نهناد‬
‫ولی اکثر آنها بازمانده ای نداشتند‪ ،‬به همین علت هم تعننداد ایننن مکنناتب‬
‫کم است‪.‬‬
‫‪ -‬کسانی را می شناسی که کامل شبیه ما باشند؟‬
‫به اختصار جواب داد‪:‬‬
‫‪ -‬چند نفری را‪.‬‬
‫سپس از او خواهش کردم تمام اطلعنناتی را کننه در ایننن مننورد‬
‫دارد به من بدهد‪ ،‬زیرا من بشدت به این مطلب علقه داشتم‪ .‬بننرای مننن‬
‫دانستن نامها و آدرسها بنه منظنور بررسنی صنحت و تاییند آن از اهمینت‬
‫ویژه ای برخوردار بود‪.‬‬
‫ظاهرا دون خوان تماینل چنندانی بنه منوافقت بنا منن نداشنت‪.‬‬
‫گفت‪:‬‬
‫‪» -‬بینندگان« جدید این نوع آزمایش را پشت سر گذاشته اند‪ .‬نیمی‬
‫از آنان بر سر این کار جننان بنناخته اننند‪ .‬از ایننن رو اکنننون پرننندگانی تنهننا‬
‫هستند‪ .‬بهتر است که از این مسئله بگذریم‪ .‬مننا تنهننا مننی تننوانیم دربنناره‬
‫طریقت خودمان حرف بزنیم‪ .‬در این باره هرقدر که دلمننان بخواهنند مننی‬
‫توانیم صحبت کنیم‪.‬‬
‫او توضیح داد که تمام مکناتب بینننندگان در ینک زمننان و بننه یننک‬
‫طریق شروع به کار کردند‪ .‬در حنندود اواخننر قننرن شننانزدهم هننر ننناوالی‬
‫تعمدا خننود و گننروه بینننندگانش را از هرگننونه تماسننی بننا دیگننر بینننندگان‬
‫برحذر داشت‪ .‬به گفته او نتیجه این جدایی شدید‪ ،‬پیدایش مکنناتب فننردی‬
‫بود‪ .‬مکتب ما از چهارده ناوال و صدوبیست و شش بیننننده تشننکیل شنند‪.‬‬
‫بعضی از این چهارده ناوال فقط هفت بیننده با خننود داشننتند‪ .‬بعضننی هننا‬
‫یازده نفر و دیگران تا پانزده نفر‪.‬‬
‫گفت که معلمش‪ ،‬و یا آنطور که او می نامینند‪ ،‬حننامی او ننناوال‬
‫خولیان بوده و ناوال الیاس معلم خولیان بوده است‪ .‬از او پرسیدم که آیا‬
‫نام هر چهارده ناوال را می داننند‪ .‬آنهننا را برشننمرد و نامشننان را بننه مننن‬
‫گفت‪ ،‬طوری که فهمیدم آنها که بودند‪ .‬همچنین گفت کننه شخصننا پننانزده‬
‫بیننده ای را که گروه حامی او را تشکیل می دادند‪ ،‬معلم حامیش‪ ،‬ننناوال‬
‫الیاس و یازده بیننده گروه او را‪ ،‬می شناسد‪.‬‬
‫دون خوان بننه مننن اطمینننان داد کننه مکتننب مننا طریقننتی کننامل‬
‫استثنایی دارد‪ ،‬زیرا در سال هزار و هفتصد و بیست و سه در اثننر تنناثیری‬
‫بیرونی که بر ما تحمیل شده و به طور محسوسی مسیرمان را دگرگننون‬
‫کرده‪ ،‬تغییرعمیقی کرده است‪ .‬او نمی خواسننت فعل دربنناره ایننن واقعننه‬
‫حرفی بزند‪ ،‬ولی گفت که آغاز جدید‪ ،‬از آن به حسنناب مننی آینند و هشننت‬
‫ناوالی که از آن زمان این مکتب را اداره کرده اند‪ ،‬ذاتا بننا پیشنننیان خننود‬
‫تفاوت داشته اند‪.‬‬

‫***‬
‫روز بعد دون خوان ظاهرا مشغول کسب و کار خننود بننود‪ ،‬زیننرا‬
‫او را تا حوالی ظهر ندیدم‪ .‬در این بیننن سنه تنن از کنارآموزانش‪ ،‬پنابلیتو‪،‬‬
‫نستور و لگوردا به شهر آمدند‪ .‬می خواستند برای نجاری پابلیتو ابزار کار‬
‫و جنننس بخرننند‪ .‬مننن هننم بننه جمننع آنهننا اضننافه شنندم و کمننک کننردم تننا‬
‫خریدشان را انجام دهند‪ .‬بعد همگی به اتفاق به پانسیون برگشتیم‪.‬‬
‫چهارنفری نشستیم و صننحبت کردیننم تننا اینکننه دون خننوان وارد‬
‫اتاق من شد‪ .‬گفت که بعد از صرف غذا بیرون خواهیم رفت ولی قبل از‬
‫آن باید به طورخصوصی با من صحبت کند‪ .‬پیشنهاد کنرد کنه منن و او در‬
‫میدان عمومی شهر گشتی بزنیننم و سننپس همگننی در رسننتوران گردهننم‬
‫آییم‪.‬‬
‫پابلیتو و نستور بلند شدند و گفتند قبل از آنکه همه جمع شننویم‬
‫باید قدری خرید کنند‪ .‬لگوردا خیلی ناراضی و دلگیر به نظننر مننی رسننید‪.‬‬
‫ناگهان گفت‪:‬‬
‫‪ -‬راجع به چه می خواهید حرف بزنید؟‬
‫ولی فورا به اشتباهش پی برد و خندید‪.‬‬
‫دون خوان نگاه عجیبی به او انداخت ولی حرفی نزد‪.‬‬
‫لگوردا که در اثر سکوت او جرات پیدا کرده بود‪ ،‬پیشنننهاد کننرد‬
‫که او را هم با خود ببریم و به ما اطمینان داد که اصل مزاحممان نشننود‪.‬‬
‫دون خوان به او گفت‪:‬‬
‫‪ -‬مطمئنم کننه مزاحننم مننا نمننی شننوی ولننی راسننتش نمننی خننواهم‬
‫بفهمی که به او چه می گویم‪.‬‬
‫خشم لگوردا کامل بدیهی بود‪ .‬سرخ شد و وقتی که مننن و دون‬
‫خوان از اتاق خارج می شدیم‪ ،‬از شدت خشننم و هیجننان صننورتش بننرای‬
‫چند لحظه ازحالت طبیعی خننود خننارج شنند‪ .‬دهننانش بازمانننده و لبهننایش‬
‫خشک شده بود‪.‬‬
‫حالت لگننوردا خیلننی نگرانننم کننرد‪ .‬نناراحت شنندم ولننی حرفننی‬
‫نزدم‪ .‬گویی دون خوان احساس مرا درک کرد و بی مقدمه گفت‪:‬‬
‫‪ -‬تو باید شب و روز از لگننوردا ممنننون باشننی‪ .‬در انهنندام خننود‬
‫بزرگ بینی ات خیلی به تو کمک می کند‪ .‬او در زندگی تو نقش یک خرده‬
‫ستمگر را بازی می کند ولی تو هنوز هم متوجه آن نشده ای‪.‬‬
‫ما در اطراف میدان آنقدر پرسه زدیم تا ناراحتی من برطرف شنند‪.‬‬
‫بعد دوباره روی نیمکت محبوب او نشستیم‪ .‬دون خوان شروع به صنحبت‬
‫کرد‪.‬‬
‫‪ -‬بینندگان کهن خیلی خوشبخت بودند‪ ،‬زیرا برای فراگیری چیزهننای‬
‫حیرت آور و جالب فرصت زیادی داشتند‪ .‬باید بگویم کننه آنهننا بننا عجننایبی‬
‫آشنا بودند که امروز حتی تصورش هم برایمان ناممکن است‪.‬‬
‫‪ -‬چطورهمه این چیزها را یاد می گرفتند؟‬
‫‪ -‬آنها فقط با »دیدنشان« همه چیننز را یناد مننی گرفتننند‪ .‬بیشننتر‬
‫چیزهایی را که ما در مکتب خود با آن آشنننایی داریننم‪ ،‬آنهننا کشننف کننرده‬
‫اند‪ .‬بینندگان جدید اشتباه بینندگان قدیم را تصننحیح کردننند‪ ،‬ولننی اسنناس‬
‫آنچه که ما می دانیم و انجننام مننی دهیننم در عصننر تولتکهننا مفقننود شننده‬
‫است‪.‬‬
‫او توضننیح داد کننه یکننی از سنناده تریننن و در ضننمن مهمننترین‬
‫دستاوردهای آنان‪ ،‬از نقطه نظننر آمننوزش‪ ،‬ایننن دانننش اسننت کننه انسننان‬
‫دونوع آگاهی دارد‪ .‬بینندگان کهن آن را سوی راست و چننپ انسننانها مننی‬
‫نامیدند‪ .‬ادامه داد‪:‬‬
‫‪ -‬بینندگان کهن کشف کردند که برای آمننوزش معرفتشننان‪ ،‬بهننترین‬
‫روش این است که کارآموزان را وادار کنند تا در سوی چننپ خننود‪ ،‬یعنننی‬
‫در حالت ابرآگاهی قرار گیرند‪ .‬آموزش واقعی در آن حالت رخ می دهد‪.‬‬
‫کودکان را در کننودکی بننه عنننوان کننارآموز در اختیننار بینننندگان کهننن مننی‬
‫گذاشتند‪ ،‬به همین جهت آنها هیچ گونه روش دیگری بننرای زننندگی کننردن‬
‫نمی شناختند‪ .‬وقتی این کودکان به سن معینی می رسیدند‪ ،‬باید به نننوبه‬
‫خود کودکان دیگری را به عنوان کارآموز قبول می کردند‪ .‬مجسم کن که‬
‫با چنین تمرکزی در طی قرون‪ ،‬با جابجنایی در سننوی چنپ و راسننت چنه‬
‫چیزهایی باید کشف کرده باشند‪.‬‬
‫خاطر نشان کردم که چقدر این جابجایی برایننم ننناراحت کننننده‬
‫است‪ .‬او گفت که تجربیات مننن در ایننن منورد شننبیه تجربیننات اوسننت‪ .‬و‬
‫حامی او‪ ،‬ناوال خولیننان‪ ،‬بننا جابجننایی او از نننوعی آگنناهی بننه نننوع دیگننر‪،‬‬
‫دوگانگی ژرفی در او ایجاد کرده است‪ .‬گفت که روشن بینی و آزادی کننه‬
‫او به هنگام ابرآگاهی تجربه کرده‪ ،‬کامل مغنایر بنا اصنول عقلینی حنالت‬
‫دفاعی‪ ،‬خشم و ترس او در حالت آگاهی طبیعی بوده است‪.‬‬
‫بینندگان کهن برای پیگیری اهداف خناص خننود چنیننن تقنارنی را‬
‫ایجاد می کردند و با کمک آن کارآموزانشان را مجبور می کردند که برای‬
‫یادگیری فنون ساحری به تمرکز مورد نیاز خود دست یابند‪ .‬ولی به گفتننه‬
‫او بینندگان جدید از آن اصننول اسننتفاده مننی کردننند تننا کارآموزانشننان را‬
‫متقاعد کنند که هنوز امکانات ناشناخته ای در انسان وجود دارد‪ .‬او ادامه‬
‫داد و گفت‪:‬‬
‫‪ -‬بهترین نتیجه کار بینندگان جدید توضیح آنها در مورد اسرار آگنناهی‬
‫است‪ .‬آنها تمننام توضیحاتشننان را در برخننی از مفنناهیم و اعمننال خلصننه‬
‫کرده اند و وقتی کارآموز در حننالت ابرآگنناهی اسننت‪ ،‬همننه را بننه او مننی‬
‫آموزند‪.‬‬
‫او گفت که ارزش شیوه آموزش بینندگان جدید از اینن واقعینت‬
‫بهره می گیرد که تا وقتی کسی در مرحله ابرآگنناهی نباشنند‪ ،‬نمننی تواننند‬
‫چیزی به یاد آورد‪ .‬سالکانی که می خواهند بننه پیشرفتشننان ادامننه دهننند‪،‬‬
‫باید تمام آموزششان را به یاد آورند‪ .‬ناتوانی در به یاد آوردن مطالب سد‬
‫نفوذ ناپذیری بنرای سننالکان ایجناد مننی کنند‪ .‬تنهنا پنس از سنالها تلش و‬
‫انضباط‪ ،‬سالکان می توانند آموزشهایشان را به یاد آورننند‪ .‬از آن بننه بعنند‬
‫مفاهیم و روشهایی که به آنها آموخته شده است‪ ،‬کامل درونی منی شنود‬
‫و بدین طریق نیرویی بدست می آورننند کننه بینننندگان جدینند انتظننارش را‬
‫دارند‪.‬‬
‫فصل دوم‬

‫خرده ستمگران‬

‫دون خوان تا ماهها بعد درباره سلطه آگاهي با من حرفي نزد ‪ .‬در آن‬
‫ايام ما در خانه اي زندگي مي كرديم كه گروه ناوال در آن بسر مي برد ‪.‬‬

‫دون خوان دستش را بر شانه ام گذاشت و گفت ‌‪:‬‬

‫‪ -‬برويم گشتي بزنيم ‪ .‬يا حتي بهتر از آن ‪ ،‬به ميدان شهر برويم كه‬
‫مردم زيادي در آنجا هستند ‌‪ ،‬بنشينيم و حرف بزنيم ‪.‬‬

‫از اين كه با من حرف مي زد تعجب كردم ‪ ،‬زيرا در اين چند روزي كه در‬
‫آن خانه اقامت داشتم او بجز سلم و عليك حرف ديگري با من نزده‬
‫بود ‪.‬‬

‫وقتي خانه را ترك مي كرديم لگوردا جلو آمد و خواست كه او را هم به‬


‫همراه ببريم ‪ .‬انگار مصمم بود كه پاسخ منفي نشنود ‪ .‬دون خوان با‬
‫لحني جدي به او گفت كه مي خواهد خصوصي با من صحبت كند ‪.‬‬
‫لگوردا گفت ‪:‬‬

‫‪ -‬شما مي خواهيد در باره من حرف بزنيد‪.‬‬

‫لحن و حالتش حاكي از سوء ظن و آزردگي بود‪.‬‬

‫دون خوان با لحني جدي پاسخ داد ‪:‬‬

‫‪ -‬حق با تو است ‪.‬‬

‫و بدون اينكه نگاهي به او بيندازد راهش را گرفت و رفت ‪.‬‬


‫به دنبال او رفتم و در سكوت به طرف ميدان شهر به راه افتاديم ‪.‬‬
‫وقتي نشستيم از او پرسيدم آخر ما چه حرفي داريم كه در باره لگوردا‬
‫بزنيم ‪ .‬من هنوز از نگاه تهديد آميزش در موقع ترك خانه ناراحت بودم ‪.‬‬

‫‪ -‬ما حرفي براي گفتن درباره لگوردا يا كس ديگري نداريم ‪ ،‬فقط‬


‫براي اين كه خود بزرگ بيني بيش از حد او را تحريك كنم اين طور گفتم‬
‫و مي بيني كه موثر افتاد ‪ .‬حال نسبت به ما خشمگين است ‪ .‬با شناختي‬
‫كه من از او دارم حال آن قدر به خودش تلقين مي كند تا مطمئن شود‬
‫كه خشمش درست و بجا بوده است و ما او را طرد كرده و احمق‬
‫پنداشته ايم ‪ .‬اگر مقابلمان سبز شود ‪ ،‬اصل تعجب نخواهم كرد ‪.‬‬

‫‪ -‬حال كه ما نمي خواهيم از لگوردا حرف بزنيم ‪ ،‬پس راجع به چه چيزي‬


‫مي خواهيم بحث كنيم ؟‬

‫‪ -‬مي خواهيم بحثي را كه در اآخاكا شروع كرده بوديم ادامه دهيم ‪.‬‬
‫براي درك توضيحات در مورد آگاهي لزم است كوشش بيش از حدي به‬
‫كار بري و آماده باشي كه سطوح آگاهيت را جابجا كني ‪ .‬تمام مدتي كه‬
‫ما درگير اين بحث هستيم ‪‌ ،‬من تمركز و شكيبايي كامل تو را مي خواهم‬
‫‪.‬‬

‫تا حدي گله آميز به او گفتم كه چقدر با امتناع از صحبت كردن در اين دو‬
‫روز اخير مرا ناراحت كرده است ‪ .‬مرا نگريست و ابروانش را بال برد ‪.‬‬
‫لبخندي بر لبانش پديدار و بعد محو شد ‪ .‬متوجه شدم كه به من مي گويد‬
‫چندان بهتر از لگوردا نيستم ‪ .‬چيني بر پيشاني انداخت و گفت ‪:‬‬

‫‪ -‬فقط مي خواستم خود بزرگ بيني ات را تحريك كنم ‪ .‬خود بزرگ‬


‫بيني بزرگترين دشمن ماست ‪ .‬فكرش را بكن ‌‪ ،‬چيزي كه ما را ضعيف‬
‫مي كند ‪ ،‬احساس رنجش نسبت به كردار و سوء كردار همنوعان ماست‬
‫‪ .‬خود بزرگ بيني ما سبب مي شود كه بيشتر ايام زندگيمان از كسي‬
‫رنجيده باشيم ‪ .‬بينندگان جديد توصيه مي كنند كه كوشش سالكان مبارز‬
‫بايد در جهت ريشه كن ساختن خود بزرگ بيني باشد ‪ .‬من از اين توصيه‬
‫پيروي و كوشش بسيار كردم كه به تو نشان دهم ما بدون خود بزرگ‬
‫بيني آسيب ناپذير هستيم ‪ .‬ضمن گوش كردن به حرف هايش ناگهان‬
‫چشمانش درخشان شدند ‪ .‬با خود فكر كردم چيزي نمانده است كه بي‬
‫دليل بزند زير خنده كه ناگهان در اثر كشيده جانانه و دردناكي كه بر گونه‬
‫راستم وارد آمد از جا پريدم ‪.‬‬

‫لگوردا پشت سرم ايستاده و دستش هنوز بال بود ‪ .‬چهره اش از شدت‬
‫خشم برافروخته بود ‪ .‬فرياد زد ‪:‬‬

‫‪ -‬خوب ‪‌ ،‬حال هرقدر دلت مي خواهد از من حرف بزن ‪ .‬اقل حال دليلي‬
‫داري ‪ .‬اگر حرفي داري ‪‌ ،‬جلو روي خودم بگو ‪.‬‬

‫ظاهرا از شدت غضب از پا درآمده بود ‪ .‬روي زمين نشست و شروع به‬
‫گريه كرد ‪ .‬دون خوان حرفي نزد ‪ .‬از شدت شادي غير قابل وصفي‬
‫بهتش زده بود ‪ .‬من از شدت غضب خشكم زده بود ‪ .‬لگوردا نگاه خيره‬
‫اي به من انداخت و سپس رو به دون خوان كرد و به مليمت گفت كه‬
‫ما حق نداريم از او انتقاد كنيم ‪.‬‬

‫دون خوان از شدت خنده روي زمين خم شده بود ‪ .‬حتي نمي توانست‬
‫حرفي بزند ‪ .‬دو سه بار سعي كرد چيزي به من بگويد ولي دست آخر‬
‫منصرف شد و به راه افتاد ‪ .‬بدنش هنوز از شدت خنده مي لرزيد ‪.‬‬
‫درحالي كه هنوز با غضب به لگوردا مي نگريستم – در آن لحظه لگوردا‬
‫به نظرم آدم حقيري آمد – خواستم به دنبال دون خوان بدوم كه ناگهان‬
‫اتفاق خارق العاده اي رخ داد ‪ .‬متوجه شدم چه چيزي آن قدر به نظر‬
‫دون خوان مضحك آمده بود ‪ .‬من و لگوردا خيلي به هم شبيه بوديم ‪.‬‬
‫خود بزرگ بيني ما بيش از حد بود ‪ .‬تعجب و خشم من از سيلي خوردن‬
‫تفاوتي با خشم و سوء ظن لگوردا نداشت ‪ .‬حق با دون خوان بود ‪ .‬بار‬
‫گران خود بزرگ بيني واقعا دست و پا گير است‪.‬‬

‫با خرسندي به دنبالش دويدم ‪ ،‬اشك بر گونه هايم مي غلتيد ‪ .‬وقتي به او‬
‫رسيدم گفتم كه متوجه چه مطلبي شده ام ‪ .‬چشمانش از موذي گري و‬
‫خوشي برق مي زدند ‪ .‬پرسيدم ‪:‬‬

‫‪ -‬با لگوردا چه كنم ؟‬

‫‪ -‬هيچ ‪ ،‬شناخت هميشه مسئله اي خصوصي است ‪.‬‬

‫موضوع را عوض كرد و گفت كه نشانه هاي نيك به ما مي گويد كه بحث‬


‫مان را در خانه او ‪ ،‬يا در اتاق بزرگي كه صندلي هاي راحت دارد ادامه‬
‫دهيم و يا پشت خانه كه راهرو مسقفي دور آن است ‪ .‬گفت هر وقت كه‬
‫توضيحاتش را در درون خانه شرح مي دهد ‌‪ ،‬هيچ كسي نبايد وارد اين دو‬
‫محوطه شود ‪.‬‬

‫به خانه بازگشتيم ‪ .‬دون خوان به همه گفت كه لگوردا چه كرده است ‪.‬‬
‫شادي كه از مسخره كردن لگوردا به بينندگان دست داد وضع ناراحت‬
‫كننده اي برايش به وجود آورد ‪ .‬وقتي كه نگرانيم را در مورد لگوردا‬
‫اظهار كردم ‪‌ ،‬دون خوان گفت ‪:‬‬

‫‪ -‬با مليمت نمي توان به جنگ خود بزرگ بيني رفت ‪.‬‬

‫بعد از ديگران خواست كه اتاق را ترك گويند ‪ .‬نشستيم و دون خوان‬


‫شروع به توضيحاتش كرد ‪.‬‬

‫گفت كه بينندگان كهن و جديد به دو دسته تقسيم مي شوند ‪ .‬دسته اول‬


‫خواهان خويشتن داري هستند و فعاليتهايشان را در جهت اهداف عملي‬
‫هدايت مي كنند ‪ .‬اين كارها به نفع ساير بينندگان و مردم به طور عام‬
‫است ‪ .‬دسته ديگر متشكل از كساني است كه نه اهميتي به خويشتن‬
‫داري مي دهند و نه به اهداف عملي ‪ .‬بينندگان بالتفاق معتقدند كه دسته‬
‫دوم در حل مساله خود بزرگ بيني ناموفق بوده اند‪ .‬توضيح داد ‌‪:‬‬

‫‪ -‬خود بزرگ بيني چيزي سهل و ساده نيست ‪ .‬سرچشمه همه چيزهاي‬
‫خوب و بد در وجود ماست ‪ .‬براي رهايي از خود بزرگ بيني كه از جمله‬
‫چيزهاي بد است ‪ .‬شخص به تدبير فوق العاده اي نياز دارد ‪ .‬بينندگان‬
‫طي ساليان كساني را كه در اين راه موفق شده بودند ‌‪ ،‬تحسين بسيار‬
‫مي كردند ‪.‬‬

‫گله آميز گفتم كه انديشه از بين بردن خود بزرگ بيني با وجودي كه‬
‫اغلب نيز به نظرم بسيار خوشايند مي رسد ‪ ،‬ولي واقعا درك ناپذير‬
‫است ‪ .‬گفتم كه رهنمودهايش براي خلصي از آن ‪‌ ،‬چنان مبهم است كه‬
‫نمي توانم از آنها پيروي كنم ‪ .‬پاسخ داد ‪:‬‬

‫بارها به تو گفته ام كه براي پيروي از طريقت معرفت شخص بايد قوه‬


‫تخيل بسياري داشته باشد ‪ ،‬ميداني كه در طريق معرفت هيچ چيز آن‬
‫طور كه دل مان مي خواهد روشن نيست ‪.‬‬
‫ناراحتي من مجبورم كرد مدعي شوم كه نصايحش در مورد خود بزرگ‬
‫بيني مرا به ياد احكام كاتوليكي مي اندازد ‪ .‬پس از آن كه عمري در باره‬
‫پليدي گناهان شنيده بودم ‌‪ ،‬مثل سنگ شده بودم ‪ .‬پاسخ داد ‪:‬‬

‫‪ -‬براي سالكان ‪ ،‬مبارزه با خود بزرگ بيني يك مسئله استراتژي است و‬


‫نه يك اصل اخلقي ‪ .‬اشتباه تو در اين است كه با ديد اخلقي به حرف‬
‫هايم مي نگري‪.‬‬

‫‪ -‬ولي دون خوان من تو را مردي خيلي اخلقي مي دانم ‪.‬‬

‫‪ -‬تو فقط به بي عيب و نقص بودن من توجه مي كني ‌‪ ،‬همين و بس ‪.‬‬

‫‪ -‬بي عيب و نقصي و از شر خود بزرگ بيني خلص شدن آن قدر مفاهيم‬
‫مبهمي هستند كه ارزشي برايم ندارند ‪.‬‬

‫دون خوان از شدت خنده ريسه مي رفت و من اصرار مي كردم كه بي‬


‫عيب و نقصي را برايم توضيح دهد ‪ .‬گفت ‌‪:‬‬

‫‪ -‬بي عيب و نقص بودن چيزي جز استفاده مناسب از انرژي نيست ‪.‬‬
‫حرفهاي من واقعا ربطي به اخلق ندارد ‪ .‬من به اندازه كافي انرژي‬
‫ذخيره كردم و همين مرا بي عيب و نقص مي سازد ولي براي فهميدن‬
‫اين مطالب تو هم بايد به اندازه لزوم انرژي ذخيره كني ‪.‬‬

‫مدت مديدي سكوت كرديم ‪ .‬مي خواستم درباره گفته هايش فكر كنم ‪.‬‬
‫ناگهان دوباره شروع به صحبت كرد ‪:‬‬

‫‪ -‬سالكان يك فهرست استراتژيكي تهيه مي كنند ‪ .‬تمام كارهايشان را‬


‫فهرست مي كنند و بعد تصميم مي گيرند كه كدام يك از اين كارها را‬
‫تغيير دهند تا در مصرف انرژي شان صرفه جويي شود‪.‬‬

‫دليل آوردم كه پس فهرست آنها شامل هر چيزي در زير اين آسمان كبود‬
‫مي شود ‪ .‬ولي او با حوصله پاسخ داد كه فهرست استراتژيكي كه از آن‬
‫حرف مي زند ‌‪ ،‬تنها شامل الگوهاي رفتاري مي شود كه براي بقا و‬
‫سلمتي ما ضروري است ‪.‬‬
‫از اين فرصت استفاده و تاكيد كردم كه بقا و سلمتي را مي توان به‬
‫صور بي پاياني تفسير كرد و به هيچ وجه نمي توان توافق كرد كه چه‬
‫چيز براي سلمتي و بقا ضروري است و چه چيز ضروري نيست‪.‬‬

‫در حين حرف زدن علقه ام را نسبت به مسئله از دست دادم ‪ .‬متوجه‬
‫بيهودگي دليلم شدم و حرفم را قطع كردم ‪.‬‬

‫دون خوان گفت كه در فهرست استراتژيك يك سالك مبارز ‪ ،‬خود بزرگ‬


‫بيني تنها چيزي است كه انرژي زيادي مي گيرد ‪ ،‬به همين علت بايد آن‬
‫را از خود دور كنيم ‪ .‬ادامه داد ‪:‬‬

‫‪ -‬يكي از دلواپسي هاي سالكان مبارز ‌‪ ،‬رها ساختن اين انرژي به منظور‬
‫مواجه شدن با ناشناخته است ‪ .‬به جريان انداختن اين انرژي يعني بي‬
‫عيب و نقصي ‪.‬‬

‫گفت كه بينندگان زمان فتح ‌‪ ،‬اين استادان بي چون و چراي ” كمين و‬


‫“ موثرترين استراتژي را ساخته و پرداخته كردند ‪ .‬اين‬‫شكار كردن ‌‬
‫استراتژي از شش ركن كه بر يكديگر تاثير مي گذاشتند ساخته شده‬
‫بود ‪ .‬پنج ركن آن را نشانه هاي سالكي مي ناميم ‪ :‬خويشتنداري ‪،‬‬
‫انضباط ‪ ،‬شكيبايي ‪ ،‬زمانبندي و وقت شناسي و ” اراده “ ‪ .‬اينها متعلق‬
‫به دنياي سالكاني است كه براي رهايي از خود بزرگ بيني مبارزه مي‬
‫كنند ‪ .‬ششمين ركن و احتمال مهمترين آن متعلق به دنياي بيروني است‬
‫“ ناميده مي شود ‪.‬‬
‫” خرده ستمگر ‌‬‫و ‌‬

‫به من نگريست ‪ ،‬گويي با سكوت خود از من مي پرسيد كه منظورش را‬


‫فهميده ام يا نه ‪ .‬گفتم ‌‪:‬‬

‫‪ -‬واقعا حيرانم ‪ .‬تو مرتب مي گويي كه ل گوردا خرده ستمگر زندگي من‬
‫است ‪ .‬اصل خرده ستمگر يعني چه ؟‬

‫خرده ستمگر شكنجه گر است ‪ ،‬كسي كه قدرت مرگ يا زندگي‬ ‫‪-‬‬


‫سالك را در دست دارد و يا او را تا سر حد جنون آزار مي دهد ‪.‬‬

‫ضمن صحبت لبخند جذابي داشت ‪ .‬گفت كه بينندگان جديد طبقه بندي‬
‫خاص خود را در مورد خرده ستمگران توسعه دادند ‪ .‬گرچه اين مفهوم‬
‫يكي از جدي ترين و مهمترين دستاورد آنان است ‪ ،‬با وجود اين بينندگان‬
‫جديد آن را بيشتر به شوخي گرفتند ‪ .‬به من اطمينان داد كه درتمام‬
‫طبقه بندي هاي آنان نشانه شوخي طنز آميزي وجود دارد ‪ ،‬زيرا مزاح‬
‫تنها وسيله مقابله با تمايل آگاهي بشري در فهرست برداري و ايجاد‬
‫طبقه بندي دست و پا گير است ‪.‬‬

‫بينندگان جديد ضمن ممارست ‪‌ ،‬در راس طبقه بنديهاي خود ‪‌ ،‬سر چشمه‬
‫اوليه انرژي ‪ ،‬يعني تنها حكمران كيهان را قرار دادند و آن را ستمگر‬
‫ناميدند ‪ .‬طبيعتا بقيه حكام و قدرتمندان در رده بسيار پائين تري از آنها‬
‫قرار گرفتند ‪ .‬در مقايسه با اصل و منشا آن ‪‌ ،‬انسانهاي وحشتناك‬
‫ستمگر ‪ ،‬دلقك هايي بيش نبودند و به همين علت آنها را خرده ستمگران‬
‫ناميدند ‪.‬‬

‫گفت كه خرده ستمگران دو گروه فرعي دارند ‪ .‬اولين گروه دسته اي از‬
‫خرده ستمگران هستند كه آدمها را شكنجه و آزار مي دهند و بدبخت مي‬
‫كنند ‌‪ ،‬بدون اينكه واقعا باعث مرگ كسي شوند ‪ .‬آنها خرده ستمگران‬
‫كوچك ناميده مي شوند ‪ .‬دومين گروه متشكل از خرده ستمگراني است‬
‫كه بيش از حد عصباني كننده و مزاحمند ‪ .‬به آنان خرده ستمگران ناچيز‬
‫يا خرده ستمگران حقير مي گويند ‪.‬‬

‫طبقه بندي او به نظرم مسخره آمد ‪ .‬يقين داشتم كه اين اصطلحات را‬
‫في البداهه مي سازد ‪ .‬پرسيدم آيا اين طور است ‪ .‬با بيان مسخره اي‬
‫پاسخ داد ‌‪:‬‬

‫‪ -‬نه ‌‪ ،‬به هيچ وجه ‪ .‬بينندگان جديد متخصص طبقه بندي بودند ‪ .‬بدون‬
‫شك خنارو يكي از بزرگترين آنهاست ‪ .‬اگر تو با دقت به او توجه كني‬
‫‌مي فهمي كه بينندگان جديد از طبقه بندي خود چه منظوري داشته اند ‪.‬‬

‫وقتي از او پرسيدم كه مرا دست مي اندازد ‪ ،‬به حيرتم از ته دل خنديد و‬


‫بعد لبخند زنان گفت ‪:‬‬

‫‪ -‬حتي فكرش را هم نمي كنم ‪ .‬خنارو ممكن است چنين كاري كند ولي‬
‫من نمي كنم ‪‌ ،‬خصوصا وقتي كه مي دانم تو در باره طبقه بنديها چه‬
‫برداشتي داري ‪ .‬بينندگان جديد بيش از حد بي ادب هستند ‪.‬‬

‫اضافه كرد كه خرده ستمگران كوچك نيز به نوبه خود به چهار طبقه‬
‫تقسيم مي شوند ‪ .‬گروه اول با بيرحمي و خشونت شكنجه مي دهد ‪.‬‬
‫ديگري با گمراه كردن و ايجاد ترس تحمل ناپذير اين كار را مي كند ‪.‬‬
‫گروه بعدي با ايجاد غم و اندوه بر انسان ستم مي كند و عاقبت گروه‬
‫آخر كه با خشمگين كردن سالكان آنها را شكنجه مي دهد ‪ .‬سپس‬
‫افزود ‪:‬‬

‫‪ -‬لگوردا در طبقه خاص خودش جا دارد ‪ .‬خرده ستمگر ناچيز فعالي‬


‫است ‪ .‬تو را آنقدر آزار مي دهد كه خودداريت را از دست مي دهي و از‬
‫شدت غضب ديوانه مي شوي ‪ .‬حتي به تو سيلي مي زند ‪ .‬با اين كارها‬
‫به تو رهايي را مي آموزد ‪.‬‬

‫با اعتراض گفتم ‌‪:‬‬

‫‪ -‬امكان ندارد !‬

‫‪ -‬تو هنوز نمي تواني جزئيات استراتژي بينندگان جديد را با هم تلفيق‬


‫كني ‪ .‬اگر به اين حد برسي ‌‪ ،‬آنگاه مي فهمي كه شيوه استفاده از خرده‬
‫ستمگر چقدر موثر و زيركانه است ‪ .‬به يقين مي گويم كه اين استراتژي‬
‫نه تنها انسان را از شر خود بزرگ بيني خلص مي كند ‪ ،‬بلكه حتي‬
‫سالكان مبارز را آماده اين شناخت نهايي مي كند كه بي عيب و نقص‬
‫بودن تنها چيزي است كه در طريق معرفت به حساب مي آيد ‪.‬‬

‫گفت كه منظور بينندگان جديد مانور خطرناكي است كه در آن خرده‬


‫ستمگر چون قله كوه و ويژگيهاي سالكي چون كوه نورداني است كه در‬
‫قله به يكديگر مي رسند ‪ .‬ادامه داد ‌‪:‬‬

‫”اراده“‬
‫‪ -‬معمول تنها چهار ويژگي به كار گرفته مي شود ‪ .‬پنجمي ‌‪ ،‬يعني ‌‬
‫را براي آخرين رويارويي ذخيره مي كنند ‪‌ ،‬يعني براي وقتي كه سالكان با‬
‫جوخه آتش مواجه مي شوند ‪.‬‬

‫‪ -‬چرا اين طور است ؟‬

‫‪ -‬زيرا ” اراده “ به دنياي ديگر تعلق دارد ‪ .‬به ناشناخته ‪ .‬چهار ويژگي‬
‫ديگر به شناخته تعلق دارند ‌‪ ،‬دقيقا به همان جايي كه خرده ستمگران در‬
‫آنند ‪ .‬در واقع ‪ ،‬آنچه انسان را به خرده ستمگري بدل مي كند ‪‌ ،‬استفاده‬
‫بيش از حد شناخته است ‪.‬‬
‫دون خوان شرح داد تنها بينندگاني كه در عين حال سالكاني بي عيب و‬
‫نقص هستند و بر ” اراده “ تسلط دارند ‪‌ ،‬مي توانند اين پنج خاصيت‬
‫سالك را با يكديگر تلفيق كنند ‪ .‬اين تلفيق مانور پيچيده اي است كه در‬
‫حيطه زندگي روزمره انساني قابل اجرا نيست ‪ .‬ادامه داد ‪:‬‬

‫براي سر و كار داشتن با بدترين خرده ستمگران چهار ويژگي‬ ‫‪-‬‬


‫كافي هستند ‪ ،‬به شرطي كه آدم خرده ستمگري پيدا كند ‪ .‬همان طور‬
‫كه گفتم خرده ستمگر يك عنصر بيروني است ‌‪ ،‬و احتمال مهمترين عنصر‬
‫‪ ،‬كسي كه نمي توانيم او را كنترل كنيم ‪ .‬حامي من منظور استادش‬
‫است هميشه مي گفت سالكي كه تصادفا با چنين خرده ستمگري‬
‫برخورد كند ‪ ،‬آدم خوشبختي است ‪ .‬منظورش اين بود كه اگر در راه‬
‫خود با چنين شخصي برخورد كني ‪ ،‬خوشبختي ‪ ،‬در غير اين صورت بايد‬
‫بگردي و يكي را پيدا كني ‪.‬‬

‫شرح داد كه يكي از بزرگترين كارهاي بينندگان زمان فتح ‌‪ ،‬ساختن‬


‫مفهومي بود كه پيشرفت سه مرحله اي ناميده مي شود ‪ .‬آنها با درك‬
‫طبيعت بشر به اين نتيجه بي چون و چرا دست يافتند كه اگر بيننده اي‬
‫بتواند در رويارويي با خرده ستمگري مقاومت كند ‪ ،‬مطمئنا مي تواند با‬
‫مصونيت با ناشناخته مواجه شود و بعد حتي مي تواند حضور ناشناخته را‬
‫تحمل كند ‪ .‬ادامه داد ‪:‬‬

‫‪ -‬واكنش يك انسان معمولي در مورد اين مطلب اين است كه فكر مي‬
‫كند شايد جمله بر عكس باشد ‪ .‬يعني بيننده اي كه بتواند در رويارويي با‬
‫ناشناخته استقامت كند ‌‪ ،‬مطمئنا مي تواند با خرده ستمگر روبرو شود ‪‌،‬‬
‫ولي اين طور نيست ‪ .‬و درست همين گمان باعث نابودي بهترين‬
‫بينندگان اعصار كهن شد ‪ .‬ما حال بهتر مي دانيم ‪ .‬مي دانيم كه هيچ چيز‬
‫نمي تواند روح يك سالك مبارز را به اندازه مبارزه جويي سر و كار‬
‫داشتن با مردم غير قابل تحملي كه در مواضع قدرتند آبديده كند ‪ .‬تنها‬
‫تحت اين شرايط سالك مبارز هوشياري و آرامشي را كه براي تحمل بار‬
‫سنگين مصائب و سختيهاي ناشناخته لزم دارد ‪‌ ،‬كسب مي كند ‪.‬‬

‫بشدت با او مخالفت كردم ‪ .‬گفتم كه به نظر من ستمگران تنها مي‬


‫توانتد قربانيانشان را درمانده و يا مثل خود بي رحم كنند ‪ .‬من به‬
‫پژوهشهاي بيشماري در باره تاثيرات شكنجه و زجر جسمي و رواني در‬
‫چنين قربانياني اشاره كردم ‪ .‬متقابل پاسخ داد ‪:‬‬
‫‪ -‬تفاوت درست در همين چيزي است كه گفتي ‪ .‬آنها قرباني هستند نه‬
‫سالك مبارز ‪ .‬زماني من هم مثل تو فكر مي كردم ‪ .‬حال به تو مي گويم‬
‫چه چيزي باعث شد كه نظرم را عوض كنم ‪ ،‬ولي ابتدا برگرديم به همان‬
‫مطلبي كه در باره فتح مي گفتم ‪ .‬بينندگان آن زمان هيچ گاه نتوانستند‬
‫زمينه مناسب تري بيابند ‪ .‬اسپانياييها خرده ستمگراني بودند كه تمام‬
‫قابليتهاي بينندگان را مورد آزمايش قرار دادند ‪ .‬بعد از رويارويي با‬
‫فاتحان ‪ ،‬بينندگان قادر بودند با هر چيزي مواجه شوند ‪ .‬بخت با آنان يار‬
‫بود و آن زمان هر گوشه و كناري پر از خرده ستمگر بود ‪.‬‬

‫پس از سالهاي فراواني حيرت انگيز همه چيز كامل عوض شد ‪ .‬خرده‬
‫ستمگران ديگر هيچ گاه به آن تعداد نرسيدند ‪ .‬فقط در آن دوران قدرت‬
‫آنها نامحدود بود ‪ .‬يك خرده ستمگر با امتيازات نامحدود بهترين وسيله‬
‫براي ساختن يك بيننده كامل است ‪.‬‬

‫بدبختانه امروزه بايد بينندگان برا ي يافتن ستمگري ارزنده بشدت‬


‫كوشش كنند ‪ .‬گاهي اوقات نيز بايد به خرده ستمگران حقير قناعت كنند‬
‫‪.‬‬

‫‪ -‬دون خوان تو هم براي خودت خرده ستمگري يافتي ؟‬

‫‪ -‬بله ‪‌ ،‬بخت با من يار بود ‪ .‬يكي از آن غول پيكرهايش مرا گير انداخت ‪.‬‬
‫گر چه ‪ ،‬آن موقع من هم چون تو فكر مي كردم ‪ ،‬خود را خوشبخت نمي‬
‫دانستم ‪.‬‬

‫دون خوان گفت كه كار شاق او يك هفته قبل از ملقات با حاميش‬


‫شروع شد ‪ .‬آن زمان هنوز بيست سالش نشده بود ‪ .‬او به عنوان كارگر‬
‫در يك كارخانه قند كار مي كرد ‪ .‬آدم نيرومندي بود و هميشه بآساني‬
‫كارهاي پرزحمتي پيدا مي كرد كه به قدرت عضلني نياز داشت ‪ .‬يك روز‬
‫كه او كيسه شكر سنگيني را حمل مي كرد زني وارد كارخانه شد ‪ .‬لباس‬
‫شيكي پوشيده و به نظر مي رسيد كه زن ثروتمندي باشد ‪ .‬شايد در‬
‫اوان پنجاه سالگي بود و خيلي مستبد ‪ .‬دون خوان را برانداز كرد و چند‬
‫كلمه اي نيز با سر كارگر حرف زد و رفت ‪ .‬بلفاصله سر كارگر به سراغ‬
‫دون خوان آمد و گفت كه او مي تواند با كمي رشوه يك كار خوب در‬
‫خانه رئيس برايش پيدا كند ‪ .‬دون خوان پاسخ داد كه پولي ندارد ‪ .‬سر‬
‫كارگر لبخندي زد كه جاي نگراني نيست ‌‪ ،‬زيرا مي تواند روزي كه‬
‫دستمزدش را مي گيرد ‪‌ ،‬سهم او را پرداخت كند ‪ .‬به پشت دون خوان‬
‫زد و به او اطمينان داد كه براي رئيس كار كردن افتخار بزرگي است ‪.‬‬

‫دون خوان گفت كه به عنوان يك سرخپوست ساده نادان نه تنها حرف‬


‫مرد را پذيرفت ‪‌ ،‬بلكه فكر كرد كه خوشبختي به او رو آورده است ‪ .‬قول‬
‫داد هر چه سر كارگر مي خواهد به او بپردازد ‪ .‬سر كارگر مبلغ زيادي‬
‫خواست كه به اقساط پرداخت شود ‪.‬‬

‫بلفاصله سر كارگر دون خوان را به خانه اي برد كه كمي از شهر فاصله‬


‫داشت و او را به دست سر كارگر ديگري سپرد كه مرد غول پيكر ‪،‬‬
‫زمخت و زشتي بود و سوالت زيادي از او كرد ‪ .‬حتي خواست راجع به‬
‫خانواده دون خوان هم بداند ‪ .‬دون خوان پاسخ داد كه خانواده اي ندارد ‪.‬‬
‫مرد چنان خوشش آمد كه حتي لبخندي هم با دهان بي دندانش تحويل‬
‫داد ‪.‬‬

‫به دون خوان قول داد كه مزد زيادي به او بدهد و حتي در موقعيتي باشد‬
‫كه بتواند پول ذخيره كند ‪‌ ،‬زيرا قرار است در آن خانه زندگي كند ‌‪،‬غذا‬
‫بخورد و خرجي ندارد ‪.‬‬

‫مرد خنده ترس آوري داشت ‪ .‬دون خوان دانست كه بايد بي درنگ فرار‬
‫كند ‪ .‬به سمت در دويد ولي آن مرد با اسلحه اي كه در دست داشت‬
‫راهش را بست ‪ .‬تپانچه خود را پر كرد و لوله آن را به شكم دون خوان‬
‫فشرد و گفت ‌‪‌ ” :‬فراموش نكن كه تا وقتي رمق داري بايد در اينجا كار‬
‫“ و با چماقي كه در دست داشت دون خوان را به جلو راند ‪ .‬بعد او‬ ‫كني ‌‬
‫را به گوشه اي در پشت خانه برد و گفت كه تمام كارگرانش بايد هر روز‬
‫از طلوع آفتاب تا غروب بي وقفه كار كنند ‪ .‬سپس از او خواست دو‬
‫كنده عظيم درخت را از زمين بيرون آورد ‪ .‬همچنين به او گفت كه اگر‬
‫قصد فرار داشته باشد و يا به مقامات شكايت كند ‪‌ ،‬او را مي كشد ‪ .‬و‬
‫اگر اتفاقا موفق به فرار شود ‪ ،‬در دادگاه خواهد گفت كه دون خوان‬
‫” تا وقتي كه زنده‬‫سعي كرده است كارفرما را به قتل رساند ‪ .‬گفت ‪‌ :‬‬
‫اي بايد در اينجا كار كني ‌‪ ،‬بعد يك سرخپوست ديگر جاي تو را خواهد‬
‫گرفت ‪‌ ،‬همان طور كه تو جاي سرخپوستي را كه مرده است ‌‪ ،‬گرفته اي‬
‫‪‌“ .‬‬
‫دون خوان گفت كه خانه با آن مردان لت و چاقو كش مثل دژ بود ‪ .‬او‬
‫كارش را شروع و سعي كرد به وضع نامساعد خود فكر نكند ‪ .‬در پايان‬
‫روز آن مرد بازگشت و با لگد او را تا آشپزخانه به همراه برد ‌‪ ،‬از نگاه‬
‫خصمانه دون خوان خوشش نمي آمد ‪ .‬او را تهديد كرد كه اگر از‬
‫دستوراتش اطاعت نكند ‪ ،‬دستهايش را قطع مي كند ‪.‬‬

‫در آشپزخانه پيرزني به او غذا داد ‪‌ ،‬ولي دون خوان چنان آشفته و‬
‫ترسيده بود كه نتوانست چيزي بخورد ‪ .‬پيرزن نصيحتش كرد كه هر قدر‬
‫مي تواند غذا بخورد ‪ .‬گفت كه كارش پاياني ندارد و بايد بنيه اش را‬
‫حفظ كند به او هشدار داد مردي كه پيش از او اين شغل را داشت روز‬
‫قبل مرده است ‪ .‬براي كار كردن خيلي ضعيف شده بود و از پنجره‬
‫طبقه دوم به پايين افتاده شد‪.‬‬

‫دون خوان گفت كه سه هفته تمام در خانه كارفرما كار كرد و آن مرد هر‬
‫روز و هر لحظه او را تهديد و تحت شرايط خطرناكي وادار به كار مي‬
‫كرد ‪ :‬مرتب با چاقو و اسلحه و چماق تهديدش مي كرد ‪ .‬هر روز او را به‬
‫اصطبل مي فرستاد و در حالي كه اسبهاي سركش درون اصطبل بودند‬
‫مجبور بود آنجا را تميز كند ‪ .‬هميشه با شروع روز دون خوان فكر مي‬
‫كرد كه امروز ‌‪،‬آخرين روز او است ‪ .‬زنده ماندن يعني اين كه روز بعد‬
‫نيز همين جهنم را در پيش رو خواهد داشت ‪.‬‬

‫تقاضاي مرخصي دون خوان پايان كار را جلو انداخت ‪ .‬بهانه اش اين بود‬
‫كه بايد به شهر برود تا بدهي خود را به سر كارگر كارخانه قند بپردازد ‪.‬‬
‫سر كارگر جديد گفت كه حق ندارد كارش را ‌‪ ،‬حتي براي يك لحظه‬
‫تعطيل كند ‌‪ ،‬زيرا فقط به خاطر امتياز كار كردن در آنجا تا خرخره اش‬
‫زير بار قرض است ‪.‬‬

‫دون خوان دانست كه كارش ساخته است ‪ .‬به حقه مرد پي برد ‪ :‬او و‬
‫آن سر كارگر همدست هستند و سرخپوستان ساده را از كارخانه قند به‬
‫اينجا مي آورند و تا سرحد مرگ از آنها كار مي كشند و بعد مزد آنها را‬
‫قسمت مي كنند ‪ .‬اين آگاهي چنان او را خشمگين كرد كه فرياد زنان از‬
‫آشپزخانه بيرون دويد و به درون خانه رفت ‪ .‬سركارگر و كارگران ديگر‬
‫از شدت تعجب غافلگير شدند ‪ .‬از در جلو خارج شد و چيزي نمانده بود‬
‫كه موفق به فرار شود ‌‪ ،‬سركارگر در جاده راهش را بريد و گلوله اي به‬
‫سينه اش شليك كرد ‪ .‬فكر كرد مرده است و او را به همان حال رها‬
‫كرد ‪.‬‬

‫دون خوان گفت كه بنا بر سرنوشت ساعت مرگ او فرا نرسيده بود ‪.‬‬
‫حاميش او را در آنجا يافت و از او مراقبت كرد تا بهبود يافت ‪ .‬ادامه‬
‫داد ‪:‬‬

‫‪ -‬وقتي تمام داستان را براي حاميم تعريف كردم ‌‪ ،‬بزحمت مي توانست‬


‫جلو هيجانش را بگيرد و به من گفت كه اين سركارگر واقعا نعمت غير‬
‫منتظره اي است ‪ ،‬حيف است كه چنين فرصت مناسبي هدر رود ‪ .‬روزي‬
‫بايد دوباره به آن خانه برگردي ‪.‬‬

‫تاكيد كرد كمال خوشبختي است كه خرده ستمگري يافته ام ‌‪ ،‬زيرا‬


‫شانس پيدا كردن خرده ستمگري با چنين قدرتي نامحدود يك در ميليون‬
‫است ‪ .‬فكر كردم كه پيرمرد ديوانه است ‪‌ ،‬اما سال ها طول كشيد تا‬
‫فهميدم از چه صحبت مي كرد ‪ .‬گفتم ‌‪:‬‬

‫‪ -‬اين يكي از وحشتناكترين داستانهايي است كه تاكنون شنيده ام ‪ .‬واقعا‬


‫به آن خانه بازگشتي ؟‬

‫‪ -‬معلوم است ‪ ،‬سه سال بعد بازگشتم ‪ .‬حامي من حق داشت ‪ .‬يافتن‬


‫يك خرده ستمگر مثل آن مرد ‪ ،‬يك در ميليون است و نبايد هدر برود ‪.‬‬

‫‪ -‬چطور ترتيب برگشتن را دادي ؟‬

‫‪ -‬حامي من تدبيري انديشيد كه از چهار ويژگي سالكانه – يعني خويشتن‬


‫داري ‪ ،‬انضباط ‪‌ ،‬شكيبايي و وقت شناسي ‪ -‬استفاده كنم ‪.‬‬

‫دون خوان گفت حاميش به دقت براي او شرح داد چه بايد انجام دهد تا‬
‫مبارزه با اين آدم موحش به نفع او تمام شود ‪ .‬همچنين آنچه را كه‬
‫بينندگان جديد به عنوان چهار مرحله طريقت معرفت پيشگان مي دانند‬
‫برايش تشريح كرد ‪ .‬اولين مرحله تصميم به كارآموز شدن است ‪ .‬بعد از‬
‫آنكه كار آموزي نقطه نظرش را در باره خود و دنيا تغيير داد ‪‌ ،‬دومين‬
‫مرحله را آغاز مي كند و سالك مي شود ‌‪ ،‬بدين معنا كه توانايي بالترين‬
‫انضباط و خويشتن داري را دارد ‪ .‬پس از فراگيري شكيبايي و وقت‬
‫شناسي ‪ ،‬سومين مرحله ‪ ،‬معرفت پيشه شدن است ‪ .‬وقتي مرد‬
‫“را آموخت گام چهارم را برمي دارد و بيننده مي شود ‪.‬‬
‫”ديدن ‌‬
‫معرفت ‌‬

‫حامي دون خوان تاكيد كرده بود كه به اندازه طولني در راه معرفت‬
‫پيش رفته است تا به ميزان ناچيزي به دو خصلت اول يعني خويشتن‬
‫داري و انضباط دست يابد ‪ .‬دون خوان تاكيد كرد كه اين دو ويژگي به يك‬
‫حالت دروني ارتباط دارد ‪ .‬سالك به خود توجه مي كند ولي نه مثل يك‬
‫آدم خودخواه بلكه به اين معنا كه دائما و كامل در حال خود آزمايي است‬
‫‪ .‬دون خوان ادامه داد ‪:‬‬

‫‪ -‬در آن زمان از دو خصوصيت ديگر محروم بودم ‪ .‬شكيبايي و وقت‬


‫شناسي يك حالت دروني نيست ‪ .‬اين دو در حيطه مرد معرفتند ‪ .‬حاميم‬
‫با نقشه خويش آنها را به من نشان داد ‪.‬‬

‫منظورت اين است كه خودت به تنهايي نمي توانستي با خرده ستمگر‬


‫مواجه شوي ؟‬

‫‪ -‬مطمئنم كه مي توانستم به تنهايي از عهده انجام كار برآيم ‌‪ .‬گرچه‬


‫هميشه شك داشتم كه با هوشياري و خوشحالي قادر به چنين كاري‬
‫باشم ‪ .‬حاميم از اين رويارويي كه توسط او هدايت مي شد لذت مي برد‬
‫‪ .‬نظريه استفاده از خرده ستمگر نه تنها براي كامل كردن روح سالك ‪،‬‬
‫بلكه براي شادي و خوشحالي او است ‪.‬‬

‫‪ -‬چگونه كسي مي تواند از اين هيوليي كه وصف كردي لذت ببرد ‪.‬‬

‫‪ -‬در مقايسه با هيولهاي واقعي كه بينندگان جديد دوران فتح با آنها‬


‫روبرو شدند چيزي نبود ‪ .‬شواهد نشان مي دهد كه آن بينندگان نيز از‬
‫برخورد با آنان لذت برده اند ‪ .‬آنها ثابت كردند كه حتي بدترين ستمگران‬
‫مي توانتد شادي آفرين باشند ‪ ،‬البته به اين شرط كه شخص سالك باشد‬
‫‪.‬‬

‫دون خوان توضيح داد كه اشتباه يك آدم معمولي در برخورد با خرده‬


‫ستمگر در اين است كه بدون داشتن استراتژي با او روبرو مي شود ‪.‬‬
‫نقطه ضعف وحشتناك انسانهاي معمولي در اين است كه خود را زياده‬
‫از حد جدي مي گيرند ‪ ،‬اعمال و احساسات خود را همچون اعمال و‬
‫احساسات خرده ستمگر مهم مي پندارند ‪ .‬بر عكس ‪ ،‬سالكان مبارز نه‬
‫تنها استراتژي خوب انديشيده اي دارند ‌‪ ،‬بلكه فاقد خود بزرگ بيني اند ‪.‬‬
‫آنچه كه مانع خود بزرگ بيني آنها مي شود ‌‪ ،‬اين است كه فكر مي كنند‬
‫واقعيت تنها تعبيري است ساخته ما ‪ .‬اين شناخت ‪ ،‬مزيت قطعي بود كه‬
‫بينندگان جديد نسبت به اسپانياييهاي ساده لوح داشتند ‪.‬‬

‫گفت كه يقين داشت تنها با استفاده از اين شناخت كه خرده ستمگران‬


‫به عكس سالكان خود را زياده از حد مهم مي پندارند مي تواند‬
‫سركارگر را شكست دهد ‪.‬‬

‫به هر حال با پيروي از نقشه مدبرانه حاميش ‪ ،‬دون خوان دوباره در‬
‫كارخانه قند مشغول همان كار قبلي شد ‪ .‬هيچ كس به خاطر نياورد كه‬
‫او در گذشته آنجا كار كرده است ‪ .‬افرادي براي بيگاري به كارخانه قند‬
‫مي آمدند و بدون گذاشتن كوچكترين رد پايي ناپديد مي شدند ‪.‬‬

‫بنا بر استراتژي حاميش ‪ ،‬دون خوان بايد نشان مي داد كه از همه لحاظ‬
‫واجد شرايط است و همين طور شد ‪ .‬همان زن آمد و باز هم مثل چند‬
‫سال پيش دوباره او را در نظر گرفت ‪ .‬اين بار دون خوان خيلي قوي تر‬
‫از آن زمان بود ‪.‬‬

‫همان وقايع دوباره تكرار شد ‪ .‬به هر حال بنابر نقشه دون خوان بايد از‬
‫همان آغاز از پرداختن به سر كارگر خودداري مي كرد ‪ .‬آن ‌مرد كه هرگز‬
‫حرف زور از كسي نشنيده بود ‪ ،‬يكه خورد ‪ .‬دون خوان را تهديد كرد كه‬
‫از كار بركنارش مي كند ‪ .‬دون خوان نيز او را تهديد كرد و گفت كه براي‬
‫صحبت كردن با خانم مستقيما به خانه اش مي رود ‪ .‬دون خوان مي‬
‫دانست كه همسر مالك كارخانه قند از نقشه اين دو سر كارگر بي اطلع‬
‫است ‪ .‬او به سر كارگر گفت كه مي داند آن زن كجا زندگي مي كند ‪،‬‬
‫چون او قبل در مزرعه مجاور مزارع نيشكر كار كرده است ‪ .‬مرد شروع‬
‫به چانه زدن كرد و دون خوان نيز به نوبه خود براي نرفتن به خانه آن زن‬
‫از او پول خواست ‪ .‬سر كارگر تسليم شد و چند اسكناس به او داد ‪.‬‬
‫دون خوان مطمئن بود كه رضايت ظاهري مرد فقط حقه اي است كه او‬
‫را به داخل خانه بكشاند ‪ .‬ادامه داد ‌‪:‬‬

‫‪ -‬دوباره مرا به آن خانه برد ‪‌ ،‬خانه اربابي قديمي كه به خانواده مالك‬


‫كارخانه قند تعلق داشت ‪‌ .‬افراد ثروتمندي كه احتمال مي دانستند در پس‬
‫پرده چه خبر است و اهميتي نمي دادند و يا اينكه آن قدر بي تفاوت‬
‫بودند كه حتي به چيزي توجه نمي كردند ‪.‬‬

‫به محض اين كه به آنجا رسيديم ‪ ،‬به درون خانه دويدم و سراغ آن خانم‬
‫را گرفتم ‪ .‬او را يافتم و خود را به پايش انداختم و دستهايش را بوسيدم‬
‫و تشكر كردم ‪ .‬دو سر كارگر از شدت خشم كبود شده بودند ‪ .‬سر‬
‫كارگر خانه درست مثل قبل رفتار مي كرد ‪‌ ،‬ولي من براي مقابله با او‬
‫كامل مجهز بودم ‪ .‬خويشتن داري ‪‌ ،‬انضباط ‪ ،‬شكيبايي و وقت شناسي‬
‫داشتم ‪ .‬كارها درست همان طور كه حاميم برنامه ريزي كرده بود ‪‌ ،‬پيش‬
‫رفت ‪ .‬با استفاده از خويشتن داري ‪ ،‬احمقانه ترين خواسته هاي مرد را‬
‫بر آوردم ‪ .‬معمول آنچه ما را در چنين مواقعي از پا در مي آورد ‪،‬‬
‫فرسايش عادي خود بزرگ بيني ماست ‪ .‬اگر كسي ذره اي غرور داشته‬
‫باشد ‌‪ ،‬وقتي با او طوري رفتار كنند كه احساس كند آدم بي ارزشي‬
‫است ‪ ،‬خرد مي شود ‪.‬‬

‫هر چه از من مي خواست با كمال ميل انجام مي دادم ‪ .‬شاد و نيرومند‬


‫بودم ‪ .‬ذره اي به غرور و ترسم اهميت نمي دادم ‪ .‬مثل يك سالك بي‬
‫عيب و نقص به آنجا رفته بودم ‪ .‬حفظ روحيه وقتي كه شخص تو را زير‬
‫پا لگد مال مي كند ‌‪ ،‬خويشتن داري ناميده مي شود ‪ .‬دون خوان توضيح‬
‫داد كه استراتژي حاميش ايجاب مي كرد كه بر خلف بار قبل بجاي‬
‫احساس تاسف به حال خود فورا شروع كند به ترسيم نقاط قوت و‬
‫ضعف و خصوصيات رفتاري آن مرد ‪.‬‬

‫بزودي دريافت كه قوي ترين خصوصيت سركارگر طبيعت جابر و‬


‫شهامت او است ‪ .‬در روز روشن و پيش چشم انبوه ناظران به دون‬
‫خوان تيراندازي كرده بود ‪ .‬بزرگترين نقطه ضعفش اين بود كه شغلش‬
‫را دوست داشت و نمي خواست آن را به خطر اندازد ‪ .‬تحت هيچ‬
‫شرايطي نمي توانست در روز روشن و در محوطه خانه مبادرت به‬
‫كشتن دون خوان كند ‪ .‬نقطه ضعف ديگرش اين بود كه مرد خانواده به‬
‫شمار مي رفت ‪ .‬زن و چند فرزند داشت و همگي در كلبه اي نزديك آن‬
‫خانه زندگي مي كردند ‪ .‬دون خوان ادامه داد ‪:‬‬

‫‪ -‬گردآوري همه اين اطلعات در حالي كه تو را خرد مي كنند انضباط‬


‫ناميده مي شود ‪ .‬آن مرد يك آدم شرير و واقعي بود ‪ .‬هيچ را ه نجاتي‬
‫نداشت ‪ .‬به قول بينندگان جديد يك خرده ستمگر تمام عيار هيچ گونه‬
‫جنبه مثبتي ندارد‪.‬‬

‫دون خوان گفت كه دو خصوصيت ديگر سالكي ‪ ،‬شكيبايي و وقت‬


‫شناسي كه او هنوز فاقد آن بود ‌‪ ،‬خود بخود در استراتژي حاميش مستتر‬
‫بود ‪ .‬شكيبايي يعني شخص به سادگي و با شادي و بي هيچ شتاب و‬
‫اضطراب انتظار بكشد و آنچه را كه بايد رخ دهد ‪‌ ،‬به تاخير اندازد ‪ .‬دون‬
‫خوان ادامه داد ‪:‬‬

‫‪ -‬من هر روز ذره ذره پيشتر مي رفتم ‪ .‬گاهي اوقات زير شلقهاي مرد‬
‫به گريه مي افتادم و با وجود اين خوشحال بودم ‪ .‬نقشه حاميم مرا وادار‬
‫مي كرد كه بدون نفرت از آن مرد هر روز را به فردا رسانم ‪ .‬من سالك‬
‫مبارزي بودم ‪ .‬مي دانستم كه بايد منتظر بمانم و مي دانستم كه منتظر‬
‫چه هستم ‪ .‬شادي بزرگ سالكانه درست در همين است ‪.‬‬

‫اضافه كرد كه نقشه حاميش ايجاب مي كرد تا مرد را با استفاده از‬


‫نظامي ‌برتر به طور منظم به ستوه آورد ‪ .‬درست همان طور كه‬
‫بينندگان دوران جديد در خلل فتح انجام دادند و در پس كليساي كاتوليك‬
‫پناه گرفتند ‪ .‬گاهي اوقات يك كشيش ناچيز مقتدرتر از يك نجيب زاده‬
‫است ‪.‬‬

‫مدافع دون خوان آن زني بود كه شغل را به او داده بود ‪ .‬هر بار كه او را‬
‫مي ديد ‪‌ ،‬به زانو مي افتاد و او را مقدس مي خواند ‪ .‬حتي از او تقاضا‬
‫كرد كه مدالي از تصوير مقدسش به او بدهد تا براي سلمتي و خوشيش‬
‫دعا كند ‪ .‬دون خوان ادامه داد ‌‪:‬‬

‫‪ -‬او يك مدال به من داد و اين مطلب سر كارگر را از خشم ديوانه كرد ‪.‬‬
‫وقتي شب هنگام مستخدمين را براي دعا جمع كردم ‪‌ ،‬چيزي نمانده بود‬
‫كه سكته كند ‪ .‬فكر كردم كه مصمم شده است مرا بكشد ‪ .‬نمي‬
‫توانست بگذارد كه همين طور ادامه دهم ‪.‬‬

‫به منظور اقدام متقابل ‪ ،‬در ميان مستخدمين خانه براي مراسم دعا‬
‫تشكيلتي درست كردم ‪ .‬آن خانم فكر مي كرد كه من تمام خصوصيات‬
‫يك مرد پرهيزكار را دارم ‪ .‬پس از آن ديگر نه به خواب عميق فرو مي‬
‫رفتم و نه در بسترم مي خوابيدم ‪ .‬هر شب به پشت بام مي رفتم ‪ .‬از‬
‫آنجا دو بار ديدم كه آن مرد در نيمه هاي شب با چشمان جنايت بارش‬
‫به دنبالم مي گشت ‪.‬‬

‫هر روز مرا به زور به درون اصطبل مي فرستاد و اميدوار بود كه اسبها‬
‫مرا زير پا له كنند ‪ .‬ولي من تخته اي از چوب سخت را در گوشه اي كار‬
‫گذاشته بودم و از خود در پس آن محافظت مي كردم ‪ .‬مرد هرگز از‬
‫وجود آن باخبر نشد ‌‪ ،‬زيرا از اسب ها منزجر بود ‪ .‬اين يكي ديگر از نقاط‬
‫ضعف او و همان طور كه معلوم شد ‪ ،‬مرگ آورترين آن ها بود ‪.‬‬

‫دون خوان گفت وقت شناسي كيفيتي است كه رهايي آن چه را كه‬


‫تاكنون به تاخير افتاده است معين مي كند ‪ .‬خويشتن داري ‪ ،‬انضباط و‬
‫شكيبايي مثل سدي است كه در پس آن هر چيزي انباشته مي شود ‪.‬‬
‫وقت شناسي دريچه سد است ‪.‬‬

‫آن مرد فقط ظلم و جور را مي شناخت و با آن وحشت ايجاد مي كرد ‪.‬‬
‫اگر ظلم و ستم او خنثي مي شد ‌‪،‬كامل درمانده مي گشت ‪ .‬دون خوان‬
‫مي دانست كه مرد جرئت نمي كند او را در محوطه خانه به قتل‬
‫رساند ‪ .‬به اين جهت روزي در حضور كارگران ديگر و مقابل آن خانم به‬
‫آن مرد توهين كرد ‪ .‬او را آدم جبوني ناميد كه تا سر حد مرگ از خانم‬
‫كارفرمايش مي ترسد ‪.‬‬

‫نقشه حاميش ايجاب مي كرد كه با هوشياري منتظر چنين لحظه اي‬


‫شود و از چنين فرصتي براي تغيير وضع به ضرر خرده ستمگر استفاده‬
‫كند ‪ .‬چيزهاي غير منتظره هميشه به همين طريق رخ مي دهند ‪.‬‬
‫فرومايه ترين بردگان يك وقت به طور ناگهاني ستمگر را دست مي‬
‫اندازد ‪‌ ،‬سرزنش مي كند و در مقابل ناظران به سخره مي گيرد و‬
‫سپس بدون اينكه فرصتي براي تلفي به او دهد به سرعت مي گريزد ‪.‬‬
‫ادامه داد ‌‪:‬‬

‫‪ -‬لحظه اي بعد آن مرد از شدت خشم ديوانه شده بود ‪ .‬ولي من هنوز با‬
‫تواضع در مقابل آن زن زانو زده بودم ‪.‬‬

‫دون خوان گفت وقتي كه خانم به درون خانه رفت ‪ .‬آن مرد و دوستانش‬
‫او را به بهانه انجام دادن كاري به پشت خانه فرا خواندند ‪ .‬آن مرد خيلي‬
‫رنگ پريده و از شدت خشم سفيد شده بود ‪ .‬دون خوان از صدايش‬
‫فهميد كه در واقع آن مرد چه نقشه اي برايش دارد ‪ .‬دون خوان تظاهر‬
‫به اطاعت كرد ‪ .‬ولي در عوض آنكه به عقب خانه برود ‪‌ ،‬به سمت‬
‫اصطبل دويد ‪ .‬مطمئن بود كه اسب ها چنان جار و جنجالي را ه مي‬
‫اندازند كه مالكان براي اين كه ببينند چه خبر است ‪‌ ،‬بيرون مي آيند ‪ .‬او‬
‫مي دانست كه مرد جرئت نخواهد كرد به سويش تيراندازي كند ‪ .‬اين‬
‫كار بيش از حد پر سر و صدا بود و ترس مرد براي از دست دادن كارش‬
‫نيز زياده از حد ‪ .‬دون خوان همچنين مي دانست كه آن مرد فقط در‬
‫صورتي قدم به محل اسب ها مي گذارد كه تحملش طاق شود ‪ .‬ادامه‬
‫داد ‌‪:‬‬

‫‪ -‬به درون اصطبل وحشي ترين اسبها پريدم ‪ .‬خرده ستمگر كه خشم او‬
‫را كور كرده بود ‪‌ ،‬كاردش را بيرون كشيد و به دنبال من به درون پريد ‪.‬‬
‫بي درنگ به پشت تخته محافظم رفتم ‪ .‬اسب به او لگدي زد و كار تمام‬
‫شد ‪ .‬شش ماه در آن خانه به سر بردم و در اين دوره چهار ويژگي‬
‫سالكانه را تمرين كردم و خوشبختانه به كمك آنها موفق شدم ‪ .‬حتي يك‬
‫بار هم به حال خود تاسف نخوردم ‪‌ ،‬يا از ناتواني اشك نريختم ‪ .‬شاد و‬
‫آرام بودم ‪ .‬در تمام اين مدت خويشتن داري و انضباطم بيش از اندازه‬
‫بود ‪ .‬از آنچه كه شكيبايي و وقت شناسي براي يك سالك بي عيب و‬
‫نقص به ارمغان مي آورد برداشتي بي واسطه داشتم ‪ .‬حتي يك بار هم‬
‫آرزوي مرگ او را نكرده بودم ‪.‬‬

‫حاميم مطلب خيلي جالبي را برايم وصف كرد ‪ .‬شكيبايي يعني جرئت به‬
‫تاخير انداختن چيزي كه سالك مبارز كامل مي داند بايد انجام شود ‪ ،‬نه‬
‫اينكه سالك مبارز بر عليه كسي توطئه چيني كند و يا براي تسويه‬
‫حساب هاي گذشته برنامه ريزي كند ‪ .‬شكيبايي چيزي مستقل است ‪ .‬تا‬
‫زماني كه سالك مبارز خويشتن داري ‌‪ ،‬انضباط و وقت شناسي دارد ‌‪،‬‬
‫شكيبايي اين اطمينان را مي دهد كه چه كسي شايستگي چه چيزي را‬
‫دارد ‪.‬‬

‫‪ -‬آيا خرده ستمگران هم گاهي اوقات پيروز مي شوند و سالكي را كه با‬


‫آنها برخورد كرده است ‌‪ ،‬نابود مي كنند ‌‬
‫؟‬

‫‪ -‬البته ! زماني در اوائل دوران فتح ‪‌ ،‬سالكان چون برگ خزان بر زمين‬
‫مي ريختند ‪ .‬گروه آنان قلع و قمع مي شد ‪ .‬خرده ستمگران مي‬
‫توانستند فقط از روي هوي و هوس هر كسي را كه مي خواستند به قتل‬
‫رسانند ‪ .‬تحت اين شرايط فشار ‪ ،‬بينندگان به حالت تعالي رسيدند‪.‬‬
‫دون خوان گفت بينندگاني كه آن زمان جان سالم به در مي بردند ‪ ،‬مي‬
‫بايست براي يافتن روشهاي جديد نهايت كوشش خود را مي كردند ‪.‬‬
‫ضمن اينكه خيره مرا مي نگريست گفت ‪:‬‬

‫‪ -‬بينندگان جديد از خرده ستمگران استفاده كردند ‪ ،‬نه فقط براي اينكه‬
‫از شر خود بزرگ بيني خلص شوند ‪‌ ،‬بلكه براي آنكه خود را از اين جهان‬
‫خارج كنند ‪‌ ،‬مانورهاي بسيار پيچيده اي را انجام دادند ‪ .‬ضمن بحث در‬
‫مورد تسلط بر آگاهي از اين مانورها مطلع مي شوي ‪.‬‬

‫براي دون خوان توضيح دادم كه آنچه مي خواهم بدانم اين است كه در‬
‫حال حاضر و در زمان ما آن خرده ستمگراني را كه او خرده ستمگران‬
‫ناچيز مي نامد ‪ ،‬مي توانند بر سالك مبارزي غلبه كنند ‪ .‬پاسخ داد ‌‪:‬‬

‫‪ -‬در هر زماني مي توانند البته نتايج آن به اندازه گذشته هاي دور‬


‫وحشتناك نيست ‪ .‬بديهي است كه امروزه سالكان هميشه فرصتي براي‬
‫تجديد قوا يا عقب نشيني و حمله مجدد دارند ‪ .‬ولي اين مسئله جنبه‬
‫ديگري هم دارد ‪ .‬شكست خوردن از خرده ستمگر حقير مرگ آور نيست‬
‫‌‪ ،‬بلكه نابود كننده است ‪ .‬در صد مرگ و مير به مفهوم مجازي آن تقريبا‬
‫هميشه بالست ‪ .‬منظورم اين است كه سالكاني كه توسط خرده‬
‫ستمگر حقير از پا در مي آيند ‪ ،‬در اثر احساس شكست و تحقير نابود‬
‫مي شوند و اين براي من به معناي درصد بالي مرگ و مير است ‪.‬‬

‫‪ -‬چگونه اين شكست را اندازه گيري مي كني ؟‬

‫‪ -‬هر كسي به خرده ستمگر بپيوندد شكست خورده است ‪ .‬با خشم و‬
‫غضب و بدون خويشتن داري و انضباط اقدام كردن و ناشكيبا بودن يعني‬
‫مغلوب شدن ‪.‬‬

‫‪ -‬وقتي سالكان مغلوب مي شوند چه اتفاقي مي افتد ؟‬

‫‪ -‬يا دوباره گرد هم مي آيند و يا از طلب معرفت دست مي كشند و بقيه‬


‫عمر را به صف خرده ستمگران مي پيوندند ‪.‬‬
‫فصل سوم‬
‫فیوضات عقاب‬

‫روز بعنند مننن و دون خننوان در جنناده ای کننه بننه شننهر ُاآخاکننا مننی رفننت‬
‫گردشی کردیم‪ .‬در این ساعت جاده خلوت بننود‪ .‬سنناعت دو بعنند از ظهننر‬
‫بود‪.‬‬
‫ضمن اینکه بی خیال راه می رفتیم‪ ،‬ناگهننان دون خننوان شننروع بننه‬
‫صحبت کرد‪ .‬گفت که بحث مننا دربنناره خننرده سننتمگران تنهننا مقنندمه ای‬
‫برای مسئله آگاهی بوده است‪ .‬خاطرنشان کردم کننه ایننن مسننئله چشننم‬
‫انداز جدینندی را بننر مننن گشننوده اسننت‪ .‬از مننن خواسننت تننا منظننورم را‬
‫تشریح کنم‪.‬‬
‫گفتم که منظورم به بحث چند سال پیننش مننا دربنناره سرخپوسننتان‬
‫یاکی مربوط می شود‪ .‬ضمن آموزشهایش برای سوی راست از مزایننایی‬
‫حرف زده بود که سرکوبی برای یاکی هننا بننه ارمغننان آورده بننود‪ .‬مننن بننا‬
‫هیجان دلیل آورده بودم که تحت شرایط نکبت بار زندگی آنان‪ ،‬امکان بننه‬
‫دست آوردن هیچ گونه مزایایی وجود نداشته است‪ .‬به او گفتننه بننودم کننه‬
‫نمی فهمم چرا به عننوان ینک یناکی برعلینه چنینن بنی عندالتی آشنکاری‬
‫واکنش نشان نداده است‪.‬‬
‫با دقت به حرفهایم گوش کرده بود‪ .‬بعد وقتی که مطمئن بودم می‬
‫خواهد از نقطه نظراتش دفاع کند‪ ،‬پذیرفته بود که شننرایط سرخپوسننتان‬
‫یاکی براستی نکبت بار بوده است‪ .‬ولی تاکید کرده بود که وقتی شننرایط‬
‫زندگی انسان به طور کلی وحشتناک است‪ ،‬تفکیک یاکی ها بیهوده است‪.‬‬
‫او گفته بود‪:‬‬
‫‪ -‬برای سرخپوستان یناکی متاسنف نبناش‪ .‬بنرای ننوع بشننر تاسنف‬
‫بخننور‪ .‬در مننورد سرخپوسننتان ینناکی مننی تننوانم بگننویم کننه آنهننا آدمهننای‬
‫خوشبختی هستند‪ .‬ستمدیده اند و به همین علت ممکننن اسننت بعضننی از‬
‫آنها در پایان کار پیروز شوند‪ ،‬ولننی ظالمننان یعنننی خننرده سننتمگرانی کننه‬
‫آنان را لگدمال کرده اند‪ ،‬کوچکترین شانسی ندارند‪.‬‬
‫من بی درنگ با سیلی از شعارهای سیاسی پاسخ داده بننودم‪ .‬اصننل‬
‫نقطه نظراتش را نفهمیده بنودم‪ .‬او دوبناره تلش کنرده بنود کنه مفهنوم‬
‫خرده ستمگر را برایم تشریح کند‪ ،‬ولی کل این اندیشنه فنرای عقنل منن‬
‫بنود‪ .‬اکنننون همنه آن حرفهننا براینم معنننا پینندا مننی کننرد‪ .‬در حنال کنه بنه‬
‫حرفهایم می خندید گفت‪:‬‬
‫‪ -‬هنوزهم آن حرفها برایت معنایی ندارد‪ ،‬فننردا وقننتی کننه در حننالت‬
‫آگاهی طبیعی خود هستی‪ ،‬حتی به یاد نمننی آوری کننه اکنننون متننوجه چننه‬
‫چیزی شده ای‪.‬‬
‫خیلی افسرده شدم‪ ،‬زیرا می دانستم که حق با اوست‪ .‬ادامه داد‪:‬‬
‫‪ -‬برای تو درست همان اتفاقی می افتد که برای من افتنناده اسننت‪.‬‬
‫حامی من‪ ،‬ناوال خولیان وادارم کننرد کننه در حننالت ابرآگنناهی متننوجه آن‬
‫چیزی که تو درمورد خرده ستمگران شدی‪ ،‬شوم و در نننتیجه بنندون آنکننه‬
‫دلیلش را بدانم در زندگی روزمره عقایدم را عوض کردم‪.‬‬
‫من همیشه تحت ستم قرار گرفته بودم و نفرتی واقعی نسبت به کسانی‬
‫که به من ستم کرده بودند داشتم‪ .‬حدس بزن وقتی که متننوجه شنندم در‬
‫طلب مصاحبت خرده ستمگران هستم چقدر تعجب کردم‪ .‬فکر کردم کننه‬
‫عقلم را از دست داده ام‪.‬‬
‫در کنار جاده به جایی رسیدیم کنه چننند تختننه سننگ عظیننم در آنجنا‬
‫قرار داشت و در اثر زلزله نیمی از آنها در خاک منندفون شننده بننود‪ .‬دون‬
‫خوان به طرف آنها رفت و روی یک تختننه سنننگ صنناف نشسننت‪ .‬اشنناره‬
‫کرد که مقابلش بنشینم و بعد بدون مقدمه چینی شروع کننرد بننه تشننریح‬
‫تسلط بر آگاهی‪.‬‬
‫گفت که یک سلسله حقننایق وجننود دارد کننه بینننندگان کهننن و جدینند‬
‫درباره آگاهی کشف و به منظور فراگیری به شیوه خاصننی مرتننب کننرده‬
‫اند‪.‬‬
‫توضیح داد که تسلط بر آگاهی عبارتست از درونننی سنناختن ترتیننب‬
‫کامل چنین حقایقی‪ .‬اولین حقیقت این است که آشنایی ما با دنیننایی کننه‬
‫مشاهده می کنیم‪ ،‬ما را مجبور به باور این مطلب می کند که اطرافمان‬
‫را اشیایی احاطه کرده اننند کننه بخننودی خننود وجننود دارننند و همننان طننور‬
‫هستند که آنها را می بینیننم‪ ،‬در حننالی کننه در واقعیننت جهننان اشننیا وجننود‬
‫ندارد‪ ،‬و در عوض کیهانی از فیوضات عقاب است‪.‬‬
‫گفت قبل از آنکه مفهوم فیوضات عقاب را برایم تشریح کننند‪ ،‬باینند‬
‫در مورد شناخته‪ ،‬ناشناخته و ناشناختنی صحبت کند‪ .‬گفت که اکثر حقایق‬
‫درباره آگاهی را بیننگان کهن کشف کرده اند ولی بینننندگان جدینند آنهننا را‬
‫مرتب کردند و به آن نظم بخشیدند‪ .‬بدون این نظم و ترتیب ایننن حقننایق‬
‫عمل درک ناپذیر بودند‪.‬‬
‫گفت که یکی از بزرگترین اشتباهات بینندگان کهن ایننن بننود کننه بننه‬
‫دنبال نظم و ترتیب نرفتند‪ .‬یکی از نتایج مهلک این اشتباه‪ ،‬فرض آنها بود‬
‫که ناشناخته و ناشناختنی یک چیز هستند‪ .‬بینندگان جدید باید این خطننا را‬
‫تصحیح می کردند‪ .‬آنها محدوده آن را مشننخص و ناشننناخته را بننه عنننوان‬
‫قلمروی که بر انسان پوشیده است تعریف کردند‪ ،‬قلمروی کننه شنناید در‬
‫محدوده ای هولناک مستور مانده و با این حال در دسترس انسان است‪.‬‬
‫در زمانی معین ناشناخته به شناخته بدل می شننود‪ .‬برعکننس ناشننناختنی‬
‫توصیف ناپذیر‪ ،‬تعمق ناپذیر و درک ناپذیر است‪ .‬چیزی است که هرگز بنر‬
‫ما شناخته نمی شود و با این حال وجود دارد‪ ،‬چینزی فریبننده و همزمنان‬
‫هولناک در بیکرانیش‪ .‬پرسیدم‪:‬‬
‫‪ -‬چگونه بینندگان می توانند این دو را تشخیص دهند؟‬
‫‪ -‬روش تجربی ساده ای وجود دارد‪ .‬انسننان در مقابننل ناشننناخته از‬
‫خود جسارت نشان مننی دهنند‪ .‬خاصننیت ناشننناخته ایننن اسننت کننه بننه مننا‬
‫احساس امید و شادمانی می دهد‪ .‬انسان احساس قنندرت و نشنناط مننی‬
‫کند‪ ،‬حتی ادراک ناشننی از آن بسننیار رضننایتبخش اسننت‪ .‬بینننندگان جدینند‬
‫»دیدند« که انسننان در رویننارویی بننا ناشننناخته در بهننترین مننوقعیت خننود‬
‫است‪.‬‬
‫گفت هرگاه ناشناخته به ناشناختنی بدل شود نتاینج آن مصننیبت بنار‬
‫است‪ .‬بینندگان احساس فرسودگی و گیجی می کنند‪ .‬مورد جننور و سننتم‬
‫وحشتناکی قرارمی گیرند‪ .‬جسمشان نیروی خننود را از دسننت مننی دهنند‪.‬‬
‫عقل و هوشیاری آنان بی هدف سرگردان می شود‪ ،‬زیننرا ناشننناختنی بننه‬
‫هیچ وجه خاصیت نیروبخش ندارد‪ .‬برای بشر دسننت نیننافتنی اسننت و بننه‬
‫همین علت انسان نباینند بننه طننور احمقننانه و یننا حننتی محتاطننانه وارد آن‬
‫شود‪ .‬بینندگان جدید متوجه شدند که باید آمنناده باشننند تننا بننرای کمننترین‬
‫تماس با آن‪ ،‬قیمت گزافی بپردازند‪.‬‬
‫دون خوان توضیح داد که بینندگان جدینند باینند موانننع دسننت و پنناگیر‬
‫آداب و سنن را پشت سر می گذاشتند‪ .‬وقتی که دوره جدید شروع شنند‪،‬‬
‫هیچ یک از آنننان مطمئن نبننود کنندام یننک از روشننهای سنننت دیرینننه آنننان‬
‫صحیح است و کدام نیست‪ .‬ظاهرا یک جای کار بینندگان کهن خراب بود‪،‬‬
‫ولی بینندگان جدید نمی دانستند کجننای کننار‪ .‬آنهننا ابتنندا گمنان کردننند کننه‬
‫هرچه پیشینیانشان انجام داده اند خطا بوده است‪ .‬بینندگان کهن استادان‬
‫حدس و گمان بودند‪ .‬فکر می کردند که قابلیت آنهننا در »دینندن«‪ ،‬حننافظ‬
‫آنهاست‪ .‬فکر می کردند که دست نیافتنی هستند تا مهاجمان آنها را نابود‬
‫کردند و اکثرشان را بطرز وحشتناکی به قتل رساندند‪ .‬بینننندگان کهننن بننا‬
‫وجود اطمینان کامل از آسیب ناپذیری خویش هیچ پناهی نداشتند‪.‬‬
‫بینندگان جدید وقت خود را با اندیشیدن در مننورد اینکننه کجننای کننار‬
‫خراب بوده اسننت تلننف نکردننند‪ .‬در عننوض شننروع بننه ترسننیم ناشننناخته‬
‫کردند تا آن را از ناشناختنی جدا کنند‪ .‬پرسیدم‪:‬‬
‫‪ -‬چطور آنها ناشناخته را ترسیم کردند‪ ،‬دون خوان؟‬
‫‪ -‬با استفاده از »دیدن« مهار شده خویش‪.‬‬
‫گفتم که منظورم از سوال این بود که ترسیم ناشناخته مستلزم چه‬
‫چیزهایی است‪.‬‬
‫پاسننخ داد کننه ترسننیم ناشننناخته یعنننی آن را در دسننترس دینند و‬
‫ادراکمان قرار دهیم‪ .‬بینندگان جدید ضننمن تمریننن »دینندن« دریافتننند کننه‬
‫ناشناخته و شناخته واقعا وضننع یکسننانی دارننند‪ ،‬زیننرا هننردو در دسننترس‬
‫ادراک بشننر هسننتند‪ .‬در حقیقننت بینننندگان مننی توانننند در وقننت موعننود‬
‫شناخته را ترک کنند و به ناشناخته گام نهند‪.‬‬
‫ناشنننناختنی فراسنننوی تواننننایی ادراک بشنننری اسنننت و تشنننخیص‬
‫ناشناختنی از شناختنی کاری بس مشکل اسننت‪ .‬اشننتباه گرفتننن ایننن دو‪،‬‬
‫بینندگان را به هنگام رویارویی با ناشناختنی در وضع دشننواری قننرار مننی‬
‫دهد‪ .‬دون خوان ادامه داد‪:‬‬
‫‪ -‬وقتی چنین اتفاقی برای بینندگان کهن رخ داد‪ ،‬آنها فکر کردند کننه‬
‫طرزعملشان آنان را گمراه کرده است‪ .‬هرگز به فکرشننان نرسننید اکننثر‬
‫چیزهایی که در ناشناختنی است فراسوی فهم ماست‪ .‬قضاوت نادرستی‬
‫کردند و برایشان گران تمام شد‪.‬‬
‫‪ -‬پننس از اینکننه متننوجه تفنناوت ناشننناخته و ناشننناختنی شنندند چننه‬
‫اتفاقی افتاد؟‬
‫‪ -‬دوران جدید شروع شد‪ .‬این تمایز‪ ،‬مرز میان دوران کهننن و جدینند‬
‫است‪ .‬هرچه بینندگان جدید انجام دادند‪ ،‬از درک آن تمایز ناشی می شد‪.‬‬
‫دون خوان گفت که »دیدن« عامننل عمننده تخریننب دنیننای بینننندگان‬
‫کهن و بازسازی چشم اندازی جدید بود‪ .‬توسط »دینندن« بینننندگان جدینند‬
‫واقعیتهای مسلم و انکارناپذیری را کشف کردند و از آنها برای رسیدن به‬
‫بعضی نتایج که بنه نظرشنان انقلبنی منی آمند در منورد طنبیعت بشنر و‬
‫جهان استفاده کردند‪ .‬این نتایج که دوران جدید را به وجود آورد‪ ،‬حقننایقی‬
‫در مورد آگاهی بود که او برایم تشریح می کرد‪.‬‬

‫***‬

‫دون خوان از من خواست برای گردشی در حوالی میدان‪ ،‬او را تنا مرکننز‬
‫شهر همراهی کنم‪ .‬در بین راه درباره دستگاهها و ابننزار حسنناس گفتگننو‬
‫کردیننم‪ .‬گفننت کننه ابننزار‪ ،‬تننداوم حننواس ماسننت‪ .‬مننن منندعی بننودم کننه‬
‫ابزارهایی وجود دارند که در این مقوله قرار نمننی گیرننند‪ ،‬زیننرا کنناربردی‬
‫دارند که از لحاظ زیست شناختی قادر به انجام دادن آن نیسننتیم‪ .‬اظهننار‬
‫داشت‪:‬‬
‫‪ -‬حواس ما قادر به انجام دادن هر کاری هست‪.‬‬
‫‪ -‬من می توانم به تو بگنویم کنه ابزارهننایی وجننود دارنند کننه امنواج‬
‫رادیویی را از فضای بیرونننی مننی گیرننند‪ .‬حننواس مننا نمننی توانننند امننواج‬
‫رادیویی را یگیرند‪.‬‬
‫من عقیده دیگری دارم‪ .‬فکر می کنم که حواس منا منی تواننند هنر‬
‫چیزی که ما را احاطه کرده است بگیرند‪.‬‬
‫پافشاری کردم و گفتم‪:‬‬
‫‪ -‬در مننورد اصننوات منناورای شنننوایی چننه مننی گننویی؟ مننا اعضننای‬
‫اندامی شنیدن آنها را نداریم‪.‬‬
‫‪ -‬بینندگان معتقدند که ما تنها بننه بخننش خیلننی کننوچکی از خودمننان‬
‫دست یافته ایم‪.‬‬
‫لحظه ای غرق در تفکر شد‪ ،‬گویی داشت تصمیم می گرفت که چه‬
‫بگوید‪ .‬بعد لبخندی زد و شروع کرد‪:‬‬
‫‪ -‬همان طور که همیشه به تو گفته ام اولین حقیقت در مورد آگاهی‬
‫این است که دنیای بیرونی واقعا آن چیزی که ما فکننر مننی کنیننم نیسننت‪.‬‬
‫فکر می کنیم دنیای اشیاست‪ ،‬ولی نیست‪.‬‬
‫مکثی کرد‪ ،‬گویی اثنر حرفهننایش را منی سنننجید‪ .‬گفتننم کننه بنا اینن‬
‫فرض او موافق هستم‪ ،‬زیرا هر چیزی مننی تواننند بننه مینندان انننرژی بنندل‬
‫شود‪ .‬گفت که من حقیقت را درک کرده ام ولی با دلیل متقاعد شدن‪ ،‬به‬
‫مفهوم تعیین صحت و سقم این امر نیست‪ .‬گفت که موافقت یا مخالفت‬
‫من برایش جنالب نیسنت‪ .‬بایند سنعی کننم بفهمنم کنه اینن حقیقنت چنه‬
‫مفهومی دارد‪ .‬ادامه داد‪:‬‬
‫‪ -‬تو نمی توانی میدان انرژی را ببینی‪ .‬به هر حال نه بننه عنننوان یننک‬
‫آدم معمولی‪ .‬اگر می توانستی آن را »ببینی«‪ ،‬بیننده می شنندی‪ .‬در ایننن‬
‫مورد می توانستی حقایق درباره آگاهی را تشریح کنی‪ .‬منظننورم را مننی‬
‫فهمی؟‬
‫ادامه داد و گفت که نتایجی را که با دلیل و برهان به آن می رسیم‪،‬‬
‫در تغییر مسیر زننندگی مننا اثننر ننناچیزی دارد و یننا اصننل کوچکننترین اثننری‬
‫ندارد‪ .‬از این جهت نمونه های بیشماری از مردمی وجود دارد که کامل به‬
‫عقیده خویش اطمینان داشته اند و با این وجننود بارهننا مخننالف آن رفتننار‬
‫کرده اند و برای توجیه رفتارشان گفته اند که بشر خطاکار اسننت‪ .‬ادامننه‬
‫داد‪:‬‬
‫‪ -‬اولین حقیقت این است که دنیا همان است که به نظر مننی رسنند‬
‫و با وجود این همان نیست‪ .‬دنیا آن طور که ادراکمان به مننا مننی قبولننند‬
‫جامد و واقعی نیست‪ ،‬ولی سراب هم نیست‪ .‬دنیا آن طور کننه گفتننه اننند‬
‫توهم نیست‪ .‬از یک سو واقعی و از دیگر سو غیر واقعی است‪ .‬خوب بننه‬
‫این مطلب توجه کن‪ ،‬زیرا باید آن را بفهمی نه اینکننه فقننط بپننذیری‪ .‬مننا‬
‫مشاهده می کنیم و این امری بدیهی است‪ .‬ولی آنچه مشاهده می کنیننم‬
‫واقعیتی از همان نوع نیست‪ ،‬زیرا می آموزیم که چه چیز را باید مشاهده‬
‫کنیم‪.‬‬
‫چیزی بیرون از ما بر حننواس مننا تنناثیر مننی گننذارد‪ .‬ایننن قسننمت واقعننی‬
‫است‪ .‬قسمت غیر واقعی آن چیزی است که حواس ما درباره ماهیت آن‬
‫چیز می گوید‪ .‬یک کوه را درنظر بگیننر! حننواس مننا مننی گوینند یننک شننیء‬
‫است‪ .‬اندازه و رنگ و شکل دارد‪ .‬ما حتی کوهها را طبقه بندی کرده ایم‪.‬‬
‫این طبقه بندی کامل دقیق است و هیچ ایننرادی ننندارد‪ .‬اشننتباه اینجاسننت‬
‫که هرگز به فکرمان نرسیده اسنت کنه حنواس منا تنهنا نقشنی سنطحی‬
‫بازی می کنند‪ .‬حواس ما همان چیزی را درک می کند که باینند درک کننند‪،‬‬
‫زیرا خصوصیات ویژه آگاهی ما آن را وادار به چنین کاری می کند‪.‬‬
‫با او موافقت کردم‪ ،‬نه به خاطر اینکننه بننا او همعقیننده بننودم‪ ،‬بلکننه‬
‫نقطه نظراتش را بخننوبی نفهمیننده بنودم‪ .‬انگننار در مقابننل یننک منوقعیت‬
‫تهدیدآمیز واکنش نشان می دادم‪ ،‬حرفم را قطع کرد و ادامه داد‪:‬‬
‫‪ -‬واژه دنیا را به معنای تمام چیزهایی که ما را احنناطه کننرده اسننت‬
‫به کار بردم‪ .‬البته مننن واژه بهننتری دارم ولننی بننرای تننو کننامل نفهمینندنی‬
‫است‪ .‬بینندگان می گویند تنها آگاهیمننان بنناعث مننی شننود کننه فکننر کنیننم‬
‫بیرون از ما دنیای اشیا وجود دارد‪ .‬ولننی آنچننه واقعننا در آن بیننرون وجننود‬
‫دارد‪ ،‬فیوضات عقناب اسننت‪ ،‬سنیال‪ ،‬در جنبشننی دائمنی و بنا وجننود اینن‬
‫تغییرناپذیر و جاودانه‪.‬‬
‫به محض اینکه خواستم بپرسم فیوضات عقاب چیسننت‪ ،‬بننا اشنناره‬
‫سر مرا وادار به سکوت کرد‪ .‬توضیح داد که یکننی از خننارق العنناده تریننن‬
‫میراثهننای بینننندگان کهننن ایننن کشننف آنهاسننت کننه علننت وجننودی همننه‬
‫موجننودات حسناس بننرای غنننی سنناختن آگنناهی اسننت‪ .‬دون خننوان آن را‬
‫کشفی عظیم می دانست‪.‬‬
‫با لحنی نسبتا جدی پرسننید آیننا پاسننخ بهننتری بننرای ایننن سننوال کننه‬
‫همیشه فکر بشر را به خود مشغول کرده است‪ ،‬دارم‪ :‬علت هسننتی مننا‪.‬‬
‫بی دنگ حالت دفاعی به خود گرفتم و شننروع کننردم بننه دلیننل آوردن کننه‬
‫این سوال بی معنی است‪ ،‬زیرا به طورمنطقی نمی توان بننه آن پاسننخی‬
‫داد‪ .‬گفتم که برای بحث درباره این مطلب باید راجع به اعتقادات مذهبی‬
‫صحبت کنیم و فقط به مسئله ایمان بپردازیم‪ .‬گفت‪:‬‬
‫‪ -‬بینندگان کهن فقط درباره ایمان صحبت نمی کردند‪ .‬آنها به اندازه‬
‫بینندگان جدید اهل عمل نبودند ولی آنقدر اهل عمل بودند که بدانننند چننه‬
‫»می بینند«‪ .‬آنچه که با این سوال تکان دهنده مننی خننواهم روشننن کنننم‪،‬‬
‫این است که منطق ما به تنهایی نمی تواند پاسخی برای علت وجودی ما‬
‫بدهد‪ ،‬زیرا هر بار پاسخ آن به مسئله اعتقادات برمی گردد‪ .‬بینندگان کهن‬
‫راه دیگری در پیش گرفتند و پاسخی یافتننند کننه فقننط بننه مسننئله ایمننان‬
‫محدود نمی شد‪.‬‬
‫گفت که بینندگان کهن خطرات بیشماری را به جان خریدند و واقعا‬
‫نیروی وصف ناپذیری را »دیدند« که سرچشمه همننه موجننودات حسنناس‬
‫است‪ .‬آن را عقاب نامیدند‪ ،‬زیرا بننا نیننم نگنناهی کننه فقننط آنهننا توانسننتند‬
‫تحمل کنند‪ ،‬آن را به شکل چیزی »دیدند« که به عقابی سیاه و سننفید بننا‬
‫اندازه ای بیکران شبیه بود‪.‬‬
‫»دیدننند« ایننن عقنناب اسننت کننه آگنناهی مننی بخشنند‪ .‬عقنناب همننه‬
‫موجودات حساس را می آفریند تا زندگی کنند و آگاهی را کننه عقنناب بننه‬
‫همراه زندگی به آنان اعطا کرده است غنی نمایند‪ .‬همچنین »دیدند« کننه‬
‫عقاب در لحظه مرگ‪ ،‬موجودات حساس را وادار می کند تا آگنناهی غنننی‬
‫شده خویش را رها کنند و سپس آن را می بلعد‪ .‬دون خوان ادامه داد‪:‬‬
‫‪ -‬وقتی که بینندگان کهن گفتند علت وجودی ما تقویت آگاهی است‪،‬‬
‫این مطلب ارتباطی بننه مسننئله ایمننان و یننا اسننتنتاج نداشننت‪ .‬آنهننا آن را‬
‫»دیدند«‪.‬‬
‫»دیدند« که آگاهی موجودات حساس در لحظه مرگ غوطه خوران چننون‬
‫پنبه فروزانی مستقیما به درون منقارعقاب پرواز می کند تا بلعیده شود‪.‬‬
‫برای بینندگان کهن این مطلب دلیلی بود بر ایننن کننه موجننودات حسنناس‬
‫زندگی می کنند تا آگاهی‪ ،‬تا غذای عقاب را غنی کنند‪.‬‬

‫***‬
‫در آموزشهای دون خوان وقفه افتاد‪ ،‬زیرا یک سفر کوتاه تجاری در پیننش‬
‫داشت‪ .‬نستور او را به ُاآخاکا برد‪ .‬وقتی دور می شدند بننه ینناد آوردم کننه‬
‫در اوایل ارتباطم با دون خوان‪ ،‬هربار که از سننفری تجنناری صننحبت مننی‬
‫کرد‪ ،‬فکر می کردم از این حرف منظور دیگری دارد‪ .‬سرانجام منظورش‬
‫را فهمینندم‪ .‬همیشننه وقننتی چنیننن سننفری در پیننش بننود‪ ،‬یکننی از کننت و‬
‫شلوارهای خوش دوختش را با جلیقه می پوشید و بعد به هر کسی شبیه‬
‫بود جز سرخپوست پیری کننه مننی شننناختم‪ .‬دگرگننونی عجیبننش را بننه او‬
‫گوشزد کرده بودم‪ ،‬گفته بود‪:‬‬
‫‪ -‬ناوال آنقدر نرمش پذیر است که مننی تواننند بننه قننالب هننر کسننی‬
‫درآید‪ .‬از این حرفها گذشته‪ ،‬نناوال بنودن یعننی هینچ نقطنه نظنری بنرای‬
‫دفاع نداشتن‪ .‬این را به خاطر بسپار‪ .‬ما بارها به آن بازخواهیم گشت‪.‬‬
‫بارها و بارها به هر بهانه ای به آن استناد کردیم‪ .‬گویی واقعا نقطننه‬
‫نظری برای دفاع نداشت ولی درغیبت او از ُاآخاکننا سننایه ای از شننک و‬
‫تردید مرا فراگرفت‪ .‬ناگهان متوجه شنندم کننه ننناوال نقطننه نظننری بننرای‬
‫دفاع دارد‪ .‬توصیف عقاب و اعمال او‪ .‬به عقیده منن بنه دفنناع پرحرارتننی‬
‫نیاز داشت‪.‬‬
‫اینن سنوال را از اطرافینان دون خنوان پرسنیدم ولنی آنهنا از دادن‬
‫پاسخ طفره رفتند‪ .‬گفتننند تننا وقننتی کننه دون خننوان توضننیحاتش را تمننام‬
‫نکرده‪ ،‬پرسیدن این گونه سوالت ممنوع است‪.‬‬
‫به محض بازگشت دون خوان نشسنتیم تنا حنرف بزنینم و منن اینن‬
‫مطلب را از او پرسیدم‪ .‬پاسخ داد‪:‬‬
‫‪ -‬حقایق آن چیزهایی نیستند که با حرارت از آنهننا دفنناع شننود‪ .‬اگننر‬
‫فکر می کنی تلشننم ایننن اسننت کننه از آن دفنناع کنننم‪ ،‬در اشننتباهی‪ .‬ایننن‬
‫حقایق را برای سرخوشی و روشنی ذهن سالکان جمع کرده اند‪ ،‬نه برای‬
‫به وجود آوردن احساس مالکیت‪ .‬وقتی مننی گننویم کننه یننک ننناوال نقطننه‬
‫نظری برای دفاع ندارد‪ ،‬منظورم گذشته ازهرچیز این است که یک ننناوال‬
‫هیچ وسوسه فکری ندارد‪.‬‬
‫گفتم که نمی توانم از آموزشهایش تبعیت کنم‪ ،‬زیرا وصف عقاب و‬
‫آنچه انجام می دهد در من وسوسه ای فکری ایجاد کرده است‪ .‬مننن پننی‬
‫در پی بر ترسناک بودن چنین اندیشه ای تاکید کرده ام‪ .‬گفت‪:‬‬
‫‪ -‬اگر از من می پرسی‪ ،‬این فقط یک اندیشننه نیسننت‪ ،‬یننک حقیقننت‬
‫است و آن هم یننک حقیقننت بشنندت تننرس آور‪ .‬بینننندگان جدینند فقننط بننا‬
‫اندیشه ها بازی نمی کردند‪.‬‬
‫‪ -‬ولی عقاب چه نوع نیرویی می تواند باشد؟‬
‫‪ -‬نمی دانم چگونه پاسخ بدهم‪.‬عقاب برای بینندگان همانقدر واقعننی‬
‫است که قوه جاذبه و زمان برای تننو‪ ،‬و نیننز بننه همننان اننندازه انننتزاعی و‬
‫تصورناپذیر است‪.‬‬
‫‪ -‬صبر کن دون خوان‪ .‬اینها مفاهیم انتزاعی هسننتند ولننی بننه پدیننده‬
‫های واقعی و قابل اثبننات مربنوط منی شنوند و تمنام علنوم بنه آن منی‬
‫پردازند‪.‬‬
‫دون خوان متقابل پاسخ داد‪:‬‬
‫‪ -‬عقاب و فیوضات آن نیز قابل اثبات است‪ .‬دانننش بینننندگان جدینند‬
‫درست به همین اختصاص دارد‪.‬‬
‫از او خواستم که فیوضات عقاب را توضیح دهد‪.‬‬
‫گفت که فیوضات عقاب فی نفسه تغییرناپذیر است و همه چیننز را‪،‬‬
‫از شناختنی و ناشناختنی دربرمی گیرد‪ .‬ادامه داد‪:‬‬
‫‪ -‬توصیف فیوضات عقاب با کلمات امکان ندارد‪ .‬یک بیننننده باینند آن‬
‫را مشاهده کند‪.‬‬
‫‪ -‬دون خوان‪ ،‬تو خودت شاهد آن بوده ای؟‬
‫‪ -‬البتنه کنه بنوده ام و بنا وجنود آن نمنی تنوانم بگنویم چنه هسنتند‪.‬‬
‫حضورند‪ ،‬تقریبا نوعی توده‪ ،‬فشاری که احساس فریبنده ای به وجود می‬
‫آورد‪ .‬شخص می تواند تنها نیم نگاهی به آن بیننندازد‪ ،‬همننان طننور کننه بننه‬
‫عقاب نیز تنها می توان نیم نگاهی افکند‪.‬‬
‫‪ -‬دون خننوان مننی خننواهی بگننویی کننه عقنناب سرچشننمه فیوضننات‬
‫است؟‬
‫‪ -‬بی هیچ گفتگو عقاب سرچشمه فیوضاتش است‪.‬‬
‫‪ -‬منظورم این است که آیا با چشم دیده می شود؟‬
‫‪ -‬هیچ چیزی در مورد عقاب ارتباطی بنه بینننایی نندارد‪ .‬تمنام جسنم‬
‫یک بیننده عقاب را حس می کند‪ .‬چیزی درهمه ماست که می تواند ما را‬
‫وادارد تا با تمام جسممان مشاهده کنیم‪ .‬بینندگان عمننل »دینندن« عقنناب‬
‫را با بیان بسیار ساده ای توضیح می دهند‪ :‬از آنجا که انسان از فیوضننات‬
‫عقاب تشکیل شده است‪ ،‬تنها به آن نیاز دارد که بننه اجننزاء سننازنده اش‬
‫بازگردد‪ .‬مسئله از آگاهی بشر ناشی مننی شننود‪ .‬ایننن آگنناهی اوسننت کننه‬
‫مغشوش و گیج می شود‪ .‬در لحظه موعود وقتی که فیوضات فقننط باینند‬
‫خننود را بازشناسننانند‪ ،‬آگنناهی بشننر ننناگزیر بننه تفسننیر اسننت‪ .‬نننتیجه آن‪،‬‬
‫تصویری از عقنناب و فیوضنناتش اسننت ولننی نننه عقننابی وجننود دارد و نننه‬
‫فیوضاتی‪ .‬چیزی که آنجا وجود دارد‪ ،‬چیزی است که هیچ موجود زنننده ای‬
‫نمی تواند بفهمد‪.‬‬
‫پرسیدم آیا به این علت سرچشمه فیوضات را عقاب می نامننند کننه‬
‫عقابها عموما خصوصیات مهمی دارند‪ .‬پاسخ داد‪:‬‬
‫‪ -‬منظور فقط چیزی ناشناختنی است که شباهت مبهمی بننه چیننزی‬
‫شناخته دارد‪ .‬به همیننن علننت مطمئنننا سننعی کننرده اننند کننه عقابهننا را بننا‬
‫خصوصیاتی که فاقد آنند‪ ،‬بیارایند‪ .‬وقتی که آدمهننای سنناده لننوح ینناد مننی‬
‫گیرند اعمالی را انجام دهند کننه نینناز بننه هوشننیاری بسننیار دارد‪ ،‬همیشننه‬
‫همین طور می شود‪ .‬بینندگان با هر نوع خلق و خویی وجود دارند‪.‬‬
‫‪ -‬منظورت این است که انواع مختلفی از بینندگان وجود دارد؟‬
‫‪ -‬نه‪ .‬منظورم این است که توده های احمقی وجود دارند که بیننننده‬
‫می شوند‪ .‬بینندگان‪ ،‬انسانهایی پر از نقاط ضعفند یا بهتر بگویم انسانهای‬
‫کننامل ضننعیف قادرننند بیننننده شننوند‪ .‬درسننت مثننل مننردم مفلننوکی کننه‬
‫دانشمندان بزرگی می شوند‪.‬‬
‫از خصوصننیات ایننن بینننندگان مفلننوک ایننن اسننت کننه آنهننا مننی خواهننند‬
‫شگفتیهای دنیا را فراموش کنند‪ .‬غرق در اینن واقعینت هسنتند کنه »منی‬
‫بینند« و یقین می کنند که تنها نبوغ آنها اهمیت دارد‪ .‬یک بیننده باید نمونه‬
‫کاملی باشد تا بتواند بر بی قیدی شکسننت ناپننذیر شننرایط بشننری غننالب‬
‫آید‪ .‬مهمتر از نفس »دیدن«‪ ،‬کاری است که بینندگان با آنچننه کننه »دیننده‬
‫اند« انجام می دهند‪.‬‬
‫‪ -‬منظورت چیست‪ ،‬دون خوان؟‬
‫‪ -‬ببین بعضی از بینندگان با ما چه کرده اند‪ .‬بینش آنها که بر اساس‬
‫آن عقاب بر ما حاکم است و ما را در لحظه مرگ مننی بلعنند‪ ،‬مننا را فلننج‬
‫کرده است‪.‬‬
‫گفت که قطعا در ایننن روایننت اهمننال شننده اسننت و شخصننا چنیننن‬
‫بینشی را که سرانجام چیزی ما را مننی بلعنند نمننی پسننندد‪ .‬مناسننبتر اینن‬
‫است که گفته شود نیروی آگاهی ما را به خننود جننذب مننی کننند‪ ،‬درسننت‬
‫همان طور که آهننن ربننا ذرات آهننن را جننذب مننی کننند‪ .‬در لحظننه مننرگ‪،‬‬
‫هستی ما در اثر کشش نیرویی بی انتها ازهم می پاشد‪.‬‬
‫تعبیر چنین حادثه ای که عقاب ما را می بلعد به نظننر مضننحک مننی‬
‫آمد‪ ،‬زیرا این تعبیر یک عمل وصف ناپذیر را به چیزی پیش پا افتاده مثننل‬
‫خوردن بدل می کرد‪ .‬گفتم‪:‬‬
‫‪ -‬من یک آدم خیلی معمولی هستم‪ .‬تصور عقابی که ما را می بلعنند‬
‫تاثیر شدیدی بر من می گذارد‪.‬‬
‫‪ -‬تا وقتی که شخصا آن را »ندیده ای« نمی توان تاثیر واقعی آن را‬
‫اندازه گیننری کننرد ولننی یننادت باشنند کننه ضننعفهایمان حننتی بعنند از اینکننه‬
‫»بیننده« می شویم با ما می ماند‪ .‬وقتی تو این نیرو را »بننبینی«‪ ،‬ممکننن‬
‫است با بینندگان مسامحه کار که آن را عقاب می نامننند مننوافقت کنننی‪،‬‬
‫همان طور که من کردم‪ .‬برعکس شاید هم نکنی‪ .‬ممکن است در مقابل‬
‫این وسوسه که خصوصیات بشری را به عنوان چیزی فهم ناپذیر توصیف‬
‫کنی‪ ،‬مقنناومت ورزی و واقعننا بالبننداهه نننامی بننرای آن پینندا کنننی‪ ،‬نننامی‬
‫مناسبتر‪.‬‬

‫***‬

‫دون خوان گفت‪:‬‬


‫‪ -‬بینندگانی که فیوضات عقاب را »می بینند«‪ ،‬اغلننب آن را فرامیننن‬
‫می نامند‪ .‬اگرعادت نکننرده بننودم کننه آنهننا را فیوضننات بنننامم بننرای مننن‬
‫فرقی نداشت که آنها را فرامین بنامم‪ .‬این واکنش من در مقابل انتخنناب‬
‫حامیم بود‪ .‬برای او فرامین بودند‪ .‬فکر مننی کنننم کننه ایننن واژه بیشننتر بننا‬
‫شخصیت پرقدرت او تطابق داشت تا من‪ .‬من چیننزی غیننر شخصننی مننی‬
‫خواستم‪ .‬واژه فرامین برایم طنینی زینناده از حنند انسننانی دارد ولننی آنهننا‬
‫واقعا فرامین هستند‪.‬‬
‫دون خوان گفت که »دیدن« فیوضات عقنناب یعنننی خننود را گرفتننار‬
‫بدبختی کردن‪ .‬بینندگان جدید بزودی مشننکلت عظیمننی را کننه درگیننر آن‬
‫بودند کشف کردند و پس از رنج و زحمت بسیار ناشناخته را ترسننیم و از‬
‫ناشناختنی مجزا کردند و متوجه شدند کننه همننه چیننز از فیوضننات عقنناب‬
‫ساخته شده است‪ .‬تنها بخش اندکی از این فیوضننات دردسننترس آگنناهی‬
‫بشری است و این قسمت کوچک نیز در اثر اجبارهای زندگی روزمره مننا‬
‫به بخش ناچیزی بدل می شود‪ .‬این بخش ناچیز فیوضات عقاب‪ ،‬شننناخته‬
‫است‪ .‬قسمت کوچکی کننه در دسننترس آگنناهی بشننری اسننت‪ ،‬ناشننناخته‬
‫است و باقیمانده بیکران آن ناشناختنی است‪.‬‬
‫ادامه داد و گفت که بینندگان جدید با توجه به تخصننص عملننی خننود‬
‫بی درنگ متوجه قدرت ملزم کننده فیوضات شدند‪ .‬متوجه شدند که همه‬
‫موجودات زنده ناگزیرند فیوضات عقاب را به کار برند بدون آنکننه هرگننز‬
‫آن را بشناسند‪ .‬همچنین متوجه شدند که موجودان طننوری سنناخته شننده‬
‫اند که به دسته معینی از فیوضات دست یابند و هننر یننک از انننواع‪ ،‬دسننته‬
‫معینی از فیوضات دارد‪ .‬فیوضات فشاری شدید به موجودات زنده اعمال‬
‫مننی کنننند و در اثننر ایننن فشننار‪ ،‬موجننودات دنیننای قابننل درک و مشنناهده‬
‫خویش را می سازند‪ .‬دون خوان ادامه داد‪:‬‬
‫‪ -‬در مورد ما انسانها‪ ،‬این فیوضات را به کار می بریننم و آنهننا را بننه‬
‫عنوان حقیقت تعبیر می کنیم‪ .‬ولی آنچه انسان حننس مننی کننند‪ ،‬قسننمت‬
‫آنچنان کوچکی از فیوضات عقاب است کنه مسننخره اسنت اگننر در اینن‬
‫مننورد بننه ادراک خننویش اهمیننتی دهیننم و بننا ایننن حننال امکننان ننندارد کننه‬
‫ادراکمان را نادیده بگیریننم‪ .‬بینننندگان جدینند بننرای کشننف ایننن مطلننب بنا‬
‫خطرات عظیمی روبرو شدند و راه سختی را پشت سر گذاشتند‪.‬‬

‫***‬

‫دون خوان در اتاق بزرگ و در جای همیشننگی اش نشسننته بننود‪ .‬معمننول‬


‫این اتنناق فاقنند مبننل و صننندلی بننود و آدمهننا روی حصننیر کننف اتنناق مننی‬
‫نشستند‪ ،‬اما کارول‪ ،‬ناوال زن آن را برای جلساتی که به نوبت برای دون‬
‫خوان آثار شعرای اسپانیایی زبننان را مننی خواننندیم بننا صننندلیهای راحننتی‬
‫مبله کرده بود‪ .‬به محض آنکه نشستم گفت‪:‬‬
‫‪ -‬می خواهم به کاری که انجام می دهیم خوب تننوجه کنننی‪ .‬دربنناره‬
‫تسلط بر آگاهی بحث می کنیم‪ .‬حقایقی که درباره آنها حنرف منی زنینم‪،‬‬
‫اصول این تسلط هستند‪.‬‬
‫اضافه کرد که در آموزشهای سننوی راسننت بننا کمننک همکننار بیننننده‬
‫اش‪ ،‬خنارو این اصول را به آگاهی طبیعی من نشان داده و خنارو با همننه‬
‫شوخ طبعی و بی نزاکتی که تمام بینندگان جدید بننه آن معروفننند آگنناهی‬
‫مرا به بازی گرفته است‪ .‬گفت‪:‬‬
‫‪ -‬خنارو کسی است که باید اینجا بیاید و درباره عقاب برایت حننرف‬
‫بزند‪ .‬فقط اشکالش این است که روایات او خیلی خارج از نزاکت است‪.‬‬
‫او فکر می کند بینندگانی که آن نیرو را عقاب می نامند یننا خیلننی احمننق‬
‫هستند یا خیلی شوخ‪ ،‬زیرا عقاب هم تخننم مننی گننذارد و هننم فضننله مننی‬
‫اندازد‪.‬‬
‫دون خوان خندید و گفت کننه حرفهننای خنننارو آنقنندر بجننا و مناسننب‬
‫است که نمی تواند جلوی خنده اش را بگیرد‪ .‬اضافه کرد که اگر بینندگان‬
‫جدید مجبور می شدند عقاب را وصف کنند‪ ،‬حتما توصیف طنزآمیزی می‬
‫کردند‪.‬‬
‫به دون خوان گفتننم منن از ینک سننو عقنناب را بنه عنننوان تصنویری‬
‫شاعرانه می بینم و خوشم می آید‪ ،‬از دیگر سو این توصیف را به معنننای‬
‫واقعی کلمه می گیرم و این مطلب مرا می ترساند‪ .‬گفت‪:‬‬
‫‪ -‬ترس یکی از قویترین نیروهای زندگی سالک مبارز اسننت‪ .‬انگیننزه‬
‫یادگیری آنهاست‪.‬‬
‫به یاد آوردم که عقاب را بینندگان کهن وصننف کننرده اننند‪ .‬بینننندگان‬
‫جدید از مرحله توصیف‪ ،‬قیاس و حدس فراتر نرفتند‪ .‬آنهننا مننی خواسننتند‬
‫مستقیما به سرچشمه چیزها دست یابند و در نتیجه با خطرات بیشننماری‬
‫دست و پنجه نرم کردند‪ .‬فیوضات عقاب را واقعا »دیدند«‪ .‬ولننی هیچگنناه‬
‫در توصیف عقاب دخالتی نداشتند‪ .‬حس مننی کردننند کننه »دینندن« عقنناب‬
‫نیروی زیادی می گیرد و بینندگان کهن بننه خنناطر نیننم نگنناه اندکشننان بننه‬
‫ناشناختنی بهای سنگینی پرداخته اند‪ .‬پرسیدم‪:‬‬
‫‪ -‬چطور بینندگان کهن موفق به توصیف عقاب شدند؟‬
‫‪ -‬آنها برای فراگیننری‪ ،‬حننداقل بننه یننک مجمننوعه خطننوط راهنمننا در‬
‫مورد ناشناختنی نیاز داشتند و بننه اختصننار قنندرتی را کننه حنناکم بننر همننه‬
‫موجودات است وصف و مشکل خود را رفننع کردننند‪ .‬ولننی فیوضنناتش را‬
‫توضیح ندادند‪ ،‬زیرا به هیچ وجه نمی توان فیوضات را بننا تشننبیه توصننیف‬
‫کننرد‪ .‬شنناید بعضننی از بینننندگان احسنناس کنننند کننه باینند دربنناره بعضننی‬
‫فیوضات‪ ،‬تعابیری ارائه دهند ولی این تعننابیر‪ ،‬تعننابیر شخصننی اسننت‪ .‬بننه‬
‫زبان دیگر هیچ شرح پیش ساخته ای برای فیوضات‪ ،‬آن طور کننه دربنناره‬
‫عقاب موجود است‪ ،‬وجود ندارد‪.‬‬
‫‪ -‬گننویی بینننندگان جدینند خیلننی انننتزاعی فکننر مننی کردننند‪ ،‬مثننل‬
‫فیلسوفهای امروزین‪.‬‬
‫‪ -‬نه‪ ،‬بینندگان جدید‪ ،‬مردانی بودننند بشنندت اهننل عمننل‪ .‬آنهننا درگیننر‬
‫اختراع تئوریهای منطقی نبودند‪.‬‬
‫گفت که بینندگان کهن متفکران انتزاعی بودننند‪ .‬بناهننای عظیمننی از‬
‫تجرینندات سنناختند کننه درخننور خننود و زمانشننان بننود و درسننت مانننند‬
‫فیلسوفهای امروزی هیچ تسلطی بر تسلسننل و پیوسننتگی ایننن تجرینندات‬
‫نداشتند‪ .‬در عننوض بینننندگان جدینند اهننل عمننل بودننند و توانسننتند سننیلن‬
‫فیوضات را »ببینند« و»ببینند« که چگونه بشر و سایر موجودات زنننده بننا‬
‫استفاده از آنها دنیای قابل درک و مشاهده خویش را بنا می کند‪.‬‬
‫‪ -‬دون خوان‪ ،‬انسان از این فیوضات چگونه استفاده می کند؟‬
‫‪ -‬چنان ساده است که ابلهانه به نظر می رسد‪ .‬برای بیننده‪ ،‬انسان‬
‫موجودی است فروزنده‪ .‬فروزندگی ما متشکل از آن بخننش از فیوضننات‬
‫عقاب است که در پیله تخننم مرغننی شننکل مننا محصننور شننده اسننت‪ .‬آن‬
‫بخش ویژه‪ ،‬آن فیوضننات محصننور‪ ،‬همننان اسننت کننه مننا انسننانها را مننی‬
‫سننازد‪ .‬درک و مشنناهده کننردن یعنننی فیوضننات محصننور در پیلننه را بننا‬
‫فیوضات بیرونی هماهنگ کردن‪.‬‬
‫برای مثال بینندگان می توانند فیوضات درون هر موجود زنده را »ببینند«‬
‫و بگویند کدام فیوضات بیرونی با آنها هماهنگ می شود‪.‬‬
‫‪ -‬فیوضات چیزی شبیه تشعشع نورند؟‬
‫‪ -‬نه‪ ،‬به هیچ وجننه‪ .‬ایننن بیننش از حنند سنناده مننی شننود‪ .‬آنهننا چیننزی‬
‫توصیف ناپذیرند و با وجود این باید بگویم که چیننزی مثننل تارهننای نورننند‪.‬‬
‫آنچه که برای آگاهی طبیعی فهم ناپذیر است‪ ،‬این واقعیت است کننه ایننن‬
‫تارها آگاهی دارند‪ .‬نمی توانم بگویم این حرف چه معنایی دارد‪ ،‬زیرا نمی‬
‫دانم چه می گویم‪ .‬تنها چیزی که مننی تننوانم بننا واژه هننای شخصننی خننود‬
‫بگویم این است که این تارها از وجننود خننویش آگنناهی دارننند‪ ،‬زنننده و در‬
‫نوسانند و آنقدر زیادند که اعننداد معنننایی ندارننند و هننر یننک از آنننان‪ ،‬فننی‬
‫نفسه یک ابدیت است‪.‬‬
‫فصل چهارم‬
‫تابش آگاهی‬

‫من‪ ،‬دون خوان و خنننارو پننس از جمننع آوری گیاهننانی از کوهسننتانهای آن‬
‫حوالی‪ ،‬تازه به خانه دون خنارو بازگشته و دور میزی نشسته بودیم کننه‬
‫دون خوان سطح آگاهیم را تغییر داد‪ .‬دون خنارو به من خیره شده بننود و‬
‫بعد زد زیرخنده‪ .‬خاطرنشان کرد که چقدرعجیب است که منن در رابطننه‬
‫با دو سوی آگاهیم دو معیار کامل متفاوت دارم‪ .‬رابطه ام با او نمونه بارز‬
‫این اختلف بود‪ .‬وقتی که در آگاهی سوی راسننت بننودم‪ ،‬او دون خننناروی‬
‫ساحر بود که هنم از او منی ترسنیدم و هنم بنه او احنترام منی گذاشنتم‪،‬‬
‫مردی که اعمال باورنکردنیش مرا شاد می کرد و درعین حال به سننرحد‬
‫مرگ می ترساند‪ .‬در سوی چپم او فقط خنارو یننا خننناریتو بنندون پیشننوند‬
‫دون بود‪ ،‬بیننده ای جذاب ومهربان که اعمالش کنامل فهمیندنی بنود و بنا‬
‫آنچه انجام می دادم یا سعی می کردم انجام دهم مطابقت داشت‪.‬‬
‫با او موافقت کردم و افزودم مردی که در سوی چپم تنها حضورش‬
‫مرا مانند برگی در باد می لرزاند‪ ،‬سیلویو مانوئل اسننرارآمیزترین همکننار‬
‫دون خوان است‪ .‬همچنین گفتم که دون خوان‪ ،‬ناوال واقعی و برتر ازهننر‬
‫معیار قراردادی است و من درهر دو حالت به او احترام مننی گننذارم و او‬
‫را تحسین می کنم‪.‬‬
‫خنارو با صدایی ارزان پرسید‪:‬‬
‫‪ -‬از او می ترسی؟‬
‫دون خوان با صدایی زیر مداخله کرد و گفت‪:‬‬
‫‪ -‬خیلی هم می ترسد‪.‬‬
‫همه خندیدیم‪ .‬ولی دون خوان و دون خنارو چنننان خندیدننند کننه بننی‬
‫درنگ شک کردم شاید از چیزی اطلع دارند که از من پنهان می کنند‪.‬‬
‫دون خوان افکارم را مثل کتابی می خواند‪ .‬توضیح داد که در حننالت‬
‫بینابین‪ ،‬قبل از آنکه شخص کامل وارد آگاهی سننوی چننپ شننود‪ ،‬قننادر بننه‬
‫تمرکز بیش از حدی است‪ .‬اما در عینن حنال آمنادگی هنر ننوع تناثیری را‬
‫دارد‪ .‬من تحت تاثیر سوء ظن واقع شده ام‪ .‬گفت‪:‬‬
‫‪ -‬لگوردا دائما در این حالت است‪ .‬بخوبی یاد می گیرد‪ ،‬ولی خیلننی‬
‫مزاحم است‪ .‬به هرکاری تن می دهد‪ .‬این البته شامل کارهای خنوب هنم‬
‫می شود‪ ،‬مثل تمرکز شدید‪.‬‬
‫دون خوان توضیح داد بینندگان جدید کشف کردند که بهننترین وقننت‬
‫فراگیری به هنگام گذار از حالتی به حالت دیگر است‪ .‬بعلوه ایننن زمننانی‬
‫است که باید از سالکان مراقبت کرد و به آنان به گونه ای توضننیح داد تننا‬
‫بتوانند درست ارزیننابی کنننند‪ .‬اگننر قبننل از ورود بننه سننوی چننپ بننه آنننان‬
‫توضننیحاتی داده نشننود‪ ،‬بننه سنناحرانی بننزرگ بنندل مننی شننوند‪ ،‬امننا مثننل‬
‫تولتکهای کهن بینندگانی مفلوک خواهند بود‪.‬‬
‫گفت که زنان سالک در موارد خاص به دام سننوی چننپ مننی افتننند‪.‬‬
‫آنان چنان چالکند که بدون هیچ تلشی می توانند وارد سوی چپ شننوند‪،‬‬
‫حتی زودتر از وقتی که به خیر و صلحشان باشد‪.‬‬
‫پس از سکوتی طولنی خنارو به خواب رفت‪ .‬دون خوان شروع بننه‬
‫صحبت کرد و گفت که بینندگان جدید مجبور شدند برای توصننیف دومیننن‬
‫حقیقت درباره آگاهی اصننطلحات فراوانننی بسننازند‪ .‬حننامی او بعضننی از‬
‫این واژه ها را به دلخواه خویش تغییر داده بننود‪ .‬او نیننز بنننا بننر ایننن بنناور‬
‫بینندگان که تا وقتی با »دینندن« صننحت و سننقم حقننایق مشننخص نشننده‬
‫است تفاوتی نمی کند چه اصننطلحاتی مننورد اسننتفاده قننرار گیرننند هننم‬
‫همین کار را کرده بود‪.‬‬
‫کنجکاو بودم بدانم که او چه اصننطلحاتی را تغییننر داده اسننت ولننی‬
‫نمننی دانسننتم چگننونه سنوالم را بنر زبنان آورم‪ .‬فکننر کنرد کنه در حننق و‬
‫قابلیت او بنرای تغیینر آنهنا شنک دارم و توضنیح داد کنه اگنر اصنطلحات‬
‫پیشنهاد شده ناشی ازمنطق باشد‪ ،‬فقط می تواند چیزهای پیش پا افتاده‬
‫زندگی روزمره را بیان کننند‪ .‬ولننی برعکننس وقننتی بینننندگان اصننطلحاتی‬
‫پیشنهاد می کنند‪ ،‬چون از»دیدن« ریشننه مننی گیننرد‪ ،‬بنننابراین هیننچ گننونه‬
‫کاربرد لغوی ندارد و شامل تمننام چیزهننایی مننی شننود کننه بینننندگان مننی‬
‫توانند به آن دست یابند‪.‬‬
‫پرسیدم چرا اصطلحات را عوض کرده است‪ .‬پاسخ داد‪:‬‬
‫‪ -‬ناوال همیشه موظف اسننت کننه بننرای توصننیف راه بهننتری بیابنند‪.‬‬
‫زمان همه چیز را دگرگون می کند و هر ناوال جدید برای وصف »دیدن«‬
‫خویش اصطلحات جدید و اندیشه های جدید به کار برد‪.‬‬
‫‪ -‬منظورت ایننن اسننت کننه ننناوال از زننندگی روزمننره اندیشننه هننای‬
‫جدیدی می گیرد؟‬
‫‪ -‬نه‪ ،‬منظورم این است که ناوال درباره »دیدن« همیشننه بننه روش‬
‫جدیدی حرف می زند‪ .‬مثل تو به عنوان یک ننناوال جدینند باینند بگننویی کننه‬
‫آگاهی‪ ،‬ادراک را به وجود مننی آورد‪ .‬تننو باینند همننان چیننزی را بگننویی کننه‬
‫حامی من می گفت‪ ،‬منتهی به روشی دیگر‪.‬‬
‫‪ -‬به عقیده بینندگان جدید ادراک چیست‪ ،‬دون خوان؟‬
‫‪ -‬آنها می گویند که ادراک شننرط همسننویی اسننت‪ .‬فیوضننات درون‬
‫پیله با آنهایی که در بیرون و درخور آنهاست همسو می شوند‪ .‬همسننویی‬
‫به همه موجودات زنده این امکان را می دهد که آگاهی را توسننعه دهننند‪.‬‬
‫بینندگان چنین می گویند‪ ،‬زیرا زندگی موجودات را آنطور که هست واقعا‬
‫»می بینند« ‪ :‬موجودات فروزانی که به حبابهای سفید نور می مانند‪.‬‬
‫پرسننیدم چطننور باینند فیوضننات درون پیلننه را بننا فیوضننات بیرونننی‬
‫همسو کرد تا ادراک به وجود آید‪.‬‬
‫‪ -‬فیوضات درون و فیوضات بیرون همان تارهننای نورننند‪ .‬موجننودات‬
‫حساس حبابهای کوچک متشکل از این رشته هننا هسننتند‪ ،‬نقنناط نننور ذره‬
‫بینی که به فیوضات لیتناهی متصل اند‪.‬‬
‫بنه توضننیحاتش ادامننه داد و گفننت کننه فروزننندگی موجنودات زنننده‬
‫ناشی از بخش خاصی از فیوضات عقاب است که در پیله درخشننان انهننا‬
‫قننرار دارد‪ .‬وقننتی بینننندگان ادراک را »ببینننند«‪ ،‬مشنناهده مننی کنننند کننه‬
‫درخشندگی فیوضات عقاب در خارج از پیله این موجننودات‪ ،‬درخشننندگی‬
‫فیوضات داخل پیله را روشنتر می کند‪ .‬فروزننندگی بیرونننی‪ ،‬درخشننندگی‬
‫درونی را جذب خود می کند‪ .‬می توان گفت به دام مننی اننندازد و تمرکننز‬
‫می بخشد‪ .‬این تمرکز‪ ،‬آگاهی هر موجود زنده است‪.‬‬
‫بینندگان می توانند »ببینند« که چگونه فیوضات بیرون پیله‪ ،‬فشاری‬
‫خاص برفیوضات درون پیله وارد می آورند‪ .‬ایننن فشننارمیزان آگنناهی هننر‬
‫موجود زنده ای را تعیین می کند‪.‬‬
‫از او خواسننتم برایننم روشننن کننند کننه چگننونه فیوضننات بیرونننی بننر‬
‫فیوضات درونی فشار وارد می کنند‪ .‬پاسخ داد‪:‬‬
‫‪ -‬فیوضنات عقناب چینزی بیشنتر از تارهنای نورنند‪ ،‬هنر ینک از آنهنا‬
‫سرچشننمه نامحنندود انننرژی اسننت‪ .‬از آنجننا کننه منناهیت بعضننی از ایننن‬
‫فیوضننات بیرونننی‪ ،‬مانننند فیوضننات درونننی اسننت‪ ،‬انننرژی آنهننا بنه فشننار‬
‫مداومی می ماند‪ .‬ولی پیله‪ ،‬فیوضات درونننش را مجننزا نگنناه مننی دارد و‬
‫بدین ترتیب فشار را هدایت می کند‪ .‬بنه تنو گفتننه ام کننه بینننندگان کهننن‪،‬‬
‫اساتید هنر استفاده از آگاهی بودند‪ .‬آنچه اکنون می تننوانم بننه آن اضننافه‬
‫کنم این است که آنها اسنتاد اینن هننر بودنند‪ ،‬زینرا یناد گرفتننه بودنند کنه‬
‫چگونه با مهارت از ساختار پیله انسان استفاده کنند‪ .‬همان طور که به تو‬
‫گفته ام آنها اسرار آگاهی را فاش ساختند‪ .‬منظننورم ایننن اسننت کننه آنهننا‬
‫»دیدند« و دانستند که آگاهی تابشی درون پیله موجننودات زنننده اسننت و‬
‫به حق آن را تابش آگاهی نامیدند‪.‬‬
‫توضیح داد که بینندگان کهن »دیدند« که آگاهی بشر پرتو درخشنده‬
‫و کهربایی رنگی است‪ ،‬درخشننانتر از بقیننه پیلننه‪ ،‬تابشننی بننر نننوار باریننک‬
‫عمودی در انتهای سمت راست پیله که تمام درازای آن را دربرمی گیرد‪.‬‬
‫مهارت بینندگان کهن در این بود که این تابش را از محننل اصننلی خننود در‬
‫سطح پیله به سطح داخلننی پیلننه و در پهنننای آن جابجننا کنننند‪ .‬حرفننش را‬
‫قطع کرد و به خنارو که هنوز خوابیده بود نگریست‪ .‬بعد گفت‪:‬‬
‫‪ -‬خنارو برای توضیحات کمنترین ارزشنی قاینل نمنی شنود‪ .‬او منرد‬
‫عمل اسننت‪ .‬حننامیم دائمننا او را بننا مسننائل غیننر قابننل حلننی مننواجه مننی‬
‫ساخت‪ .‬به همین علت او به معنای واقعی وارد سوی چپ شد و هیچ گاه‬
‫فرصت نکرد که به بحر تفکر فرو رود‪.‬‬
‫‪ -‬دون خوان‪ ،‬این طور بهتر نیست؟‬
‫‪ -‬بستگی به شخص دارد‪ .‬برای او این طور خیلی بهتر اسننت‪ .‬بننرای‬
‫من و تو رضایتبخش نیست‪ ،‬زیرا ما برای وصف کننردن آمنندیم‪ .‬خنننارو یننا‬
‫حامی من بیشتر به بینندگان کهن شباهت دارننند تننا بینننندگان جدینند‪ .‬مننی‬
‫توانند نابش آگاهی را کنننترل کنننند و یننا هرکنناری دلشننان خواسننت بننا آن‬
‫انجام دهند‪.‬‬
‫از روی حصیر برخاست و کشو قوسی به دست و پایش داد‪ .‬اصرار‬
‫کردم به صحبتش ادامه دهد‪ .‬لبخندی زد و گفت که دیگننر باینند اسننتراحت‬
‫کنم‪ ،‬زیرا تمرکزم رو به کاهش گذارده است‪.‬‬

‫***‬

‫در زدند‪ .‬بیدار شدم‪ .‬تاریک بننود‪ .‬لحظننه ای بننه ینناد نینناوردم کجننا هسننتم‪.‬‬
‫حالت نامطمئنی داشتم‪ ،‬گویی بخشی از من هنوز در خواب بود‪ .‬با وجننود‬
‫این کامل بیدار بودم‪ .‬مهتاب به اندازه کافی از پنجره به درون می تابید و‬
‫همه چیز را می دیدم‪.‬‬
‫دیدم خنارو بلند شد و به طرف در رفت‪ ،‬تازه فهمینندم کننه در خننانه‬
‫او هستم‪ .‬دون خوان روی حصیر اتاق به خواب عمیقی فرو رفته بود‪ .‬بننه‬
‫وضوح حس می کردم کننه مننا سننه نفننر بعنند از اینکننه خسننته و کننوفته از‬
‫گردشی کوهستانی بازگشته ایم‪ ،‬به خواب رفته ایم‪.‬‬
‫دون خنارو فانوس را روشن کرد‪ ،‬بننه دنبننالش بننه آشننپزخانه رفتننم‪.‬‬
‫کسی برای او یک قابلمه آبگوشت گرم و مقننداری تننورتیلس آورده بننود‪.‬‬
‫پرسیدم‪:‬‬
‫‪ -‬چه کسی برایت غذا آورده است؟ زنی در این اطراف برایت غننذا‬
‫می پزد؟‬
‫دون خننوان وارد آشننپزخانه شنند‪ .‬هننردو لبخننندزنان بننه مننن مننی‬
‫نگریستند‪ .‬لبخندشان مرا می ترساند‪ .‬دون خوان بننه پشننتم زد و مننرا بننه‬
‫حالت ابرآگاهی برد‪ .‬چیزی نمانده بود که از شدت وحشت فرینناد بکشننم‪.‬‬
‫در این لحظه متوجه شدم که شاید درهنگام خواب یا وقتی بیدار شده ام‬
‫به آگاهی عادیم بازگشته ام‪.‬‬
‫به محض بازگشت به حننالت ابرآگنناهی‪ ،‬احسنناس مننن آمیننزه ای از‬
‫آسودگی و خشم و شندیدترین انندوه بنود‪ .‬احسناس آسنودگی کنردم کنه‬
‫دوباره خودم شده ام‪ ،‬زیرا این حالت فهم ناپذیر را به عنوان من واقعی‬
‫ملحظه می کردم‪ .‬این تنها به یک دلیل بود‪ :‬در ایننن حننالت کامننل بننودم‪،‬‬
‫چیزی کم نداشتم‪ ،‬خشم و اندوه‪ ،‬واکنشی در برابر ناتوانی بننود‪ .‬بیننش از‬
‫همیشه از محدودیتهای هستی ام آگاه بودم‪.‬‬
‫از دون خوان خواستم برایم توضیح دهد که چطننور امکننان دارد یننک‬
‫چنین کارهایی را انجام داده باشم‪ .‬در حننالت ابرآگنناهی مننی توانسننتم بننه‬
‫عقب بنگرم و همه چیز را در مورد خود به یناد آورم‪ .‬منی توانسننتم تمنام‬
‫کارهایی را که در هر یک از دو حالت انجام داده بودم‪ ،‬نقل کنم‪ .‬حتی می‬
‫توانستم ناتوانیم را در به یاد آوردن به یاد آورم‪ .‬اما به محض بازگشت به‬
‫حالت آگاهی طبیعی دیگر نمی توانستم چیزی را کننه در حننالت ابرآگنناهی‬
‫انجام داده بودم به یاد آورم‪ ،‬حتی اگر به زندگیم بستگی داشت‪ .‬گفت‪:‬‬
‫‪ -‬صبر کن‪ ،‬همین جا صبر کن‪ .‬تو هنوز چیزی را بنه یناد نینناورده ای‪.‬‬
‫ابرآگاهی‪ ،‬تنها حالتی میانه است و فراسننوی آن بیکرانننی‪ ،‬و تنو بارهننا بننه‬
‫آنجا رفته ای‪ .‬اکنون نمی توانی آن را به یاد آوری‪ ،‬حتی اگر زندگی تو بننه‬
‫آن وابسته باشد‪.‬‬
‫حق با او بود‪ ،‬نمی دانستم از چننه حننرف مننی زننند‪ .‬خننواهش کننردم‬
‫توضیح دهد‪ .‬گفت‪:‬‬
‫‪ -‬توضیحش می آید‪ ،‬روندی آرام دارد‪ ،‬ولی بننه آن مننی رسننیم‪ .‬آرام‬
‫است‪ ،‬زیرا من درسننت مثننل تننو هسننتم‪ :‬دوسننت دارم بفهمننم‪ .‬برعکننس‬
‫حامیم هستم که علقه ای به توضیح دادن نداشننت‪ .‬بننرای او فقننط عمننل‬
‫مطرح بود‪ .‬ما را در مقابل مسائل باورنکردنی قرار می داد و حل آنها را‬
‫به خود ما وامننی گذاشننت‪ .‬بعضننی از مننا هرگننز چیننزی را حننل نکردیننم و‬
‫سرانجام به همان مسیر انحرافی بینندگان کهن افتادیم‪ .‬فقط عمننل مننی‬
‫کردیم و از معرفت واقعی خبری نبود‪.‬‬
‫‪ -‬آیا همه این خاطرات در ذهن من اسیرند؟‬
‫‪ -‬نه‪ ،‬مسئله به این حد هم ساده نیست‪ .‬اعمال بینندگان پیچیننده تننر‬
‫از تقسیم انسان به ذهن و جسم است‪ .‬تو آنچه را که انجام داده ای و یننا‬
‫آنچا را که دیده ای فراموش کرده ای‪ ،‬زیرا وقتی اعمالی را که فراموش‬
‫کرده ای انجام می دادی‪» ،‬می دیدی«‪.‬‬
‫از دون خوان خواهش کردم تا حرفهایش را دوباره توضیح دهد‪.‬‬
‫با شکیبایی توضیح داد آنچه را که فراموش کننرده ام ‪ ،‬در حالتهننایی‬
‫اتفاق افتاده که در آن حالتهننا آگنناهی روزمننره ام تقننویت و تشنندید شننده‬
‫است‪ .‬این وضعیت بدان معنا است که محدوده دیگری از تمامیت هسننتی‬
‫من مورد استفاده قرار گرفته است‪ .‬گفت‪:‬‬
‫‪ -‬آنچه را که فراموش کرده ای در آن محنندوده تمننامیت هسننتی تننو‬
‫گیر افتاده است‪ .‬استفاده از محدوده دیگر یعنی »دیدن«‪.‬‬
‫‪ -‬مرا بیش ازهمیشه گیج کرده ای دون خوان‪.‬‬
‫‪ -‬تو را سرزنش نمی کنم‪» .‬دیدن« یعنی درون هر چینزی را عرینان‬
‫ساختن‪ ،‬یعنی شاهد ناشناخته شدن و نگاهی گذرا به ناشناختنی انداختن‪.‬‬
‫به این ترتیب‪ ،‬چنین چیزی تسلی بخش نیست‪ .‬معمول وقتی که بینننندگان‬
‫متوجه می شوند که هستی به طور درک ناپذیری پیچیده اسننت و آگنناهی‬
‫طبیعی ما نیز با محدودیتهایش این وضع را وخبم تر مننی کننند‪ ،‬تنناب نمننی‬
‫آورند و خرد می شوند‪.‬‬
‫یک بار دیگر تکرار کرد که یاید به طور کامل تمرکز کنننم و فهمینندن‬
‫از اهمیت خاصی برخوردار اسننت و بینننندگان جدینند ارزش بسننیار زیننادی‬
‫برای دریافتهای عمیق غیر احساسی قائلند‪.‬‬
‫مثل آن روز وقتی که تو متوجه خودبزرگ بینی خودت و لگوردا شدی‪ ،‬در‬
‫واقع متوجه هیچ چیز نشدی‪ ،‬فقط از کوره در رفتی‪ ،‬زیرا روز بعد به اوج‬
‫خودبزرگ بینی ات برگشتی‪ ،‬گویی هرگز متوجه چیزی نشده بودی‪ .‬برای‬
‫بینندگان کهن نیز همین اتفاق افتاد‪ .‬آنها تسلیم واکنشهای عنناطفی شنندند‬
‫و وقتی زمان آن رسید که بفهمننند چننه »دیننده« بودننند‪ ،‬نتوانسننتند‪ .‬بننرای‬
‫فهمیدن‪ ،‬شخص به هوشیاری نیاز دارد و نه احسنناس‪ .‬از کسننانی کننه بننه‬
‫محض درک چیزی اشک می ریزند‪ ،‬برحذرباش‪ ،‬زیرا هیچ چیز را درنیننافته‬
‫اند‪.‬‬
‫کسانی که درک هوشیارانه ندارند در طریقت معرفت با خطرات ناگفتنی‬
‫مواجه می شوند‪ ،‬من چکیده نظامی را که بر اسنناس آن بینننندگان جدینند‬
‫حقایق مربوط به آگاهی را تنظیم کرده اند‪ ،‬برایت بننازگو مننی کنننم‪ .‬ایننن‬
‫مثل نقشه ای به کارت خواهد آمد‪ ،‬نقشه ای که باید با »دیدنت« و نننه بننا‬
‫چشمانت آن را تایید کنی‪.‬‬
‫مکثی طولنی برقرار شد‪ .‬بننه مننن خیننره شننده بننود‪ .‬قطعننا منتظننر‬
‫سوالی از جانب من بود‪ .‬ادامه داد‪:‬‬
‫‪ -‬همه به اشتباه فکر می کنند کننه »دینندن« بننا چشننمان انجننام مننی‬
‫شود‪ .‬پس تعجب نکن اگر بعنند از ایننن همننه سننال هنننوز نفهمیننده ای کننه‬
‫»دیدن« ربطی به چشمان ندارد‪ .‬یک چنین اشتباهی کامل طبیعی است‪.‬‬
‫‪ -‬پس »دیدن« چیست؟‬
‫پاسخ داد که »دیدن« یعنی همسویی‪ .‬به یادش آوردم که گفتننه بننود‬
‫مشاهده و ادراک یعنی همسویی‪ .‬توضیح داد که همسننویی فیوضنناتی کننه‬
‫معمول مورد استفاده قننرار مننی گیرننند‪ ،‬مشنناهده و درک جهننان روزمننره‬
‫است‪ .‬ولنی همسنویی فیوضناتی کنه هرگنز از آنهنا اسنتفاده نمنی شنود‪،‬‬
‫»دیدن« نام دارد‪ .‬وقتی یک چنین همسنویی رخ مننی دهند‪ ،‬شننخص »منی‬
‫بیند«‪ .‬بنابراین »دیدن« که نتیجه همسویی فیوضننات غیرمعمننولی اسننت‪،‬‬
‫نمی تواند صرفا چیزی باشد که شخص به آن نگاه می کند‪ .‬گفننت گرچننه‬
‫من بارها »دیده ام« ولی هرگز بننه فکننر نرسننیده اسننت کننه چشننمانم را‬
‫نادیده بگیرم‪ ،‬زیرا خود را به تعریف و توصیفی کنه از»دیندن« منی شنود‬
‫محدود کرده ام‪ .‬ادامه داد‪:‬‬
‫‪ -‬وقتی که همسننویی جدینند رخ مننی دهنند‪ ،‬بینننندگان »مننی بینننند« و‬
‫صدایی همه چیز را توضیح می دهد‪ .‬در گوش آنها می گوید موضوع ازچه‬
‫قرار است‪ .‬اگر ایننن صنندا نباشنند‪ ،‬عملننی را کننه بیننننده انجننام مننی دهنند‪،‬‬
‫»دیدن« نیست‪.‬‬
‫پس از مکث کوتاهی بننه توضننیح صنندای »دینندن« پرداخننت و گفننت‬
‫درعین حال اشتباه است کننه بگننویم »دینندن« یعنننی شنننیدن‪ ،‬زیننرا قطعننا‬
‫چیزی بیشتر از آن است‪ ،‬ولی بینندگان تصمیم گرفته اند که واژه صدا را‬
‫به عنوان معیار همسویی جدید به کار برند‪.‬‬
‫دون خوان صدای »دیدن« را اسرار آمیز ترین و وصننف ناپننذیرترین‬
‫مسئله نامید‪ .‬گفت‪:‬‬
‫‪ -‬به نظر من صدای »دینندن« تنهننا بننه انسننان تعلننق دارد‪ .‬شنناید بننه‬
‫خاطر اینکه صحبت کردن عملی است که هیچ موجودی جز انسننان قننادر‬
‫بننه انجننام دادن آن نیسننت‪ .‬بینننندگان کهننن معتقنند بودننند کننه ایننن صنندای‬
‫وجودی است مقتدر‪ ،‬کامل به انسان وابسته و محافظ او‪ .‬بینندگان جدینند‬
‫کشف کردند این وجننود کننه آن را قننالب بشننر مننی نامیدننند هیننچ صنندایی‬
‫ندارد‪ .‬برای بینندگان جدید صدای »دیدن« چیزی کامل درک ناپذیر اسننت‪.‬‬
‫آنها معتقدند این صدا تابش آگاهی است که برفیوضات عقنناب مننی تابنند‪،‬‬
‫درست همچون چنگ نوازی که چنگ می نوازد‪.‬‬
‫حاضننر بننه توضننیح بیشننتری نشنند‪ .‬معتقنند بننود بتدریننج بننا ادامننه‬
‫توضیحاتش همه چیز بر من روشن خواهد شد‪.‬‬

‫***‬
‫ضمن صحبت دون خوان چنان تمرکزم کامل بود که کامل فراموش کردم‬
‫برای صرف غننذا پشننت میزنشسننته ام‪ .‬وقننتی دون خننوان از حننرف زدن‬
‫بازایستاد‪ ،‬متوجه شدم که بشقاب آبگوشتش تقریبا تمام شده است‪.‬‬
‫خنارو با لبخند درخشانی به من خیره شده بود‪ .‬بشقاب غذا مقننابلم‬
‫روی میز بود و تقریبا خننالی‪ .‬تنهننا تننه مانننده غننذا در آن بننود‪ ،‬گننویی تننازه‬
‫غذایم را تمام کرده بودم‪ .‬بننه هیننچ وجننه بننه ینناد نمننی آوردم غننذا خننورده‬
‫باشم‪ .‬در عین حال به یاد نمی آوردم سر میننز رفتننه و پشننت آن نشسننته‬
‫باشم‪ .‬خنارو پرسید‪:‬‬
‫‪ -‬از آبگوشت خوشت آمد؟‬
‫و نگاهش را از من برگرفت‪ .‬چون نمی خواستم اقننرار کنننم کننه بننه‬
‫یاد آوردن برایم دشواراست گفتم که خوشم آمد‪ .‬خنارو گفت‪:‬‬
‫‪ -‬برای ذائقه من خیلی تند بود‪ .‬تنو نینز هیننچ گناه غنذاهای تننند نمننی‬
‫خوردی‪ ،‬به همین دلیل می ترسم کنه بنه تنو نسنازد‪ .‬نبایند دوبارغنذا منی‬
‫کشیدی‪ ،‬انگار وقتی که در حالت ابرآگاهی هستی پرخوری می کنی‪ .‬نمی‬
‫کنی؟‬
‫تصدیق کردم که شاید حق با او باشد‪ .‬ظرف پر از آبی به دستم داد‬
‫که تشنگیم را برطرف کنم و سوزش گلویم را تخفیف دهم‪ .‬وقننتی تمننام‬
‫آب را نوشیدم‪ ،‬شلیک خنده آنان بلند شد‪.‬‬
‫ناگهان متوجه شدم که چه خبر شده است‪ .‬درک مننن جسننمی بننود‪.‬‬
‫برق نور زرد رنگی به مننن اصننابت کننرد‪ ،‬گننویی کبریننتی را درسننت میننان‬
‫چشمانم آتش زدند‪ .‬فهمیدم که خنننارو شننوخی مننی کننند‪ .‬مننن اصننل غننذا‬
‫نخورده بودم‪ .‬چنان غرق توضیحات دون خوان شده بودم که همه چیز را‬
‫فراموش کرده بودم‪ .‬بشقابی که مقابلم بود‪ ،‬بشقاب خنارو بود‪.‬‬
‫پننس از ناهننار دون خننوان توضننیحاتش را دربنناره تننابش آگنناهی از‬
‫سرگرفت‪ .‬خنارو کنارم نشسته بود و گننوش مننی کننرد‪ ،‬گننویی قبل هرگننز‬
‫این توضیحات را نشنیده است‪.‬‬
‫دون خوان گفت فیوضات بیرون پیله که فیوضننات آزاد نامیننده مننی‬
‫شوند‪ ،‬فشاری بر فیوضات داخل پیله وارد می کنند‪ .‬گرچننه ایننن فشننارها‬
‫در مورد همه موجودات زنننده یکننی اسننت ولننی نننتیجه آن کننامل متفناوت‬
‫است‪ ،‬زیرا پیله هریک از آنها به نوعی در مقابل این فشار واکنش نشننان‬
‫می دهد‪ .‬به هرحال واکنننش آنهننا را مننی شننود در چارچوبهننای مشخصننی‬
‫دسته بندی کرد‪ .‬ادامه داد‪:‬‬
‫‪ -‬بنابراین وقتی بینندگان »مننی بینننند« کننه فشننار فیوضننات آزاد بننر‬
‫فیوضات درونی که همیشه در جنب و جوشند تاثیر مننی گننذارد و حرکننت‬
‫آنها را متوقف می کند‪ ،‬می دانند که در آن لحظه موجود فروزان توسننط‬
‫آگاهی ثابت شده است‪.‬‬
‫وقتی می گویم که فیوضات آزاد بر فیوضات درونی پیله تاثیر می گذارننند‬
‫و جنبش آن را متوقف می کنند‪ ،‬یعنی بینندگان چیزی وصف ناپنذیر »منی‬
‫بینند« که بی هیچ شک و تردینندی معنننای آن را مننی دانننند‪ .‬منظننورم ایننن‬
‫است که صدای »دیدن« به آنها می گویند کنه فیوضنات درون پیلنه کنامل‬
‫آرامند و با فیوضات بیرون تطابق دارند‪.‬‬
‫گفت که بینندگان طبیعتا مدعی اند که آگاهی همیشننه از بیننرون مننا‬
‫ناشننی مننی شننود و راز واقعننی در درون مننا نیسننت‪ .‬از آنجننا کننه منناهیت‬
‫فیوضات آزاد‪ ،‬تثبیت فیوضات درونی است‪ ،‬حقه آگاهی در این اسننت کننه‬
‫فیوضاتی را که نقش تثبیت کننده دارند با آنچه که درون ماست بیننامیزد‪.‬‬
‫بینندگان یقین دارند اگر بگذاریم چنیننن اتفنناقی بیفتنند‪ ،‬همننان چیننزی مننی‬
‫شویم که واقعا هستیم‪ ،‬سیال‪ ،‬همیشه در جنب و جوش و جاودانه‪.‬‬
‫سکوتی طولنی حکمفرمننا شنند‪ .‬چشننمان دون خننوان برقننی شنندید‬
‫داشتند‪ ،‬گویی از ژرفای عمیقی به من می نگریست‪ .‬حننس کننردم هریننک‬
‫از چشمانش درخششی مستقل از دیگری دارد‪ .‬لحظننه ای انگننار برعلیننه‬
‫نیرویی نامرئی مبارزه می کرد‪ ،‬بر علیه آتشی درونی که رفته رفته او را‬
‫می سوزاند‪ ..‬حالتش عادی شد و به صحبت ادامه داد‪:‬‬
‫‪ -‬درجه آگاهی هر موجود حساسی بستگی به این دارد که تا چه حد‬
‫قادر است بگذارد که فشار فیوضات آزاد او را ببرد‪.‬‬

‫***‬

‫پننس از وقفننه ای طننولنی دون خننوان بننه توضننیحاتش ادامننه داد‪ .‬گفننت‬
‫بینندگان »دیدند« که از لحظننه بننارداری‪ ،‬آگنناهی بننا روننند تنندریجی حیننات‬
‫افزایش می یابد و رشد می کند‪ .‬برای مثال‪ ،‬بینندگان »دیدند« که آگاهی‬
‫یک حشره نیزهمچون آگاهی انسان از لحظه بننارداری بننا همننان انسننجام‬
‫اما با تفاوتی شگفت انگیز رشد می کند‪ .‬پرسیدم‪:‬‬
‫‪ -‬از لحظه بارداری آگاهی رشد می کند یا از لحظه تولد؟‬
‫‪ -‬آگاهی از لحظه بارداری رشد می کند‪ .‬همیشه به تننو گفتننه ام کننه‬
‫نیروی جنسی اهمیتی اساسی دارد‪ ،‬باید کنترل شود و با دقننت بسننیار بننه‬
‫کار رود‪ .‬ولی تو همیشه از حرفهایم رنجیده خاطر شدی‪ ،‬زیننرا فکننر مننی‬
‫کنی که من از کنترل به معنای اخلقنی آن حنرف منی زننم‪ .‬منظنور منن‬
‫همیشه صرفه جویی و هدایت این نیرو بوده است‪.‬‬
‫دون خوان به خنننارو نگریسننت‪ .‬خنننارو سننرش را بنه نشننانه توافننق‬
‫تکان داد‪ .‬دون خوان به من گفت‪:‬‬
‫‪ -‬خنارو می خواهد به تو بگوید که حامی مننا‪ ،‬ننناوال خولیننان دربنناره‬
‫صرفه جویی و هدایت نیروی جنسی چه نظری داشت‪.‬‬
‫خنارو شروع کرد‪:‬‬
‫‪ -‬ناوال خولیان می گفت که رابطه جنسننی بننا انننرژی ارتبنناط دارد‪.‬‬
‫مثل او هرگز مشکلی از این لحاظ نداشت‪ ،‬زیرا خیلی پرانرژی بود‪ .‬ولننی‬
‫فقط کافی بود نگاهی بننه مننن بیننندازد و بگوینند کننه در ایننن مننورد چقنندر‬
‫ناتوانم‪ .‬می گفت که برای این نوع روابط‪ ،‬انرژی کافی ندارم‪ .‬معتقد بود‬
‫که والدینم موقع درست کردن من خیلی بی حوصله و خسته بننوده اننند و‬
‫من نتیجه رابطه ای ملل آورم و به همین طریق متولد شده ام‪ ،‬خسته و‬
‫بی حوصله‪ .‬ناوال خولیان توصیه می کرد آدمهنایی مثننل منن هرگننز نبایند‬
‫رابطه ای داشته باشند‪ ،‬زیرا بدین ترتیب مننی توانننند انننرژی کمننی را کننه‬
‫دارند ذخیره کنند‪.‬‬
‫به سننیلویو مننانوئل و امیلیتننو نیزهمیننن را مننی گفننت‪ .‬او »مننی دینند« کننه‬
‫دیگران به اندازه کافی نیرو دارند و نتیجه رابطه ملل آور نیستند‪ .‬به آنهنا‬
‫می گفت که هرکاری بخواهند می توانند با نیرویشننان انجننام دهننند‪ ،‬ولننی‬
‫توصیه می کرد که خود را کنترل کنند و فرمان عقاب را درک کنند که بننر‬
‫اساس آن نیروی جنسی به منظور ارزانننی داشننتن تننابش آگنناهی اسننت‪.‬‬
‫همه ما می گفتیم که منظورش را فهمیده ایم‪.‬‬
‫روزی‪ ،‬بدون هیچ هشداری به کمننک حننامیش‪ ،‬ننناوال الینناس پننرده دنیننای‬
‫دیگر را گشود و همه مننا را بنندون هیننچ تنناملی بننه درون آن راننند‪ .‬چیننزی‬
‫نمانننده بننود کننه همننه مننا‪ ،‬جننز سننیلویو مننانوئل در آنجننا بمیریننم‪ .‬نیننروی‬
‫رویارویی با آن جهان را نداشتیم‪ .‬بجز سننیلویو مننانوئل هیننچ یننک از مننا از‬
‫توصیه های او پیروی نکرده بود‪.‬‬
‫‪ -‬پرده دنیای دیگر چیست؟‬
‫‪ -‬همان طور که خنارو گفت یک پرده اسننت‪ ،‬ولننی داری از موضننوع‬
‫خارج می شوی‪ .‬همیشه این کار را منی کنننی‪ .‬منا دربناره فرمننان عقنناب‬
‫راجع به نیروی جنسی حرف می زنیم‪ .‬عقاب فرمان می دهد تا از نیروی‬
‫جنسی برای به وجود آوردن زندگی استفاده شود‪ .‬عقنناب توسننط نیننروی‬
‫جنسی آگاهی ارزانی می دارد‪ .‬بنابراین وقتی که موجودات زنننده رابطننه‬
‫جنسی برقرار می کنند‪ ،‬فیوضات درون پیله نهایت کوشش خود را به کار‬
‫می برند تا به موجود جدیدی که به وجود می آورند آگاهی بخشند‪.‬‬
‫گفت که در خلل عمل جنسی فیوضات محصور شده درون پیله هر‬
‫دو جفت دستخوش هیجانی عمیق می شوند کننه نقطنه اوج آن آمینزه ای‬
‫از دو پرتو آگاهی است که از پیله هر جفت جدا می شود‪ .‬ادامه داد‪:‬‬
‫‪ -‬رابطه جنسی همیشه هدیه آگاهی است‪ ،‬حتی اگر این هدیه نتواند‬
‫تثبیت شود‪ .‬فیوضات درون پیله بشر‪ ،‬مقاربت به منظور لننذت جنسننی را‬
‫نمی شناسند‪.‬‬
‫خنارو روی میز به طرف من خم شد و با صنندایی آهسننته در حننالی‬
‫که سرش را به علمت تاکید تکان می داد گفت‪:‬‬
‫‪ -‬ناوال حقیقننت را بننه تننو مننی گوینند – چشننمکی زد – آن فیوضننات‬
‫واقعا نمی فهمند!‬
‫دون خوان جلوی خنده خود را گرفت و افننزود کننه اشننتباه بشننر در‬
‫این است که بدون توجه به اسرار هستی عمل می کننند و یقیننن دارد کننه‬
‫یک چنین کار فوق العاده حیات و آگناهی بخشنیدن‪ ،‬نینازی کنامل جسنمی‬
‫است و شخص می تواند آن را به دلخواه بگرداند‪.‬‬
‫خنننارو بننا چرخاننندن باسنننش حرکننت وقیحننانه ای کننرد‪ .‬دون خننوان‬
‫سری تکننان داد و گفننت کننه منظننورش دقیقننا همیننن اسننت‪ .‬خنننارو از او‬
‫تشکر کرد که از مشارکتش در توضیح آگاهی قدردانی کرده است‪.‬‬
‫هردو مثل دیوانه ها خندیدند و گفتند که اگر می دانسننتم حامیشننان‬
‫توضیح آگاهی را چقدرجدی می گرفت‪ ،‬من هم با آنها می خندیدم‪.‬‬
‫مشتاقانه از دون خننوان پرسننیدم کننه ایننن حرفهننا چننه مفهننومی در‬
‫زندگی روزمره یک انسان عادی دارد‪ .‬دون خوان خیلی جدی پرسید‪:‬‬
‫‪ -‬منظورت کاری است که خنارو می کند؟‬
‫شادی آنها هیشه مسری بننود‪ .‬منندتی طننول کشننید تننا آرام گرفتننند‪.‬‬
‫نیروی آنها چنان زیاد بود که من در برابر آنان پیر و فرتوت بننه نظننر مننی‬
‫رسیدم‪ .‬سرانجام دون خوان پاسخ داد‪:‬‬
‫‪ -‬واقعا نمی دانم‪ .‬تنها می دانم که برای سننالکان چننه معنننایی دارد‪.‬‬
‫آنها می دانند که تنها نیننروی واقعننی مننا‪ ،‬نیننروی جنسننی حیننات بخشننیدن‬
‫است‪ .‬این شناخت باعث می شننود کننه همیشننه از مسننئولیت خننود آگنناه‬
‫باشند‪ .‬اگر سالکان بخواهند برای »دیدن« نیروی کافی داشته باشند‪ ،‬باید‬
‫در مورد نیروی جنسی خود خست به خرج دهند‪ .‬این درسی بود که ناوال‬
‫خولیان به ما داد‪ .‬ما را به درون ناشناخته راند و نزدیک بود بمیریم‪ .‬ولننی‬
‫چون همه ما می خواهیم »ببینیم«‪ ،‬البته باید از هدر دادن تابش آگاهیمان‬
‫پرهیز کنیم‪.‬‬
‫این عقیننده را بارهننا از او شنننیده بننودم‪ .‬هربننار بحننث داغننی درمننی‬
‫گرفت‪ ،‬همیشه حس می کردم لزم است مخالفت کنم و در مقابل آنچننه‬
‫که فکر می کردم برداشت زاهدانه از احساسات جنسی اسننت اعننتراض‬
‫کنم‪.‬‬
‫این بار نیز فریاد اعتراضم بلند شد‪ .‬هردو از شدت خنننده اشکشننان‬
‫درآمد‪ .‬از دون خوان پرسیدم‪:‬‬
‫‪ -‬انسان با احساسات طبیعی خود چه باید بکند؟‬
‫‪ -‬هیچ کار‪ .‬در احساسات انسانها هیچ ایرادی نیست‪ .‬ایراد در نادانی‬
‫و بی توجهی بشر نسبت به طبیعت جادویی خویش اسننت‪ .‬اشنتباه اسنت‬
‫که بی پروا نیننروی جنسننی حیننات بخننش را هنندر دهیننم و فرزننند نداشننته‬
‫باشیم‪ .‬ولی باز هم اشتباه است که ندانیم شخص با داشتن فرزند تننابش‬
‫آگاهی را تقلیل می دهد‪.‬‬
‫‪ -‬بینندگان از کجا می دانند کننه داشننتن فرزننند ازتننابش آگنناهی مننی‬
‫کاهد؟‬
‫‪ -‬آنها »می بینند« تابش آگاهی از والنندینی کننه صنناحب فرزننند مننی‬
‫شوند کاسته و به فرزننند افننزوده مننی گننردد‪ .‬تننابش آگنناهی در بعضننی از‬
‫والدین فوق العاده حساس و شکننده تقریبا محو مننی شننود‪ .‬بنه منوازات‬
‫افزایش آگاهی فرزندان‪ ،‬لکه بزرگ و تیننره ای در پیلننه درخشننان والنندین‬
‫پدید می آید‪ .‬درست در همان جایی که تابش گرفته شده است‪ .‬این لکننه‬
‫معمول در قسمت میانی پیله است‪ .‬گاهی اوقننات ایننن لکننه هننا حننتی بننر‬
‫روی بدن »دیده« می شوند‪.‬‬
‫پرسیدم آیا می توان کاری کرد و درک متعادلتری از تابش آگاهی به‬
‫انسانها داد‪.‬‬
‫‪ -‬نه‪ ،‬لاقل نه کاری که بینندگان بتوانند انجام دهند‪ .‬هنندف بینننندگان‬
‫این است که آزاد شننوند‪ ،‬شنناهدانی بننی غننرض باشننند و قننادر بننه داوری‬
‫نباشند‪ .‬در غیر این صورت باید بار این مسئولیت را بننه دوش بکشننند کننه‬
‫دوره مناسبتری بنیان نهند‪ .‬هیچ کس نمی تواند چنین کند‪ .‬اگر قرار است‬
‫که دوران جدیدی بیاید‪ ،‬باید خودبخود بیاید‪.‬‬
‫فصل پنجم‬
‫اولین دقت‬

‫فردای آن روز‪ ،‬سپیده دم صبحانه را خوردیم و سپس دون خننوان سننطح‬


‫آگاهیم را تغییر داد‪ .‬دون خوان به دون خنارو گفت‪:‬‬
‫‪ -‬بیا امروز به مکانی بکر برویم‪.‬‬
‫دون خنارو موقرانه پاسخ داد‪:‬‬
‫‪ -‬حتما همین کار را می کنیم‪.‬‬
‫نیم نگاهی به من انداخت و بعد با صدای آهسته ای‪ ،‬گویی که نمننی‬
‫خواست من بشنوم اضافه کرد‪:‬‬
‫‪ -‬آیا او باید‪ ...‬شاید زیاده از حد‪...‬‬
‫در یک آن ترس و بدگمانیم بننه طننور تحمننل ناپننذیری شنندت یننافت‪.‬‬
‫عرق کردم و به نفس نفس افتادم‪ .‬دون خوان به کننارم آمند و تقریبننا بنا‬
‫حالتی که به زحمت جلو خنده اش را می گرفت به من اطمینننان داد کننه‬
‫دون خنارو مرا دست انننداخته و خننود را سننرگرم کننرده اسننت و مننا مننی‬
‫خواهیم به جایی برویم که هننزاران سننال پیننش بینننندگان واقعننی در آنجننا‬
‫زندگی می کرده اند‪.‬‬
‫ضمن صحبت دون خوان‪ ،‬نگاهم به خنننارو افتنناد‪ .‬آهسننته سننرش را‬
‫تکان داد‪ .‬اشاره ای تقریبا نامحسوس بننود‪ ،‬گننویی مننی خواسننت بننه مننن‬
‫بگوید که دون خوان حقیقت را نمی گوید‪ .‬به حالت جنون رسیدم‪ ،‬تقریبننا‬
‫به حالت هیستری‪ ،‬حالتی که با شلیک خنده خنارو آرام گرفت‪.‬‬
‫شگفت زده شدم که چطور احساساتم با چنین سهولتی به صورتی‬
‫کامل مهار نشدنی اوج می گیرد یا به هیچ تنزل می یابد‪.‬‬
‫من و دون خنوان و خننارو صنبح زود خنانه خنننارو را تننرک کردینم و‬
‫مسافت کوتاهی را در تپه های فرسوده آن اطراف راه رفتیم‪ .‬بزودی در‬
‫مزرعه ای که گویی بتازگی محصول آن را برداشته بودند توقف کردیننم و‬
‫بالی صخره صاف و عظیمننی کننه شننیب ملیمننی داشننت نشسننتیم‪ .‬دون‬
‫خوان گفت‪:‬‬
‫‪ -‬این مکان بکر است‪ .‬در طننی توضننیحاتم چننند بننار دیگننر بننه اینجننا‬
‫خواهیم آمد‪.‬‬
‫دون خنارو گفت‪:‬‬
‫‪ -‬شبها اتفاقات عجیب و غریننبی در اینجننا مننی افتنند‪ .‬ننناوال خولیننان‬
‫واقعا همزادی را در اینجا غافلگیر کرد یا بهتر بگویم همزادی که‪...‬‬
‫دون خوان با ابروانش اشاره محسوسی کرد و خنارو جملننه اش را‬
‫ناتمام گذاشت‪ .‬به من لبخندی زد‪ .‬خنارو گفت‪:‬‬
‫‪ -‬هنوز برای این داستانهای ترسناک خیلی زود است‪ .‬صننبر کنیننم تننا‬
‫تاریک شود‪.‬‬
‫بلند شد و شروع کرد بننا پشننت خمیننده و بننا نننوک پننا ازصننخره بننال‬
‫رفتن‪ .‬از دون خوان پرسیدم‪:‬‬
‫‪ -‬می خواست درباره حامیت که یک همننزاد را در اینجننا گرفتننه بننود‬
‫چه بگوید؟‬
‫پاسخی نداد‪ .‬با شور بسیار مراقننب وضننع عجیننب و مضننحک خنننارو‬
‫بود‪ .‬سرانجام ضمن اینکه هنوز به خنارو خیره شده بود پاسخ داد‪:‬‬
‫‪ -‬به بعضی از موارد پیچیده آگاهی اشاره می کرد‪.‬‬
‫خننننارو دور کننناملی در اطنننراف صنننخره زد‪ ،‬بازگشنننت و کننننارمن‬
‫نشست‪ .‬بشدت به نفس نفس افتاده بود‪ ،‬تقریبا خننس خننس مننی کننرد و‬
‫نفسش درنمی آمد‪.‬‬
‫گویی دون خوان مجذوب کارخنارو شده بود‪ .‬دوباره احساس کردم‬
‫که سرشننان را بنا منن گننرم کننرده اننند و نقشنه ای دارننند کننه منن از آن‬
‫سردرنمی آورم‪.‬‬
‫ناگهان دون خوان توضیحاتش را از سرگرفت‪ .‬صدایش مرا تسکین‬
‫داد‪ .‬گفت که بینننندگان پنس از زحمننات بسننیاربه ایننن ننتیجه رسننیدند کننه‬
‫شعور انسانهای بالغ که در اثر روند رشد تدریجی کامل شده است‪ ،‬دیگر‬
‫نمی تواند آگاهی نامیده شود‪ ،‬زیرا به چیز نیرومندتر و پیچیده تننری تغییننر‬
‫یافته است که بینندگان آن را دقت می نامند‪ .‬پرسیدم‪:‬‬
‫‪ -‬بینندگان از کجا می فهمند که آگاهی بشری پرورش یافته و رشنند‬
‫کرده است؟‬
‫گفت کننه در زمننان مشخصننی از رشنند انسننان‪ ،‬نننواری از فیوضننات‬
‫درون پیله خیلی درخشان می شود‪ .‬بتدریننج کننه بشننر تجربننه کسننب مننی‬
‫کند‪ ،‬این نوار نیز شروع به درخشش می کند‪ .‬در بعضی موارد تابش ایننن‬
‫نوار فیوضات چنان شدت می یابد که با فیوضات بیننرون پیلننه درهننم مننی‬
‫آمیزد‪ .‬بینندگانی که شاهد چنینن افزایشنی هسنتند‪ ،‬حندس منی زننند کنه‬
‫آگاهی‪ ،‬ماده خام است و دقت فرآورده نهایی رشد‪ .‬پرسیدم‪:‬‬
‫‪ -‬بینندگان دقت را چگونه وصف می کنند؟‬
‫‪ -‬آنها می گویند که دقت یعنی تقویت و کنترل آگنناهی توسننط روننند‬
‫حیات‪.‬‬
‫گفت که خطر تعاریف این مطالب در این است که به منظننور درک‬
‫پذیر کردن آنها‪ ،‬مطلب را ساده کنیم‪ .‬در این مورد اگر شخصننی بخواهنند‬
‫دقت را تعریف کننند‪ ،‬ایننن خطننر وجننود دارد کننه یننک دسننتاورد جننادویی و‬
‫معجزه آسا بنه یننک مسننئله پیننش پننا افتنناده بنندل شننود‪ .‬دقننت بزرگننترین‬
‫دستاورد بشر است‪ .‬از آگاهی ساده حیوانی آغاز می شود و حوزه کامننل‬
‫اختیننارات بشننری را دربرمننی گیننرد‪ .‬بینننندگان بنه ننوبه خننود آنقنندر آن را‬
‫تکامل می بخشند تا حوزه کامل امکانات بشری را دربرگیرد‪.‬‬
‫می خواستم بدانم که آیننا از دینندگاه بینننندگان معنننای خاصننی بننرای‬
‫اختیارات و امکانات وجود دارد‪.‬‬
‫دون خوان پاسخ داد که حوزه اختیارات بشر تمام چیزهننایی هسننتند‬
‫که ما قادریم به عنوان فرد آن را انتخاب کنیم‪ .‬آنها به زندگی روزمره مننا‬
‫یعنی به شناخته مربننوط مننی شنوند و بنه همیننن دلیننل تعننداد و نوعشنان‬
‫محدود است‪ .‬امکاننات بشنری بنه ناشنناخته تعلنق دارنند‪ .‬آنهنا چیزهنایی‬
‫هستند که ما قادر به انتخابشان نیستیم‪ ،‬بلکه چیزهایی هستند که قننادریم‬
‫به آنها دست یابیم‪ .‬گفت که مثالی برای اختیارات بشری این بنناور اسننت‬
‫که جسم انسان چیزی چون چیزهننای دیگننر اسننت‪ .‬مثننال بننرای امکانننات‬
‫بشری‪ ،‬موفقیت بیننندگان در دیندن بشنر بنه شنکل تخنم منرغ درخشنان‬
‫است‪ .‬با جسم به عنوان یک شیء‪ ،‬شخص با شناخته روبرو می شود‪ .‬بننا‬
‫جسم به عنوان تخم مرغ درخشان‪ ،‬شخص با ناشناخته مواجه می شننود‪.‬‬
‫بنابراین امکانات بشر تقریبا پایان ناپذیر است‪ .‬دون خوان ادامه داد‪:‬‬
‫‪ -‬بینندگان می گویند که سه نوع دقت وجود دارد‪ .‬وقتی چنین چیزی‬
‫می گویند‪ ،‬منظورشان فقط مورد انسان است و نه تمام موجودات زنده‬
‫حساس‪ .‬اینها نه فقط سه نوع دقننت اننند‪ ،‬بلکننه بیشننتر سننه سننطح قابننل‬
‫حصول اولین‪ ،‬دومیننن‪ ،‬سننومین دقننت هسننتند‪ .‬هریننک از آنهننا فننی نفسننه‬
‫قلمروی مستقل و کامل دارد‪.‬‬
‫توضیح داد که اولین دقت در انسان آگاهی حیوانی است که با روند‬
‫تجربه توسعه می یابد‪ .‬و به قوای ذهنی پیچیده‪ ،‬بغرنننج و بسننیار شننکننده‬
‫ای تبدیل می شود کننه مسننئولیت دنیننای روزمننره را بننا تمننام جنبننه هننای‬
‫بیشمارش به عهده مننی گیننرد‪ .‬بننه زبننان دیگننر هرچننه کننه شننخص بتواننند‬
‫درباره اش فکر کند‪ ،‬بخشی از اولین دقت است‪ .‬ادامه داد‪:‬‬
‫‪ -‬اولین دقت همان چیزهایی است که ما به عنوان انسننان معمننولی‬
‫هستیم‪ .‬به موجب چنین قاعده مطلق زندگیمان‪ ،‬اولین دقت با ارزشترین‬
‫مایملک یک انسان عادی است‪ .‬حتی شاید تنها مایملک ماست‪.‬‬
‫بینندگان جدید با درنظر گرفتن ارزش واقعی اولین دقت با »دیدن«‬
‫خننود بننه بررسننی دقیننق آن پرداختننند‪ .‬ایننن دسننتاوردها‪ ،‬نظریننات آنننان و‬
‫پیشینیانشان را پی ریزی کرد‪ ،‬گرچه اکثر آنها نمی فهمند که آن بینننندگان‬
‫واقعا چه »دیده اند«‪.‬‬
‫به من هشدار داد که نتایج بررسی بینندگان جدید‪ ،‬ارتباط چندانی به‬
‫عقل و عقلنیت ندارد‪ ،‬زیرا برای بررسی و توصیف اولین دقننت‪ ،‬شننخص‬
‫باید آن را »ببیند«‪ ،‬و تنها بینندگان ازعهده چنیننن کنناری برمننی آیننند‪ .‬ولننی‬
‫بررسی آنچه که بینندگان در اولین دقت »می بینند« ضروری است‪ ،‬زیننرا‬
‫به اولین دقت تنها یک بار فرصت می دهد که با طرز کار خود آشنا شود‪.‬‬
‫ادامه داد‪:‬‬
‫‪ -‬برحسب آنچه که بینندگان »می بینند«‪ ،‬اولین دقننت تننابش آگنناهی‬
‫است که تا حد درخشش خارق العاده ای رسیده است‪ .‬مننی شننود گفننت‬
‫که منظور تابشی است که بر سطح پیله ثننابت شننده اسننت‪ ،‬تابشننی کننه‬
‫شناخته را دربرمی گیرد‪.‬‬
‫برعکس دومین دقت حالت پیچیده تننر و تخصصننی تننری از تننابش آگنناهی‬
‫است و به ناشناخته مربوط می شود‪ .‬وقتی که فیوضات اسننتفاده نشننده‬
‫درون پیله مورد استفاده قرارگیرد‪ ،‬چنین اتفاقی می افتد‪.‬‬
‫دلیل اینکه چرا دومین دقننت را تخصصننی نامینندم ایننن اسننت کننه شننخص‬
‫برای استفاده از فیوضات استفاده نشده بننه تنندابیر خنناص و منناهرانه ای‬
‫نیاز دارد که منتهی درجه انضباط و تمرکز را ایجاب می کند‪.‬‬
‫گفت که قبل‪ ،‬ضمن آموزش هنر»روینا دیندن« بنه منن گفتنه اسنت‬
‫تمرکزی را که شخص نیاز دارد تا آگاه شود که در حال رویا دیدن اسننت‪،‬‬
‫پیشرو و طلیه دار دومین دقت است‪ .‬ایننن تمرکننز صننورتی از هوشننیاری‬
‫است که با مقوله هوشیاری مورد نیاز زندگی روزمره تفاوت دارد‪.‬‬
‫گفت که دومین دقت آگاهی سوی چپ نیز نامیده می شننود؛ و ایننن‬
‫پهناورترین قلمروی است که می توان تصور کنرد‪ ،‬در واقنع چننان پهنناور‬
‫که گویی مرزی ندارد‪ .‬ادامه داد‪:‬‬
‫‪ -‬اگر همه دنیا را هم به من بدهننند حاضننر نیسننتم در آن سننرگردان‬
‫شننوم‪ ،‬بنناتلقی چنننان پیچیننده وعجیننب و غریننب اسننت کننه بینننندگان‬
‫هوشیارتنها تحت سخت ترین شرایط وارد آن می شوند‪.‬‬
‫بزرگترین مشکل این است که ورود به دومین دقت بسیار آسان اسننت و‬
‫نمی توان در مقابل جاذبه آن ایستادگی کرد‪.‬‬
‫گفت بینندگان کهن که اساتید آگاهی بودند‪ ،‬نظرات استادانه خود را‬
‫در مننورد تننابش آگاهیشننان بننه کننار مننی بردننند و آن را تننا محنندوده ای‬
‫تصورناپذیر گسترش مننی دادننند‪ .‬در واقننع هنندف آنهننا ایننن بننود کننه تمننام‬
‫فیوضات درون پیله خود را‪ ،‬نواری بعد از نوار دیگر مشننتعل سننازند‪ .‬آنهننا‬
‫موفق شدند ولی موفقیت آنها درمشتعل ساختن نواری بعد از نوار دیگر‪،‬‬
‫به طور عجیبی در محبوس ساختن آنها در مرداب دومین دقت موثر بننود‪.‬‬
‫ادامه داد‪:‬‬
‫‪ -‬بینندگان جدینند ایننن اشننتباه را تصننحیح کردننند و بنناعث شنندند کننه‬
‫تسلط بر آگاهی در جهت هدف طننبیعی اش گسننترش یابنند‪ ،‬یعنننی تننابش‬
‫آگاهی با یک ضربه به فراسوی محدوده پیله فروزان پخش شود‪.‬‬
‫وقتی که تابش آگاهی به آتشی درونی بدل شد‪ ،‬شخص به سومین دقننت‬
‫دست می یابد‪ ،‬تابشی که هربار نه یک نوار‪ ،‬بلکه تمام فیوضات عقاب در‬
‫درون پیله انسان را مشتعل می سازد‪.‬‬
‫دون خوان کوشش آگاهانه ای را که بینندگان جدید در زمننان حیننات‬
‫و با آگاهی از فردیت خویش برای دستیابی به دقت سوم به کارمی برند‪،‬‬
‫تحسین کرد‪.‬‬
‫لزم ندید که راجع به نمونه های تصادفی انسانها و سایر موجننودات‬
‫زنده ای بحث کند که به ناشناخته و ناشناختنی گام می نهند‪ ،‬بنندون آنکننه‬
‫از آن آگاهی داشته باشند‪ .‬او این مطلب را هدیه عقاب نامید‪ .‬تاکینند کننرد‬
‫که برای بینندگان نیز‪ ،‬ورود به سومین دقت هدیه ای اسننت ولننی مفهننوم‬
‫متفاوتی دارد‪ .‬بیشتر شبیه پاداشی است برای یک موفقیت‪ .‬اضننافه کننرد‬
‫که به هنگام مرگ‪ ،‬همه انسانها به ناشناختنی گننام مننی نهننند و بعضننی از‬
‫آنها نیز به سومین دقت دست می یابند‪ ،‬ولی فقط برای لحظاتی کوتاه و‬
‫تنها برای اینکه به عنوان غذای عقاب خود را تطهیر کنند‪ .‬گفت‪:‬‬
‫‪ -‬فضیلت والی انسان این است که در حالی که هنوز نیروی حیننات‬
‫دارد و قبل از آنکه به آگاهی مجرد بنندل شننود بننرای بلعیننده شنندن چننون‬
‫تشعشعی لرزان به منقارعقاب درآمیزد و به این مرحلننه از دقننت دسننت‬
‫یابد‪.‬‬

‫***‬

‫دوباره ضمن گوش کردن به نوضیحات دون خوان متوجه نشده بودم کننه‬
‫در اطرافم چه می گذرد‪ .‬ظنناهرا خنننارو برخاسننته و رفتننه بننود‪ .‬بننا کمننال‬
‫تعجب دریافتم که روی صننخره چمبنناتمه زده ام و دون خننوان نیننز کنننارم‬
‫نشسته است و بآرامی شانه ام را به پننایین مننی فشننارد‪ .‬دراز کشننیدم و‬
‫چشمانم را بستم‪ .‬نسیم ملیمی از طرف مغننرب مننی وزینند‪ .‬دون خننوان‬
‫گفت‪:‬‬
‫‪ -‬نخواب‪ .‬به هیچ قیمتی نباید روی این صخره خوابت ببرد‪.‬‬
‫بلند شدم‪ .‬دون خوان به من خیره شده بود‪ .‬ادامه داد‪:‬‬
‫‪ -‬راحت باش‪ .‬گفنگوی درونیت را متوقف کن!‬
‫تمام تمرکزم را به کار انننداخته بننودم کننه سننخنانش را دنبننال کنننم‪.‬‬
‫ناگهان ترسی مرا فراگرفت‪ .‬ابتدا نفهمیدم چیست‪ .‬فکر کننردم کننه دچننار‬
‫بدگمانی شده ام‪ ،‬ولی بعد مثل برق متوجه شدم که تنگ غروب اسننت و‬
‫چیزی که فکر کرده بودم گفتگویی یک ساعته است‪ ،‬یک روز تمننام طننول‬
‫کشیده بود‪.‬‬
‫ازجا پریدم‪ ،‬گرچه نمی توانستم تصور کنم چه برمن گذشته اسننت‪.‬‬
‫احساس عجیبی جسمم را وادار به دویدن می کرد‪ .‬دون خوان از جا پرید‬
‫و با تمام نیرو مرا نگنناه داشننت‪ .‬بننه روی زمیننن افتننادیم‪ .‬بننا چنننگ آهنیننن‬
‫خویش مرا محکم گرفت‪ .‬هرگز فکننر نمننی کننردم کننه دون خننوان اینقنندر‬
‫قوی باشد‪.‬‬
‫بدنم بشدت می لرزینند‪ .‬بننازوان لرزانننم بننه هننر طرفننی مننی افتنناد‪.‬‬
‫چیزی مثل حمله ناگهانی بود‪ ،‬با وجود این بخشی از من چنان رهننا مانننده‬
‫بود که با شیفتگی می دیدم بدنم مرتعش است‪ .‬می پیچد و می لرزد‪.‬‬
‫سرانجام انقباضات متوقف شدند و دون خوان رهایم کرد‪ .‬از شدت‬
‫تلش به نفس نفس افتاده بود‪ .‬پیشنهاد کرد از صخره بننال برویننم و آنجننا‬
‫بنشینیم تا کامل حالم جا بیاید‪.‬‬
‫نتوانستم جلوی خود را بگیرم و شروع به سوالت همیشگی کننردم‪:‬‬
‫چه اتفاقی افتاده است؟ پاسخ داد که ضمن صحبت از حد و مرزم فراتننر‬
‫رفته و به اعماق سوی چپ گام نهاده ام‪ .‬او و خنارو مرا دنبال کرده اند‪.‬‬
‫بعد من همان طورکه رفته بودم‪ ،‬بسرعت بازگشته ام‪ .‬گفت‪:‬‬
‫‪ -‬به موقع تننو را گرفتننم‪ .‬در غیننر ایننن صننورت مسننتقیما بننه »مننن«‬
‫معمولی خودت می رفتی‪.‬‬
‫کامل گیج بودم‪ .‬توضیح داد که هرسه با آگنناهی بننازی مننی کردیننم و‬
‫من باید ترسیده و ازدست آنها فرار کرده باشم‪ .‬دون خوان ادامه داد‪:‬‬
‫‪ -‬خنارو استاد آگاهی است‪ .‬سننیلویو مننانوئل اسننتاد »اراده« اسننت‪.‬‬
‫هردو را بیرحمانه به درون ناشناخته رانده اند‪ .‬حامیم با انها همننان کنناری‬
‫را می کرد که حامی او بنا وی انجننام داده بنود‪ .‬خننارو و سنیلویو منانوئل‬
‫ازخیلی جهات شبیه بینندگان کهن هستند‪ .‬می دانند چه می توانننند بکنننند‪.‬‬
‫ولی اهمیت نمی دهند که چگونه آن را انجام می دهند‪ .‬امننروز‪ ،‬خنننارو از‬
‫فرصت استفاده کرد و تابش آگاهی تو را با زور به جلو راند و ما همننه از‬
‫قلمرو جادویی ناشناخته سردرآوردیم‪.‬‬
‫از او خواهش کردم به من بگوید که در ناشناخته چه اتفاقی افتنناده‬
‫است‪ .‬صدایی در گوشم گفت‪:‬‬
‫‪ -‬باید خودت را به یاد آوری‪.‬‬
‫مطمئن بودم که صدای »دیدن« است‪ .‬به هیننچ وجننه مننرا نترسنناند‪.‬‬
‫حتی به خودم زحمت ندادم که سرم را برگردانننم‪ .‬صنندا دوبنناره خندینند و‬
‫گفت‪:‬‬
‫‪ -‬من صدای »دیدنم« و می گویم که تو آدم تهی مغزی هستی‪.‬‬
‫برگشتم‪ .‬خنارو پشتم نشسته بود‪ .‬چنان شگفت زده بودم که شنناید‬
‫دیوانه وارتر از آنها زدم زیرخنده‪ .‬خنارو به من گفت‪:‬‬
‫‪ -‬هوا دارد تاریک می شود‪ .‬همان طور که امروز صننبح بننه تننو قننول‬
‫دادم‪ ،‬می خواهیم اینجا جشنی بگیریم‪.‬‬
‫دون خوان مداخله کرد و گفت که برای امروز کافی است‪ ،‬زیرا من‬
‫از آن آدمهای ساده لوحی هستم که می تواند ازترس زهننره تننرک شننود‪.‬‬
‫خنارو به شانه ام زد وگفت‪:‬‬
‫‪ -‬نه‪ ،‬او پسر خوبی است‪.‬‬
‫دون خوان به دون خنارو گفت‪:‬‬
‫‪ -‬از خودش بپرس‪ .‬خودش به توخواهد گفننت کننه آدم سنناده لننوحی‬
‫است‪.‬‬
‫خنارو روی درهم کشید و گفت‪:‬‬
‫‪ -‬واقعا تو یک آدم ساده لوحی؟‬
‫پاسخی ندادم‪ .‬این کار باعث شد که ازشدت خنده روی زمین غلننت‬
‫بزنند‪ .‬خنارو از آن بال بر زمین غلتید‪ .‬بعنند از اینکننه دون خننوان بسننرعت‬
‫پایین پرید و به او در برخاستن کمک کرد‪ ،‬دون خنارو به من اشاره کرد و‬
‫به دون خوان گفت‪:‬‬
‫‪ -‬گیرافتاده است‪ .‬هرگز نمی گوید کننه آدم سنناده لننوحی اسننت‪ ،‬بننه‬
‫همین علت هم بیش ازحد خودبزرگ بین اسننت‪ .‬ولننی از تننرس آنچننه کننه‬
‫ممکن است اتفاق بیفتد‪ ،‬شلوارش را زرد کرده‪ ،‬زیرا اعتراف نکننرده کننه‬
‫ساده لوح است‪.‬‬
‫با دیدن خنده آنان مطمئن شدم که تنها سرخپوستان مننی توانننند بننا‬
‫چنین شننادمانی بخندننند‪ ،‬در عیننن حننال مطمئن شنندم کننه میننل کمننی بننه‬
‫بدخواهی نیز در آنها وجود دارد‪ .‬آنها یننک غیننر سرخپوسننت را دسننت مننی‬
‫انداختند‪ .‬دون خوان بی درنگ احساسم را دریافت و گفت‪:‬‬
‫‪ -‬نگننذار خننود بننزرگ بینننی ات غننالب آینند‪ .‬تننو بننا هیننچ معینناری آدم‬
‫استثنایی نیستی‪ .‬هیچ ینک از منا هنم نیسنت‪ ،‬ننه سرخپوسنتان و ننه غینر‬
‫سرخپوسننتان‪ .‬ننناوال خولیننان و حننامیش بننا مسننخره کننردن مننا سننالهای‬
‫خوشی را به زندگیشان افزودند‪.‬‬
‫خنارو با چابکی از صخره بال آمد‪ ،‬کنارم نشست و گفت‪:‬‬
‫‪ -‬اگننر بجننای تننو بننودم‪ ،‬چنننان احسنناس شننرم مننی کننردم کننه مننی‬
‫گریستم‪ .‬گریه کن‪ ،‬گریه کن‪ ،‬خوب گریه کن! حالت بهتر می شود‪.‬‬
‫با کمال تعجب شروع به گریه کردم‪ .‬بعد چنان خشمناک شدم که از‬
‫شدت غضب فریاد کشیدم‪ .‬سپس حالم بهتر شد‪.‬‬
‫دون خوان به آرامی به پشتم زد‪ .‬گفت کننه عصننبانیت معمننول تنناثیر‬
‫آرام بخشی دارد‪ ،‬بعضننی اوقننات هننم تننرس و شننوخی ایننن اثننر را دارد‪.‬‬
‫طبیعت خشن من وادارم می کند که تها در مقابنل خشنم واکننش نشنان‬
‫دهم‪ .‬اضافه کرد که جابجایی ناگهانی تابش آگاهی‪ ،‬ما را ضعیف می کند‪.‬‬
‫آنها سعی کرده اند مرا تقننویت و از مننن حمننایت کنننند‪ .‬ظنناهرا خنننارو بننا‬
‫عصبانی کردن من موفق شده است‪.‬‬
‫هوا گرگ و میش شد‪ .‬ناگهننان خنننارو بننه ارتعاشننی در آسننمان و در‬
‫مقابل چشمانمان اشاره کرد‪ .‬در نور غروب شبیه پروانه بزرگننی بننود کننه‬
‫به دور ما پرواز می کرد‪ .‬دون خوان گفت‪:‬‬
‫‪ -‬با این طبیعت اغراق آمیزت باید خیلی آرام باشننی‪ ،‬صننبور بنناش و‬
‫چشم از آن نقطه برندار و بگذار خنارو تو را هدایت کند‪.‬‬
‫نقطه درخشان ظاهرا یک پروانه بود‪ .‬من به وضننوح تمننام‪ ،‬جزئیننات‬
‫آن را تشخیص می دادم‪ .‬پرواز داینره وار و خسنته آن را دنبننال کنردم تنا‬
‫توانستم ذرات غبار روی بالهایش را »ببینم«‪.‬‬
‫چیزی مرا از جذبه کامل بیرون آورد‪ .‬اگر امکننان داشننته باشنند باینند‬
‫بگویم که درسنت در پشنت سنرم صندای بنال زدن بنی صندایی را حنس‬
‫کردم‪ .‬برگشتم و صف کاملی از مردم را دیدم که در انتهای دیگر صننخره‬
‫که کمی بلندتر از همان قسمتی بود کننه رویننش نشسننته بننودیم‪ ،‬نشسننته‬
‫اند‪ .‬حدس زدم که مردم آن حوالی به مننا کننه تمننام روز در آنجننا نشسننته‬
‫بودیم سوءظن برده اند و از صنخره بنال آمنده انند و خینال دارنند بنه منا‬
‫آسیب رسانند‪ .‬فورا قصد آنها را دریافتم‪.‬‬
‫دون خوان و دون خنارو از صخره پایین خزیدند و به مننن گفتننند کننه‬
‫عجله کنم‪ .‬بی درنگ آنجا را ترک کردیم‪ .‬پشت سرمان را نگاه نکردیم تننا‬
‫ببینیم که آیا آن مردان ما را تعقیب مننی کنننند‪ .‬در راه بازگشننت بننه خننانه‬
‫خنارو‪ ،‬دون خوان و دون خنارو حاضر به صحبت نشدند‪ ،‬حتی دون خننوان‬
‫با خرخر خشم آلودی انگشتش را روی لبهایش گذاشت و مرا به سننکوت‬
‫وادار کرد‪ .‬خنارو به درون خانه نیامنند و ضننمن اینکننه دون خننوان مننرا بننه‬
‫درون می کشید به رفتننن ادامننه داد‪ .‬بعنند از اینکننه امننن و امننان در خننانه‬
‫بودیم و او فانوسی روشن کرده بود‪ ،‬پرسیدم‪:‬‬
‫‪ -‬این آدمها چه کسانی بودند‪ ،‬دون خوان؟‬
‫‪ -‬آدم نبودند‪.‬‬
‫‪ -‬دست بردار‪ ،‬دون خوان‪ .‬گیجم نکن! بننا چشننمان خننودم دینندم کننه‬
‫آدم بودند‪.‬‬
‫‪ -‬البته با چشمان خودت دیدی‪ .‬ولی این چیننزی را ثننابت نمننی کننند‪.‬‬
‫چشمانت عوضی دیدند‪ .‬آنها آدم نبودند و تو را تعقیب می کردننند‪ .‬خنننارو‬
‫دارد انها را از تو دور می کند‪.‬‬
‫‪ -‬اگر آدم نبودند‪ ،‬پس چه بودند؟‬
‫‪ -‬رازش در همین است‪ .‬این راز آگاهی است و مننا نمننی تننوانیم بننه‬
‫طریقه منطقی درباره اش حرف بزنیم‪ .‬تنها می توان شاهد اسرار بود‪.‬‬
‫‪ -‬پس بگذار شاهد اسرار باشم‪.‬‬
‫‪ -‬ولی تو امروز دوبار این کار را کردی‪ .‬حننال بننه خنناطر نمننی آوری‪.‬‬
‫ولی اگر دوباره آن فیوضاتی را روشن کنی که وقتی شاهد اسرار آگنناهی‬
‫بودی می درخشیدند‪ ،‬آنگاه به یاد خواهی آورد‪ .‬حال بگذار بننه توضننیحمان‬
‫در مورد آگاهی برگردیم‪.‬‬
‫یک بار دیگر تکرار کرد که آگاهی با فشار دائمننی کننه فیوضننات آزاد‬
‫بر فیوضات داخل پیله اعمال می کند آغنناز مننی شننود‪ .‬ایننن فشننار اولیننن‬
‫عمل آگاهی را به وجود می آورد‪ .‬جنب و جننوش فیوضننات درونننی را کننه‬
‫برای شکستن پیله و مردن مبارزه می کنند متوقف می کند‪ .‬ادامه داد‪:‬‬
‫‪ -‬برای یک بیننده حقیقت این است که همننه موجننودات زنننده بننرای‬
‫مردن مبارزه می کنند‪ .‬آنچه مانع مرگ می شود‪ ،‬آگاهی است‪.‬‬
‫دون خنوان گفننت کننه بینننندگان جدینند بیننش از حند از ایننن واقعیننت‬
‫ناراحت بودند که آگاهی مانع مرگ می شننود و همزمننان آن را اغننوا مننی‬
‫کند تا خود غذای عقاب باشد‪ .‬از آنجا که راهی برای درک منطقی هستی‬
‫وجود ندارد‪ ،‬نمی توانستند ایننن مطلننب را وصننف کنننند‪ .‬بینننندگان متننوجه‬
‫شدند که معرفت آنها از یننک سننری اصننول متضنناد درسننت شننده اسننت‪.‬‬
‫پرسیدم‪:‬‬
‫‪ -‬چرا نظام اضداد را توسعه دادند؟‬
‫‪ -‬آنها چیزی را توسعه ندادند‪ .‬با »دیدنشان« به حقننایق بننی چننون و‬
‫چرایی پی بردند‪ ،‬فقط این حقایق بنا بر نظامی بننه ظنناهر متضنناد تنظیننم‬
‫شد‪ .‬مثل بینندگان مجبور بودند آدمهای منطقی و با روشی باشننند؛ نمننونه‬
‫ای از هوشیاری و همزمان نیز مجبور بودند که از همه این خصوصیتها بننه‬
‫دور باشند تا کامل آزاد و آماده پذیرش شگفتیها و اسرار زندگی شوند‪.‬‬
‫مثالش تا حدی مرا شگفت زده کرد‪ .‬منظورش را فهمینندم‪ .‬منطننق‬
‫مرا تشویق کرده بود تا آن را درهننم شننکند و خواسننتار فقنندان کامننل آن‬
‫بود‪ .‬برداشت خود را از این نکته به او گفتم‪ .‬پاسخ داد‪:‬‬
‫‪ -‬تنها احساس هوشیاری شدید می تواند پلی بر این تضادها باشد‪.‬‬
‫‪ -‬دون خوان منظورت این است که هنر یک چنین نقشی را دارد؟‬
‫‪ -‬هرچه را که بخننواهی مننی تننوانی پننل میننان تضننادها بنننامی‪ .‬هنننر‪،‬‬
‫علقه‪ ،‬هوشیاری‪ ،‬عشق و یا حتی مهربانی‪.‬‬
‫دون خوان به توضیحاتش ادامه داد و گفت که در بررسی و مطالعه‬
‫اولین دقت‪ ،‬بینندگان جدید متوجه شدند که همه موجودات ارگانیننک‪ ،‬جننز‬
‫انسان تلش می کنند که فیوضات هیجان زده درونی را آرام کنند تننا ایننن‬
‫فیوضات بتوانند با فیوضات بیرونی خود همسو شنوند‪ .‬بشنر چنینن کناری‬
‫نمی کند‪ ،‬در عوض اولین دقت افراد بشر درون پیله هایشننان ازفیوضننات‬
‫عقاب فهرست برمی دارد‪ .‬پرسیدم‪:‬‬
‫‪ -‬فهرست چیست‪ ،‬دون خوان؟‬
‫‪ -‬بشر به فیوضنناتی کننه داخننل پیلننه اش دارد تننوجه مننی کننند‪ .‬هیننچ‬
‫مخلوق دیگننری چنیننن نمننی کنند‪ .‬در لحظننه ای کننه فشنار فیوضننات آزاد‪،‬‬
‫فیوضات درونی را ثابت می کند‪ ،‬اولین دقت بننه خننود مننی پننردازد‪ .‬همننه‬
‫چیز را درباره خود ثبت می کند یا دست کم سننعی مننی کننند کننه از تمننام‬
‫راههننا اسننتفاده کننند‪ ،‬حننتی اگننر ایننن راههننا اشننتباه باشنند‪ .‬ایننن روش را‬
‫بینندگان فهرست برداشتن می نامند‪.‬‬
‫منظورم این نیست که انسان تصمیم می گیرد که فهرسننت بننردارد یننا از‬
‫چنین عملی اجتناب کند‪ .‬فهرست برداشتن‪ ،‬فرمان عقنناب اسننت‪ .‬شننیوه‬
‫اطاعت از این فرمان به اراده مربوط می شود‪.‬‬
‫گفت گرچه دوست ندارد فیوضات را فرامین بنامد‪ ،‬ولی آنهننا چنیننن‬
‫هستند‪ :‬فرمانهایی که کسی قدرت سرپیچی از آنها را ندارد و با این حال‬
‫شیوه سرپیچی از فرامین نیز در اطاعت از آن است‪ .‬ادامه داد‪:‬‬
‫‪ -‬بینندگان ناچارند که فهرست اولین دقت را تهیننه کنننند‪ ،‬زیننرا نمننی‬
‫توانند نافرمننانی کنننند‪ .‬ولننی بننه محننض تهیننه آن‪ ،‬آن را دور مننی اندازننند‪.‬‬
‫عقاب فرمان نمی دهد که فهرسننت خننود را پرسننتش کنیننم‪ ،‬بلکننه فقننط‬
‫فرمان می دهد که آن را تهیه کنیم‪.‬‬
‫‪ -‬چگونه بینندگان »می بینند« که انسان فهرست برمی دارد؟‬
‫‪ -‬فیوضات درون پیله انسان به خنناطر تطننابق بننا فیوضننات بیرونننی‬
‫آرام نمی شوند‪ .‬با »دیدن« آنچه که مخلوقات دیگر انجام منی دهنند اینن‬
‫امننری بنندیهی اسننت‪ .‬بعضننی از فیوضننات پننس از آرام شنندن واقعننا بننا‬
‫فیوضات آزاد یکی می شود و حرکت آن را دنبال می کند‪ .‬به عنوان مثال‬
‫بینندگان می توانند »ببینند« که چگونه نور فیوضات یک سوسک افزایننش‬
‫می یابد‪.‬‬
‫ولی انسان فیوضاتش را آرام می کند و بعد به آن می اندیشد‪ .‬فیوضننات‬
‫به خود متمرکز می شوند‪.‬‬
‫گفت که انسان مجری این فرمان اسننت کننه تننا نهننایت منطقننی آن‬
‫فهرست بردارد و بقیننه چیزهننا را نادیننده انگننارد‪ .‬بننه محننض آنکننه انسننان‬
‫درگیر فهرست برداری شد‪ ،‬دو اتفاق می تواند برایش رخ دهد‪ :‬می تواند‬
‫تحریک ناگهانی فیوضات آزاد را نادیده بگیرد و یا بننه شننیوه خاصننی از آن‬
‫استفاده کند‪.‬‬
‫نتیجه نهایی نادیده گرفتن این تحریک های ناگهانی پس از فهرسننت‬
‫برداشتن‪ ،‬حالت خاصی است کننه بننه عنننوان منطننق شننناخته مننی شننود‪.‬‬
‫نتیجه استفاده از هر تحریک ناگهانی به طریق ویژه نیز به عنوان غرق در‬
‫خود شدن شناخته می شود‪.‬‬
‫به چشم بینندگان‪ ،‬منطق بشر همچون تابش کامل یکدست و کدری‬
‫می آید که بندرت در برابر فشار فیوضات آزاد واکنننش نشننان مننی دهنند‪.‬‬
‫تابشی که پوسته تخم مرغی شکل را سخت تر اما شکننده تر می کند‪.‬‬
‫دون خوان خاطرنشان کننرد کننه منطننق نننوع بشننر بایسننتی فراگیننر‬
‫باشد‪ .‬ولی در واقع بندرت چنین است‪ .‬اکثر انسانها تمایل دارند که غننرق‬
‫خود شوند‪.‬‬
‫به من اطمینان داد که آگاهی همه موجودات زنده میزان مشخصننی‬
‫از خوداندیشی دارد که برای برقراری ارتباط متقابل از آن اسننتفاده مننی‬
‫شود‪ .‬ولی تنها در اولین دقننت‪ ،‬انسننان چنیننن درجننه ای از غننرق در خننود‬
‫شدن را دارد‪ .‬افراد غرق در خود برخلف مردان خرد که تحریک ناگهننانی‬
‫فیوضات آزاد را نادیده می گیرند‪ ،‬با استفاده از هر یک از این تحریکها آن‬
‫را بدل به نیرویننی مننی کنننند کننه فیوضننات اسیرشننده در پیلننه آنهننا را بننه‬
‫حرکت وامی دارد‪.‬‬
‫بینندگان با مشاهده ایننن چیزهننا بننه نننتیجه ای عملننی رسننیدند‪ ،‬آنهننا‬
‫»دیدند« که مردان خرد اغلب زندگی طولنی تری دارند‪ ،‬زیننرا بننا نادیننده‬
‫گرفتن تحریکات فیوضات آزاد‪ ،‬هیجانات طننبیعی درون پیلننه خننود را آرام‬
‫می کنند‪ .‬درعوض شخصیتهای غرق در خننود عمننر خننویش را کوتنناه مننی‬
‫کنند‪ ،‬زیرا از تحریکهای ناگهانی فیوضات برای افزایش هیجانات اسننتفاده‬
‫می کنند‪ .‬پرسیدم‪:‬‬
‫‪ -‬وقتی که بینندگان به آدمهای غننرق در خننود خیننره مننی شننوند چننه‬
‫»می بینند«؟‬
‫‪ -‬آنها را چون برق نور سفید و متناوبی »می بینند« کننه پننس از هننر‬
‫تابش‪ ،‬مدت طولنی تیره می ماند‪.‬‬
‫دون خوان حرفش را قطع کرد‪ .‬دیگر سوالی نداشتم‪ .‬یا شاید برای‬
‫سوال کردن خیلی خسته بودم‪ .‬طنین صدای بلننندی مننرا از جننا پراننند‪ .‬در‬
‫خانه بنناز شنند و خنننارو بننه درون امنند‪ ،‬از نفننس افتنناده بننود‪ .‬روی حصننیر‬
‫وارفت‪ .‬واقعا خیس عرق بود‪ .‬دون خوان به او گفت‪:‬‬
‫‪ -‬داشتم اولین دقت را توضیح می دادم‪.‬‬
‫دون خنارو پاسخ داد‪:‬‬
‫‪ -‬اولین دقت فقط در محدوده شناخته به کار مننی آینند‪ .‬درناشننناخته‬
‫پشیزی نمی ارزد‪.‬‬
‫دون خوان متقابل پاسخ داد‪:‬‬
‫‪ -‬این حرف خیلی هم درست نیست‪ .‬اولینن دقننت در ناشننناخته هنم‬
‫خیلی خوب به کار می آید‪ ،‬مانعش می شننود و چنننان بشنندت جلننو آن را‬
‫می گیرد که سرانجام دیگر ناشناخته ای برای اولین دقت وجود ندارد‪.‬‬
‫فهرست برداشتن مننا را آسننیب ناپننذیر مننی سننازد‪ .‬اولیننن بننار بننه همیننن‬
‫منظور فهرست برداری را درست کردند‪.‬‬
‫از دون خوان پرسیدم‪:‬‬
‫‪ -‬درباره چه حرف می زنید؟‬
‫پاسخی نداد‪ .‬چنان به خنارو نگریست که گویی منتظر پاسخ او بود‪.‬‬
‫خنارو گفت‪:‬‬
‫‪ -‬ولی اگر من در را بازکنم اولینن دقنت منی توانند بنا آنچنه کنه بنه‬
‫درون می آید سروکار داشته باشد‪.‬‬
‫دون خوان گفت‪:‬‬
‫‪ -‬مال من و تو نه‪ ،‬ولی مال او بله‪ -.‬به من اشاره ای کنرد‪ -‬امتحنان‬
‫کنیم‪.‬‬
‫خنارو از دون خوان پرسید‪:‬‬
‫‪ -‬با وجودی که هنوز در حالت ابرآگاهی است؟‬
‫دون خوان پاسخ داد‪:‬‬
‫‪ -‬فرقی ندارد‪.‬‬
‫خنارو بلند شد‪ ،‬به طرف در جلو رفت و آن را باز کرد‪ .‬در همان آن‬
‫نیز به عقب جست‪ .‬باد سردی به درون وزید‪ .‬دون خوان بننه کنننارم آمنند‪،‬‬
‫همین طور خنارو‪ .‬هردو با شگفتی به من نگریستند‪.‬‬
‫می خواستم در جلننو را ببننندم‪ ،‬سننرما برایننم ناخوشننایند بننود‪ .‬ولننی‬
‫وقتی قدمی به طرف در برداشننتم‪ ،‬دون خننوان و دون خنننارو بننه مقننابلم‬
‫پریدند و مرا در پناه خود گرفتند‪ .‬خنارو از من پرسید‪:‬‬
‫‪ -‬متوجه چیزی در اتاق شده ای؟‬
‫‪ -‬نه‪ ،‬اصل‪.‬‬
‫حقیقت را می گفتم‪ .‬بجز باد سننردی کننه از میننان در بننه درون مننی‬
‫وزید‪ ،‬چیز قابل توجه دیگری نبود‪ .‬خنارو گفت‪:‬‬
‫‪ -‬وقتی در را باز کردم موجودات عجیننب و غریننب بننه درون آمدننند‪.‬‬
‫متوجه چیزی نمی شوی؟‬
‫چیزی در صدایش بود که به من می گفت این بار شوخی نمی کند‪.‬‬
‫هرسنه منا‪ ،‬در حننالی کننه آن دو در دو طرفننم بودننند از خنانه خننارج‬
‫شدیم‪ .‬دون خوان فانوس را برداشت و خنارو در را قفل کرد‪ .‬ابتدا از در‬
‫سمت راست مرا به داخل اتومبیل هل دادند و بعد خودشان سوار شدند‪.‬‬
‫سپس به طرف خانه دون خوان در شهر مجاور راندیم‪.‬‬

‫فصل ششم‬
‫موجودات غیر ارگانیک‬

‫روز بعد چند بار از دون خوان خواهش کردم که علت خروج عجننولنه مننا‬
‫را از خانه خنارو توضیح دهد‪ .‬او حتی از ذکر این حادثه نیننز اجتننناب کننرد‪.‬‬
‫خنارو هم کمکی نکرد‪ .‬هربار کننه از او سننوال کننردم چشننمکی زد و مثننل‬
‫احمقها پوزخندی تحویلم داد‪.‬‬
‫بعدازظهر‪ ،‬در حیات خلوت پشت خننانه بنا کننارآموزانش حننرف مننی‬
‫زدم که دون خوان وارد شد‪ .‬بننه یننک اشنناره همننه کننارآموزان جننوان بننی‬
‫درنگ آنجا را ترک کردند‪.‬‬
‫دون خوان بازویم را گرفت و در طول راهننرو شننروع بننه قنندم زدن‬
‫کردیم‪ .‬حرفی نمننی زد‪ .‬منندتی در اطننراف گننردش کردیننم‪ ،‬درسننت مثننل‬
‫موقعی که در میدان عمومی بودیم‪.‬‬
‫دون خوان ایستاد و رو به من کرد‪ .‬چرخی به دور من زد و از فننرق‬
‫سر تنا ننوک پاهنایم را برانننداز کننرد‪ .‬منی دانسننتم کننه منرا »منی بیننند«‪.‬‬
‫احسنناس خسننتگی عجیننبی کننردم‪ ،‬نننوعی خننواب آلننودگی کننه تننا وقننتی‬
‫چشمانش برمن نیفتاده بود حس نکرده بودم‪ .‬بی درنگ شروع به صحبت‬
‫کرد و گفت‪:‬‬
‫‪ -‬دلیل اینکه مننن و خنننارو نمننی خواسننتیم راجننع بننه اتفاقننات شننب‬
‫گذشته حرفی بزنیم این بود که تو در طی مدت زمننانی کننه در ناشننناخته‬
‫به سر می بردی‪ ،‬خیلننی ترسننیده بننودی‪ .‬خنننارو تننو را هننل داد و در آنجننا‬
‫اتفاقاتی برایت رخ داد‪.‬‬
‫‪ -‬چه اتفاقاتی دون خوان؟‬
‫‪ -‬اتفاقنناتی کننه اگننر توضننیح آن غیرممکننن نباشنند‪ ،‬دسننت کننم فعل‬
‫مشکل است‪ .‬برای ورود بننه ناشننناخته و درک معنننای آن انننرژی اضننافی‬
‫کافی نداری‪ .‬وقتی که بینندگان جدید حقایقی را درباره آگاهی تنظیم می‬
‫کردند‪» ،‬دیدند« که اولین دقت‪ ،‬تمام تابش آگاهی بشر را مصرف و حتی‬
‫ذره ای از آن را رهننا نمننی کننند‪ .‬حننال مشننکل تننو همیننن اسننت‪ .‬بنننابراین‬
‫بینندگان جدید توصیه کردند که چون سالکان مجبورند به درون ناشننناخته‬
‫روند‪ ،‬باید انرژیشان را ذخیره کنند‪ .‬ولی وقتی که همه این انننرژی گرفتننه‬
‫شده باشد‪ ،‬پس باید ازکجا انرژی بگیرننند؟ بینننندگان جدینند مننی گویننند بننا‬
‫ریشه کردن عادات غیرلزم این انرژی را به دست خواهند آورد‪.‬‬
‫سکوت کرد و منتظرسوالت مننن شنند‪ .‬پرسننیدم ریشننه کننن کننردن‬
‫عادات غیرضروری چه تاثیری بر تابش آگاهی دارد‪.‬‬
‫پاسخ داد که این کار آگاهی را از درون اندیشی جدا مننی کننند و بننه‬
‫آن اجازه می دهد که در کمال آزادی به چیز دیگری متمرکز شننود‪ .‬ادامننه‬
‫داد‪:‬‬
‫‪ -‬ناشناخته همیشه حضور دارد ولننی دور از دسننترس آگنناهی عننادی‬
‫ماست‪ .‬ناشناخته بخش زائد انسان عادی است‪ .‬زائد است‪ ،‬زیننرا انسننان‬
‫عادی برای به چنگ آوردن آن به اندازه کافی انرژی آزاد ندارد‪.‬‬
‫پس از این همه وقت که تو در طریقت سالکی صرف کرده ای‪ ،‬برای بننه‬
‫چنگ آوردن ناشناخته به اندازه کافی انرژی آزاد داری‪ ،‬ولی انرژی کننافی‬
‫برای فهمیدن یا حتی به یاد آوردن آن را نداری‪.‬‬
‫توضننیح داد کننه مننن در کنننار صننخره صنناف‪ ،‬بننه طرزعمیقننی وارد‬
‫ناشناخته شدم‪ .‬ولی تسلیم طبیعت افراطی خود گشتم و ترسیدم و ایننن‬
‫بدترین چیزی است که امکان دارد برای کسننی پیننش آینند‪ .‬بنننابراین مثننل‬
‫جنی که از بسم الله می ترسد بسرعت از سوی چپ خودم خننارج شنندم‬
‫و بدبختانه لشگری از چیزهای عجیب و غریب با خودم آوردم‪.‬‬
‫بننه دون خننوان گفتننم کننه حاشننیه مننی رود و باینند بننه مننن بگوینند‬
‫منظورش از یک لشگر چیزهای عجیب و غریب چیست‪.‬‬
‫بازویم را گرفت و دوباره در طول راهرو قدم زدیم‪ .‬گفت‪:‬‬
‫‪ -‬ضمن توضیح آگاهی همه چیز و یا کم و بیش همه چیننز را خننواهم‬
‫گفت‪ .‬فعل کمی درباره بینندگان کهن حننرف بزنیننم‪ .‬همننان طننور کننه قبل‬
‫گفتم خنارو خیلی به آنها شباهت دارد‪.‬‬
‫سپس مرا بننه اتنناق بننزرگ بننرد‪ ،‬نشسننتیم و توضننیحاتش را از سننر‬
‫گرفت‪:‬‬
‫‪ -‬بینندگان جدید از معرفتی که بینندگان کهن طننی سننالیان اننندوخته‬
‫بودند‪ ،‬بشدت وحشت داشننتند‪ .‬و ایننن مسننئله بخننوبی قابننل فهننم اسننت‪.‬‬
‫بینندگان جدید می دانستند که این معرفت تنهننا بننه نننابودی کامننل منتهننی‬
‫می شود‪ .‬با وجود این شیفته آن بودند‪ ،‬بخصوص شیفته اعمال آن‪.‬‬
‫‪ -‬چگونه با این اعمال آشنا می شوند؟‬
‫‪ -‬این اعمال‪ ،‬میراث تولتکهای کهن هستند‪ .‬بینندگان جدید در طننول‬
‫زندگی خویش آن را فرامی گیرند‪ .‬بندرت از آن استفاده می کنننند‪ ،‬ولننی‬
‫این اعمال قسمتی از معرفت آنان است‪.‬‬
‫‪ -‬چه نوع اعمالی است‪ ،‬دون خوان؟‬
‫‪ -‬اینها رموز‪ ،‬اوراد و روشهای دور و دراز و بسیار مبهمی اسننت کننه‬
‫به استفاده از نیروی اسرارآمیزی مربوط می شود‪ .‬این نیننرو دسننت کننم‬
‫بننرای تولتکهننای کهننن اسننرارآمیز بننود‪ ،‬زیننرا آن را پنهننان مننی کردننند و‬
‫وحشتناکتر از آنچه که واقعا بود جلوه می دادند‪.‬‬
‫‪ -‬این نیروی اسرارآمیز چیست؟‬
‫‪ -‬نیرویی است که در همه چیزها وجننود دارد‪ .‬بینننندگان کهننن هرگننز‬
‫سعی نکردند از راز نیرویی که بنناعث شنند آنهننا اعمننال محرمننانه خننود را‬
‫ابداع کنند پرده بردارند‪ .‬تنهننا آن را بنه عنننوان نیرویننی مقنندس پذیرفتننند‪.‬‬
‫ولننی بینننندگان جدینند بننا بررسننی دقیقننتر آن را »اراده« نامیدننند‪ ،‬اراده‬
‫فیوضات عقاب یا »قصد«‪.‬‬
‫دون خننوان بننه توضننیحاتش ادامننه داد و گفننت کننه تولتکهننای کهننن‬
‫معرفت نهانی خود را به پنج مجموعه تقسیم کردند که هر یننک دو مقننوله‬
‫داشت‪ :‬زمین ومناطق تاریک‪ ،‬آتش و آب‪ ،‬بال و پننایین‪ ،‬هینناهو و سننکوت‪،‬‬
‫جنبش و سکون‪ .‬فکر می کردند که باید هزاران فن مختلف وجود داشننته‬
‫باشد که با گذشت زمان پیچیده تر شده است‪ .‬ادامه داد‪:‬‬
‫‪ -‬معرفت نهانی زمین شامل هرآنچه کننه در روی زمیننن اسننت مننی‬
‫شود‪ .‬مجموعه ویژه ای از حرکات‪ ،‬کلمات‪ ،‬مرهمها و زهرها که در مننورد‬
‫انسانها‪ ،‬حیوانها‪ ،‬حشره ها‪ ،‬درختها‪ ،‬بوته های کوچک‪ ،‬صننخره هننا و خنناک‬
‫به کار می رفت‪.‬‬
‫اینها فنونی بودند که از بینندگان کهن موجودات وحشننتناکی سنناخته‬
‫و آنها از این معرفت نهانی زمین برای آراستن یا نننابودی هرچننه کننه روی‬
‫زمین بود استفاده کردند‪.‬‬
‫نقطه مقابل زمین را به عنوان قلمروهای تاریننک مننی شننناختند‪ .‬در‬
‫ایننن زمینننه خطرننناکترین اعمننال را اجننرا مننی کردننند‪ .‬آن را در مننورد‬
‫موجننوداتی بننه کننار مننی بردننند کننه زننندگانی ارگانیننک نداشننتند‪ .‬منظننور‬
‫موجودات زنده ای است که در روی زمین هستند و مثل سایر موجننودات‬
‫ارگانیک زندگی می کنند‪.‬‬
‫بی هیچ شک و تردیدی یکی از با ارزشترین دسننتاوردهای بینننندگان کهننن‪،‬‬
‫به ویژه برای استفاده خودشان‪ ،‬این کشف بود که زندگانی ارگانیننک تنهننا‬
‫شکل زندگی در روی زمین نیست‪.‬‬
‫درست نفهمیدم چه می گوید‪ .‬منتظر شدم که حرفهایش را روشننن‬
‫کند‪ .‬ادامه داد‪:‬‬
‫‪ -‬موجودات ارگانیک تنها مخلوقاتی نیستند که حیات دارند‪.‬‬
‫دوبنناره سنناکت شنند‪ ،‬گننویی مننی خواسننت فرصننتی دهنند تنا دربنناره‬
‫حرفهایش فکر کنم‪.‬‬
‫با بحث دور و درازی درباره معنای حیات و موجودات زنده اعتراض‬
‫کردم‪ .‬درباره تولید مثننل‪ ،‬سننوخت و سنناز بنندن‪ ،‬رشنند‪ ،‬یعنننی روننندی کننه‬
‫موجودات جاندار را از چیزهای بننی جننان متمننایز مننی سننازد حننرف زدم‪.‬‬
‫گفت‪:‬‬
‫‪ -‬تو بر اساس دنیای ارگانیک استدلل می کنی ولی این مثالی بیش‬
‫نیست‪ .‬استدلل تو نباید تنها بنا بر یک مقوله باشد‪.‬‬
‫‪ -‬ولی چگونه می تواند طور دیگری باشد؟‬
‫‪ -‬از نظر بینندگان زنده بودن یعنی آگاه بننودن‪ .‬بننرای انسننان عننادی‬
‫آگاه بودن یعنی زنده بودن‪ ،‬تفاوت همین جاسننت‪ .‬بننرای آنهننا آگنناه بننودن‬
‫یعنی فیوضنناتی کننه سننبب آگنناهی مننی شننوند در درون ظرفننی محبننوس‬
‫باشند‪.‬‬
‫موجودات زنده ارگانیک پیله ای دارند که فیوضات را در میان مننی گیننرد‪،‬‬
‫ولی هستند موجودات دیگری که از نظربیننننده ظننرف آنهننا بننه پیلننه نمننی‬
‫ماند‪ .‬با وجود این آنها نیز در درون خود فیوضات آگاهی دارند و بجز تولید‬
‫مثل و سوخت و ساز خصوصیات دیگر زندگی را دارا هستند‪.‬‬
‫‪ -‬مثل چه خصوصیتی‪ ،‬دون خوان؟‬
‫‪ -‬مثل وابستگی احساسی‪ ،‬حزن و اننندوه‪ ،‬شننادی و خشننم و غیننره‪.‬‬
‫بهترین اینها را فراموش کردم‪ :‬عشق‪ ،‬نوعی عشق که حتی از فکر بشننر‬
‫هم نمی گذرد‪.‬‬
‫با اشتیاق پرسیدم‪:‬‬
‫‪ -‬جدی می گویی‪ ،‬دون خوان؟‬
‫با حالتی خشک و بی روح پاسخ داد‪:‬‬
‫‪ -‬خیلی جدی‪.‬‬
‫و زد زیر خنده‪ .‬بعد ادامه داد‪:‬‬
‫‪ -‬اگر ما آنچه را که بینندگان »می بینند« به عنوان راهگشا بپذیریم‪،‬‬
‫زندگی براستی فوق العاده است‪.‬‬
‫‪ -‬اگر ایننن موجننودات زنننده هسننتند‪ ،‬چننرا خننود را بننه انسننانها نمننی‬
‫شناسانند؟‬
‫‪ -‬مرتب این کار را می کنند و نه فقط با بینندگان‪ ،‬بلکه با انسننانهای‬
‫عادی‪ .‬مشکل اینجاست که اولین دقت تمام نیروی موجود را به مصننرف‬
‫رسانده است‪ .‬تهیه فهرست نه تنها تمام این انرژی را مصرف مننی کننند‪،‬‬
‫بلکه پوسته را نیز سخت و نرمش ناپذیر می سازد‪ .‬تحت چنین شننرایطی‬
‫برقراری ارتباط متقابل ناممکن می شود‪.‬‬
‫مرا به یاد دفعنناتی انننداخت کننه در طننول دوره کننارآموزیم بننا او بننه‬
‫چنین موجودات غیرارگانیک نظری مستقیم انداخته بودم‪ .‬پاسننخ دادم کننه‬
‫تقریبا برای هننر یننک از ایننن مننوارد توضننیحی قننانع کننننده یننافته ام‪ .‬حننتی‬
‫فرضننیه ای سنناخته ام کننه بنننابرآن مصننرف گیاهننان تننوهم زا در ضننمن‬
‫آموزش‪ ،‬کارآموز را مجبور می کند تننا بننا تعننبیری ابتنندایی ازدنیننا موافننق‬
‫باشد‪.‬‬
‫گفتم که من به طور رسمی آن را یک تعبیر ابتدایی نمی نامم‪ ،‬ولی‬
‫از لحاظ مردم شناسی آن را به عنوان جهان بینی درخور جوامنع ابتندایی‬
‫می دانم‪.‬‬
‫دون خوان آنقدر خندید که از نفس افتاد‪ .‬بعد گفت‪:‬‬
‫‪ -‬واقعا نمی دانم که تو چه موقع بدتری‪ ،‬درحالت آگاهی عادی یا در‬
‫ابرآگاهی‪ .‬در حالت عادی سوءظن ننداری ولنی بنه طورخسنته کنننده ای‬
‫منطقی هستی‪ .‬فکر می کنم تو را وقتی که عمیقا در سوی چننپ هسننتی‬
‫بیشتر دوست دارم‪ ،‬با وجودی کننه بنه طننور وحشننتناکی از هرچیننزی مننی‬
‫ترسی‪ ،‬مثل مثل دیروز‪.‬‬
‫قبل از آنکه فرصت حرف زدن داشته باشم گفت که هم اکنون می‬
‫خواهد آنچه را که بینندگان کهن انجام داده اند بننا اعمننال بینننندگان جدینند‬
‫مقایسه کند و قصد دارد به کمک آن از مشننکلتی کننه قننرار اسننت بننا آن‬
‫مواجه شوم‪ ،‬بینش کلی تری به من بدهد‪.‬‬
‫سپس به توضیحاتش درباره اعمال بینندگان کهن ادامه داد و گفننت‬
‫که یکی دیگر از دستاوردهای بزرگ آنننان بنا مقنوله دیگننر معرفننت نهنانی‬
‫ارتباط داشت‪ ،‬آتش و آب‪ .‬آنها کشننف کردننند کننه شننعله هننا خصوصننیات‬
‫کامل ویژه ای دارند و درست مثننل آب مننی توانننند بشننر را جسننما حمننل‬
‫کنند‪.‬‬
‫دون خوان آن را کشفی درخشان می نامید‪ .‬خاطرنشان کننردم کننه‬
‫قوانین بنیادی فیزیک خلف این مطلب را ثابت می کند‪ .‬خواهش کرد کننه‬
‫قبل از نتیجه گیری صبر کنم تا توضیحاتش تمام شود‪ .‬معتقد بود کننه مننن‬
‫باید منطق افراطی خود را مهار کنم‪ ،‬زیرا دائما برحنالت ابرآگناهیم تناثیر‬
‫می گذارد و مورد من به آدمی کننه نسننبت بننه هننر تنناثیر بیرونننی واکنننش‬
‫نشان می دهد‪ ،‬شباهت ندارد و بیشتر به آدمی می مننانم کننه خننود را بننه‬
‫دست تمایلت سپرده است‪.‬‬
‫به توضیحاتش ادامه داد و گفت کننه تولتکهننای کهننن‪ ،‬گرچننه ظنناهرا‬
‫»می دیدند« ولی نمی فهمیدند که چه »می بینند«‪ .‬آنها فقط از کشفیات‬
‫خود استفاده می کردند و به خود زحمت نمی دادننند کننه آن را بننه چشننم‬
‫انداز وسیعتری ارتباط دهند‪ .‬در مورد مقوله آب و آتش‪ ،‬آنهننا آتننش را بننه‬
‫گرمننا و شننعله تقسننیم مننی کردننند و آب را بننه رطننوبت و مننایع‪ .‬گرمننا و‬
‫رطوبت را به هم ربط می دادند و خصوصیات ناچیز می نامیدند‪ .‬شعله و‬
‫مایع را برتر و خصوصیات جادویی می دانستند و از آن به عنننوان وسننیله‬
‫حمل و نقل جسننم بننه قلمننرو زننندگی غیرارگانیننک اسننتفاده مننی کردننند‪.‬‬
‫بینندگان کهن درمیان شناختشان از این نوع زننندگی و اعمالشننان دربنناره‬
‫آتش و آب گیر افتادننند و در لجنننزاری فننرو رفتننند کننه راه خروجننی از آن‬
‫نداشتند‪.‬‬
‫دون خوان به من اطمینان داد که بینندگان جدید کامل موافق بودننند‬
‫که کشف موجودات زنده غیرارگانیک براستی کشفی خارق العاده است‪،‬‬
‫ولی نه به طریقی که بینندگان کهن آن را باور داشتند‪ .‬وقتی که بینننندگان‬
‫کهن خود را در ارتباط مسننتقیم بننا نننوع دیگننری از حیننات یافتننند‪ ،‬آنچنننان‬
‫احساس آسیب ناپذیری کاذبی به آنها دست داد کننه زوال آنننان را تسننریع‬
‫کرد‪.‬‬
‫از او خواستم که فنون آب و آتش را به تفصیل برایم توضننیح دهنند‪.‬‬
‫گفت که بیهودگی معرفت بینندگان کهن به اندازه پیچیدگی آن اسننت و او‬
‫تنها کلیات آن را بازگو می کند‪.‬‬
‫بعد او کلیات اعمالی را که به بال و پایین مربوط می شد شرح داد‪.‬‬
‫بال به معرفتی نهانی درباره باد‪ ،‬باران‪ ،‬سطوح نننور‪ ،‬ابننر‪ ،‬رعنند‪ ،‬روشنننی‬
‫روز و خورشید مربوط می شد‪ .‬معرفت پننایین بننه مننه‪ ،‬آب چشننمه هننای‬
‫زیرزمینننی‪ ،‬بنناتلق‪ ،‬آذرخننش‪ ،‬زمیننن لننرزه‪ ،‬شننب‪ ،‬مهتنناب و منناه ارتبنناط‬
‫داشت‪.‬‬
‫هیاهو و سکوت مقوله ای از معرفت نهانی بننود کننه بننه اسننتفاده از‬
‫صدا و سکوت مربوط می شنند‪ .‬حرکننت و سننکون اعمننالی در ارتبنناط بننا‬
‫جنبه های اسرارآمیز جنبش و سکون بود‪.‬‬
‫از او خواهش کردم برای هر یک از مواردی که ذکر کرده بود مثالی‬
‫بزند‪ .‬پاسخ داد که در طی سالیان صدها مثال زده است‪ .‬پافشاری کننردم‬
‫که تا به حال برای تمام اعمال او توضیحی منطقی یافته ام‪.‬‬
‫پاسخی نداد‪ .‬گویی از سوالت متعددم خشمگین شده بود و یا اینکه‬
‫به طور جدی دنبال مثال خوبی می گشت‪ .‬بعد از لحظه ای لبخننندی زد و‬
‫گفت که مثال مناسبی در نظر دارد‪:‬‬
‫‪ -‬فنی کننه درذهنننم دارم باینند در قسننمت کننم عمننق جویبنناری اجننرا‬
‫شود‪ .‬در نزدیکی خانه خنارو جویباری هست‪.‬‬
‫‪ -‬باید چه کنم؟‬
‫‪ -‬باید یک آئینه متوسط تهیه کنی‪.‬‬
‫ایننن درخواسننت او مننرا تعجننب زده کننرد‪ .‬خاطرنشننان سنناختم کننه‬
‫تولتکهای کهن آئینه را نمی شناختند‪ .‬با لبخندی پاسخ داد‪:‬‬
‫‪ -‬درست است‪ .‬این را حامی منن بننه ایننن فننن افننزوده اسننت‪ .‬تنهننا‬
‫چیزی که بینندگان کهن به آن نیاز داشتند سطح منعکس کننده ای بود‪.‬‬
‫توضیح داد که برای اجرای این فن باید صفحه براقننی را در آب نهننر‬
‫کم عمقی فروبرد‪ .‬برای این کننار مننی تننوان از هننر شننیء مسننطحی کننه‬
‫قابلیت انعکاس تصاویر را داشته باشد استفاده کرد‪ .‬گفت‪:‬‬
‫‪ -‬می خواهم که تو برای آئینه متوسطی قاب محکم فلننزی بسننازی‪.‬‬
‫باید ضد آب باشد‪ .‬پننس باینند آن را قیراننندود کنننی‪ .‬خننودت و بننا دسننتهای‬
‫خودت آن را بسازی‪ .‬وقتی که آماده شد‪ ،‬به اینجنا بیناور و منا کارمنان را‬
‫شروع خواهیم کرد‪.‬‬
‫‪ -‬چه اتفاقی خواهد افتاد‪ ،‬دون خوان؟‬
‫‪ -‬نگران نباش‪ .‬خننودت خواسننتی کننه دربنناره فنننون تولتکهننای کهننن‬
‫نمونه ای ارائه دهم‪ .‬من هم همین را از حامیم خواستم‪ .‬فکر می کنم هر‬
‫کسی در زمان معینی همین را می خواهد‪ .‬حامیم گفت که او هننم همیننن‬
‫کار را کرده بود‪ .‬حامی او‪ ،‬ناوال الیاس برایش مثالی زده بود‪ .‬حننامیم آن‬
‫را به من منتقل کرد و حال می خواهم آن مثال را برای تو بزنم‪.‬‬
‫زمانی که حامیم این نمونه را ارائه داد‪ ،‬نمی دانسننتم چگننونه ایننن کننار را‬
‫می کند و حال می دانم‪ .‬روزی تو هم با این فن آشنا خواهی شد‪ .‬آن روز‬
‫می فهمی که پشت همه اینها چه چیزی پنهان است‪.‬‬
‫فکننر کننردم دون خننوان مننی خواهنند بننه خننانه ام در لننوس آنجلننس‬
‫بازگردم و قاب آئینه را در آنجا بسازم‪ .‬گفتم که اگننر در حننالت ابرآگنناهی‬
‫نباشم امکان ندارد که این وظیفه به یادم بماند‪ .‬پاسخ داد‪:‬‬
‫‪ -‬دو جای کارت می لنگد‪ .‬یکی اینکه هیچ راهی نداری کننه در حننالت‬
‫ابرآگاهی بمانی‪ ،‬زیرا تو قادر به کاری نخواهی بود‪ ،‬مگننر آنکننه مثننل حننال‬
‫من یا خنارو یا یکی از سالکان گروه ناوال در تمننام لحظننات روز مراقننب‬
‫تو باشننیم‪ .‬دیگننر آنکننه مکزیننک کننه کننره منناه نیسننت‪ ،‬پننر از مغننازه هننای‬
‫ابزارفروشی است‪ .‬می توانیم به ُاآخاکا برویم و هرچه لزم داری بخریم‪.‬‬

‫***‬

‫روز بعنند بننه شننهر رفننتیم و مننن همننه قطعننات قنناب را خرینندم‪ .‬بننا‬
‫کمترین هزینه در یک مغازه مکانیکی قاب را سننر هننم کننردم‪ .‬دون خننوان‬
‫گفت که آن را در صندوق اتومبیل بگذارم‪ ،‬حتی نگاهی به آن نینداخت‪.‬‬
‫تنگ غروب بسوی خننانه خنننارو بننه راه افتننادیم و سننحرگاه بننه آنجننا‬
‫رسیدیم‪ .‬به دنبال خنارو گشتم‪ .‬خنانه خننالی بنه نظننر مننی رسننید‪ .‬از دون‬
‫خوان پرسیدم‪:‬‬
‫‪ -‬چرا خنارو این خانه را نگاه داشته است‪ .‬مگر او با تو زندگی نمی‬
‫کند؟‬
‫دون خوان پاسخی نداد‪ .‬نگنناه عجیننبی بننه مننن انننداخت و رفننت کنه‬
‫فانوس را روشن کند‪ .‬در اتاق و در تناریکی محنض تنهننا ماننندم‪ .‬راننندگی‬
‫طولنی در جاده های پرپیچ و خم کوهستانی مرا خیلی خسته کننرده بننود‪.‬‬
‫خواستم دراز بکشم ولی در تاریکی نتوانستم ببینم کننه خنننارو زیراننندازها‬
‫را کجا گذاشته است‪ .‬روی کپه ای از آنها سکندری خوردم‪ .‬آنگاه فهمینندم‬
‫که چرا خنارو خانه را نگاه می دارد‪ .‬او از کارآموزان مرد‪ ،‬پابلیتو‪ ،‬نسننتور‬
‫و بنینیو مراقبت می کرد و وقتی آنها در حالت آگاهی عننادی خننود بودننند‪،‬‬
‫در آنجا زندگی می کردند‪.‬‬
‫احساس خوشی کردم‪ .‬دیگر خسته نبودم‪ .‬دون خوان با فننانوس بننه‬
‫درون آمد‪ .‬برداشت خود را با او در میان گذاشتم‪ .‬گفت که مسئله مهمی‬
‫نیست و مدت زیادی به یادم نخواهد ماند‪.‬‬
‫خواست آئینه را به او نشان دهم‪ .‬ظاهرا خوشش آمد و به سبکی و‬
‫در عین حال استحکام آن اشاره کرد‪ .‬متوجه شد که چارچوب قنناب را از‬
‫آلومینیوم درست کرده و با پیچ به هم بسته ام و یک ورقه فلزی را پشت‬
‫آئینه ای بننه ابعنناد چهننل و پنننج در سننی وشننش سننانتیمتر کارگذاشننته ام‪.‬‬
‫گفت‪:‬‬
‫‪ -‬من برای آئینه ام یک قاب چوبی ساختم‪ .‬ایننن بهننتر از قنناب آئینننه‬
‫من است‪ .‬قاب من خیلی سنگین و در عین حال شکننده بود‪.‬‬
‫بعد از آنکه آئینه را با دقت امتحان کرد ادامه داد‪:‬‬
‫‪ -‬حال برایت می گویم که قرار است چه کنیم‪ .‬یا بهتر اسننت بگننویم‬
‫که برای اجرای چه کاری باید سعی کنیم‪ .‬به اتفاق این آئینننه را در سننطح‬
‫نهرآب نزدیک خانه نگه می داریم‪ .‬ایننن نهننر بننه اننندازه کننافی پهننن و کننم‬
‫عمق است که هدف ما را برآورده کند‪.‬‬
‫هدف این است که جریان آب‪ ،‬فشاری بننر مننا وارد کننند و مننا را بننا‬
‫خود ببرد‪.‬‬
‫قبل از آنکه بتوانم اظهار نظر یا سننوالی کنننم بننه یننادم آورد کننه در‬
‫گذشته من یکبار از آب نهننر مشننابهی اسننتفاده کننرده و در زمینننه ادراک‪،‬‬
‫کار خارق العاده ای انجام داده بودم‪ .‬او به اثرات بعنندی مصننرف گیاهننان‬
‫توهم زا اشاره کرد که بارها ضمن غوطه خوردن در گودالهننای آب پشننت‬
‫خانه اش در شمال مکزیک تجربه کرده بودم‪ .‬گفت‪:‬‬
‫‪ -‬سوالهایت را نگننه دار بننرای بعنند از آنکننه تشننریح کننردم بینننندگان‬
‫درباره آگاهی چه می دانستند‪ .‬آنگاه هننر کنناری را کننه مننا انجننام دهیننم از‬
‫زاویه دیگری درک خواهی کرد‪ .‬ولی فعل بگذار به کارمان بپردازیم‪.‬‬
‫به سوی نهری در آن حوالی به راه افتادیم و او محل صننافی را کننه‬
‫تخته سنگها از آب بیرون آمده بودند انتخاب کرد‪ .‬گفننت کننه در آن محننل‪،‬‬
‫عمق آب برای منظور ما کافی است‪ .‬با نگرانی شدید پرسیدم‪:‬‬
‫‪ -‬انتظار داری چه اتفاقی بیفتد؟‬
‫‪ -‬نمی دانم‪ ،‬تنها چیزی که می دانم این است که باینند سننعی کنیننم‪.‬‬
‫آئینه را با احتیاط و خیلی محکم می گیریم‪ ،‬و بآرامی روی سطح آب می‬
‫گذاریم و بعد آن را در آب فرو می بریم‪ .‬سپس در ته آب نگه می داریم‪.‬‬
‫مننن امتحننان کننرده ام‪ ،‬تننه آب بننه اننندازه کننافی گننل و لی دارد کننه‬
‫انگشتهایمان را زیر آئینه فرو کنیم و آن را محکم نگاه داریم‪.‬‬
‫از من خواسننت کننه روی تختننه سنننگ صننافی در وسننط نهننر کننه از‬
‫سطح آب بیرون زده بود چمباتمه بزنم و با هردو دست فقط گوشه هننای‬
‫یک طرف قاب را بگیرم‪ .‬او نیز مقننابلم چمبنناتمه زد و درسننت مثننل مننن‬
‫گوشه های طرف دیگر قاب را نگاه داشت‪ .‬آئینه را در آب فننرو بردیننم و‬
‫در حالی که دستهایمان تا آرنج در آب بود‪ ،‬آن را محکم نگاه داشتیم‪.‬‬
‫فرمان داد که خود را از هرگونه فکری تهننی کنننم و بننه آئینننه خیننره‬
‫شوم‪ .‬چند بار تکرار کرد که ترفند این کار در فکر نکردن است‪ .‬بننا دقننت‬
‫به آئینه نگریستم‪ .‬جریان آب کم کم چهره دون خوان و مرا منعکس کرد‪.‬‬
‫پس از آنکه چند دقیقه به طور مداوم به آئینه خیره شدم‪ ،‬به نظرم رسید‬
‫که بتدریج چهره من و او واضح تر شد و آئینه نیز بزرگتر گشت تا اننندازه‬
‫اش تقریبا به یک متر مربع رسید‪ .‬گویی جریننان آب متوقننف شنند و آئینننه‬
‫چنان شفاف به نظر رسید که انگار روی آب بود‪ .‬حننتی عجیننب تننر از آن‪،‬‬
‫شفافیت تصویر ما بود‪ .‬گویی چهره ام بزرگتر شده بنود‪ .‬ننه انندازه اش‪،‬‬
‫بلکه وضوحش‪ .‬حتی توانستم منافذ پوست پیشانیم را ببینم‪.‬‬
‫دون خوان بآرامی زمزمه کرد که به چشمان خود یا او خیره نشوم‪،‬‬
‫بلکه نگاهم را بدون آنکه به بخشی از تصویرمان متمرکز کنننم در حننوالی‬
‫آن گردش دهم‪ .‬با نجوای پرقدرتی پی درپی فرمان می داد و می گفت‪:‬‬
‫‪ -‬بدون خیره شدن خیره شو!‬
‫بدون آنکه دست از تعمق درباره این تضاد آشکاربردارم‪ ،‬همین کننار‬
‫را کردم‪ .‬در همین لحظه آئینه چیزی را در درونم غننافلگیر کننرد و یکبنناره‬
‫این تضاد برطرف شد‪ .‬فکر کردم امکان دارد که بدون خیره شدن خیننره‬
‫شد و در لحظه ای که این فکر شکل گرفت‪ ،‬سر دیگری در کنار سر منن‬
‫و دون خوان ظاهر شد‪ .‬آن سر در سمت چپ تصویر من و قسمت پایین‬
‫آئینه بود‪.‬‬
‫تمام بدنم لرزید‪ .‬دون خوان نجواکنننان گفننت آرام باشننم و تننرس و‬
‫تعجب نشان ندهم‪ .‬دوباره فرمان داد بدون خیره شدن به تازه وارد خیره‬
‫شوم‪ .‬بیش ازحد تلش کردم که فریاد نکشم و آئینه را رها نکنم‪ .‬از فرق‬
‫سر تا نوک پا می لرزیدم‪ .‬دوباره دون خوان به نجننوا گفننت کننه مقنناومت‬
‫کنم‪ .‬پی در پی با شانه اش به من زد‪.‬‬
‫کم کم بر ترسم غلبننه کننردم‪ .‬بننه سننر سننوم خیننره شنندم و بتدریننج‬
‫متوجه شدم که سر یک انسان یا حیوان نیست‪ .‬در واقع اصننل سننر نبننود‪.‬‬
‫شکلی بود که جنبش درونی نداشت‪ .‬به محض اینکننه ایننن فکننر از مغننزم‬
‫گذشت‪ ،‬بی درنگ متوجه شدم که من خودم فکر نمی کنم‪ .‬ایننن شننناخت‬
‫نیز به صورت فکر نبود‪ .‬لحظه ای به طور وحشنتناکی مضننطرب شندم و‬
‫بعد چیزی درک ناپذیر بر من آشکار شنند‪ .‬ایننن افکننار‪ ،‬صنندایی در گوشننم‬
‫بود! به انگلیسی فریاد زدم‪:‬‬
‫‪ -‬من »می بینم«!‬
‫ولی هیچ صدایی از من برنخاست‪ .‬آن صدا در گوشم به اسننپانیولی‬
‫گفت‪:‬‬
‫‪ -‬بله‪ ،‬تو »می بینی«‪.‬‬
‫حس کردم نیرویی قویتر از من‪ ،‬مرا در خود گرفته است‪ .‬نننه دردی‬
‫داشتم و نه ترسی‪ .‬چیزی حس نمی کردم‪ .‬بی هیننچ شننک و تردینندی مننی‬
‫دانستم – آن صدا به من این طور می گفت‪ – .‬که تحننت هیننچ خواسننت و‬
‫کوششی نمی توانم خود را از چنگ این نیرو خلص کنم‪ .‬می دانسنتم کنه‬
‫در حال مرگم‪ .‬بی اراده سرم را بلند کردم تا بننه دون خننوان بنگننرم و در‬
‫لحظه ای که نگاهمان با هم تلقی کننرد‪ ،‬نیننرو مننرا رهننا کننرد‪ .‬آزاد شنندم‪.‬‬
‫دون خوان به من لبخند می زد‪ ،‬گویی دقیقا می دانسننت کننه چننه بننر مننن‬
‫گذشته است‪.‬‬
‫متوجه شدم که ایستاده ام‪ .‬دون خوان آئینه را کج نگاه داشننته بننود‬
‫تا قطره های آب بریزد‪.‬‬
‫در سکوت به خانه بازگشتیم‪.‬‬
‫***‬

‫دون خوان گفت‪:‬‬


‫‪ -‬تولتکهای کهن شیفته کشف خود شده بودند‪.‬‬
‫‪ -‬می فهمم چرا‪.‬‬
‫‪ -‬من هم همین طور‪.‬‬
‫نیرویی که مرا در خود گرفته بود چنان پرقدرت بود کننه تننا سنناعتها‬
‫پس از آن توان حرف زدن و فکر کردن نداشتم‪ .‬مرا در بی ارادگی کامل‬
‫نگه داشته بود‪ .‬بتدریج به خود می آمدم‪ .‬دون خوان ادامه داد‪:‬‬
‫‪ -‬بدون هیچ دخالت آگاهانه از جانب ما‪ ،‬این فن تولتکهای کهن برای‬
‫تو دو مرحله دارد‪ .‬در مرحله اول فقط با آنچه که رخ می دهد‪ ،‬آشنا مننی‬
‫شوی و در مرحله دوم تلش مننی کنیننم آنچننه را کننه تولتکهننای کهننن مننی‬
‫کردند به پایان رسانیم‪.‬‬
‫‪ -‬واقعا چه اتفاقی آنجا افتاد‪ ،‬دون خوان؟‬
‫‪ -‬دو روایت وجننود دارد‪ .‬مننن ابتنندا روایننت بینننندگان کهننن را برایننت‬
‫بازگو می کنم‪ .‬آنها فکر می کردند که سطح بازتابنده یک شیء درخشننان‬
‫در زیر آب‪ ،‬بر اقتدار آب می افزاید‪ .‬تنها کاری که می کردند این بننود کننه‬
‫به آب خیره می شدند و از سطح بازتابنده ای بننرای تسننریع ایننن مرحلننه‬
‫استفاده مننی کردننند‪ .‬یقیننن داشننتند کننه چشننمان مننا راهگشننای ورود بننه‬
‫ناشناخته است‪ .‬با خیره شدن به آب به چشمانشان اجازه می دادننند کننه‬
‫راه را بگشاید‪.‬‬
‫دون خوان گفت که بینندگان کهن ملحظه کردننند کننه رطننوبت آب‪،‬‬
‫تنها مرطوب یا خیس می کند ولی سیلن آب حرکت دارد‪ .‬عقیده داشتند‬
‫که سیلن آب به جستجوی سطوح دیگری است که در زیر ما قننرار دارد‪.‬‬
‫یقین داشتند که آب را فقط برای حیات در اختیار ما نگذاشته اند‪ ،‬آب بننه‬
‫عنوان یک وسیله ارتباط اسننت و جنناده ای کننه بننه دیگننر سننطوح تحتننانی‬
‫منتهی می شود‪ .‬پرسیدم‪:‬‬
‫‪ -‬طبقات تحتانی زیادی وجود دارند؟‬
‫‪ -‬بینندگان کهن هفت طبقه را برشمرده اند‪.‬‬
‫‪ -‬با این طبقات آشنایی داری؟‬
‫‪ -‬من بیننده دوران جدیدم و در نتیجه دیدگاه دیگری دارم‪ .‬فقننط بننه‬
‫تو نشان می دهم که بینندگان کهن چنه مننی کردننند و مننی گننویم کننه چننه‬
‫عقیده ای داشتند‪.‬‬
‫تاکید کرد که اگر او دینندگاه دیگننری دارد بننه ایننن معنننی نیسننت کننه‬
‫اعمال بینندگان کهن بی اعتبار اسننت‪ .‬تفسننیر آنهننا نادرسننت بننوده اسننت‬
‫ولی حقایق برای آنها ارزش عملی داشته اند‪ .‬از نقطه نظر فنون مربوط‬
‫به آب به آنها ثابت شده است که برای بشر امکان دارد که جسما توسط‬
‫سیلن آب به هرجایی بین سطح زمین و یا هفت طبقه زیر آن برده شننود‬
‫و یا در همین طبقننه در دو جهننت مسننیر یننک رودخننانه‪ .‬از ایننن رو آنهننا از‬
‫آبهای روان برای جابجایی در سطح زمین و یا از آب دریاچه های عمیق و‬
‫گودالهای آب برای رفتن به اعماق استفاده می کردند‪ .‬ادامه داد‪:‬‬
‫‪ -‬فنی را به تو نشان خواهم داد که آنها برای رسیدن بننه دو چیننز از‬
‫آن استفاده می کردند‪ .‬از یک سو از سیلن برای رسیدن به اولین طبقننه‬
‫زیرین استفاده می کردند و از دیگرسو برای رویارویی با موجننودی از آن‬
‫طبقه‪ .‬شکل سر مانند درون آئینه یکی از همان موجودات بود که آمنند تننا‬
‫نگاهی به ما اندازد‪.‬‬
‫فریاد کشیدم‪:‬‬
‫‪ -‬پس آنها واقعا وجود دارند!‬
‫‪ -‬معلوم است‪.‬‬
‫گفت بینندگان کهن در اثر پافشاری بی مورد بر روشهایشان صدمه‬
‫خوردند ولی در عین حال چیزهای با ارزشی یافتند‪ .‬آنها کشف کردننند کننه‬
‫بهترین شیوه دیدن این موجننودات از میننان آب اسننت‪ .‬حجننم آب اهمیننتی‬
‫ندارد‪ .‬یک اقیانوس یا یک حوض می تواند همان هدف را برآورده کننند‪ .‬او‬
‫جویباری را انتخاب کرده بننود‪ ،‬زیننرا از خیننس شنندن نفننرت داشننت‪ .‬مننی‬
‫توانستیم این نتایج را در یک دریاچه یا رودخننانه بننزرگ بننه دسننت آوریننم‪.‬‬
‫ادامه داد‪:‬‬
‫‪ -‬وقتی که بشر حیات دیگری را فرا می خواند‪ ،‬آن حیات دیگر مننی‬
‫آید تا بفهمد که چه خبر است‪ .‬این فن تولتک مثننل ضننربه ای بننر در خننانه‬
‫آنهاست‪ .‬بینندگان کهن می گفتند که سطح براق در ته آب مثننل طعمننه و‬
‫پنجره به کار می آید‪ .‬بنابراین بشر و آن موجودات از میننان آن پنجننره بننا‬
‫یکدیگر روبرو می شوند‪.‬‬
‫‪ -‬آیا برای من هم همین اتفاق افتاد؟‬
‫‪ -‬اگر بینندگان کهن بودند مننی گفتننند کننه اقتنندار آب‪ ،‬اقتنندار اولیننن‬
‫طبقه و علوه بر آن تاثیر نیروی جاذبه این موجنودات در مینان آن پنجنره‬
‫تو را کشیدند‪.‬‬
‫‪ -‬ولی من صدایی در گوشننم شنننیدم کننه مننی گفننت در حننال مننرگ‬
‫هستم‪.‬‬
‫‪ -‬صدا حق داشت‪ .‬تو در حال مرگ بودی و اکر من آنجا نبودم مرده‬
‫بودی‪ .‬این خطر به کار بردن فنون تولتک است‪ .‬آنها فوق العنناده موثرننند‬
‫ولی اکثر اوقات مهلک اند‪.‬‬
‫گفتننم کننه از اعننتراف بننه تننرس خننود شننرم داشننته ام و روز قبننل‪،‬‬
‫»دیدن« آن شننکل در آئینننه و احسنناس احنناطه شنندن توسننط نیرویننی در‬
‫اطرافم بیش از توانم بوده است‪ .‬گفت‪:‬‬
‫‪ -‬نمی خواهم تو را بترسانم ولی هنوز برایت اتفاقی نیفتاده اسننت‪.‬‬
‫اگر قرار باشد آنچه که برای من روی داده است‪ ،‬الگوی آن چیننزی باشنند‬
‫که برایت روی خواهد داد‪ ،‬پس بهتر است خودت را برای بزرگترین ضربه‬
‫زندگیت آماده کنی‪ .‬اگر حال از ترس به خننودت بلننرزی بهننتر از آن اسننت‬
‫که فردا از ترس بمیری‪.‬‬
‫ترسم چنان شدید بود که نتوانستم سننوالی را کننه بننه ذهنننم خطننور‬
‫کرده بود بر زبان آورم‪ .‬به سختی آب دهانم را فرومننی دادم‪ .‬دون خننوان‬
‫آنقدر خندید تا به سرفه افتاد‪ .‬چهننره اش ارغننوانی شننده بنود‪ .‬وقننتی کننه‬
‫دوباره توانستم حرف بزنم‪ ،‬هریک از سوالتم بنناعث خنننده سننرفه آور او‬
‫می شد‪ .‬سرانجام گفت‪:‬‬
‫‪ -‬نمی توانی بفهمی که چقدر همه اینها برایم خنده آور است‪ .‬به تو‬
‫نمی خندم‪ .‬اوضاع خنده دار است‪ .‬حامی من وادارم می کننرد کننه همیننن‬
‫حرکات را بکنم و با دیدن تو اجبارا به یاد خود می افتم‪.‬‬
‫گفتم که حالم به هم می خورد‪ .‬پاسخ داد که اشکالی ندارد‪ .‬طبیعی‬
‫است که بترسم و مهار کردن ترس‪ ،‬نادرست و بی معنی است‪ .‬بینندگان‬
‫کهن وقتی که باید از شدت ترس عقلشان را از دست می دادند با از بین‬
‫بردن آن خود را گیر انداختند‪ .‬از آنجا که نمی خواستند دسننت از پیگیننری‬
‫خود بردارند و یا مفاهیم تسلی بخششان را رها کنند‪ ،‬ترس خود را مهننار‬
‫کردند‪ .‬پرسیدم‪:‬‬
‫‪ -‬با آئینه چه کار دیگری خواهیم کرد؟‬
‫‪ -‬از این آئینه برای ملقات رویارو بین تنو و آن موجنودی کنه دینروز‬
‫فقط به آن نگاهی انداختی استفاده خواهد شد‪.‬‬
‫‪ -‬در ملقات رویارو چه اتفاقی می افتد؟‬
‫‪ -‬این اتفاق می افتد‪ :‬نوعی از حیات یعننی ننوع انسنانی آن بنا ننوع‬
‫دیگری از حیات ملقات می کند‪ .‬بینندگان کهننن مننی گفتننند کننه ایننن نننوع‬
‫حیات موجودی از اولین طبقه سیلن آب است‪.‬‬
‫توضیح داد که بینندگان کهن تصور می کردند هفت طبقه زیرین مننا‪،‬‬
‫طبقننات سننیلن آب هسننتند‪ .‬بننرای آنننان یننک چشننمه از اهمیننتی بسننیار‬
‫برخننوردار بننود‪ ،‬زیننرا فکننر مننی کردننند کننه در چنیننن مننواردی سننیلن آب‬
‫معکوس می شود و راهی از اعماق به سطح بنناز مننی کننند‪ .‬ایننن مسننئله‬
‫برای آنان به این معنی بود که موجوداتی از طبقات دیگر‪ ،‬اشکال دیگننری‬
‫ازحیات به سطح ما می آیند تنا بنه دقنت منا را بنگرنند و مشناهده کننند‪.‬‬
‫ادامه داد‪:‬‬
‫‪ -‬بینندگان کهن از این نظر اشننتباه نمننی کردننند‪ .‬درسننت بننه هنندف‬
‫نشننانه رفتننه بودننند‪ .‬موجننوداتی کننه بینننندگان کهننن همننزاد مننی نامننند در‬
‫اطراف گودالهای آب ظاهر می شوند‪.‬‬
‫‪ -‬موجود درون آئینه هم یک همزاد بود؟‬
‫‪ -‬البته‪ ،‬ولی نه همزادی که قابل استفاده باشنند‪ .‬سنننت همزادهننایی‬
‫که در گذشته با آنها آشنا شده ای مربوط به بینندگان کهن است‪ .‬آنها بننه‬
‫کمک همزادها کارهای عجیبی می کردننند ولننی در مقابننل دشننمن واقعننی‬
‫آنان‪ ،‬یعنی همنوعان خود این اعمال به کار نمی آمد‪.‬‬
‫‪ -‬این همزادها باید موجودات خیلی خطرناکی باشند‪.‬‬
‫‪ -‬آنها هم به اندازه انسانها خطرناکند‪ ،‬نه بیشتر و نه کمتر‪.‬‬
‫‪ -‬می توانند ما را بکشند؟‬
‫‪ -‬مستقیما نه‪ .‬ولی یقینا می توانند ما را تا سر حد مننرگ بترسننانند‪.‬‬
‫می توانند از حد و مرز خودشان بگذرننند یننا فقننط تننا کنننار پنجننره بیایننند‪.‬‬
‫همان طور که احتمال خودت هم متوجه شننده ای تولتکهننای کهننن نیننز بننه‬
‫هیچ وجه کنار پنجره نمننی ماندننند‪ .‬راههننای عجیننبی مننی یافتننند کننه از آن‬
‫بگذرند‪.‬‬

‫***‬

‫دومین مرحله هم خیلی شبیه به اولین مرحله بود‪ ،‬با این تفاوت که بننرای‬
‫آرام و متوقف کردن آشفتگی درونیننم مننی بایسننت دو برابننر مرحلننه اول‬
‫وقت صرف می کردم‪ .‬با انجام اینن کنار‪ ،‬بلفاصنله بازتناب چهنره منن و‬
‫دون خوان واضح شد‪ .‬حدود یک ساعت به بازتنناب چهننره او و خننود نگنناه‬
‫می کردم‪ .‬هر لحظه منتظننر بننودم کننه همننزاد ظنناهر شننود ولننی اتفنناقی‬
‫نیفتاد‪ .‬گردنم درد گرفت‪ .‬پشتم مثل چوب سننفت و پننایم نیننز کننرخ شننده‬
‫بود‪ .‬می خواستم روی تخته سنگ زانننو بزنننم تننا درد پشننتم تخفیننف یابنند‪.‬‬
‫دون خوان نجواکنننان گفننت وقننتی کننه همننزاد شننکل خننود را نشننان دهنند‬
‫ناراحتی من از بین خواهد رفت‪.‬‬
‫کامل حق با او بود‪ .‬هول و هراس دیدن شکل گننردی کننه در گوشننه‬
‫آئینه ظاهر شد همه ناراحتیم را از بین برد‪ .‬به نجوا گفتم‪:‬‬
‫‪ -‬حال چه باید کرد؟‬
‫‪ -‬راحت باش و نگاهت را به هیچ چیز حتی برای لحظننه ای متمرکننز‬
‫نکن‪ .‬مراقب تمام چیزهایی که در آئینه ظاهر می شوند باش‪ .‬بدون خیره‬
‫شدن خیره شو‪.‬‬
‫اطاعت کردم و نگاهم را در تمام زوایای آئینه گرداندم‪ .‬گوشهایم به‬
‫طور خاصی وزوز می کرد‪ .‬دون خوان نجواکنان گفت که اگر حس کننردم‬
‫نیرویی غیرعادی مرا احاطه کرده است‪ ،‬باید چشمم را در جهننت حرکننت‬
‫عقربه های ساعت بگردانم‪ .‬تاکید کرد که تحت هیچ شرایطی نباید سننرم‬
‫را بلند کنم و به او بنگرم‪.‬‬
‫پس از لحظه ای متوجه شنندم کننه آئینننه بننه غیننر از چهننره مننا و آن‬
‫شکل گرد چیز دیگری را نیز منعکس می کند‪ .‬سطح آن تیره شنند‪ ،‬نقنناط‬
‫نورانی به رنگ بنفش تند پدیدار شدند‪ .‬بزرگتر شدند‪ .‬همچنین نقاط شبق‬
‫گونه ای نیز ظاهر گشتند‪ .‬بعد همه آنها بننه تصننویری بنندل شنند کننه شننبیه‬
‫عکس آسمانی ابری در شبی مهتابی بود‪ .‬ناگهان تمام صحنه درست مثل‬
‫یک فیلم واضح شنند‪ .‬تصننویر جدینند سننه بعنندی بننود و عمننق حیننرت آوری‬
‫داشت‪.‬‬
‫می دانستم که مقاومت در مقابل جذابیت فوق العاده ایننن منظننره‬
‫ممکن نیست‪ .‬این منظره شروع به کشیدن من به درون خود کرد‪.‬‬
‫دون خوان با تحکم زمزمننه کننرد کننه باینند چشننمانم را بگردانننم و خنود را‬
‫نجات دهم‪ .‬این حرکت بلفاصله مرا تسکین داد‪ .‬دوباره تصاویر خودمننان‬
‫و همزاد را تشخیص دادم‪ .‬بعد همزاد ناپدید و دوباره در گوشه دیگر آئینننه‬
‫ظاهر شد‪.‬‬
‫دون خوان فرمان داد که با تمام قدرت آئینننه را محکننم نگنناه دارم‪.‬‬
‫هشدار داد که آرام باشم و از حرکات ناگهنانی خنودداری کنننم‪ .‬نجواکننان‬
‫گفتم‪:‬‬
‫‪ -‬حال چه خواهد شد؟‬
‫‪ -‬همزاد سعی خواهد کرد بیرون بیاید‪.‬‬
‫هنوز حرفش تمننام نشننده بننود کننه کشننش نیرومننندی حننس کننردم‪.‬‬
‫چیزی بازویم را تکان داد‪ .‬کشش از زیر آئینه می آمد‪ ،‬مثل نیرویی مکنده‬
‫بود که فشار یکسانی به تمام قاب وارد می کرد‪ .‬دون خوان فرمان داد‪:‬‬
‫‪ -‬آئینه را محکم نگاه دار ولی مواظب باش نشکند‪ .‬با نیروی کشش‬
‫مبارزه کن! نگذار همزاد آئینه را بیش از این پایین تر ببرد‪.‬‬
‫نیرویی که ما را به پایین می کشید خیلی زیاد بود‪ .‬حننس کننردم کننه‬
‫انگشتهایم در حال شکستن هستند یا در اثر فشار به سنگهای ته نهر خرد‬
‫می شوند‪ .‬من و دون خوان‪ ،‬هر دو تعادلمان را از دست دادیننم و مجبننور‬
‫شدیم از روی تخته سنگ به درون آب رویم‪ .‬آب عمق کمی داشننت ولننی‬
‫نیروی کوبنده همزاد در اطراف آئینننه چنننان تننرس آور بننود کننه گننویی در‬
‫رودخانه پهناوری بنودیم‪ .‬آب در اطنراف پاهنای منا چرخننش دیننوانه واری‬
‫داشت ولی تصاویر سطح آئینه آرام بود‪ .‬دون خوان فریاد کشید‪:‬‬
‫‪ -‬مراقب باش‪ ،‬دارد می آید‪.‬‬
‫کشش به فشاری از زیر بدل شد‪ .‬چیزی به لبه آئینننه چنننگ انننداخته‬
‫بود ولی نه به قاب بیرونی که ما محکم گرفته بودیم‪ ،‬بلکه به درون آئینه‪.‬‬
‫گویی سطح آئینه براستی پنجره بازی بود و چیننزی یننا کسننی از میننان آن‬
‫بال می آمد‪.‬‬
‫من و دون خوان با ناامیدی تلش می کردیم که وقتی آئینننه بننه بننال‬
‫فشرده یا کشیده می شود‪ ،‬آن را به پایین فشار دهیم‪ .‬به حننالت خمیننده‪،‬‬
‫بآرامی از مکان اصلی در جهت آب راه افتادیم‪ .‬آب عمیننق ترمننی شنند و‬
‫ته نهر پوشیده از سنگریزه های لغزنده بود‪ .‬دون خوان با صنندایی خشننن‬
‫گفت‪:‬‬
‫‪ -‬بیا آئینه را از داخل آب بیرون آوریم و تکان دهیم تننا از شننر آنچننه‬
‫که درون آن است خلص شویم‪.‬‬
‫ضربات پرسروصدا بننی وقفننه ادامننه داشننت‪ .‬گننویی بننا دسننتهایمان‬
‫ماهی بزرگی را گرفته بودیم و حیوان به طور وحشیانه ای درون آب تقل‬
‫می کرد‪.‬‬
‫به فکرم رسید که این آئینه فی نفسه یک دریچه است‪ .‬واقعا شننکل‬
‫عجیبی سعی می کرد از این دریچه بننال بیاینند‪ .‬بننا وزن سنننگینش خننود را‬
‫روی لبه دریچه انداخته و چنان بزرگ بود که تصننویر مننن و دون خننوان را‬
‫می پوشاند‪ .‬دیگر خودمان را نمی دیدم‪ .‬توده بی شکلی را می دینندم کننه‬
‫سعی می کرد بال بیاید‪.‬‬
‫آئینه دیگر در ته نهر نبود‪ .‬انگشننتانم دیگننر بننه سنننگها فشننرده نمننی‬
‫شدند‪ .‬با فشاری که ما و همزاد از دو طرف به آن وارد می کردیم‪ ،‬آئینننه‬
‫بین سطح آب و ته نهر مانده بود‪ .‬دون خوان گفت که دسننتهایش را زیننر‬
‫آئینه می برد و من باید بسرعت آنها را بگیرم و دستهایمان را اهرم کنیننم‬
‫و با نیروی ساعدمان آئینه را بال آوریم‪ .‬وقتی دستهایش را رها کرد‪ ،‬آئینه‬
‫به طرف او کج شد‪ .‬بسرعت سعی کردم دستهایش را بگیرم ولی چیزی‬
‫زیر آن نبود‪ .‬لحظه ای دودل شدم و آئینه از دسننتم در رفننت‪ .‬دون خننوان‬
‫فریاد کشید‪:‬‬
‫‪ -‬بگیرش‪ ،‬بگیرش‪.‬‬
‫درست قبل از آنکه آئینه به زمین و روی سنگها بیفتد‪ ،‬آن را گرفتم‪.‬‬
‫از آب بیرون آوردم ولی نه با سرعت کافی‪ .‬گویی آب مثننل چسننب بننود‪.‬‬
‫ضمن بیرون کشیدن آئینه‪ ،‬قسمتی از ماده سنننگین و لسننتیک مانننندی را‬
‫بیرون کشیدم که بآسانی آئینه را از دستهایم بیننرون آورد و دوبنناره آن را‬
‫به درون آب برد‪ .‬دون خوان با چالکی خارق العاده ای آئینننه را گرفننت و‬
‫بدون هیچ مشکلی آن را کج کرد و از آب بیرون کشید‪.‬‬

‫***‬

‫هرگز در زندگیم دچار چنین مالیخولیایی نشده بودم‪ .‬اندوهی بود که هیننچ‬
‫پایه و اساسی نداشت‪ .‬آن را به خاطره ای از ژرفا ربط دادم که در آئینه‬
‫»دیده« بودم‪ .‬آمیزه ای بننود از دلتنگننی محننض بننرای آن اعمنناق و تننرس‬
‫مطلق نسبت به تنهایی مایوس کننده آن‪.‬‬
‫دون خوان اظهار داشت که در زندگی سالکان مبارز خیلننی طننبیعی‬
‫است که بدون هیچ دلیل آشکاری غمگین یاشند‪ .‬بینندگان مننی گویننند کننه‬
‫وقنی محدوده شناخته شکسته شود‪ ،‬تخم مرغ درخشان به عنوان مینندان‬
‫انرژی‪ ،‬سرنوشت نهایی خود را احساس مننی کننند‪ .‬تنهننا نگنناهی گننذرا بننه‬
‫ابدیت بیرون پیله کافی است تا آسایش ناشی از تهیه فهرسننت را مختننل‬
‫کند‪ .‬گاهی اوقات نتیجه مالیخولیایی ناشی ازآن چنان شدید است که می‬
‫تواند باعث مرگ شود‪.‬‬
‫گفت که بهننترین راه رهننایی از ایننن مالیخولیننا‪ ،‬مسننخره گرفتننن آن‬
‫است‪ .‬با لحنی مسخره آمیز گفت که اولین دقت من هرکاری می کند تننا‬
‫نظم و ترتیبی را که در اثر تماس من با همزاد مختل شده اسننت دوبنناره‬
‫به حال اول بازگرداند‪ .‬از آنجا کننه راه منطقننی بننرای بازسننازی آن وجننود‬
‫ندارد‪ ،‬اولین دقت من با متمرکز کردن همه قدرتش به اندوه‪ ،‬این کننار را‬
‫انجام می دهد‪.‬‬
‫گفتم که به هر حنال مالیخولیننا واقعینت دارد‪ .‬تسنلیم شندن بنه آن‪،‬‬
‫افسرده و دلتنگ بودن ارتباطی به احساس تنهایی ناشی از به ینناد آوردن‬
‫آن اعماق ندارد‪ .‬گفت‪:‬‬
‫‪ -‬عاقبت داری چیزی را می فهمی‪ .‬حق با توست‪ .‬هیچ چیزی تنهاتر‬
‫از ابنندیت نیسننت و هیننچ چیننزی دلپننذیرتر از انسننان بننودن‪ .‬ایننن براسننتی‬
‫تناقض گویی دیگری است‪ .‬چگونه انسننان مننی تواننند عهنند و میثنناق بشننر‬
‫بودنش را نگننه دارد و در عیننن حننال بننا خوشننحالی و بننه عمنند در تنهننایی‬
‫مطلق ابدیت مخاطره کند؟ به محض اینکه این معما را حل کنننی‪ ،‬آمنناده‬
‫سفر نهایی خواهی شد‪.‬‬
‫در ایننن هنگننام بننا اطمینننان کامننل علننت اننندوهم را فهمینندم‪ .‬ایننن‬
‫احساسی بود که اغلب در من عود می کرد‪ ،‬احساسی کننه همیشننه آن را‬
‫فراموش می کردم تا دوباره بنه منن دسنت منی داد‪ :‬ضنعف بشنریت در‬
‫مقابل بی کرانننی آن حقیقننت غننایی کننه در بازتنناب آئینننه »دیننده« بننودم‪.‬‬
‫گفتم‪:‬‬
‫‪ -‬دون خوان‪ ،‬بشر واقعا هیچ است‪.‬‬
‫‪ -‬دقیقا می دانم که به چه فکر می کنی‪ .‬مطمئنننا مننا هیننچ هسننتیم‪،‬‬
‫اما این دقیقا همان چیزی است که باعث مبارزه نهایی مننی شننود‪ .‬یعنننی‬
‫ما هیچها‪ ،‬واقعا می توانیم با تنهایی ابدیت مواجه شویم‪.‬‬
‫دهننانم را بنناز کننرده بننودم کننه سننوال بعنندی را مطننرح کنننم ولننی‬
‫نگذاشت‪ .‬بی مقنندمه موضننوع را عننوض کننرد و شننروع بننه بحننث دربنناره‬
‫زورآزمایی با همزاد کرد‪ .‬گفننت مهمننتر ازهمننه ایننن اسننت کننه مبننارزه بننا‬
‫همننزاد شننوخی نیسننت‪ .‬البتننه مسننئله مننرگ و زننندگی هننم نیسننت ولننی‬
‫سرگرمی هم نیست‪ .‬ادامه داد‪:‬‬
‫‪ -‬من آن فن را برگزیدم‪ ،‬زیرا حامیم آن را به مننن نشننان داده بننود‪.‬‬
‫وقتی که از او خواستم تا مثالی برای فنون تولتکهای کهن بزند‪ ،‬تقریبننا از‬
‫شدت خنده روده بر شده بود‪ .‬تقاضننای مننن او را بننه ینناد تجربننه خننودش‬
‫انننداخته بننود‪ .‬حننامی او‪ ،‬ننناوال الینناس‪ ،‬نمننایش خشنننی از همیننن فننن را‬
‫برایش اجرا کرده بود‪.‬‬
‫دون خوان گفت که چون چارچوب آئینه اش را از چوب ساخته بود‪،‬‬
‫می بایست از من هم می خواسننت کننه همیننن کننار را کنننم‪ ،‬ولننی او مننی‬
‫خواست بداند که اگر قاب من محکمتر از قنناب او یننا حننامیش باشنند چننه‬
‫اتفاقی خواهد افتاد‪ .‬قاب آنها شکسته شننده و همننزاد از آن بیننرون آمننده‬
‫بود‪.‬‬
‫توضیح داد که در خلل زورآزمایی او‪ ،‬همننزاد قنناب را شکسننته و دو‬
‫تکه چوب در دست او و حامیش باقی مانده بننود و ضننمن اینکننه آئینننه در‬
‫آب غوطه می خورد‪ ،‬همزاد از آن بال می آمد‪.‬‬
‫حامیش می دانست چه نوع دردسری در انتظار اوست‪ .‬همزادها در‬
‫بازتاب آئینه ها‪ ،‬واقعا ترس آور نیستند‪ ،‬زیرا شخص تنها یک شکل‪ ،‬نوعی‬
‫توده »می بیند«‪ .‬ولی وقتی بیرون می آیند‪ ،‬نه تنها واقعا ترسناک به نظر‬
‫می رسند‪ ،‬بلکه باعث دردسر می شوند‪ .‬خاطرنشان کننرد کننه بننه محننض‬
‫آنکه همزادها از طبقه خود خارج شوند‪ ،‬بازگشت برای آنها خیلی مشننکل‬
‫است‪ .‬در مورد انسننانها هننم همیننن طننور اسننت‪ .‬اگننر بینننندگان در طبقننه‬
‫مربوط به این موجودات مخاطره کنند‪ ،‬دیگر از آنها خننبری نخواهنند شنند‪.‬‬
‫گفت‪:‬‬
‫‪ -‬آئینه من با نیروی همزاد خرد شد‪ .‬دیگنر دریچنه ای نبنود و همنزاد‬
‫نمی توانست بازگردد‪ .‬بنابراین به دنبال من افتاد‪ .‬دور خود می چرخینند و‬
‫واقعا به دنبال من می دوید‪ .‬تقل می کردم و با سننرعت مننی دوینندم و از‬
‫ترس فریاد می کشیدم‪ .‬مثل دیوانه ها از تپه ها بال و پایین می رفتننم‪ .‬در‬
‫تمام مدت همزاد مثل سایه بدنبالم بود‪.‬‬
‫دون خوان گفت که حامیش به دنبال او می دوید ولی او خیلننی پیننر‬
‫بود و نمی توانست با سرعت کافی حرکت کند‪ .‬به هر حال فکرش خوب‬
‫کار می کرد و به دون خوان گفت که رد گم کند تا او بتواند برای رهاییش‬
‫از دست همزاد اقدامات لزم را به عمل آورد‪ .‬فرینناد زد کننه مننی خواهنند‬
‫آتشی برافروزد و دون خوان باید دور آن بدود تننا همننه چیننز آمنناده شننود‪.‬‬
‫بعد ضمن اینکه دون خوان دور تپه می دوید و از شدت ترس دیوانه شده‬
‫بود‪ ،‬رفت که شاخه خشک جمع کند‪.‬‬
‫دون خوان اعتراف کرد که وقتی دور آتش می دوینند‪ ،‬ایننن فکننر بننه‬
‫ذهنش رسید که حامیش واقعا از همه چیز لذت می برد‪ .‬می دانست کننه‬
‫حامیش سالکی است مبارز که در هننر موقعیننتی مننی تواننند سننر خننود را‬
‫گرم کند‪ .‬پس چننرا در ایننن مننوقعیت ایننن کننار را نکننند؟ لحظننه ای چنننان‬
‫نسبت به حامیش خشمگین شد که حتی همزاد از شکار او صرفنظر کرد‬
‫و دون خننوان بننا قطعیننت حننامیش را بننه بنندخواهی متهننم کننرد‪ .‬حننامیش‬
‫پاسخی نداد ولی وقتی که نگاهی به پشننت سننر دون خننوان و بننه همننزاد‬
‫انداخت و دید که همزاد با حضور خننود آنهننا را تهدینند مننی کننند‪ ،‬از شنندت‬
‫وحشننت واقعننی حرکننتی کننرد‪ .‬دون خننوان خشننمش را فرامننوش کننرد و‬
‫دوباره دایره وار شروع به دویدن کرد‪ .‬دون خوان با خنده گفت‪:‬‬
‫‪ -‬حامی من واقعا پیری شیطان صفت بود‪ .‬آموخته بود کننه در درون‬
‫بخندد‪ .‬خنده در چهره اش معلوم نمی شد و به همین علت در حننالی کننه‬
‫واقعا می خندید می توانست وانمود کند که می گرید یا خشمگین اسننت‪.‬‬
‫آن روز‪ ،‬وقننتی کننه همننزاد دایننره وار مننرا تعقیننب مننی کننرد حننامیم آنجننا‬
‫ایستاده بود و از اتهاماتی که به او زده بننودم دفنناع مننی کننرد‪ .‬هربننار کننه‬
‫دوان دوان از مقابلش می گذشتم‪ ،‬فقننط قسننمتی از حرفهننای او را مننی‬
‫شنننیدم‪ .‬وقننتی دفاعینناتش تمننام شنند‪ ،‬قسننمت دیگننری از توضننیحاتش را‬
‫شنیدم که می گفت مقدار زیادی چوب جمع آوری کننرده و همننزاد بننزرگ‬
‫است و بزرگی آتش باید به اندازه بزرگی همزاد باشد و ممکن است کننه‬
‫حیله او موثر نیفتد‪ .‬تنها ترس دیوانه کننده من‪ ،‬مرا وادار به ادامه حرکت‬
‫می کرد‪ .‬سرانجام می بایست متوجه شده باشد که چیزی نمانننده اسننت‬
‫از شدت خستگی از پا درآیم‪ .‬آتش را برافروخت و شعله ها را سپر میان‬
‫من و همزاد کرد‪.‬‬
‫دون خوان گفت که تمام شب را کنار شننعله هننا گذراندننند‪ .‬بنندترین‬
‫زمان برایش وقتی بود که حامیش برای جمع آوری شاخه هننای خشننک او‬
‫را تنها می گذاشت‪ .‬چنان ترسننیده بننود کننه بننا خنندای خننود پیمننان بسننت‬
‫طریقت معرفت را رها کند و زارع شود‪ .‬دون خوان افزود‪:‬‬
‫‪ -‬صبح روز بعد که همه انرژیم از بین رفته بود‪ ،‬همزاد ترتیننبی داد و‬
‫مرا در آتش انداخت و بشدت سوختم‪.‬‬
‫‪ -‬بر سر همزاد چه آمد؟‬
‫‪ -‬حامیم هرگز نگفت که چه بر سر همزاد آمد ولی فکر می کنم که‬
‫هنوز بی هدف سرگردان است و سعی می کند راه برگشتی بیابد‪.‬‬
‫‪ -‬پیمانی که با خداوند بستی چه شد؟‬
‫‪ -‬حامیم گفت نگران نباشم‪ ،‬پیمان بسیار خوبی است ولی من نمی‬
‫دانسته ام کسی صدایم را نمننی شنننود‪ ،‬زیننرا تنهننا چیننزی کننه وجننود دارد‬
‫فیوضات عقاب است و راهی برای پیمان بستن با آنها نیست‪.‬‬
‫‪ -‬اگر همزاد تو را می گرفت چه بر سرت می آمد؟‬
‫‪ -‬احتمال از شدت تننرس مننرده بننودم‪ .‬اگننر مننی دانسننتم گرفتننار او‬
‫شدن چه پیامدی دارد‪ ،‬می گذاشتم تا مرا بگیرد‪ .‬آن زمان آدم بی پروایی‬
‫بودم‪ .‬اگر همزادی تو را بگیرد یا زهره ترک می شوی و می میننری یننا بننا‬
‫او مبارزه منی کننی‪ .‬زینرا بعند از مبنارزه ای بنه ظناهر وحشنیانه اننرژی‬
‫همزاد از بین می رود‪ .‬همزاد نمی تواند با ما کنناری بکننند و مننا نیننز نمننی‬
‫توانیم با او کاری کنیم؛ ورطه ای میان ماست‪.‬‬
‫بینندگان کهن یقین داشتند که در لحظه ای که نیروی همزاد کنناهش‬
‫مننی یابنند‪ ،‬اقتنندارش را بننه انسننان واگننذار مننی کننند‪ .‬اقتنندار‪ ،‬ای عجننب!‬
‫بینندگان کهن آنقدر همزاد داشتند که از سر و کولشننان بننال مننی رفننت و‬
‫قدرت همزادهایشان به پشیزی نمی ارزید‪.‬‬
‫دون خوان توضیح داد که این وظیفه نیز به عهده بینندگان جدید بود‬
‫که به این اغتشاش خاتمه دهند‪ .‬آنها دریافته بودند تنها چیزی کننه اهمیننت‬
‫دارد بی عیب و نقص بودن‪ ،‬یعنی انرژی آزاد شده است‪ .‬براستی در بین‬
‫بینندگان کهن کسانی بودند که همزادهایشان آنها را نجات دادند‪ ،‬ولی این‬
‫ربطی به اقتدارهمزادها نداشت که از چیزی دفاع کنند‪ .‬بیشتر بی عیب و‬
‫نقصی آن مردان بود که باعث می شد از نیروی آن اشننکال دیگننر حیننات‬
‫استفاده کنند‪.‬‬
‫بینندگان جدینند همچنیننن مهمننترین چیننز را دربنناره همزادهننا کشننف‬
‫کردند‪ ،‬چیزی که آنها را برای انسان قابل استفاده یا بی فایده می سازد‪.‬‬
‫همزادهای بی فایده که تعدادشان نیز زینناد اسننت‪ ،‬آنهننایی هسننتند کننه در‬
‫درون خود فیوضاتی دارند که با فیوضات درون ما همخوانی ندارند‪ .‬چنان‬
‫با ما تفاوت دارند که کننامل غیرقابننل اسننتفاده اننند‪ .‬همزادهننای دیگننر کننه‬
‫تعدادشان بنه طنور قابننل تنوجهی نناچیز اسننت‪ ،‬شنبیه منا هسننتند‪ ،‬یعننی‬
‫فیوضاتی دارند که با فیوضات ما همخوانی دارد‪ .‬پرسیدم‪:‬‬
‫‪ -‬انسان از آنها استفاده می کند؟‬
‫‪ -‬به جای لغت »استفاده« باید واژه دیگری به کننار بننبریم‪ .‬منظننورم‬
‫این است که آنچه بین بینندگان و این نوع همزادها اتفاق می افتد‪ ،‬چیننزی‬
‫مثل مبادله منصفانه انرژی است‪.‬‬
‫‪ -‬چگونه این مبادله رخ می دهد؟‬
‫‪ -‬به وسیله فیوضاتی که همخنوانی دارنند‪ .‬اینن فیوضنات طبیعتنا در‬
‫آگاهی سوی چپ انسننان هسننتند‪ .‬سننویی کننه انسننان عننادی هرگننز از آن‬
‫استفاده نمی کند‪ .‬به همیننن دلیننل دنیننای آگنناهی سننوی راسننت یننا سننوی‬
‫منطقی به روی همزادها کامل بسته است‪.‬‬
‫گفت فیوضنناتی کننه همخننوانی دارننند‪ ،‬وجننه مشننترکی بننه انسننان و‬
‫همزاد می دهند‪ .‬سپس ضمن آشنایی‪ ،‬وابستگی عمیق تری به وجود مننی‬
‫آورند که به هردو شکل حیات اجازه می دهد تا از این مننوقعیت اسننتفاده‬
‫کنند‪ .‬بینندگان به دنبال خصوصننیات اثیننری همزادانننند‪ .‬آنهننا پیشنناهنگان و‬
‫نگهبانان شگفت آوری می سازند‪ .‬همزادها در طلب میدان بزرگتر انرژی‬
‫انسانند‪ .‬به کمک آن به خود مادیت می دهند‪.‬‬
‫به من اطمینان داد که بینننندگان بنناتجربه‪ ،‬بننا هنندایت ایننن فیوضننات‬
‫مشترک آن را کامل متمرکز می کنند‪ .‬مبادله در ایننن زمننان صننورت مننی‬
‫گینرد‪ .‬بیننندگان کهنن اینن روننند را نمننی فهمیدننند و فنننون پیچیننده خیننره‬
‫نگریستن را توسعه دادند تا بننه اعمنناقی روننند کننه مننن در آئینننه »دیننده«‬
‫بودم‪ .‬ادامه داد‪:‬‬
‫‪ -‬بینندگان کهن از وسیله پیچیده ای استفاده می کردند که در پننایین‬
‫رفتن به آنها کمک می کرد‪ .‬طنابی مخصوص بننود از ریسننمان چننند ل کننه‬
‫دور کمرشان گره می زدند‪ .‬انتهای نرم آن را که در ناف جای می گرفت‬
‫در انگم خیسانده بودننند‪ .‬وقنتی کننه بینننندگان غنرق در تفکنر منی شندند‪،‬‬
‫دستیار یا دستیارانشان آنننان را بننا ایننن طننناب نگننه مننی داشننتند‪ .‬طبیعتننا‬
‫مستقیم خیره شدن بننه بازتنناب شننفاف برکننه یننا درینناچه ای ژرف خیلننی‬
‫کوبنده تر و خطرناکتر از آن کاری است که ما با آئینه انجام دادیم‪.‬‬
‫‪ -‬این پایین رفتن واقعا جسمی بود؟‬
‫‪ -‬اگر می دانستی که آدم قادر بننه چننه کارهننایی اسننت تعجننب مننی‬
‫کردی‪ .‬خصوصا وقتی که انسان بر آگاهی خویش مسلط باشنند‪ .‬بینننندگان‬
‫کهن در اشتباه بودند‪ .‬ضمن سیر وسیاحت در اعماق بننه شننگفتیها دسننت‬
‫یافتند‪ .‬ملقات با همزاد کار پیش پا افتاده آنان بود‪.‬‬
‫لبد اکنون متوجه شده ای که صنحبت دربناره اعمناق ننوعی شنکل‬
‫بیان است‪ .‬اعماقی وجود ندارد‪ .‬فقط مسئله اسننتفاده از آگنناهی مطننرح‬
‫است‪ .‬با وجود این بینندگان کهن هرگز متوجه آن نشدند‪.‬‬
‫به دون خوان گفتم کننه بننا تننوجه بننه آنچننه او دربنناره تجربننه اش بننا‬
‫همننزاد گفتننه اسننت و بننا تننوجه بننه برداشننت ذهنیننم از ضننربات نیرومننند‬
‫همزادها در آب بننه ایننن نننتیجه رسننیده ام کننه همزادهننا خیلننی پرخاشننگر‬
‫هستند‪ .‬گفت‪:‬‬
‫‪ -‬نه‪ ،‬واقعا این طور نیست‪ .‬نه اینکه برای پرخاشگری انرژی کننافی‬
‫ندارند‪ ،‬بلکه انرژی آنها از نوع دیگری است‪ .‬آنها بیشتر مثل جریننان بننرق‬
‫هستند و موجودات ارگانیک بیشتر شبیه امواج حرارتند‪.‬‬
‫‪ -‬پس چرا آن همزاد همه این مدت به دنبالت بود؟‬
‫‪ -‬اینکننه معمننا نیسننت‪ .‬هیجننان تنوجه آنهننا را جلننب مننی کننند‪ .‬تننرس‬
‫حیوانی بیش از همه تننوجه آنهننا را جلننب مننی کننند‪ .‬تننرس‪ ،‬نننوعی انننرژی‬
‫مناسب بننا آنهننا را آزاد مننی کننند‪ .‬تننرس حیننوانی‪ ،‬فیوضننات درون آنهننا را‬
‫دوباره به کار می اندازد‪ .‬از آنجا که ترس من آرام نشدنی بود‪ ،‬همزاد بننه‬
‫دنبال آن می رفت یا بهتر بگویم ترس من همزاد را گیر انداخته بننود و او‬
‫را رها نمی کرد‪.‬‬
‫گفت که این بینندگان کهن بودند که دریافتند همزاد از ترس حیوانی‬
‫بیش از هر چیز دیگری لذت مننی بننرد‪ .‬حننتی تننا آنجننا پیننش رفتننند کننه بننا‬
‫ترساندن منردم دیگنر تنا سنرحد منرگ آگاهنانه همزادهایشنان را تقنویت‬
‫کردند‪ .‬بینندگان کهن یقین داشتند که همزادهننا احساسننات بشننری دارننند‬
‫ولی بینندگان جدید چیننز دیگننری »دیدننند«‪ .‬آنهننا »دیدننند« کننه انننرژی آزاد‬
‫شده توسط هیجانات‪ ،‬توجه همزادها را جلب می کند‪ .‬عشق نیز همچننون‬
‫نفرت یا اندوه موثر است‪.‬‬
‫دون خوان افزود که اگر او به همزاد علقه مند می شنند‪ ،‬همننزاد در‬
‫پی او می رفت‪ ،‬گرچه این تعقیب حالت دیگری داشننت‪ .‬پرسننیدم اگننر او‬
‫ترسش را مهار کرده بود‪ ،‬همزاد از تعقیب او دست برمی داشت‪ .‬پاسننخ‬
‫داد که مهار کردن ترس‪ ،‬ترفند بینننندگان کهننن بننود‪ .‬چنننان تننرس خننود را‬
‫مهار می کردند که می توانستند آن را تکه تکه کنننند‪ .‬تننرس خننود را مثننل‬
‫غذا تقسیم می کردند و بندین ترتینب همنزاد را بنه دام منی انداختنند‪ .‬در‬
‫واقع همزادها را به اسارت می گرفتند‪ .‬دون خوان ادامه داد‪:‬‬
‫‪ -‬آن بینندگان کهن‪ ،‬مردان وحشتناکی بودند‪ .‬من نباید زمان گذشننته‬
‫را در صحبت به کار برم‪ .‬حتی امروز هم مردان وحشتناکی هستند‪ .‬هدف‬
‫آنها تسلط یود‪ ،‬می خواستند بر هرکسی و هر چیزی مسلط شوند‪.‬‬
‫‪ -‬حتی امروز‪ ،‬دون خوان؟‬
‫و می خواستم برایم بیشتر توضیح دهد‪.‬‬
‫موضوع را تغییر داد و گفت که من واقعا فرصننتم را بننرای بیننش از‬
‫حنند ترسننیدن از دسننت داده ام‪ .‬گفننت آن طننور کننه مننن قنناب آئینننه را‬
‫قیراندود کرده ام‪ ،‬بدون شک مانع نفوذ آب به پشت شیشه شننده اسننت‪.‬‬
‫او این مسئله را عامل تعیین کننده ای می دانست که مننانع شننده بننود تننا‬
‫همزاد آئینه را خرد کند‪ .‬گفت‪:‬‬
‫‪ -‬خیلی حیف شد‪ .‬حتی ممکن بود از این همزاد خوشت آید‪ .‬بننه هننز‬
‫حال همانی نبود که روز قبل آمده بود‪ .‬دومی کامل وابسته به تو بود‪.‬‬
‫‪ -‬دون خوان‪ ،‬خودت هم همزاد داری؟‬
‫‪ -‬همان طور که می دانننی مننن همزادهننای حننامی ام را دارم‪ .‬نمننی‬
‫توانم بگویم که نسبت به آنها همان احساسی را دارم که حننامیم داشننت‪.‬‬
‫او مردی آرام اما احساساتی بود که با دسننت و دلبننازی همننه چیننز خننود‪،‬‬
‫حتی انرِژیش را می داد‪ .‬همزادهننایش را دوسننت داشننت‪ .‬پشننیمان نمننی‬
‫شد که به همزادهایش اجازه دهنند از انننرژی او اسننتفاده کنننند و بننه خننود‬
‫مادیت بخشند‪ .‬حتی یکی از آنها شکل عجیب و غریبی پیدا کرد‪.‬‬
‫دون خوان ادامه داد و گفت از آنجا که تمننایلی بننه همزادهننا ننندارد‪،‬‬
‫هرگز مزه واقعی آنها را به من نچشانده است‪ .‬در حننالی کنه هنننوز زخننم‬
‫سینه اش بهبود نیافته بود‪ ،‬حامیش این کار را با او کرده است‪ .‬همه چیننز‬
‫از آنجا شروع شد که فکر کننرد حننامیش مننرد عجیننبی اسننت‪ .‬دون خننوان‬
‫تازه از چنگ خرده ستمگر گریخته بود کننه مشننکوک شنند بننه دام دیگننری‬
‫افتاده است‪ .‬قصد داشت چند روزی صبر کننند تننا دوبنناره نیرویننش را بننه‬
‫دست آورد و بعد وقتی که آن پیرمرد در خانه نیست بگریزد‪ ،‬ولی پیرمرد‬
‫باید افکار او را خوانده باشد‪ ،‬زیرا روزی با حالتی که انگار رازی را فنناش‬
‫می کرد نجواکنان به دون خوان گفت که باید به سرعت خوب شود تا هر‬
‫دو بتوانند از دست اسیر کننده و زجردهنده اش بگریزند‪ .‬سننپس پیرمننرد‬
‫در حالی که از شدت ترس و ضعف می لرزید‪ ،‬در را باز کرد و مرد غننول‬
‫پیکری به داخل اتاق آمد که صورت ماهی مانندی داشت‪ .‬گویی پشننت در‬
‫گوش ایستاده بود‪ .‬رنگش سبز خاکسننتری بنود‪ .‬تنهنا یننک چشننم بنزرگ و‬
‫بدون پلک داشت و هیکلننش تمننام عننرض در را مننی پوشنناند‪ .‬دون خننوان‬
‫گفت چنننان متعجننب و وحشننتزده شنند کننه از حننال رفننت و سننالها طننول‬
‫کشیده بود تا طلسم این ترس را بشکند‪ .‬پرسیدم‪:‬‬
‫‪ -‬همزادها برایت مفید هستند‪ ،‬دون خوان؟‬
‫‪ -‬گفتنش خیلی مشکل است‪ .‬به یک معنا همزادهننایی را کننه حننامیم‬
‫به من داده است دوست دارم‪ ،‬در عننوض آنهنا نیننز مننی توانننند علقننه ای‬
‫باورنکردنی ابراز کنند‪ ،‬ولی برای من قابل درک نیسننتند‪ .‬آنهننا در اختیننارم‬
‫هستند تا اگر روزی احتمال در آن بیکرانننی‪ ،‬در بیکرانننی فیوضننات عقنناب‬
‫تنها ماندم از مصاحبت آنان بهره مند شوم‪.‬‬

‫فصل هفتم‬
‫پیوندگاه‬
‫پننس از مبننارزه بننا همزادهننا‪ ،‬دون خننوان تننا ماههننا از ادامننه توضننیحاتش‬
‫خودداری کرد‪ .‬روزی دوباره آن را از سر گرفت‪ .‬حادثه عجیبی باعث این‬
‫کار شد‪.‬‬
‫دون خوان در مکزیک شمالی بود‪ .‬تنگ غروب بننود و تننازه بننه خننانه‬
‫محل سکونت او رسیده بودم که بی درنگ مرا به حالت ابرآگاهی برد‪ .‬در‬
‫یک چشم به هم زدن به ینناد آوردم کننه بازگشننت دون خننوان بننه سننونورا‬
‫همیشه وسیله ای برای احیای درون بود‪ .‬برایم توضننیح داده بننود کننه یننک‬
‫ناوال راهبری است که مسننئولیتهای خطیننری بننه عهننده دارد و بننه همیننن‬
‫علت باید نقطه اتکای مادی داشته باشد‪ ،‬مکانی که تلقی انرژیها بخننوبی‬
‫انجام گیرد‪ .‬صحرای سونورا برای او چنین مکانی بود‪.‬‬
‫به هنگام ورود به حالت ابرآگاهی متوجه شدم که شخص دیگری در‬
‫تاریک و روشن خانه پنهان شده است‪ .‬از دون خوان پرسننیدم کننه خنننارو‬
‫درخانه است‪ .‬پاسخ داد که تنهاست و آنچه توجه مرا جلب کننرده یکننی از‬
‫همزادهایش است‪ ،‬همانی که از خانه مراقبت می کند‪.‬‬
‫سپس دون خننوان حرکننت عجیننبی کننرد‪ .‬روی درهننم کشننید‪ ،‬گننویی‬
‫تعجننب کننرده یننا ترسننیده بننود‪ .‬بننی درنننگ شننکل تننرس آور مننرد عجیننبی‬
‫درآستانه در اتاقی که در آن نشسنته بنودیم پدیندار شند‪ .‬حضنور آن منرد‬
‫عجیب‪ ،‬چنان مرا ترساند که واقعا سرم گیج رفت‪ .‬قبل از آنکه بتوانم بننه‬
‫حالت طبیعی بازگردم‪ ،‬مرد با سبعیت تمام تلوتلوخننوران بننه سننویم آمنند‪.‬‬
‫وقتی بازویم را گرفت‪ ،‬لرزشی به من دست داد که شننبیه جریننان تخلیننه‬
‫بار الکتریکی بود‪.‬‬
‫زبانم بند آمد‪ .‬وحشتی مرا فراگرفت که نمی توانستم آن را از خود‬
‫دور کنم‪ .‬دون خوان به من لبخند می زد‪ .‬با لکنت و ناله سعی می کننردم‬
‫کمک بطلبم که ضربه شدیدتری به من وارد آمد‪.‬‬
‫مرد با چنگش مرا محکننم گرفننت و سننعی کننرد از پشننت بننه زمیننن‬
‫اندازد‪ .‬دون خوان با لحنی که در آن شتابی نبود از من خواست تنا خننودم‬
‫را جمع و جور کنم‪ ،‬بننا تننرس خننود مبننارزه نکنننم و خننود را بننه دسننت آن‬
‫بسپارم‪ .‬گفت‪» :‬بترس‪ ،‬بدون آنکه وحشت زده باشی!« به کنننارم آمنند و‬
‫بدون آنکه در مبارزه من مداخله ای کند به نجوا در گوشم گفت کننه باینند‬
‫تمام تمرکزم را به نقطه میانیم معطوف کنم‪.‬‬
‫در طی سالیان‪ ،‬همیشه تاکید کرده بود که طول و عرض بدنم را با‬
‫دقت بسیار اندازه گیری و نقطه میانی آن را درست تعیین کنننم‪ .‬همیشننه‬
‫گفته بود که چنین نقطه ای مرکز واقعی انرژی ماست‪.‬‬
‫به محض آنکه دقتم را به نقطه میانی متمرکز کردم‪ ،‬آن مرد رهایم‬
‫کرد‪ .‬در این لحظه آگاه شنندم کننه موجننودی کننه فکننر مننی کننردم انسننان‬
‫است‪ ،‬در حقیقت تنها شبیه انسننان بننود‪ .‬در لحظننه ای کننه همننزاد شننکل‬
‫انسانیش را از دست داد‪ ،‬به حبابی بی شکل با نوری مات بنندل شنند‪ .‬بننه‬
‫راه افتاد‪ ،‬به دنبالش رفتم‪ .‬نینروی عظیمنی منرا وادار منی کنرد کنه ننور‬
‫مات را دنبال کنم‪.‬‬
‫دون خوان متوقفم کرد‪ .‬بآرامی مرا به حیاط خننانه اش بننرد و روی‬
‫صندوق بزرگی که از آن به عنوان نیمکت استفاده می کرد نشاند‪.‬‬
‫این تجربه وضع روحیم را مغشوش کرده بود‪ ،‬ولننی بیشننتر ازهمننه‪،‬‬
‫این مسئله باعث اغتشاش فکنری منن شنده بنود کنه چکنونه تنرس فلنج‬
‫کننده من بسرعت و کامل از بین رفته است‪.‬‬
‫درباره تغیییر حالت ناگهانیم توضیح دادم‪ .‬دون خوان گفت کننه هیننچ‬
‫چیز عجیبی در تغییر حالت ناگهانی من وجود ندارد و به محض آنکه تابش‬
‫آگاهی درون پیله انسان از آسننتانه معینننی فراتننر رود‪ ،‬تننرس از بینن مننی‬
‫رود‪.‬‬
‫سپس توضیحاتش را از سر گرفت‪ .‬یک بار دیگر به اختصار حقایقی‬
‫را که در مورد آگاهی عنوان کرده بود‪ ،‬بازگو کرد‪ .‬گفت کننه دنیننای عینننی‬
‫وجود ندارد‪ ،‬بلکه تنها کیهانی از میدان انرژی است که بینندگان‪ ،‬فیوضات‬
‫عقاب می نامند‪ .‬بشر از فیوضات عقاب ساخته شده و فی نفسه حبنناب‬
‫فروزان انرژی است‪ .‬هریننک از مننا در پیلننه ای محصننور شننده کننه بخننش‬
‫کوچکی از این فیوضات را در میننان گرفتننه اسننت‪ .‬آگنناهی در اثننر فشننار‬
‫مداوم فیوضات بیرون پیله که به آن فیوضات آزاد می گویننند برفیوضننات‬
‫درون پیله به وجود می آینند‪ .‬آگنناهی‪ ،‬مشنناهده و ادراک را بننه وجننود مننی‬
‫آورد‪ .‬این حادثه وقتی روی می دهد که فیوضننات درون پیلننه بننا فیوضننات‬
‫آزاد مطابق آن همسو شوند‪ .‬ادامه داد‪:‬‬
‫‪ -‬حقیقت بعدی این است که این ادراک تحقق می یابد‪ ،‬زیرا در هننر‬
‫یک از ما عنناملی وجننود دارد کننه پیوننندگاه نامیننده مننی شننود و فیوضننات‬
‫درونی و بیرونی را برای همسویی برمی گزیند‪ .‬همسویی ویژه ای که مننا‬
‫آن را به عنوان دنیا مشنناهده و درک مننی کنیننم‪ ،‬ناشننی از نقطننه خاصننی‬
‫است که پیونگاه در آن نقطه و در پیله ما قرار گرفته است‪.‬‬
‫این مطلننب را چننند بنار تکننرار کننرد و بننه مننن فرصننت داد تنا آن را‬
‫بفهمم‪ .‬بعد گفت که برای تایید حقایق آگاهی بننه انننرژی نیازمننندم‪ .‬ادامننه‬
‫داد‪:‬‬
‫‪ -‬به تو گفته ام که سروکار داشتن با خرده سننتمگران بننه بینننندگان‬
‫کمک می کننند تننا مننانور پیچیننده ای را انجننام دهننند‪ .‬ایننن مننانور جابجننایی‬
‫پیوندگاهشان است‪.‬‬
‫گفت که مشاهده همزاد برای من به این معناست که پیوننندگاهم را‬
‫از جای عادیش حرکت داده ام‪ .‬به زبان دیگر تابش آگنناهیم بننه فراسننوی‬
‫آستانه معینی حرکت کرده و ترسم را از بین برده است‪ .‬همه این وقننایع‬
‫اتفاق افتاده است‪ ،‬زیرا من به اندازه کافی انرژی اضافی داشته ام‪.‬‬

‫***‬

‫آخرهننای شننب‪ ،‬بعنند ار اینکننه از گردشننی در کوهسننتانهای آن اطننراف‬


‫بازگشتیم‪ ،‬گردشی که قسمتی از آموزشهایش درباره سوی راسننت بننود‪،‬‬
‫دون خوان مرا به حالت ابرآگاهی فرستاد و بعد به توضیحاتش ادامه داد‪.‬‬
‫گفت که برای بحث دربنناره منناهیت پیوننندگاه باینند ابتنندا از بحننثی دربنناره‬
‫اولین دقت شروع کند‪.‬‬
‫گفت که بینندگان جدید شیوه های نامشهودی را کننه بننر اسنناس آن‬
‫اولین دقت عمل می کد مورد مطالعه قراردادند و وقتی کننه آن را بننرای‬
‫دیگران وصف می کردند‪ ،‬برای حقایق آگاهی ترتیبی قایل شدند‪ .‬بننه مننن‬
‫اطمینان داد که همه بینندگان بننه چنیننن توضننیحاتی تننن نمننی دادننند‪ .‬مثل‪،‬‬
‫حامیش‪ ،‬ناوال خولیان اهمیت چندانی به توضیحات نمی داد‪ ،‬ولننی حننامی‬
‫ناوال خولیان یعنی ناوال الیاس که خوشبختانه دون خوان با او آشنا شده‬
‫بود‪ ،‬به این مطلب اهمیت می داد‪ .‬دون خوان با »دیدن« خود و بننا کمننک‬
‫توضننیحات مفصننل و دور و دراز ننناوال الینناس و توضننیحات اننندک ننناوال‬
‫خولیان موفق شده بود این حقایق را درک و تایید کند‪.‬‬
‫دون خوان توضیح داد که بننرای آنکننه اولیننن دقتمننان بننه دنیننایی کننه‬
‫مشاهده می کنیم متمرکز شنود‪ ،‬بایند فیوضنات معیننی را برگزینند کننه از‬
‫نوار باریک آگاهی بشری انتخاب می شوند‪ .‬فیوضات کنار گذاشننته شننده‪،‬‬
‫گرچه در دسترس ما هستند ولی در تمنام مندت عمنر منا ناشنناخته و در‬
‫حال رکود می مانند‪.‬‬
‫بینندگان جدید فیوضننات برگزیننده را سننوی راسننت‪ ،‬آگنناهی عننادی‪،‬‬
‫تونال‪ ،‬این دنیا‪ ،‬شناخته‪ ،‬اولین دقت‪ ،‬و انسانهای معمولی آن را حقیقننت‪،‬‬
‫منطق‪ ،‬عقل سلیم می نامند‪.‬‬
‫فیوضات برگزیده قسمت بزرگی از نوار آگاهی بشر را درست مننی‬
‫کنند که خود بخش بسیار کوچکی از طیف کامل فیوضاتی است که درون‬
‫انسان وجود دارد‪ .‬فیوضات نادیده گرفته شده ننوار بشننری را بنه عنننوان‬
‫نوعی سرآغاز به ناشناخته می پندارند‪ .‬ناشننناخته شننامل تننوده فیوضنناتی‬
‫است که بخشننی از نننوار بشننری نیسننتند و هرگننز برگزیننده نمننی شننوند‪.‬‬
‫بینندگان آن را آگاهی سوی چپ‪ ،‬ننناوال‪ ،‬دنیننای دیگننر‪ ،‬ناشننناخته‪ ،‬دومیننن‬
‫دقت می نامند‪ .‬دون خوان ادامه داد‪:‬‬
‫‪ -‬بینندگان کهن روش گزینش فیوضات معینی را کشف کردند و بننه‬
‫کار بردند‪ .‬آنها متوجه شدند که ننناوال مننرد و زن بننه خنناطر نیننروی فننوق‬
‫العاده خود می توانند با فشاری فیوضات برگزیننده را از فیوضننات عننادی‬
‫دور و در فیوضات مجاور جابجا کنند‪ .‬این فشننار بننه عنننوان ضننربه ننناوال‬
‫شناخته می شود‪.‬‬
‫دون خوان گفت کننه بینننندگان کهننن از ایننن جابجننایی اسننتفاده مننی‬
‫کردننند تننا کارآموزانشننان را در اسننارت نگنناه دارننند‪ .‬بننا ایننن ضننربه‬
‫کارآموزانشان را به بالترین‪ ،‬حادترین و تاثیرپذیرترین حننالت آگنناهی وارد‬
‫می کردند و در حالی که کارآموزان درمانده در ینک چنینن حنالت نرمنش‬
‫پذیری بودند‪ ،‬فنون نادرست خود را به آنان می آموختند‪ ،‬فنونی کننه آنننان‬
‫را نیز چون استادانشان به آدمهای گمراهی بدل می کرد‪.‬‬
‫بینندگان جدید نیز همین فن را به کار می برند‪ ،‬ولننی بجننای آنکننه از‬
‫آن برای این اهداف کثیف اسننتفاده کنننند‪ ،‬کارآموزانشننان را هنندایت مننی‬
‫کنند تا امکانات بشری را بیاموزند‪.‬‬
‫دون خوان توضیح داد که ضربه ناوال باید به نقطه خاصی وارد آید‪،‬‬
‫به پیوندگاه که در هر فرد جای کامل مشخصی دارد‪ .‬همچنین ضننربه باینند‬
‫توسط ناوالی زده شود که »می بیند«‪ .‬بننه مننن اطمینننان داد کننه بیهننوده‬
‫است اگر کسننی نیننروی ننناوال را داشننته باشنند و »نبیننند«‪ ،‬درسننت مثننل‬
‫کسی که »ببیند« و فاقد نیروی ناوال باشد‪ .‬درهر دو مورد‪ ،‬نتیجه‪ ،‬ضننربه‬
‫ای معمولی است‪ .‬یک بیننده می تواند پی در پی ضربه را به محل صحیح‬
‫وارد آورد‪ ،‬بدون اینکه نیروی جابجایی آگاهی را داشته باشد‪ ،‬ولی ننناوالی‬
‫که »نمی بیند« حتی قادر نیست ضربه را به محل صحیح وارد آورد‪.‬‬
‫او همچنین گفت بینندگان کهن کشف کردند کننه پیوننندگاه در جسننم‬
‫مادی نیست‪ ،‬بلکه در پوسته فننروزان و در درون پیلننه اسننت‪ .‬ننناوال ایننن‬
‫نقطه را از درخشندگی شدید آن تشخیص می دهنند و بجننای ضننربه زدن‪،‬‬
‫آن را هل می دهد‪ .‬نیروی فشار در پیله گودرفتگی ایجاد می کننند و مثننل‬
‫ضربه ای بر کتف راست احساس می شود‪ ،‬ضربه ای که تمنام هنوا را از‬
‫ریه بیرون می راند‪ .‬پرسیدم‪:‬‬
‫‪ -‬گودرفتگی های مختلفی وجود دارد؟‬
‫‪ -‬تنها دو نننوع‪ .‬یکننی گننودرفتگی و دیگننری شننکافی کوچننک‪ .‬هریننک‬
‫اثرخاص خود را دارد‪ .‬گودرفتگی‪ ،‬کیفیننتی گننذرا ایجنناد مننی کننند و بنناعث‬
‫جابجایی زودگذری می شود‪ ،‬ولی شکاف‪ ،‬کیفیتی عمیننق و همیشننگی در‬
‫پیله ایجاد می کند و باعث جابجایی دائمی می شود‪.‬‬
‫توضیح داد که معمول ضربه ناوال به پیله درخشانی که در اثر درون‬
‫اندیشی سخت شده است‪ ،‬هیننچ تنناثیری نمننی کننند‪ .‬بننه هننر حننال گنناهی‬
‫اوقات پیله انسان خیلننی نرمننش پنذیرتر اسننت و در اثننر کمننترین فشننار‪،‬‬
‫گودرفتگی کاسه مانندی بر روی آن به وجود می آید که اننندازه آن از یننک‬
‫گودرفتگی کوچک تا گودرفتگی که یننک سننوم کننل پیلننه را دربرمننی گیننرد‬
‫تغییر می کند‪ .‬یا شننکافی ایجنناد مننی شننود کننه امکننان دارد تمننام پهنننا یننا‬
‫درازای پوسته تخم مرغی شکل را بگیرد و پیله را به نظننر مثنل اینکننه در‬
‫خودش پیچیده است بنمایاند‪.‬‬
‫بعضی از پوسنته هنای درخشنان‪ ،‬پنس از گنود شندن‪ ،‬بلفاصنله بنه‬
‫حالت اول خود بازمی گردند‪ .‬دیگران ساعتها یا حتی روزها گودرفته مننی‬
‫مانند‪ ،‬ولی خودبخود به حال اول بازمی گردند‪ .‬بعضی ها به طننور مقنناوم‬
‫و تغییرناپننذیری گننودرفته مننی شننوند و بننرای اینکننه شننکل اصننلی پیلننه‬
‫درخشان به حال اول بازگردد‪ ،‬نیاز بننه ضننربه دیگننری از طننرف ننناوال در‬
‫ناحیه مجاور دارند‪ .‬تعداد کمنی هرگننز گنودرفتگی خنود را از دسننت نمننی‬
‫دهند‪ .‬هرچقدر هم که ناوال به آنها ضربه وارد آورد‪ ،‬دیگر بننه شننکل تخننم‬
‫مرغی خود بازنمی گردند‪.‬‬
‫دون خوان افزود که گودرفتگی با جابجایی تننابش آگنناهی بننر اولیننن‬
‫دقت اثر می گذارد‪ .‬گودرفتگی بر فیوضات درون پوسته درخشننان فشننار‬
‫می آورد و بینندگان مشاهده می کنند که چگونه اولین دقت‪ ،‬تحت نیروی‬
‫این فشار‪ ،‬مرکننز ثقننل خننود را جابجننا مننی کننند‪ .‬گننودرفتگی بننا جابجننایی‬
‫فیوضات عقاب درون پیله‪ ،‬تابش آگاهی را بر فیوضات نقاط دیگری مننی‬
‫افکند که معمول برای اولین دقت غیرقابل دستیابی است‪.‬‬
‫پرسیدم آیا تابش آگاهی تنها در سطح پیلننه درخشننان »دیننده« مننی‬
‫شود‪ .‬گویی غرق در افکار خودش بود‪ ،‬بلفاصله جواب نداد‪ .‬شاید پس از‬
‫ده دقیقه به سوالم پاسخ داد و گفت که معمننول تننابش آگنناهی در سننطح‬
‫پیله همه موجودات حساس »دیده« می شود‪ .‬در هر صورت پس از آنکه‬
‫انسان دقتش را گسترش داد‪ ،‬تابش آگاهی عمق پیدا مننی کننند‪ .‬بنه زبننان‬
‫دیگر از سطح پیله به تعداد زیادی از فیوضاتی کننه درون پیلننه اننند منتقننل‬
‫می شود‪ .‬ادامه داد‪:‬‬
‫‪ -‬وقتی که بینندگان کهن از آگاهی استفاده می کردند‪ ،‬می دانسننتند‬
‫چه کاری انجام می دهند‪ .‬متوجه شده بودننند کننه بننا ایجنناد گننودرفتگی در‬
‫پیله انسان‪ ،‬می توانند تابش آگاهی را که بر فیوضات درون پیله می تابنند‬
‫به فیوضات مجاور آنها بتابانند‪.‬‬
‫‪ -‬تو طوری صننحبت مننی کنننی کننه گننویی مسننئله ای مننادی مطننرح‬
‫است‪ .‬چگونه می توان در چیزی که فقط تابش است گودرفتگی به وجود‬
‫آورد‪.‬‬
‫‪ -‬تابش به طریقه ای وصف ناپذیر گودرفتگی در تابش دیگری ایجاد‬
‫می کند‪ .‬اشتباه تو این است که به فهرست منطننق چسننبیده ای‪ .‬منطننق‬
‫که به عنوان انرژی با انسان سروکار ندارد‪ .‬منطق با ابزاری که انرژی را‬
‫به وجود می آورد سروکار دارد و هرگز این مسئله را جدی نگرفته اسننت‬
‫که ما بهتر از ابزار هستیم‪ .‬مننا موجننوداتی هسننتیم کننه انننرژی تولینند مننی‬
‫کنند‪ .‬حبابهای انرژی هستیم‪ .‬پس بعید نیست که یک حبنناب انننرژی بنواننند‬
‫در حباب دیگری از انرژی گودرفتگی ایجاد کند‪.‬‬
‫اضننافه کننرد کننه بننه حننق مننی تننوان تننابش آگنناهی را کننه توسننط‬
‫گودرفتگی به وجود آمده است‪ ،‬ابرآگاهی گننذرا نامینند‪ ،‬زیننرا فیوضنناتی را‬
‫برمی گزیند که در مجاورت فیوضات عادی اننند‪ .‬در نننتیجه تغییننر ننناچیزی‬
‫رخ می دهد‪ .‬با وجود این‪ ،‬این جابجایی توانننایی عظیمننی در فهمینندن‪ ،‬در‬
‫تمرکز و مهمتر از همه در فراموش کردن ایجاد می کند‪ .‬بینننندگان دقیقننا‬
‫می دانستند که چگونه از ایننن جهننش در مقیاسننی کیفننی اسننتفاده کنننند‪.‬‬
‫»دیدند« که پس از ضربه ناوال‪ ،‬تنها فیوضاتی کننه در مجنناورت فیوضننات‬
‫مورد استفاده روزانه مننا هسننتند ناگهننان شننفاف مننی شننوند و فیوضننات‬
‫دورتر دست نخورده می مانند‪ .‬از اینجا بینندگان نتیجه گرفتند کننه انسننان‬
‫در حالت ابرآگاهی نیز می تواند درست مثل زمانی که در زندگی روزمره‬
‫است‪ ،‬عمل کند‪ .‬نیاز به ناوال مرد و ناوال زن برای آنها اهمیننت اساسننی‬
‫پیدا کرد‪ ،‬زیرا این حالت فقط تا زمانی که گودرفتگی باقی بود ادامه پیدا‬
‫می کرد و پس از آن‪ ،‬تمام وقایع بی درنگ فراموش می شدند‪ .‬پرسیدم‪:‬‬
‫‪ -‬چرا شخص باید فراموش کند؟‬
‫‪ -‬زیرا فیوضاتی که روشن بینننی بیشننتری بننه وجننود مننی آورننند‪ ،‬بننه‬
‫محض آنکه سالک مبارز از حالت ابرآگاهی بیرون آمد‪ ،‬دیگر برگزیده نمی‬
‫شوند‪ .‬بدون این گزینش‪ ،‬هرچه که سالک تجربه یا مشاهده کننرده اسننت‬
‫ناپدید می شود‪.‬‬
‫دون خوان گفت یکی از وظایفی که بینندگان برای شاگردانشان در‬
‫نظر گرفته اند این است کننه آنننان را مجبورکنننند تننا بننه ینناد آورننند‪ ،‬یعنننی‬
‫فیوضاتی را کنه در خلل حنالت ابرآگناهی منورد اسنتفاده قننرار داده انند‬
‫دوباره برگزینند‪.‬‬
‫به یادم آورد که خنارو همیشه به من توصیه می کرد کننه ینناد بگیننرم‬
‫بجای مداد با سرانگشتم بنویسم و این همننه یادداشننت جمننع آوری نکنننم‪.‬‬
‫دون خوان گفت که درواقع منظور خنارو این بود که وقتی مننن در حننالت‬
‫ابرآگاهی هستم‪ ،‬از بعضنی از فیوضنات اسنتفاده نشنده بنرای بنه خناطر‬
‫سپردن گفتگو و تجربه ام استفاده کنم و روزی با گزینش مجدد فیوضاتی‬
‫که مورد استفاده قرار گرفته اند همه چیزها را به یاد آورم‪.‬‬
‫به توضیحاتش ادامه داد و گفت که حالت ابرآگاهی نه تنها به عنوان‬
‫تابشی که به اعماق شکل تخم مرغنی انسنان مننی رود‪ ،‬بلکنه بنه عننوان‬
‫درخششی شدید بر سطح پیله »دیده« می شود‪ .‬با وجود این در مقایسه‬
‫با تابشی که در اثر آگاهی کامل ایجنناد مننی گننردد و همچننون فننوران نننور‬
‫سفید رنگی در تمام تخم مرغ درخشان »دیننده« مننی شننود‪ ،‬هیننچ اسننت‪.‬‬
‫فوران نوری عظیم که تمام پوسته را فرامی گیرد و فیوضات درونی خود‬
‫را آنچنان می گستراند که تصورناپذیر است‪ .‬پرسیدم‪:‬‬
‫‪ -‬اینها موارد خاصی است دون خوان؟‬
‫‪ -‬یقینا‪ .‬این فقط برای بینندگان رخ می دهد‪ .‬هیچ آدم دیگننر یننا هیننچ‬
‫موجود زنده ای نمی تواند این طور بدرخشد‪ .‬بینندگانی کننه بننا تعمننق بننه‬
‫آگاهی کامل دست می یابند منظره ای دیدنی دارند‪ .‬این زمانی است که‬
‫در درون خویش می سوزند‪ .‬آتش درون آنها را می سوزاند‪ .‬بدینسننان بننا‬
‫آگاهی کامل با فیوضات آزاد می آمیزند و در ابدیت شناور می شوند‪.‬‬

‫***‬

‫پس از چند روز‪ ،‬دون خنوان را از سنونورا بنه شنهری در جننوب مکزینک‬
‫برگرداندم که او و گروه سالکانش در آنجا زندگی می کردند‪.‬‬
‫روز بعد گرم و مه آلود بود‪ .‬احساس تنبلی منی کنردم و نمنی داننم‬
‫چننرا بننی حوصننله بننودم‪ .‬بعنندازظهر آرامننش ناخوشننایندی تمننام شننهر را‬
‫فراگرفتننه بننود‪ .‬مننن و دون خننوان در اتنناق بننزرگ روی صننندلی راحننتی‬
‫نشسته بودیم‪ .‬بنه او گفتنم کنه زنندگی در منناطق روسنتایی مکزیننک بنه‬
‫مزاق من خوشایند نیست‪ ،‬احسنناس سننکوت اجبنناری در آن شننهر برایننم‬
‫ناخوشایند بود‪ .‬تنها صدایی که به گوشم می رسید‪ ،‬صنندای کودکننانی بننود‬
‫که در دوردست فریاد می زدند‪ ،‬نمی توانستم بفهمم که بازی می کردننند‬
‫یا از شدت درد فریاد می کشیدند‪ .‬دون خوان گفت‪:‬‬
‫‪ -‬دراینجا تو همیشه در حالت ابرآگاهی هستی‪ .‬تفاوت بزرگی است‪،‬‬
‫به هرحال اهمیتی ندارد‪ .‬باید به زندگی کردن در چنیننن شننهرهایی عننادت‬
‫کنی‪ .‬روزی در یکی از این شهرها زندگی خواهی کرد‪.‬‬
‫‪ -‬چرا باید در شهری مثل این شهر زندگی کنم دون خوان؟‬
‫‪ -‬برایت توضیح دادم کننه هنندف بینننندگان جدینند آزاد شنندن اسننت و‬
‫آزادی پیامدهای مخربی دارد‪ .‬یکی از پیامدهای آن ایننن اسننت کننه سننالک‬
‫باید با آگاهی کامل در طلب دگرگونی باشنند‪ .‬مطلننوب تننو همیننن زننندگی‬
‫است که داری‪ .‬منطقت را با پیگیری فهرست خود و مقایسه با فهرسننت‬
‫دوستانت تحریک می کنی‪ .‬این مانورهننا بننرای تننو وقننت کمننی بنناقی مننی‬
‫گذارد که خود و سرنوشتت را بیازمایی‪ .‬باید همه اینها را رها کنی‪ .‬بعلوه‬
‫اگر به غیر از سکوت مرگبار این شهر چیز دیگری نمی شناسی‪ ،‬باید دیننر‬
‫یا زود روی دیگر سکه را جستجو کنی‪.‬‬
‫‪ -‬این همان کاری نیست که اینجا می کنید دون خوان؟‬
‫‪ -‬مورد ما کمی متفاوت است‪ ،‬زیرا ما در آخننر راهمننان هسننتیم‪ .‬در‬
‫جستجوی چیزی نیستیم‪ .‬آنچه که همه ما در اینجا انجام می دهیم‪ ،‬چیننزی‬
‫است که فقط سالکان می فهمند‪ .‬ما زندگی را روزبه روز می گذرانیم و‬
‫کاری نمی کنیم‪ .‬انتظار مننی کشننیم‪ .‬نمننی خننواهم خننود را بننا تکننرار ایننن‬
‫مطلب خسته کنم‪ :‬می دانیم که در انتظاریم و مننی دانیننم کننه در انتظننار‬
‫چه هستیم‪ .‬ما به انتظار آزادی نشسته ایم‪.‬‬
‫با نیشخندی افزود‪:‬‬
‫‪ -‬وحال که تو هم این مطلب را می داننی‪ ،‬بینا بنه بحثمنان در منورد‬
‫آگاهی بپردازیم‪.‬‬
‫معمول وقتی در آن اتاق بودیم‪ ،‬کسی مزاحم ما نمی شد و همیشه‬
‫تصمیم با دون خوان بود که زمان بحثمان چقدر طول بکشد‪ .‬ولی این بار‬
‫ضربه مودبانه ای به در خورد و بعد خنارو وارد شد و نشست‪ .‬من خنننارو‬
‫را از روزی که با شتاب خانه اش را ترک کرده بودیم‪ ،‬ندیننده بننودم‪ .‬او را‬
‫در آغوش کشیدم‪ .‬دون خوان گفت‪:‬‬
‫‪ -‬خنارو می خواهد چیزی به تو بگوید‪ .‬بننه تننو گفتننه ام کننه او اسننتاد‬
‫آگاهی است‪ .‬حال می توانم به تو بگویم که این حرف چه معنایی دارد‪ .‬او‬
‫می تواند پیوندگاه را پس از آنکه در اثر ضربه ننناوال از جننای خننود تکننان‬
‫خورد به عمق تخم مرغ درخشان بفرستد‪.‬‬
‫توضیح داد کننه خنننارو بارهننا پننس از آنکننه بننه ابرآگنناهی رسننیده ام‪،‬‬
‫پیوندگاهم را به جلو رانده است‪ .‬گفت روزی که برای صحبت کردن روی‬
‫آن صخره صاف عظیم رفته بودیم‪ ،‬خنارو پیوندگاهم را با هیجان به سوی‬
‫چپ فرستاد‪ .‬درواقع چنان با هبجان که کمی خطرناک بوده است‪.‬‬
‫دون خوان ساکت شد‪ ،‬انگار آماده بننود کنه جننای خننود را بننه خنننارو‬
‫بدهد‪ .‬سری تکان داد‪ ،‬گویی بنه خننارو علمنت منی داد تنا چینزی بگویند‪.‬‬
‫خنارو بلند شد و به کنارم آمد‪ .‬بملیمت گفت‪:‬‬
‫‪ -‬شعله خیلی مهم است‪ .‬آن روز را به یاد می آوری که وقننتی روی‬
‫این صخره صاف و بزرگ نشسته بودیم و تو را وادار کننردم تننا بننه تننابش‬
‫خورشید بر روی یک تکه کوارتز بنگری؟‬
‫وقتی خنارو از آن روز حننرف مننی زد‪ ،‬آن را بنه ینناد آوردم‪ .‬آن روز‪،‬‬
‫بلفاصله پس از اینکه دون خوان از حرف زدن بازایستاد‪ ،‬خنارو شکسننت‬
‫نور را در یک تکه کوارتز صیقل شننده کننه از جیبننش درآورد و روی سنننگ‬
‫صاف جا داد به مننن نشننان داده بننود‪ .‬درخشننش کننوارتز فننورا تننوجهم را‬
‫جلب کرده بود‪ .‬بعد‪ ،‬به یاد آوردم که روی تخته سنگ صاف چمبنناتمه زده‬
‫بودم ودون خوان با چهره نگرانی کنارم ایستاده بود‪.‬‬
‫می خواستم به خنارو بگویم که چه مطلبی را به ینناد آورده ام ولننی‬
‫او شروع به صحبت کرد‪ .‬دهانش را در گوشننم گذاشننت و بننه یکننی از دو‬
‫فانوس اتاق اشاره کرد و گفت‪:‬‬
‫‪ -‬شعله را نگاه کن! هیچ حرارتی در آن نیست‪ ،‬شعله خالص اسننت‪.‬‬
‫شعله خالص می تواند تو را به اعماق ناشناخته ببرد‪.‬‬
‫ضمن صحبت او‪ ،‬احساس فشار عجیبی کردم‪ .‬سنگینی مننادی بننود‪.‬‬
‫گوشهایم وزوز می کرد‪ .‬چنان ازچشمانم اشک می ریخت که بننه سننختی‬
‫خطوط اصلی اثاثیه را می دیدم‪ .‬چشمم کامل تار بود‪ .‬گرچه چشمانم باز‬
‫بود‪ ،‬نمی توانستم نور شدید فانوس را ببینم‪ .‬همه چیز در دوروبننرم تیننره‬
‫و تار بود‪ .‬رگه های سبز روشن شب نمایی‪ ،‬ابرهای تیره گننذرا را روشننن‬
‫می کردند‪ .‬بعند‪ ،‬همنان طنور کنه دیند چشنمانم محنو شنده بنود‪ ،‬ناگهنان‬
‫بازگشت‪.‬‬
‫نمی توانستم بفهمم کجا هستم‪ .‬انگار مثل یک بادکنک درهوا غننوطه‬
‫می خوردم‪ .‬تنها بنودم‪ .‬تنرس بنرم داشننت و منطقننم بسننرعت توضننیحی‬
‫ساخت که در آن لحظه برایم با معنی بود‪ .‬خنارو مرا با اسفاده از شننعله‬
‫فانوس هیپنوتیزم کرده بود‪ .‬کم و بیش احسنناس رضننایت کننردم‪ .‬بننآرامی‬
‫غوطه ور شدم و سعی کردم نگران نشوم‪ .‬فکنر کنردم منی تنوانم بندین‬
‫طریق از نگرانی اجتناب کنم و به مراحلی که باید از آن بگننذرم تننا بینندار‬
‫شوم تمرکز یابم‪.‬‬
‫اولین چیزی که توجهم را جلب کرد‪ ،‬ایننن بننود کننه مننن اصننل خننودم‬
‫نبودم‪ .‬واقعا نمی توانستم به چیزی نگاه کنم‪ ،‬زیرا چشمی نداشتم که بننا‬
‫آن ببینم‪ .‬وقتی که سعی کردم جسمم را بررسی کنم‪ ،‬متننوجه شنندم کننه‬
‫تنها می توانم آگاه باشم و با این وجود گویی از بال بننه فضننای بننی کننران‬
‫می نگریستم‪ .‬ابرهای عجیبی با نوری درخشان و توده های تاریک در حال‬
‫حرکت بودند‪ .‬به وضوح موجی از درخشش کهربننایی شننیارهایی را »مننی‬
‫دیدم« که چون امواج عظیم و آرام اقیانوسی به سویم مننی آمنند‪ .‬سننپس‬
‫دانستم که چون گوی در فضا شناورم و موج مننی خواسننت مننرا در خننود‬
‫بگیرد و با خود ببرد‪ .‬بناچار تسلیم آن شدم‪ .‬اما درست قبل از اینکه موج‬
‫با من برخورد کند‪ ،‬حننادثه غیرمنتظننره ای روی داد‪ .‬بننادی وزینند و مننرا از‬
‫سر راه موج دور کرد‪.‬‬
‫نیروی باد با سرعت بیش ازحدی مرا بننا خننود بننرد‪ .‬از میننان تننونلی‬
‫بیکران و پر از انوار تند و رنگارنگ گذشننتم‪ .‬دینند منن کننامل درهنم شند و‬
‫سننپس حننس کننردم کننه بینندار مننی شننوم‪ .‬رویننا دیننده بننودم‪ ،‬رویننایی کننه‬
‫هیپنننوتیزم خنننارو برایننم بننه ارمغننان آورده بننود‪ .‬لحظننه ای بعنند بننه اتنناق‬
‫بازگشته و در کنار دون خوان و دون خنارو بودم‪.‬‬

‫***‬

‫بیشتر ساعات فردای آن روز را در خواب گذراندم‪ .‬تنگ غروب دوباره بننا‬
‫دون خوان نشستیم تا صحبت کنیم‪ .‬پیننش از آن خنننارو بننا مننن بننود ولننی‬
‫حاضر نشد درباره تجربه ام حرفی بزند‪ .‬دون خوان گفت‪:‬‬
‫‪ -‬شب گذشته‪ ،‬خنارو پیوندگاهت را به جلننو راننند ولننی شنناید ضننربه‬
‫بیش از حد نیرومند بود‪.‬‬
‫مشننتاقانه محتننوای تصننوراتم را بننه دون خننوان گفتننم‪ .‬لبخننندی زد‪.‬‬
‫ظاهرا بی حوصله بود‪ .‬گفت‪:‬‬
‫‪ -‬پیوندگاه تننو از جننای طننبیعیش حرکننت و تننو را وادار بننه مشنناهده‬
‫فیوضاتی کرد که به طور عادی مشاهده نمی شود‪ .‬به نظر بی معنننا مننی‬
‫رسد‪ ،‬این طور نیست؟ با این حال کار بزرگی اسننت کننه بینننندگان جدینند‬
‫می کوشند آن را روشن کنند‪.‬‬
‫توضیح داد که افراد بشننر بننه دو علننت همیشننه فیوضننات معینننی را‬
‫برای مشاهده و درک انتخاب می کنند‪ .‬اولین و مهمترین آن به این علننت‬
‫است که به ما آموخته اند که این فیوضات مشاهده شدنی هسننتند‪ .‬دوم‪،‬‬
‫به خاطر اینکه پیوندگاه ما این فیوضات را برمی گزیند و آماده می کند تا‬
‫مورد استفاده قرار دهد‪ .‬ادامه داد‪:‬‬
‫‪ -‬تمام موجودات زنده پیوندگاهی دارند که فیوضاتی را بننرای تاکینند‬
‫برمی گزینند‪ .‬بینندگان می توانند »ببینند« که آینا موجنودات زننده از دنینا‬
‫دینند یکسننانی دارننند‪ ،‬یعنننی »ببینننند« آیننا فیوضنناتی کننه پیوندگاهشننان را‬
‫برگزیده است با فیوضات موجودات زنده یکی است‪.‬‬
‫تاکید کرد که یکی از مهمترین پیشرفتهای بینندگان جدید این کشننف‬
‫بود که پیوندگاه در پیله موجودات زنده محل ثابتی نندارد و در اثنر عنادت‬
‫در این تقطه خنناص ثننابت شننده اسننت‪ .‬از ایننن رو کوشننش بیننش از حنند‬
‫بینندگان جدید‪ ،‬اعمال و امکانات عملی نننوینی را بننه وجننود آورد‪ .‬آنهننا بننا‬
‫کوشش بسیار می خواستند به عرف و عادات نوینی دسننت یابننند‪ .‬ادامننه‬
‫داد‪:‬‬
‫‪ -‬ضربه ناوال از اهمیت بسیاری برخوردار است‪ ،‬زیرا این نقطننه را‬
‫به حرکت وامی دارد‪ .‬مکان آن را تغییر می دهد‪ .‬گاهی اوقننات نیننز حننتی‬
‫شکافی دائمی درآنجا به وجود می آورد‪ .‬پیوندگاه کامل جابجا می شننود و‬
‫آگاهی به طننور قابننل تننوجهی تغییننر مننی کننند‪ ،‬ولننی مطلننب مهمننتر درک‬
‫صحیح حقایق آگاهی اسننت تنا متنوجه شنویم کنه آن نقطننه مننی توانند از‬
‫درون حرکت کند‪ .‬حقیقت غم انگیز ایننن اسننت کننه بشننر همیشننه در اثننر‬
‫خطای خویش می بازد‪ .‬بشر چیزی درباره امکاناتش نمی داند‪.‬‬
‫‪ -‬شخص چگونه می تواند این دگرگونی را از درون انجام دهد؟‬
‫‪ -‬بینندگان جدید می گویند که فن این کار در آگاهی است‪ .‬آنهنا منی‬
‫گویند که در ایتدا شخص باید آگاه شود کننه دنیننایی کننه مننا مشنناهده مننی‬
‫کنیم‪ ،‬نتیجه قرار گرفتن پیوندگاهمان در محلننی خنناص از پیلننه اسننت‪ .‬بننه‬
‫محض آنکه این مطلب فهمینده شند‪ ،‬پیونندگاه مننی تواننند بنه دلخننواه بنه‬
‫عنوان نتیجه عادات نوین جابجا شود‪.‬‬
‫منظورش را ازعادات نفهمیدم‪ .‬خواهش کردم ایننن نکتننه را روشننن‬
‫کند‪ .‬گفت‪:‬‬
‫‪ -‬پیوندگاه انسان در محل معینی ازپیله ظاهر می شود‪ ،‬زیرا عقنناب‬
‫این چنین فرمان می دهد‪ ،‬ولی محل دقیق آن را عننادت تعییننن مننی کننند‪،‬‬
‫یعنی تکرار اعمال‪ .‬ابتدا می آموزیم کننه مننی تواننند در آنجننا جننای گیننرد و‬
‫سپس خودمان به آن فرمان می دهیم که در آنجا بماند‪ .‬فرمننان مننا بنندل‬
‫به فرمان عقاب می شود و پیوندگاه در این مکان ثابت می گننردد‪ .‬خننوب‬
‫توجه کن! فرمان ما فرمان عقنناب مننی شننود‪ .‬بینننندگان کهننن بننرای ایننن‬
‫کشف بهای گزافی پرداختند‪ .‬ما بعد به این مسئله بازخواهیم گشت‪.‬‬
‫دوباره شرح داد که بینندگان کهن منحصرا به توسعه هزاران فننن از‬
‫پیچیده ترین فنون ساحری تمرکز کرده بودند‪ .‬اضافه کرد کننه آنهننا هرگننز‬
‫نفهمیدند که شیوه های پیچیده آنان با تمام عجیب بودنشننان ارزشننی جننز‬
‫این نداشت که ثبات پیوندگاه آنها را بشکند و آن را به حرکت درآورد‪.‬‬
‫از او خواستم منظورش را بیشتر شرح دهد‪ .‬پاسخ داد‪:‬‬
‫‪ -‬به تو گفته ام که ساحری چینزی شنبیه بنه ورود بنه کنوجه ای بنن‬
‫بست است‪ .‬منظورم ایننن بنود کننه اعمننال سنناحری ارزش ذاتننی ندارننند‪.‬‬
‫ارزش آن غیرمستقیم است‪ ،‬زیرا نقش واقعی آن این است که دسننت از‬
‫کنترل این نقطه بردارد و پیوندگاه را جابجا کند‪.‬‬
‫بینندگان جدید نقش واقعی اعمال ساحری را دریافتننند و تصننمیم گرفتننند‬
‫مستقیما به مرحله جابجایی پیوندگاهشان وارد شوند و از هرگونه مراسم‬
‫و مناسک و ورد و افسون بی معنی اجتناب کنند‪ .‬بننا وجننود ایننن در زمننان‬
‫خاصی‪ ،‬مراسم و ورد و افسون در زندگی سالک مبننارز لزم اسننت‪ .‬مننن‬
‫شخصا تو را با انواع روشهای ساحری آشنا کردم‪ ،‬ولننی قصنندم تنهننا ایننن‬
‫بود که دقت اول تو را از قدرت خودجذبی که پیوندگاهت را ثابت نگه می‬
‫دارد‪ ،‬به جایی دیگر منحرف کنم‪.‬‬
‫افزود که اسارت وسوسه انگیز اولیننن دقننت در خودجننذبی و یننا در‬
‫منطق‪ ،‬نیروی بازدارنده پرقدرتی است و رفتار‪ ،‬طبننق آداب و رسننوم بننه‬
‫خاطر تکراری بودن آن اولین دقت را مجبور می کند تا مقداری از انرژی‬
‫را از توجه به فهرست آزاد سازد‪ .‬در نننتیجه پیوننندگاه ثبنناتش را از دسننت‬
‫می دهد‪ .‬پرسیدم‪:‬‬
‫‪ -‬برای شخصی که ثبننات پیوننندگاهش را از دسننت داده اسننت‪ ،‬چننه‬
‫اتفاقی می افتد؟‬
‫لبخندزنان گفت‪:‬‬
‫‪ -‬اگر سالک مبارزی نباشد‪ ،‬فکر می کند که می خواهد عقلش را از‬
‫دست بدهد‪ ،‬درست مثل تو که زمانی فکر می کردی دیننوانه شننده ای‪ ،‬و‬
‫اگر سالکی مبارز باشد که می داند دیوانه شده است و صننبورانه انتظننار‬
‫می کشد‪ .‬سلمت جسم و روح یعنی که پیوندگاه ثابت اسننت‪ .‬وقننتی کننه‬
‫پیوندگاه جابجا می شود‪ ،‬به این معنی است که شخص یه معنننای واقعننی‬
‫کلمه دیوانه شده است‪.‬‬
‫گفت که بننرای سننالکی کننه پیوننندگاهش جابجننا شننده اسننت دو راه‬
‫وجود دارد‪ :‬یکی اینکه قبول کند که بیمار است و مثل دیوانه ها رفتار کند‬
‫و نسبت به دنیاهننای عجیننب کننه دگرگننونیش بننه او مننی نمایاننند‪ ،‬واکنننش‬
‫احساساتی نشان دهد‪ .‬دیگر اینکه خونسرد و تالم ناپذیر بماند و بداند کننه‬
‫پیوندگاه روزی به محل اصلی خویش بازخواهد گشت‪.‬‬
‫‪ -‬اگر پیوندگاه به مکان اصلیش بازنگردد چه می شود؟‬
‫‪ -‬در این صورت او از دست رفته است و یا دیوانه علج ناپذیر باقی‬
‫می ماننند‪ ،‬زیننرا پیوننندگاهش هرگننز نمننی تواننند دنیننا را آنچنننانکه مننا مننی‬
‫شناسیم بسازد و یا بیننده بی همتایی می شود کننه سننفرش را بننه سننوی‬
‫ناشناخته آغاز کرده است‪.‬‬
‫‪ -‬چه چیزی این یا آن یکی را مشخص می کند؟‬
‫‪ -‬انرژی! بی عیب و نقص بنودن! سنالکان بنی عیننب و نقنص عقننل‬
‫خود را از دست نمی دهند‪ .‬آنها تالم ناپذیرمی مانند‪ .‬بارها به تننو گفتننه ام‬
‫که سالکان بی عیب و نقص ممکن است دنیاهای وحشننتناکی »ببینننند« و‬
‫با وجود این لحظه ای بعد با دوستانشان یا بیگانگننان لطیفننه ای بگویننند و‬
‫بخندند‪.‬‬
‫گفتم همننان طننور کننه در گذشننته نیننز بارهننا گفتننه ام‪ ،‬یننک سلسننله‬
‫تجریبات درهم گسیخته حسی ناشی از اثرات بعدی مصرف گیاهان توهم‬
‫زا باعث شده است که فکر کنم بیمارهستم‪ .‬مننن از مراحننل ناهمنناهنگی‬
‫کامل فضا و زمننان گذشننته و دچننار وقفننه هننای خیلننی ننناراحت کننننده در‬
‫تمرکز ذهنی شده بودم‪ ،‬حتی تصورات و یا توهماتی واقعی درباره مننردم‬
‫و مکانهایی که به آنها خیره می شدم داشتم‪ ،‬گننویی کننه همننه آنهننا وجننود‬
‫داشته اند‪ .‬بایست می پذیرفتم کننه داشننتم عقلننم را از دسننت مننی دادم‪.‬‬
‫گفت‪:‬‬
‫‪ -‬با معیارهای معمولی داشتی عقلت را از دست می دادی‪ ،‬ولننی از‬
‫دیدگاه بینندگان اگر آن را از دست می دادی چیز زیننادی از دسننت نننداده‬
‫بودی‪ .‬عقل بننرای بینننندگان چیننزی نیسننت جننز خوداندیشننی در فهرسننت‬
‫انسان‪ .‬اگر تو این خوداندیشی را از دسننت بنندهی ولننی بنیننانت را حفننظ‬
‫کنی‪ ،‬درواقع زندگی کامل نیرومننندتری از مننوقعی داری کننه آن را حفننظ‬
‫می کردی‪.‬‬
‫خاطرنشان ساخت که نقطه ضعف مننن واکنشننهای احساسننی مننن‬
‫است که مانع درک این مطلب می شنود‪ :‬عمقنی کننه پیونندگاهم در ننوار‬
‫فیوضات بشری به آن رسیده است شگفتی تجریبننات حسننی مننرا تعییننن‬
‫می کند‪.‬‬
‫بننه او گفتننم کننه حرفهننایش را درک نمننی کنننم‪ ،‬زیننرا هینناتی را کننه‬
‫فیوضات نوار بشری می نامد برایننم قابننل درک نیسننت‪ .‬مننن آن را چننون‬
‫روبانی که به دور توپی کشیده اند مجسم می کنم‪.‬‬
‫گفت که نوار نامیدن‪ ،‬گمراه کننده است و با این تشبیه می خواهنند‬
‫منظورش را به من بفهماند‪ .‬توضیح داد که شننکل درخشننان انسننان مثننل‬
‫توپی از پنیر سفید است با ورقه کلفتی از پنیر تیره تر در داخننل آن‪ .‬مننرا‬
‫نگریست و خندید‪ .‬می دانست که پنیر دوست ندارم‪.‬‬
‫طرحی بر تخته سیاه کوچکی کشید‪ .‬شکل تخم مرغی رسم کننرد و‬
‫آن را بننه چهننار قسننمت طننولی تقسننیم کننرد‪ .‬گفننت کننه ایننن خطننوط را‬
‫بلفاصله پاک خواهد کرد‪ ،‬زیرا تنها برای این منظور رسم کرده است کننه‬
‫از محل نوار در پیله انسان تصوری بننه مننن بدهنند‪ .‬بعنند نننوار کلفننتی بیننن‬
‫اولین و دومین قسمت رسم کرد و خطوط قبلی را پاک کرد‪ .‬توضننیح داد‬
‫که نوار مثل یک برش پنیر چدار در درون آن گلوله پنیر است‪ .‬ادامه داد‪:‬‬
‫‪ -‬حال اگر آن پنیر سفید شفاف بود‪ ،‬نسخه کنناملی از پیلننه انسننانی‬
‫در اختیننار داشننتی‪ .‬پنیننر چنندار تمننام ایننن قسننمت درونننی پنیننر سننفید را‬
‫دربرمی گیرد‪ .‬لیه ای است که از سطح یک طرف به سطح طرف دیگننر‬
‫می رسد‪ .‬پیوندگاه انسان در سطح بنالیی پیلنه و در فاصننله سننه چهنارم‬
‫راس آن قرار دارد‪ .‬وقتی که ناوال به این نقطه که درخشننندگی شنندیدی‬
‫دارد‪ ،‬فشار وارد آورد‪ ،‬این نقطه به طرف درون بننرش پنیرچنندار حرکننت‬
‫می کند‪ .‬ابرآگنناهی زمننانی پدینندار مننی شننود کننه تننابش شنندید پیوننندگاه‪،‬‬
‫فیوضات به خواب رفته درون لیه پنیرچنندار را روشننن کننند‪ .‬هنگننامی کننه‬
‫شخص حرکت تابش پیوندگاه را درون آن لیه »می بیند«‪ ،‬احسنناس مننی‬
‫کند که این تابش در سطح پیله به طرف چپ جابجا می شود‪.‬‬
‫سه چهار بننار ایننن تشننبیه را تکننرار کننرد ولننی مننن آن را نفهمینندم‪.‬‬
‫مجبور شد که بیشتر توضیح دهد‪ .‬گفت که شفافیت تخننم مننرغ درخشننان‬
‫تصور حرکت به سمت چپ را بننه وجننود مننی آورد‪ ،.‬درحننالی کننه حرکننت‬
‫پیوندگاه در حقیقت حرکت به عمق است‪ ،‬به داخل تخم مرغ درخشننان و‬
‫در ضخامت نوار انسانی‪.‬‬
‫خاطرنشان کردم که از حرفهای او این طور به نظر مننی رسنند کننه‬
‫بینننندگان وقننتی »مننی بینننند« پیوننندگاه حرکننت مننی کننند‪ ،‬گننویی از‬
‫چشمهایشان استفاده می کنند‪ .‬گفت‪:‬‬
‫‪ -‬انسان ناشناختنی نیست‪ .‬درخشنندگی انسنان تقریبنا بنه گنونه ای‬
‫»دیده« میشود که گویی شخص فقط از چشمها استفاده می کند‪.‬‬
‫همچنین توضیح داد که بینننندگان کهننن حرکننت پیوننندگاه را »دیننده«‬
‫بودند ولی هرگز به فکرشان خطور نکرده بود که ایننن حرکننتی بننه عمننق‬
‫است‪ .‬در عوض‪ ،‬با پیروی از »دیدنشننان« عبننارت »جابجننایی بننه سننمت‬
‫چپ« را ساختند که بینندگان جدید گرچه می دانستد »جابجایی به سننمت‬
‫چپ« اصطلحی نادرست است‪ ،‬ولی بازهم آن را تکرار کردند‪.‬‬
‫همچنین گفت کننه در طنول کننارآموزیم بارهننا پیونندگاهم را درسننت‬
‫مثل همین لحظه به حرکت واداشته است‪ .‬از آنجا کننه جابجننایی پیوننندگاه‬
‫همیشه در ژرفناست‪ ،‬هرگز هویت خود را از دست نداده ام‪ ،‬با وجود این‬
‫واقعیت که همیشه از فیوضاتی استفاده کرده ام که قبل هرگز آنها را بننه‬
‫کار نبرده بودم‪.‬گفت‪:‬‬
‫‪ -‬وقتی ناوال به این نقطه فشار می آورد‪ ،‬این نقطه به هر حال یک‬
‫جای نوار انسانی قرار می گیرد‪ ،‬ولی محل آن اصل اهمیننتی ننندارد‪ ،‬زیننرا‬
‫هرجا که قرار گیرد‪ ،‬نقطه دست نخورده ای است‪.‬‬
‫آزمون عمده ای که بینندگان جدید برای سالکان کارآموزشان تدارک مننی‬
‫بینند‪ ،‬بازگشت از مسیری اسننت کننه پیوندگاهشننان تحننت تنناثیر ننناوال در‬
‫پیش گرفته است‪ .‬وقتی که این بازگشت انجام گرفننت‪ ،‬شننخص تمننامیت‬
‫خویش را بازمی یابد‪.‬‬
‫ادامه داد و گفت که به گفته بینندگان جدید به محض اینکننه در دوره‬
‫رشدمان‪ ،‬تابش آگاهی در نوار انسانی فیوضات متمرکز شود و بعضی از‬
‫آنها را برای تاکید بیشتر برگزیند‪ ،‬به دوری باطننل وارد مننی شننود‪ .‬هرچننه‬
‫بیشتر پیوندگاه به فیوضات معینی تاکید کند‪ ،‬به همیننن نسننبت مننوقعیتش‬
‫باثبات تر می شود‪ .‬یعنی می توان گفت که فرمان ما‪ ،‬فرمان عقاب می‬
‫شود‪ .‬بدیهی اسننت وقننتی کننه آگنناهی مننا در اولیننن دقننت توسننعه یننافت‪،‬‬
‫فرمان چنان پرقدرت است که شکستن اینن دور و وادار کنردن پیوننندگاه‬
‫به جابجایی‪ ،‬پیروزی واقعی است‪.‬‬
‫دون خوان گفت که پیوندگاه همچنین باعث می شود که اولین دقت‬
‫به صورت دسته جمعی مشاهده کند‪ .‬مثالی بننرای آن دسننته از فیوضننات‬
‫که به طور دسته جمعی برگزیده می شوند‪ ،‬جسم انسان است‪ ،‬آن طور‬
‫که ما آن را مشاهده می کنیم به قسمت دیگری از تمامیت ما‪ ،‬یعنی پیله‬
‫درخشان هرگز تاکیدی نمی شود و به دست فراموشی سپرده می شود‪.‬‬
‫زیرا تاثیر پیوندگاه نه تنها بنناعث مننی شننود کننه دسننته ای از فیوضننات را‬
‫مشاهده کنیم‪ ،‬بلکه وادارمان می کند کننه فیوضننات دیگننری را فرامننوش‬
‫کنیم‪.‬‬
‫وقتی پافشاری کردم تا دسته بندی را برایننم شننرح دهنند‪ ،‬پاسننخ داد‬
‫که پیوندگاه تابشی می افکند که دسته های فیوضات درونننی را گننرد هننم‬
‫می آورد‪ .‬سپس این دسته ها خود به شکل دسته با فیوضات آزاد همسننو‬
‫می شوند‪ .‬حتی وقتی که سالکان با فیوضنناتی سننروکار دارننند کننه هرگننز‬
‫استفاده نشده اند‪ ،‬این دسته بندی انجام می گیرد‪ .‬وقتی که این گزینننش‬
‫انجام شد‪ ،‬ما آنها را مشاهده می کنیم‪ ،‬درست مثل وقتی که دسته هننای‬
‫اولین دقت را مشاهده می کنیم‪ .‬او ادامه داد‪:‬‬
‫‪ -‬یکی ازمهمترین اوقات بینندگان جدید وقتی بود کننه کشننف کردننند‬
‫ناشناخته چیزی نیست جز فیوضاتی که توسط اولین دقننت کنننار گذاشننته‬
‫شده اند‪ .‬این مجموعه ای عظیم است‪ .‬اما یادت باشنند مجمننوعه ای کننه‬
‫این دسننته بننندی مننی تواننند در آن رخ دهنند‪ ،‬برعکننس ناشننناختنی ابنندیت‬
‫است‪ .‬ابدیتی که در آن پیوندگاهمان هیچ راهی برای دسته بندی ندارد‪.‬‬
‫توضیح داد که پیوندگاه مثل مغناطیس درخشننانی اسننت کننه هرگنناه‬
‫در محدوده فیوضات نوار انسانی حرکت کند‪ ،‬فیوضات را برمننی گزیننند و‬
‫با یکدیگر دسته بندی می کند‪ .‬این کشف از افتخارات بینندگان جدید بود‪،‬‬
‫زیرا به ناشناختنی پرتو جدیدی افکننند‪ .‬بینننندگان جدینند متننوجه شنندند کننه‬
‫بعضی از تصورات وسوسه انگیز بینندگان و دقیقا بنناورنکردنی تریننن آنهنا‬
‫با جابجایی پیوندگاه در بخشننی از نننوار انسننانی مطننابقت دارد کننه کننامل‬
‫نقطه مقابل محل عادی آن است‪ .‬ادعا کرد‪:‬‬
‫‪ -‬اینها تصورات سوی تاریک انسان هستند‪.‬‬
‫‪ -‬چرا آن را سوی تاریک می نامی؟‬
‫‪ -‬زیرا حزن انگیز و بدشگون است‪ .‬هم ناشناخته است و هم کسننی‬
‫دلش نمی خواهد آن را بشناسد‪.‬‬
‫‪ -‬راجع به فیوضاتی که درون پیله ولی خارج از نوار انسانی هسننتند‬
‫چه می گویی؟ می توان آنها را مشاهده کرد؟‬
‫‪ -‬بله‪ ،‬ولی واقعا به شننیوه هننای وصننف ناپننذیر‪ .‬آنهننا مثننل فیوضننات‬
‫استفاده نشده نوار انسان‪ ،‬ناشناخته انسانی نیستند‪ ،‬بلکه عمل ناشننناخته‬
‫بیکرانی هستند که هیننچ گننونه ویژگننی انسننانی ننندارد‪ .‬ایننن واقعننا قلمننرو‬
‫آنچنان پهناوری است که بهترین بینندگان نیز قادر به وصف آن نیستند‪.‬‬
‫یکبار دیگر تاکید کننردم کننه بننه نظننر مننن ظنناهرا راز درون ماسننت‪.‬‬
‫گفت‪:‬‬
‫‪ -‬راز بیرون از ماست‪ .‬در درونمان فقط فیوضاتی هستند که سننعی‬
‫می کنند پیله را بشکنند‪ .‬به هر حال چه انسان عادی باشیم و چه سننالک‪،‬‬
‫این واقعیت ما را گمراه می کند‪ .‬تنها بینندگان جدینند در ایننن کننار موفننق‬
‫می شوند‪ .‬آنها برای »دیدن« مبارزه می کنند و با جابجایی پیوندگاهشننان‬
‫به این شناخت نائل می شوند که راز در مشنناهده و ادراک اسننت‪ .‬نننه در‬
‫آنچه که مشاهده می کنیم‪ ،‬بلکه در آنچه که ما را وادار به مشنناهده مننی‬
‫کند‪ .‬همان طور که به تو گفته ام‪ ،‬بینندگان جدید معتقدند کننه حننواس مننا‬
‫قادر است که همه چیز را تشخیص دهد‪ .‬آنها به این مسئله اعتقاد دارننند‪،‬‬
‫زیرا »می بینند« که وضعیت پیوندگاه تعیین مننی کننند کننه حننواس مننا چنه‬
‫چیزی را مشنناهده و درک کننند‪ .‬اگننر پیوننندگاه فیوضننات درون پیلننه را در‬
‫وضعیتی غیر از وضعیت عادی آن همسننو کننند‪ ،‬حننواس بشننری بننه طننرق‬
‫تصورناپذیری درک و مشاهده خواهد کرد‪.‬‬

‫فصل هشتم‬
‫وضعیت پیوندگاه‬

‫بار دیگر‪ ،‬وقننتی کننه در مکزیننک جنننوبی و در خننانه دون خننوان بننودیم‪ ،‬او‬
‫توضیحاتش را درباره تسلط بر آگاهی از سر گرفت‪ .‬ایننن خننانه‪ ،‬در واقننع‬
‫به تمام اعضنای گنروه نناوال تعلنق داشنت‪ ،‬ولنی سنیلویو منانوئل مالنک‬
‫رسمی آن بود و همه علنننا آن را خننانه سننیلویو مننانوئل مننی دانسننتند‪ .‬بننا‬
‫وجود این من به دلیلی وصننف ناپننذیرعادت کننرده بننودم آن را خننانه دون‬
‫خوان بنامم‪.‬‬
‫من و دون خوان و خنارو از گردشی در کوهستان به خانه بازگشننته‬
‫بودیم‪ .‬آن روز‪ ،‬پس از یک رانندگی طولنی وقتی که اسننتراحت کردیننم و‬
‫دیروقت ناهننار خننوردیم‪ ،‬مننن از دون خننوان دلیننل ایننن اشننتباه عجیننب را‬
‫پرسیدم‪ .‬به من اطمینان داد کننه اشننتباهی در کننار نیسننت و اگننر آنجننا را‬
‫خانه سیلویو مانوئل می نامند‪ ،‬تمرینننی اسننت بننرای هنننر کمیننن و شننکار‬
‫کردن که همه اعضا گروه ناوال تحت هر شرایطی‪ ،‬حتی در خلوت افکننار‬
‫خویش باید انجام دهند‪ .‬اگر کسی بخواهد دربنناره ایننن خننانه بننه گننونه ای‬
‫دیگر فکر کند به این معنی است که منکر روابطش با گنروه نناوال شنده‬
‫است‪.‬‬
‫اعتراض کردم که هرگز این مطلننب را بننه مننن نگفتننه اسننت‪ .‬نمننی‬
‫خواستم با عادتم موجب اختلف شوم‪ .‬در حالی که لبخندی بر لب داشت‬
‫به پشتم زد و گفت‪:‬‬
‫‪ -‬نگران نباش‪ .‬تو می توانی این خانه را هرچه که دلت مننی خواهنند‬
‫بنامی‪ .‬ناوال اقتدار کامل دارد‪ .‬مثل ننناوال زن آن را خننانه سننایه هننا مننی‬
‫نامد‪.‬‬
‫گفتگوی ما قطع شد و دیگر او را ندیدم تا اینکه چند ساعت بعد بننه‬
‫دنبالم فرستاد که به حیاط خلوت بروم‪.‬‬
‫او و خنارو در اتهای راهرو قدم می زدند‪ .‬دستهایشان را تکننان مننی‬
‫دادند‪ ،‬گویی گفتگوی داغی بین آنها جریان داشت‪.‬‬
‫روزی روشن و آفتابی بود‪ .‬آفتاب بعدازظهر مسننتقیما بننه گلنندانهای‬
‫گلی که در طول راهرو از سقف آویزان بودند می تابید و سایه آنها را بننه‬
‫دیوارهای شمالی و شرقی حیاط خلوت می انداخت‪ .‬ترکیب نور شنندید و‬
‫زرد رنگ خورشید و سایه تیره گلدانها و سایه لطیف و دلپسند و شننکننده‬
‫گلها و گیاهان شگفت انگیز بود‪ .‬ظاهرا کسی که نگاه تیزبینننی در تعننادل‬
‫و نظم داشت‪ ،‬طوری این گیاهان را آراسته بود تننا چنیننن تنناثیر دلپسننندی‬
‫ایجاد کند‪ .‬گویی دون خوان افکارم را خواند‪ ،‬گفت‪:‬‬
‫‪ -‬این کار را ناوال زن کرده است‪ .‬او بعد ازظهرها به این سننایه هننا‬
‫خیره می شود‪.‬‬
‫تصویر خیره شدن او به سایه ها در بعدازظهر اثر شنندید و مخربننی‬
‫برمن داشت‪ .‬نور شدید زرد رنگ آن سنناعت از روز‪ ،‬سننکوت آن شننهر و‬
‫علقه ای که من به ناوال زن داشتم‪ ،‬در یک لحظه همننه تنهننایی طریقننت‬
‫بی پایان سالکان را در خاطرم زنده کرد‪.‬‬
‫دون خوان هدف از این طریقت را برایم توضیح داده بود‪ .‬گفته بننود‬
‫که بینندگان جدید‪ ،‬سالکان آزادی مطلق هسننتند و تنهننا هنندف آنهننا آزادی‬
‫نهایی است‪ .‬وقتی که به آگاهی مطلق برسند به آزادی مطلق دست می‬
‫یابند‪ .‬هنگامی که به این سایه های وسوسه آمیز روی دیوار می نگریستم‬
‫با وضننوحی بننی نظیننر منظننور ننناوال زن را مننی فهمینندم کننه مننی گفننت‬
‫شعرخوانی تنها رهایی است که روح او می شناسد‪.‬‬
‫به یاد آوردم که روز گذشته در حیاط خلننوت شننعری برایننم خوانننده‬
‫بود‪ ،‬ولی من نیاز شدید و دلتنگی او را نفهمیننده بننودم‪ .‬شننعری از خننوان‬
‫رامون خیمنز بود‪ .‬آن طننور کننه مننی گفننت ایننن شننعر )‪(Hora Inmensa‬‬
‫برایش بیانگر تنهننایی سننالکانی بننود کننه بننه امینند گریننز بننه آزادی مطلننق‬
‫زندگی می کنند‪.‬‬

‫تنها زنگی و پرنده ای سکوت را می شکنند‪...‬‬


‫گویی با غروب خورشید سخن می گویند‪.‬‬
‫سکوتی زرین‪ ،‬بعدازظهری بلورآجین‪.‬‬
‫خلوصی سرگردان درختان آرام را به رقص وامی دارد‪،‬‬
‫و فراسوی این همه‪،‬‬
‫رودخانه ای روشن به خواب می بیند که‬
‫مرواریدها را درهم می نوردد‬
‫رها می شود‬
‫و در بیکرانها جاری‪...‬‬

‫دون خوان و خنارو به کنارم آمدند و حیران به من نگریستند‪ .‬پرسیدم‪:‬‬


‫‪ -‬واقعا چه کار می کنیم دون خوان؟ امکان دارد کننه سننالکان فقنط‬
‫خود را برای مرگ آماده کنند؟‬
‫با مهربانی به پشتم زد و گفت‪:‬‬
‫‪ -‬به هیچ وجه‪ ،‬سالکان خود را بنرای آگناه شندن آمناده منی کننند و‬
‫آگاهی مطلق تنها زمانی به سراغ آنها می آید که دیگر از خود بزرگ بینی‬
‫تهی شده اند‪ .‬تنها وقتی که هیچ هستند‪ ،‬همه چیز می شوند‪.‬‬
‫لحظننه ای سننکوت کردیننم‪ .‬بعنند‪ ،‬دون خننوان پرسننید کننه آیننا دچننار‬
‫احساس دلسوزی برای خود شده ام‪ .‬چون مطمئن نبودم‪ ،‬پاسخی ندادم‪.‬‬
‫با لبخند ملیمی پرسید‪:‬‬
‫‪ -‬از اینکه اینجا هستی‪ ،‬متاسف نیستی؟‬
‫خنارو با اطمینان گفت‪:‬‬
‫‪ -‬مطمئنا نیست!‬
‫بعنند گننویی لحظننه ای دچننار شننک و تردینند شنند‪ ،‬سننرش را خاراننند‪،‬‬
‫نگاهی به من کرد و ابروانش را بال برد و گفت‪:‬‬
‫‪ -‬شاید هم هست‪ ،‬هستی؟‬
‫این بار دون خوان‪ ،‬خنارو را مطمئن می کرد‪.‬‬
‫‪ -‬مطمئنا نیست!‬
‫همان حرکات را تکرار کرد‪ .‬سرش را خاراند و ابروانش را بال برد‪،‬‬
‫گفت‪:‬‬
‫‪ -‬شابد هم هست‪ .‬هستی؟‬
‫خنارو فریاد کشید‪:‬‬
‫‪ -‬مطمئنا نیست!‬
‫و هردو از شدت خنده روده بر شدند‪.‬‬
‫وقتی که آرام گرفتند‪ ،‬دون خوان گفت کننه خننودبزرگ بینننی انگیننزه‬
‫غم و اندوه است‪ .‬اضافه کننرد کننه سننالکان حننق دارننند عمیقننا اننندوهگین‬
‫باشند ولی این اندوه فقط برای این است که آنها را بخنداند‪ .‬دون خننوان‬
‫ادامه داد‪:‬‬
‫‪ -‬خنارو می خواهد چیزی را به تو نشان دهد کننه هیجننان انگیزتننر از‬
‫هرگونه دلسوزی به حال خود است که می توانی تصورش را بکنننی‪ .‬ایننن‬
‫مسئله به وضعیت پیوندگاه مربوط است‪.‬‬
‫خنارو بی درنگ در راهرو شروع به قنندم زدن کننرد‪ .‬پشننتش را خننم‬
‫می کرد و رانها را تا سینه بال می آورد‪ .‬دون خوان نجواکنان گفت‪:‬‬
‫‪ -‬ناوال خولیان این طننرز راه رفتننن را بننه او آمننوخته اسننت‪ ،‬بننه آن‬
‫»خرامش اقتدار« مننی گویننند‪ .‬خنننارو بننا انننواع مختلننف خرامننش اقتنندار‬
‫آشنایی دارد‪ .‬با دقت به او نگاه کن!‬
‫حرکت خنارو براستی سحرانگیز بود‪ .‬متوجه شنندم کننه بننی اراده از‬
‫خرامش او تقلید می کنم‪ ،‬ابتدا با چشم و بعد به طنور مقناومت ناپنذیری‬
‫با خرامش او را تقلید می کردم‪ .‬بدین ترتیب یکبار بننه دور حینناط خلننوت‬
‫راه رفتیم و بعد ایستادیم‪.‬‬
‫ضننمن راه رفتننن متننوجه شنندم کننه بننا هرگننامی کننه برمننی دارم‪،‬‬
‫هوشیاری خارق العاده ای به من دسننت مننی دهنند‪ .‬وقننتی کننه ایسننتادیم‪،‬‬
‫بشدت هوشیار بودم‪ .‬می توانستم هر صدایی را بشنوم‪ .‬هر تغییر نننور یننا‬
‫سایه اطرافم را تشخیص می دادم‪ .‬احساس کردم که اجرای عمل قریب‬
‫الوقوعی برایم ضرورت دارد‪ .‬حس می کردم بننه طننور خننارق العنناده ای‬
‫پرخاشگر‪ ،‬نیرومند و باجرئت شده ام‪ .‬در همان لحظه‪ ،‬سرزمینی همننوار‬
‫و پهناور را در پیش رو و جنگلی را در پشت سرم دینندم‪ .‬درختننان عظیننم‬
‫مثل دیواری کنار یکدیگر قرار داشتند‪ .‬جنگل سننبز و تاریننک بننود و دشننت‬
‫آفتابی و زرد‪.‬‬
‫تنفس من عمیق و به طور عجیبی سریع بود‪ ،‬اما نننه بننه طننور غیننر‬
‫طبیعی‪ .‬با وجود این‪ ،‬آهنگ تنفسم وادارم می کننرد کننه درجننا بزنننم‪ .‬مننی‬
‫خواستم شروع به دویدن کنم یا بهتر بگویم جسسم می خواست‪ ،‬ولی به‬
‫محض اینکه خواستم شروع کنم چیزی مرا نگه داشت‪.‬‬
‫ناگهان دون خوان و دون خنارو را در کنارم یننافتم‪ .‬در طننول راهننرو‬
‫به راه افتادیم‪ ،‬خنارو سننمت راسننتم بننود‪ .‬بننا شننانه اش بننه مننن مننی زد‪.‬‬
‫سنگینی او را بر بدنم حس می کردم‪ .‬بآرامی مرا به سمت چپ هننل داد‬
‫و یکراست به طرف دیوار شرقی حیاط رفتیم‪ .‬لحظه ای به طور عجیبی‬
‫احساس کردم که می خواهیم از میان دیوار بگذریم‪ .‬حننتی خننود را بننرای‬
‫این برخورد آماده کردم‪ ،‬ولی درست در مقابل دیوار ایستادیم‪.‬‬
‫در حالی که چهره ام هنننوز رو بننه دیننوار بننود‪ ،‬هننر دو بننا دقننت مننرا‬
‫ارزیابی می کردند‪ .‬می دانستم به دنبال چه چیزی هستند‪ .‬مننی خواسننتند‬
‫مطمئن شوند که پیوندگاهم را جابجا کرده ام‪ ،‬می دانستم که این کننار را‬
‫کرده ام‪ ،‬زیرا حالتم تغییر کرده بود‪ .‬ظاهرا آنها هم از این مطلب آگنناهی‬
‫داشتند‪ .‬بآرامی بازویم را گرفتند و در سکوت به آن طرف راهرو رفننتیم‪.‬‬
‫به گذرگاهی تاریک‪ ،‬به دالن باریکی که حیاط خلوت را به بقیه سنناختمان‬
‫مرتبط می کرد‪ .‬آنجا ایستادیم‪ .‬دون خوان و دون خنارو چند قنندم از مننن‬
‫فاصله گرفتند‪.‬‬
‫در مقابننل آن قسننمت از خننانه کننه در سننایه قننرار گرفتننه بننود تنهننا‬
‫ماندم‪ .‬به اتاق خالی و تاریکی نگریستم‪ .‬خسته و کوفته بننودم‪ ،‬سسننت و‬
‫بی تفاوت و با وجود این روحیننه ای قننوی داشننتم‪ .‬بعنند متننوجه شنندم کننه‬
‫چیزی را از دست داده ام‪ .‬در بدنم نیرویننی نبننود‪ .‬بسننختی مننی توانسننتم‬
‫بایستم‪ .‬عاقبت پاهایم وادادننند و نشسننتم‪ ،‬سننپس بننه پهلنو دراز کشننیدم‪.‬‬
‫وقتی که آنجا دراز کشیده بودم‪ ،‬شگفت آورترین و کاملترین عشق را بننه‬
‫خداوند داشتم‪ ،‬به پروردگار‪.‬‬
‫بعد یکباره خود را در مقابل محراب اصلی کلیسننایی دینندم‪ .‬نقننوش‬
‫برجسننته پوشننیده شننده از ورقننه هننای طل در نننور هننزاران شننمع مننی‬
‫درخشید‪ .‬شکل تیره منردان و زننانی را دیندم کنه در تخنت روان بزرگنی‬
‫صلیب عظیمی را حمل می کردند‪ .‬از سر راهشان کنار رفتم و از کلیسننا‬
‫خارج شدم‪ .‬توده عظیمی از مردم را دیدم که چننون دریننایی از شننمعهای‬
‫فروزان به سویم می آمدند‪ .‬احساس سرمستی کردم‪ .‬دویدم که بننه آنهننا‬
‫بپیوندم‪ .‬سرشار از عشقی عمیق بودم و می خواسننتم بننا آنهننا باشننم‪ ،‬در‬
‫پیشگاه خداوند دعا کنم‪ .‬هنوز چند قدم با توده مننردم فاصننله داشننتم کننه‬
‫چیزی مرا به کناری کشید‪.‬‬
‫لحظه ای بعد خود را در کنار دون خوان و دون خنننارو یننافتم‪ .‬آن دو‬
‫مرا در میان گرفته بودند و با بی قیدی در حیاط خلوت قدم می زدیم‪.‬‬

‫***‬
‫روز بعد‪ ،‬ضمن ناهار دون خوان گفت که خنننارو بننا خرامننش اقتنندار خننود‬
‫پیوندگاهم را جابجا کرده است و از آنجا که من در سننکوتی درونننی بننوده‬
‫ام‪ ،‬موفق به انجام این کننار شننده اسننت‪ .‬توضننیح داد کننه متوقننف کننردن‬
‫گفتگوی درونی نقطه مشترک تمام کارهایی است که بینندگان انجام می‬
‫دهند و او در این مورد از روز اول آشنایی ما با من صحبت کننرده اسننت‪.‬‬
‫چند بار تاکید کرد که گفتگوی درونی‪ ،‬پیوندگاه را در محل اولیه خود ثابت‬
‫نگه می دارد‪ .‬گفت‪:‬‬
‫‪ -‬وقتی که شخص به سکوت درونی دست یافت‪ ،‬همننه چیننز ممکننن‬
‫می شود‪.‬‬
‫گفتم که من از این واقعیت کامل باخبرم که به طور کلننی گفتگننوی‬
‫درونیم را متوقف کرده ام‪ ،‬ولی نمی دانم چگونه ایننن کننار را انجننام داده‬
‫ام‪ .‬اگر کسی از من بخواهنند اینن مرحلننه را شننرح دهننم‪ ،‬نمننی دانننم چننه‬
‫بگویم‪ .‬گفت‪:‬‬
‫‪ -‬توضیح آن بخودی خود آسان است‪ .‬تننو آن را »اراده« کننردی و در‬
‫نتیجه »قصد« جدیدی به وجود آوردی‪ ،‬فرمانی نو‪ ،‬و آنگاه فرمننان تننو بننه‬
‫فرمان عقاب بدل شد‪.‬‬
‫این یکی از خارق العاده ترین کشفیات بینندگان جدیند اسنت‪ .‬فرمنان منا‬
‫می تواند فرمان عقاب شود‪ .‬گفتگوی درونی به همان ترتیب مننی ایسننتد‬
‫که آغاز می شود‪ :‬با عمل »اراده«‪ .‬به هر حال آموزگارانمنان منا را وادار‬
‫می کنند که با خود شروع به صحبت کنیم‪ .‬وقتی که بننه مننا مننی آموزننند‪،‬‬
‫»اراده« خود را به کار می گیرند و ما نیز اراده خود را به کار می گیریم‪.‬‬
‫نه ما و نه آنها از این مطلب اطلعی نداریم‪ .‬هنگامی که می آموزیم تا با‬
‫خود صحبت کنیم‪ ،‬می آموزیم که از »اراده« استفاده کنیم‪» .‬اراده« مننی‬
‫کنیم که با خود حرف بزنیم‪ .‬برای متوقننف کننردن آن باینند دقیقننا ازهمننان‬
‫روش استفاده کرد‪ .‬باید آن را »اراده« کنیم‪ .‬باید »قصد« آن را کنیم‪.‬‬
‫چند دقیقه ای سکوت کردیم‪ .‬سننپس پرسننیدم وقننتی مننی گوینند مننا‬
‫آموزگارانی داشتیم که به ما آموختند تا با خننود صننحبت کنیننم‪ ،‬منظننورش‬
‫چه کسانی هستند‪ .‬پاسخ داد‪:‬‬
‫‪ -‬من از آن چیزی حرف می زنم کننه در کننودکی بننرای انسننان روی‬
‫می دهد‪ .‬از زمانی که همه اطرافیانش به او می آموزند تا گفتگننویی بننی‬
‫پایان را درباره خود تکرار کند‪ .‬این گفتگو درونی می شود و این نیننرو بننه‬
‫تنهایی پیوندگاه را محکم و ثابت نگه می دارد‪.‬‬
‫بینندگان جدید می گویند که بچه هننا صنندها معلننم دارننند کننه بننه آنهننا مننی‬
‫آموزند تا پیوندگاهشان را دقیقا در کجا قرار دهند‪.‬‬
‫گفت که بینندگان جدید »می بینند« که ابتدا بچه هننا پیوننندگاه ثننابتی‬
‫ندارننند‪ .‬فیوضننات درونننی آنهننا در حننالت آشننفتگی شنندیدی قننرار دارد و‬
‫پیوندگاهشان در تمام نقاط نوار انسانی جابجا می شود و به آنها توانننایی‬
‫عظیم تمرکز به فیوضاتی را می دهد که بعنندها کننامل نادیننده گرفتننه مننی‬
‫شود‪ .‬بتدریج که کودکان بزرگتر می شوند‪ ،‬افراتنند مسننن تننر در اطننراف‬
‫آنهننا بننا اسننتفاده از قنندرت قابننل تننوجهی کننه بننر ایننن کودکننان دارننند‪،‬‬
‫پیوندگاهشان را مجبور می کنند که با گفتگوی درونی هرچه پیچیننده تننری‬
‫ثابت تر شننود‪ .‬گفتگننوی درونننی جریننانی اسننت کننه وضننعیت پیوننندگاه را‬
‫محکم تر می کند‪ .‬زیرا این وضننعیتی قننراردادی اسننت و نیازمننند تقویننتی‬
‫پایدار‪.‬‬
‫واقعیت این اسننت کننه تعننداد زیننادی از کودکننان »مننی بینننند«‪ .‬بننه اغلننب‬
‫کودکننانی کننه »مننی بینننند« بننه عنننوان کودکننان غیرعننادی مننی نگرننند و‬
‫هرکوششی را برای اصلح آنها به کار می برند تنا وضنعیت پیوندگاهشنان‬
‫ثابت گردد‪.‬‬
‫‪ -‬امکان دارد که بچه ها را تشویق کرد تا پیوندگاهشان را در تحننرک‬
‫بیشتری نگاه دارند؟‬
‫‪ -‬به شرطی که با بینندگان جدید زندگی کنننند‪ .‬در غیننر ایننن صننورت‬
‫مثل بینندگان کهن در پیچیدگیهای سوی خاموش انسان به دام مننی افتننند‬
‫و باور کن که این خیلی بدتر از گیر افتادن در چنگ منطق است‪.‬‬
‫دون خننوان بننه حرفهننایش ادامننه داد و قننابلیت انسننان را در نظننم‬
‫بخشیدن به بی نظمی فیوضات عقاب عمیقا تحسین کرد‪ .‬ادعا داشت که‬
‫هریک از ما فی نفسه جادوگر چیره دستی است و جادوی مننا ایننن اسننت‬
‫که پیوندگاهمان را به طور تغییرناپذیری ثابت نگه دارد‪ .‬ادامه داد‪:‬‬
‫‪ -‬نیروی فیوضننات آزاد پیوننندگاهمان را وادار مننی کننند تننا فیوضننات‬
‫معینی را برگزیند و آنها را برای همسویی‪ ،‬ادراک و مشاهده دسننته بننندی‬
‫کند‪ .‬این فرمان عقاب است‪ ،‬ولی مفهومی که ما به مشاهدات خود مننی‬
‫دهیم‪ ،‬فرمان ماست‪ ،‬هدیه جادوی ما‪.‬‬
‫گفت که در پرتو آنچنه کنه شنرح داده اسنت‪ ،‬کناری کنه خننارو روز‬
‫پیش با من انجام داده‪ ،‬کاری خارق العاده و پیچیده و با وجود ایننن سنناده‬
‫بود‪ .‬پیچیده بود‪ ،‬زیرا از جانب کسانی که در آن سهیم بوده اننند بننه نظننم‬
‫فوق العاده ای نیاز داشت‪ .‬به توقف مننناظره درونننی نینناز داشننت و لزم‬
‫بود که شخص به حالت ابرآگاهی دست یابد و شخص دیگری پیوننندگاهش‬
‫را حرکننت دهنند‪ .‬توضننیح همننه ایننن مراحننل پیچیننده خیلننی آسننان اسننت‪.‬‬
‫بینندگان جدید می گویند که چون مکان دقیق پیوندگاه‪ ،‬مکننانی قننراردادی‬
‫است که پیشینیان ما برایمان برگزیده اند‪ ،‬با کوشننش نسننبتا ننناچیزی بننه‬
‫حرکت درمننی آیند‪ .‬بنه محننض اینکنه بنه حرکنت درآمند‪ ،‬همسنویی جدینند‬
‫فیوضات را ایجاب مننی کننند و همننراه بننا آن ادراک نننوینی را‪ .‬دون خننوان‬
‫ادامه داد‪:‬‬
‫‪ -‬من با استفاده از گیاهان اقتدار‪ ،‬پیوننندگاهت را بننه حرکننت درمننی‬
‫آوردم‪ .‬گیاهان اقتدار چنین تاثیری دارند‪ ،‬ولی گرسننگی‪ ،‬خسنتگی‪ ،‬تنب و‬
‫نظایر آن می تواند اثر مشابهی داشته باشد‪ .‬انسان معمننولی بننه اشننتباه‬
‫فکر می کند که نتیجه جابجایی‪ ،‬نننتیجه ای کننامل ذهنننی اسننت‪ .‬ایننن طننور‬
‫نیست‪ .‬خودت می توانی به این امر گواهی دهی‪.‬‬
‫توضیح داد که در گذشته بارها پیوندگاهم جابجا شده است‪ ،‬درسننت‬
‫مثننل روز قبننل‪ .‬و اکننثر اوقننات دنیاهننایی را سنناخته اسننت کننه بننه خنناطر‬
‫شباهت بیش از حد به زنندگی روزمنره عمل بنه دنینای خینال منی ماننده‬
‫است‪ .‬تاکید کرد که بینندگان جدید خننود بخننود ایننن تصننورات را رد کننرده‬
‫اند‪ .‬ادامه داد‪:‬‬
‫‪ -‬این تصورات محصول فهرست انسانی است‪ .‬بننرای سنالکانی کننه‬
‫در جستجوی آزادی مطلق هستند هیننچ ارزشننی ننندارد‪ ،‬زیننرا تنهننا در اثننر‬
‫جابجایی جانبی پیوندگاه به وجود آمده است‪.‬‬
‫حرفش را قطع کرد و به من نگریست‪ .‬می دانسننتم کننه منظننورش‬
‫از »جابجایی جنانبی«‪ ،‬جابجنایی پیونندگاه از ینک سنو بنه سنوی دیگننر در‬
‫عرض نوار انسانی فیوضات است و نه جابجایی در اعمنناق‪ .‬پرسننیدم کننه‬
‫آیا درست فهمیده ام‪ .‬پاسخ داد‪:‬‬
‫‪ -‬منظننورم دقیقننا همیننن اسننت‪ .‬در هننر دو حاشننیه نننوار انسننانی‬
‫فیوضات‪ ،‬مخزن عجیننب و غریننبی از فضننولت‪ ،‬تننوده بیشننماری از زبنناله‬
‫انسانی وجود دارد‪ .‬مخزنی ناسنالم و فاسنند‪ .‬اینن مخنزن بنرای بینننندگان‬
‫کهن ارزش فراوانی دارد ولی برای ما نه‪.‬‬
‫یکی از آسانترین کارها سقوط به درون آن است‪ .‬دیروز من و خنارو می‬
‫خواستیم مثال مختصری در مورد جابجایی جانبی برایت بزنیم‪ ،‬بننه همیننن‬
‫علت پیوندگاهت را راه بردیم ولی هرکس می تواند تنها با متوقف کننردن‬
‫مناظره درونی به این مخزن برسد‪ .‬اگر جابجایی ناچیز باشد‪ ،‬نتایج آن به‬
‫عنوان تخیلت ذهنی محسوب می شود‪ .‬اگر جابجایی بزرگتر باشنند نتایننج‬
‫آن توهمات نامیده می شود‪.‬‬
‫از او خواستم راه بردن پیوندگاه را برایم توضیح دهد‪ ،‬گفننت کننه بننه‬
‫محض اینکه سالک با متوقف کردن گفتگوی درونیش بننه سننکوتی درونننی‬
‫رسید‪ ،‬صدای خرامش اقتدار‪ ،‬بیشتر از منظره آن پیوننندگاهش را بننه دام‬
‫مننی اننندازد‪ .‬همنناهنگی گامهننای خنناموش در یننک آن نیننروی همسننویی‬
‫فیوضات درون پیله را که توسط خاموشی درونی از هننم جنندا شننده اننند‪،‬‬
‫می گیرد‪ .‬ادامه داد‪:‬‬
‫‪ -‬آن نیرو بی درنننگ در حاشننیه نننوار آویننزان مننی شننود‪ .‬در حاشننیه‬
‫راست‪ ،‬مننا فعالیتهننای جسننمی بیشننماری را مننی یننابیم‪ ،‬نظیننر خشننونت‪،‬‬
‫کشتار‪ ،‬لذت جسمی و در حاشیه سمت چپ معنننویت‪ ،‬مننذهب و خنندا را‪.‬‬
‫من و خنارو پیوندگاهت را به هردو حاشیه بردیم تا دیدگاه کاملی از تننوده‬
‫زباله انسانی به تو داده باشیم‪.‬‬
‫دون خوان گویی فکر جدیدی به مغزش رسیده بننود‪ ،‬دوبنناره تکننرار‬
‫کننرد کننه یکننی از اسننرارآمیزترین جنبننه هننای معرفننت بینننندگان تنناثیرات‬
‫باورنکردنی سکوت درونی است‪ .‬گفننت بننه محننض دسننتیابی بننه سننکوت‬
‫درونی‪ ،‬قید و بندی که پیوندگاه را به محننل ویننژه آن مرتبننط مننی سننازد‪،‬‬
‫شروع به گسستن می کند و پیوندگاه آزاد می گردد و حرکت می کند‪.‬‬
‫گفت که این حرکت معمول به طرف چپ است و اکننثر انسننانها بننه‬
‫خاطر واکنش طبیعی خود این جهت را ترجیح می دهننند‪ ،‬ولننی بینننندگانی‬
‫هستند کننه مننی تواننندد ایننن حرکننت را بننه مواضننع زیریننن جایگنناه عننادی‬
‫پیوندگاه هدایت کنند‪ .‬بینندگان جدید این جابجننایی را »جابجننایی تحتننانی«‬
‫می نامند‪ .‬ادامه داد‪:‬‬
‫‪ -‬گاهی اوقات بینندگان به طور تصادفی به جابجایی تحتانی تن مننی‬
‫دهند‪ ،‬ولی خوشبختانه پیوندگاه مدت زیادی در پایین نمی ماند و این طور‬
‫بهتر است‪ ،‬زیرا آنجننا قلمننرو حیننوانی اسننت‪ .‬گرچننه پننایین رفتننن یکننی از‬
‫آسانترین کارهاست‪ ،‬ولی خلف منافع ماست‪.‬‬
‫دون خوان همچنین گفت که یکی از فاحش ترین اشننتباهاتی کننه در‬
‫داوری بینننندگان کهننن رخ داد‪ ،‬ایننن بننود کننه پیوندگاهشننان را بننه منطقننه‬
‫بیکران زیرین حرکت می دادند‪ .‬این کار آنان را آنقدر ماهر کننرد کننه مننی‬
‫توانستند خود را به شکل حیوان درآورند‪ .‬حیوانات مختلفننی را بننه عنننوان‬
‫تکیه گاه خود انتخاب می کردند و آنها را ننناوال خننود مننی نامیدننند‪ .‬یقیننن‬
‫داشتند که با حرکت پیوندگاهشان به آن نقطه ویننژه‪ ،‬خصوصننیات حیننوان‬
‫مورد انتخاب خود را به دست می آوردند‪ ،‬خصوصیاتی چون نیننرو‪ ،‬عقننل‪،‬‬
‫حیله گری‪ ،‬چالکی یا درنده خویی آنها را‪.‬‬
‫دون خوان به من اطمینان داد که حننتی در میننان بینننندگان امننروزی‬
‫نمونه های وحشتناکی از چنین اعمالی وجود دارد‪ .‬سهولت نسبی کننه بننه‬
‫کمک آن پیوندگاه انسان به هر نقطه تحتانی جابجا می شود‪ ،‬بینننندگان را‬
‫بشدت اغوا می کند‪ ،‬خصوصننا کسننانی را کننه بننه ایننن کننار تمایننل دارننند‪.‬‬
‫بنابراین ناوال موظف است که سالکانش را بیازماید‪.‬‬
‫سپس به صننحبت ادامننه داد و گفننت کننه وقننتی تحننت تنناثیر گیاهننان‬
‫اقتدار بودم با حرکت پیوندگاهم به جایگاه تحتانی مرا آزموده است‪ .‬بعد‪،‬‬
‫پیوندگاهم را هدایت کرده است و من توانسننته ام نننوار فیوضننات کلغ را‬
‫در نظر گیرم و در نتیجه به کلغی بدل شده ام‪.‬‬
‫سننوالی را کننه از دون خننوان بارهننا پرسننیده بننودم‪ ،‬دوبنناره مطننرح‬
‫کردم‪ .‬می خواستم بدانم که آیا جسما بنه کلغنی بندل شنده ام ینا فقنط‬
‫مثل کلغ فکر و حس کرده ام‪ .‬توضیح داد که نتیجه جابجایی پیوندگاه به‬
‫قلمرو تحتانی همیشه دگرگونی کامل اسننت‪ .‬افننزود کننه اگننر پیوننندگاه از‬
‫آستانه معینی فراتر رود‪ ،‬دنیا محو می شود و دیگر آن چیننزی نیسننت کننه‬
‫به عنوان انسان آن را مشاهده می کنیم‪.‬‬
‫اقرار کرد که تغییر حالت من براستی با هر معیاری وحشتناک بننوده‬
‫است‪ .‬واکنش من در مقابل این تجربه به او ثننابت کننرده اسننت کننه هیننچ‬
‫تمایلی به این سمت نداشته ام‪ ،‬در غیر ایننن صننورت نیننروی عظیمننی بننه‬
‫کار می گرفتم تا در قلمننرو تحتننانی کننه بعضننی از بینننندگان آن را بسننیار‬
‫دلپذیرمی یابند‪ ،‬بمانم‪.‬‬
‫اضافه کرد که جابجایی تحتانی گه گاه برای هر بیننده ای اتفاق می‬
‫افتد‪ ،‬ولی بتدریننج کننه پیوننندگاه بننه طننرف چننپ حرکننت مننی کننند‪ ،‬چنیننن‬
‫جابجایی کمتر رخ می دهد‪ .‬هروقت که این جابجایی انجننام گیننرد‪ ،‬قنندرت‬
‫بیننده ای که چنین تجربه ای برایش اتفاق می افتد به طور قابننل تنوجهی‬
‫کاهش می یابد‪ .‬برای از بین بنردن اینن اشنکال وقنت و نینروی فراواننی‬
‫لزم است‪ .‬ادامه داد‪:‬‬
‫‪ -‬این ضعفها به طور خارق العنناده ای »بیننننده« را ترشننرو و کوتنناه‬
‫فکر می سازد و در موارد خاصی بیش از حد منطقی‪.‬‬
‫‪ -‬چگونه بینندگان می توانند از جابجایی تحتانی حذر کنند؟‬
‫‪ -‬بستگی به سالک دارد‪ .‬تمایل طبیعی بعضی از آنها ایننن اسننت کننه‬
‫تسلیم بوالهوسی شوند‪ .‬مثل تو چنین تمایلی داری‪ .‬اینهننا کسننانی هسننتند‬
‫که بسختی ضربه می خورند‪ .‬به کسانی مثل تننو توصننیه مننی کنننم کننه در‬
‫تمام بیست و چهار سنناعت نسننبت بننه تمننام اعمالشننان هوشننیار باشننند‪.‬‬
‫مردان و زنان منضبط بننه چنیننن جابجننایی تمایننل کمننتری دارننند‪ .‬بننه آنهننا‬
‫بیست و سه ساعت هوشیاری توصیه می کنم‪.‬‬
‫با چشمانی درخشان به من نگریست‪ ،‬خندید و بعد گفت‪:‬‬
‫‪ -‬بینندگان مونث بیشتر از بینندگان مذکر به جابجایی تحتانی تن می‬
‫دهند‪ ،‬ولی قادرند بننه آسننانی از ایننن وضننعیت بیننرون آیننند‪ ،‬در حننالی کننه‬
‫مردان به طور خطرناکی در آن تاخیر می کنند‪.‬‬
‫همچنین گفت کننه زنننان بیننننده توانننایی شننگفت انگیننزی دارننند کننه‬
‫پیوندگاهشان را در هر نقطه ای در قلمرو تحتانی نگاه می دارند‪ .‬مننردان‬
‫فاقد این توانایی هستند‪ .‬مردان هوشیار و با هدف هسننتند ولننی اسننتعداد‬
‫کمی دارند‪ .‬به همین دلیل یک ناوال باید هشت بیننده مننونث در گروهننش‬
‫داشته باشد‪ .‬زنان‪ ،‬انگیزه لزم را برای گذار از بیکرانننی ناشننناخته ایجنناد‬
‫می کنند‪ .‬علوه بر این توانایی ذاتی و یننا در اثننر آن‪ ،‬زنننان نیننروی درنننده‬
‫خویی زیادی دارند‪ .‬بنابراین می توانند بننا خودنمننایی‪ ،‬سننهولت و سننبعیت‬
‫بی نظیری به شکل هر حیوانی درآیند‪ .‬ادامه داد‪:‬‬
‫‪ -‬وقتی که به چیزهای وحشتناک فکر می کنی‪ ،‬به چیز بی نامی کننه‬
‫در تاریکی کمین کرده است؛ ندانسته به بینننده زننی فکنر منی کنیکنه در‬
‫مکانی در قلمرو بیکران تحتانی قرار گرفته است‪ .‬وحشت واقعی درست‬
‫در اینجاست‪ .‬اگر تو به بیننده زن گمراهی برخوردی به طرف تپه ها فرار‬
‫کن!‬
‫پرسیدم آیا موجودات دیگنر نینز منی تواننند پیوندگاهشنان را جابجنا‬
‫کنند‪ .‬گفت‪:‬‬
‫‪ -‬پیوندگاه آنها جابجا می شود اما نه به دلخواه آنها‪.‬‬
‫‪ -‬آیا پیوندگاه موجودات دیگر را هننم تربیننت مننی کنننند کننه در محننل‬
‫خود پدیدار شود؟‬
‫‪ -‬هر موجودی در بدو تولد تربیت می شود‪ .‬ما نمننی تننوانیم بفهمیننم‬
‫این تربیت چگونه انجام می گیرد‪ .‬حتی نمنی فهمینم چگنونه در منورد منا‬
‫انسانها انجام می گیرد‪ .‬ولی بینندگان مننی بینننند کننه نننوزادان را بننا ننناز و‬
‫نوازش وادار به انجام دادن کارهایی می کنند که همنوعانشان انجام مننی‬
‫دهند‪ .‬آنچه که برای اطفال رخ می دهد‪ ،‬این است‪ :‬بینندگان می بینند کننه‬
‫چگونه پیوندگاه آنها در تمام جهات جابجا مننی شننود و بعنند مننی بینننند کننه‬
‫چگونه حضور بزرگسالن پیوندگاه کودکان را در مکان معینننی ثننابت مننی‬
‫کند‪ .‬همین حادثه در مورد موجودات دیگر نیز رخ می دهد‪.‬‬
‫دون خوان لحظه ای به فکر فننرو رفننت و بعنند افننزود کننه پیوننندگاه‬
‫انسان تاثیر منحصربفردی دارد‪ .‬به درخننتی در خننارج خننانه اشنناره کننرد و‬
‫گفت‪:‬‬
‫‪ -‬وقتی منا بنه عنناون انسنان بنالغ و جنندی بنه درخننت مننی نگریننم‪،‬‬
‫پیوندگاهمان با فیوضات بیشماری همسو می شود و معجننزه ای رخ مننی‬
‫دهد‪ .‬پیوندگاهمان ما را وادار به مشاهده دسته ای از فیوضننات مننی کننند‬
‫که درخت می نامیم‪.‬‬
‫توضیح داد که پیوندگاه نه تنها همسویی مورد نیاز برای مشنناهده را‬
‫انجام می دهد‪ ،‬بلکه همسویی فیوضات دیگری را نیز برهم می زند تا بننه‬
‫ادراک پالوده تری دست یابد‪ .‬این امر »سرشیرگیری« یا یکننی از سنناخته‬
‫های مکارانه و بی نظیر بشر است‪.‬‬
‫او گفت که بیندگان جدید همچنین مشاهده کرده اننند کننه تنهننا بشننر‬
‫قادر به گزینش مجدد فیوضننات دسننت چیننن شنده اسنت‪ .‬او از ینک واژه‬
‫اسپانیولی به معنای »سرشننیرگیری« اسننتفاده کننرد تننا عمننل جمننع آوری‬
‫سرشیر از روی شیر جوشانده سرد شده را وصف کننند‪ .‬بعلوه پیوننندگاه‬
‫انسان برای مشاهده‪ ،‬بخشی از فیوضنناتی کننه بننرای همسننویی برگزیننده‬
‫شده اند‪ ،‬می گیرد و از آن چیز دلپذیرتری مننی سننازد‪ .‬دون خننوان ادامننه‬
‫داد‪:‬‬
‫‪ -‬سرشیرگیری انسان واقعی تر از آن چیزهایی است که موجودات‬
‫دیگر مشاهده می کنند‪ .‬این دامی است که در کمین ماست‪ .‬چنننان بننرای‬
‫مننا واقعننی اسننت کننه فرامننوش مننی کنیننم خودمننان بننا فرمننان دادن بننه‬
‫پیوندگاهمان آن را ساخته ایم تا در محلی که باید پدیدار شننود‪ .‬فرامننوش‬
‫می کنیم که تنها بننه خناطر فرمننان ماسننت کنه آنهننا را بننه عنننوان چیننزی‬
‫واقعی مشاهده می کنیم‪ .‬مننا قنندرت آن را داریننم کننه از میننان فیوضننات‬
‫همسو شده دسننت چیننن کنیننم ولننی قنندرت آن را نننداریم کننه از خنود در‬
‫مقابل فرمانمان محافظت کنیم‪ .‬این را باید بینناموزیم‪ .‬بننا دسننت خننالی و‬
‫بدون آموزش به سرشیرگیری پرداختن اشتباهی اسننت کننه مرتکننب مننی‬
‫شویم و ما نیز چون بینندگان کهن بابت آن بهای گزافی می پرداریم‪.‬‬

‫فصل نهم‬
‫جابجایی تحتانی‬

‫دون خننوان و دون خنننارو در جسننتجوی گیاهننان طننبی در نقنناط شننمالی‬


‫مکزیک‪ ،‬سفر سالیانه خنود را بنه صننحرای سنونورا آغنناز کردنند‪ .‬یکننی از‬
‫بینندگان گروه ناوال یعنی ویسنت مدرانوی عطننار‪ ،‬از ایننن گیاهننان بننرای‬
‫ساختن دارو استفاده می کرد‪.‬‬
‫من نیز در آخرین مرحله سفرشان و درست در زمانی که به سمت‬
‫جنوب و به خانه بازمی گشتند‪ ،‬در سونورا به آنان پیوستم‪.‬‬
‫یننک روز قبننل از بازگشننت‪ ،‬دون خننوان بننی مقنندمه توضننیحاتش را‬
‫درباره تسلط بر آگاهی از سر گرفت‪ .‬ما در سنایه بنوته هنای بلنند دامننه‬
‫کوهستان استراحت می کردیم‪ .‬تنگ غروب بود و هنوا تقریبنا تارینک‪ .‬هنر‬
‫یک از ما کیسه ای کرباسی پر از گیاه به همراه داشننت‪ .‬بننه محننض آنکننه‬
‫آنها را به زمین گذاشتیم‪ ،‬خنارو روی زمین دراز کشید‪ ،‬کتش را تا کننرد و‬
‫در عوض بالش زیر سر گذاشت و به خواب رفت‪.‬‬
‫دون خوان با صدای آهسته ای شروع به صننحبت کننرد‪ ،‬گننویی نمننی‬
‫خواست خنارو را از خواب بیدار کند‪ .‬گفت کننه تنناکنون بیشننتر حقننایق را‬
‫درباره آگاهی برایم شرح داده است و تنها یک حقیقت باقی مانده اسننت‬
‫که باید راجع به آن بحننث کننند‪ .‬بننه مننن اطمینننان داد کننه حقیقننت آخننر از‬
‫بهترین دستاوردهای بینندگان کهن است‪ ،‬گرچه آنها خودشان هرگز از این‬
‫مسئله اطلع نیافتند‪ .‬بینندگان جدید مدتها بعد به ارزش فوق العنناده ایننن‬
‫دستاورد پی بردند‪ .‬ادامه داد‪:‬‬
‫‪ -‬قبل برایت توضننیح دادم کننه هننر انسننان یننک پیوننندگاه دارد و ایننن‬
‫پیوندگاه فیوضات را بننرای مشنناهده و ادراک همسننو مننی کننند‪ .‬همچنیننن‬
‫بحث کردیم که این نقطه از وضعیت ثابت خود حرکت مننی کننند‪ .‬اکنننون‪،‬‬
‫آخرین حقیقت این است که به محننض آنکننه پیونندگاه از محنندوده معیننی‬
‫فراتر رفت می تواند دنیاهایی کامل متفاوت از دنیننایی کننه مننی شناسننیم‬
‫بسازد‪.‬‬
‫بازهم به نجوا گفت که نننواحی جغرافیننایی معینننی نننه تنهننا بننه ایننن‬
‫حرکت ناپایدار پیوندگاه کمک می کنند‪ ،‬بلکه جهات ویژه ای نیز برای ایننن‬
‫حرکت برمی گزینند‪ .‬مثل‪ ،‬صحرای سونورا به پیوندگاه کمک می کننند کننه‬
‫از جایگاه عادی خود به طرف پایین و به سوی مکان حیوانی حرکت کننند‪.‬‬
‫ادامه داد‪:‬‬
‫‪ -‬به همین علت ساحران‪ ،‬به ویژه ساحره هننای واقعننی در سننونورا‬
‫وجود دارند‪ .‬تو یکننی از آنهننا را مننی شناسننی‪ ،‬کاتالینننا را‪ .‬در گذشننته یننک‬
‫زورآزمایی بین شما دو نفر ترتیب دادم‪ .‬مننی خواسننتم تننو پیوننندگاهت را‬
‫جابجا کنی‪ ،‬لکاتالینا با لودگیهای ساحرانه و با یک تکننان آن را بننه حرکننت‬
‫درآورد‪.‬‬
‫دون خوان توضیح داد که تجربیننات هولننناکم بننا کاتالینننا‪ ،‬قسننمتی از‬
‫توافق قبلی بین آن دو نفر بوده است‪ .‬خنارو ضمن بلند شنندن بننا صنندای‬
‫بلندی از من پرسید‪:‬‬
‫‪ -‬چطور است از او دعوت کنیم تا به ما بپیوندد؟‬
‫سوال بی مقدمه و طنین عجیب صدای او در یک آن مرا به وحشت‬
‫انداخت‪.‬‬
‫دون خوان خندید و بازویم را تکان داد‪ .‬به من اطمینان داد که نباینند‬
‫از چیزی بترسم‪ .‬گفت که کاتالینا مثل عمه یا خاله ماست‪ ،‬گرچه او کامل‬
‫از طریقت ما پیروی نمی کند ولی بخشی از دنیننای ماسننت‪ ،‬او قطعننا بننه‬
‫بینندگان کهن نزدیکتر است‪.‬‬
‫خنارو خندید‪ ،‬چشمکی زد و گفت‪:‬‬
‫‪ -‬می دانم که از او خوشت می آمد‪ .‬خودش به من گفت که در هننر‬
‫برخننوردی کننه بننا او داشننتی‪ ،‬هرچننه بیشننتر مننی ترسننیدی نسننبت بننه او‬
‫مشتاقتر می شدی‪.‬‬
‫دون خوان و دون خنارو به طور دیوانه واری خندیدند‪.‬‬
‫بایستی اقرار می کردم که کاتالینننا همیشننه بننه نظننرم زنننی بسننیار‬
‫ترس آور و در عین حال یبش از حد جنذاب مننی آمند‪ .‬اننرژی سرشنار او‬
‫بیش از هر چیز مرا تحت تاثیر قرار می داد‪ .‬دون خوان خاطرنشان کرد‪:‬‬
‫‪ -‬او آنقدر انرژی ذخیره دارد که لزم نیست تننو در حننالت ابرآگنناهی‬
‫باشی تا پیوندگاهت را به اعماق سوی چپ حرکت دهد‪.‬‬
‫دون خوان تکرار کرد که لکاتالینا خیلی به ما نزدیک است‪ ،‬زیننرا بنه‬
‫گروه ناوال خولیننان تعلننق دارد‪ .‬توضننیح داد کننه معمننول ننناوال و اعضننای‬
‫گروهش به اتفاق دنیا را ترک می کنند‪ ،‬ولی در بعضی موارد ایننن کننار را‬
‫در دسته های کوچکتر و یا به طور انفرادی انجام می دهند‪ .‬ناوال خولیان‬
‫و گروهش از دسته آخر هستند‪ ،‬گرچه او حدود چهل سال قبل این دنیا را‬
‫ترک کرده ولی کاتالینا هنوز هم در این دنیاست‪.‬‬
‫مطلبی را که قبل به من گفته بود‪ ،‬دوباره خاطرنشان کننرد و گفننت‬
‫که گروه ناوال خولیان از سه مننرد کننامل بننی اهمیننت و هشننت زن فننوق‬
‫العاده تشکیل شده بود‪ .‬دون خنوان همیشنه تاکیند منی کنرد کنه یکنی از‬
‫دلیلی که اعضای گروه ناوال خولیان به طور انفرادی دنیا را ترک کردند‪،‬‬
‫همین عدم تجانس بوده است‪.‬‬
‫گفت که لکاتالینا به یکی از زنان بیننده و فوق العنناده گننروه ننناوال‬
‫خولیان وابستگی داشت‪ .‬برای جابجایی پیوندگاه به منطقننه تحتننانی‪ ،‬ایننن‬
‫زن روشهای خارق العاده ای به او آموخت‪ .‬این بیننده آخریننن نفننری بننود‬
‫که باید دنیا را ترک می کرذ‪ .‬تا سن کهولت زندگی کرد و از آنجا کننه او و‬
‫کاتالینننا اهننل سننونورا بودننند‪ ،‬در سننالهای آخننر بننه صننحرا بازگشننتند و تننا‬
‫هنگامی که این بیننده جهننان را تننرک کننرد بننا یکنندیگر زننندگی کردننند‪ .‬در‬
‫سالهایی که با یکدیگر گذراندند‪ ،‬لکاتالینا ساعی ترین یاور و مرید او شد‪،‬‬
‫مریدی که مننی خواسننت بننرای جابجننایی پیوننندگاه شننیوه هننای عجیننب و‬
‫غریب بینندگان کهن را بیاموزد‪.‬‬
‫از دون خننوان پرسننیدم کننه آیننا معرفننت لکاتالینننا در ذات خننود بننا‬
‫معرفت او تفاوت دارد‪ .‬پاسخ داد‪:‬‬
‫‪ -‬ما دقیقا مثل هم هستیم‪ .‬او بیشتر شبیه سیلویو مانوئل یننا خنننارو‬
‫است‪ .‬واقعا نسخه مونث آنهاست‪ .‬البته چون او یننک زن اسننت از هننر دو‬
‫نفر آنها پرخاشجوتر و خطرناکتر است‪ .‬خنارو سننرش را بننه نشننانه تایینند‬
‫تکان داد و گفت‪:‬‬
‫‪ -‬قطعا بیشتر‪.‬‬
‫و دوباره چشمکی زد‪.‬‬
‫از دون خوان پرسیدم‪:‬‬
‫‪ -‬آیا او به گروه شما وابسته است‪.‬‬
‫‪ -‬به تو گفتم که او مثل عمه یا خاله ماست‪ .‬منظورم این است کننه‬
‫او به نسل قدیمی تر تعلق دارد‪ ،‬با وجود این از همه ما جوانننتر اسننت‪ .‬او‬
‫آخرین فرد آن گروه اسننت‪ .‬بننندرت بننا مننا تمنناس مننی گیننرد‪ .‬مننا را زینناد‬
‫دوست ندارد‪ .‬به نظر او ما بیش از حد نرمش ناپذیریم‪ ،‬زیرا او بننه روش‬
‫ننناوال خولیننان عننادت دارد‪ .‬منناجراجویی در ناشننناخته را بننه تلش بننرای‬
‫آزادی ترجیح می دهد‪.‬‬
‫‪ -‬چه فرقی بین این دو وجود دارد؟‬
‫‪ -‬دربنناره تفنناوت میننان ایننن دو در بخننش آخننر توضننیحاتم در مننورد‬
‫حقننایق آگنناهی بتدریننج و بننه تفصننیل بحننث خننواهیم کننرد‪ .‬آنچننه کننه فعل‬
‫دانستنش برایت اهمیت دارد این است که تو با تعصب اسننرار عجیننبی را‬
‫در آگاهی سوی چپ خود پنهان می کنی‪ .‬به همین جهننت تننو و کاتالینننا از‬
‫یکدیگر خوشتان می آید‪.‬‬
‫دوباره پافشاری کردم که مسئله دوست داشننتن او مطننرح نیسننت‪،‬‬
‫بلکه من بیشتر نیروی فوق العاده او را تحسین می کنم‪.‬‬
‫دون خننوان و خنننارو خندیدننند و بننه پشننتم زدننند‪ ،‬گننویی چیننزی مننی‬
‫دانستند که من از آن بی خبر بودم‪ .‬خنرو گفت‪:‬‬
‫‪ -‬از تو خوشش می آید‪ ،‬زیرا تو را بخوبی می شناسد‪.‬‬
‫با لبانش صدایی درآورد و ادامه داد‪:‬‬
‫‪ -‬او ناوال خولیان را خیلی خوب می شناخت‪.‬‬
‫هر دو نگاهی طولنی به من انداختند که مرا دسننتپاچه کننرد‪ .‬بننا کننج‬
‫خلقی از خنارو پرسیدم‪:‬‬
‫‪ -‬منظورت چیست؟‬
‫نیشخندی زد و ابروانش را با حالت مسخره ای بال و پایین انننداخت‬
‫ولی حرفی نزد‪.‬‬
‫دون خوان سکوت را شکست‪ ،‬شروع به صحبت کرد و گفت‪:‬‬
‫‪ -‬تو و ناوال خولیننان خصوصننیات مشننترک عجیننب و غریننبی دارینند‪.‬‬
‫خنارو می خواهد بفهمد که آیا تو از این مسئله اطلعی داری‪.‬‬
‫از هر دو پرسیدم که چگونه می توانم از چنین مسئله دور از ذهنننی‬
‫آگاهی داشته باشم‪ .‬خنارو گفت‪:‬‬
‫‪ -‬کاتالینا فکر می کند که تو از این مسئله باخبری‪ .‬این حننرف را بننه‬
‫این علت می گوید‪ ،‬چون بهتر از همه ما ناوال خولیان را می شناخت‪.‬‬
‫گفتم نمی توانم بنناور کنننم کننه او‪ ،‬ننناوال خولیننان را بشناسنند‪ ،‬زیننرا‬
‫حدود چهل سال پیش دنیا را ترک گفته است‪ .‬خنارو گفت‪:‬‬
‫‪ -‬کاتالینا که بچه نیست‪ ،‬فقط به ظاهر جوان است‪ .‬ایننن بخشننی از‬
‫معرفت اوست‪ ،‬همان طور که بخشی از معرفت ننناوال خولیننان بننود‪ .‬تننو‬
‫فقط وقتی او را دیده ای که جوان به نظر می رسد‪ ،‬اگر وقتی که پیر به‬
‫نظر می رسد او را ببینی‪ ،‬آن وقت از ترس زهره ترک می شوی‪.‬‬
‫دون خوان حرف او را قطع کرد و گفت‪:‬‬
‫‪ -‬کارهای کاتالینا تنها بنابر سه نوع مهارت و اسننتادی‪ ،‬یعنننی تسننلط‬
‫بر آگاهی‪ ،‬تسلط بر هنر»کمین و شکار کردن« و تسلط بر»قصنند« قابننل‬
‫توضیح است‪.‬‬
‫ولی امروز می خواهیم کاری را که او در پرتو آخرین حقیقت مربننوط بننه‬
‫آگاهی انجام می دهنند بررسننی کنیننم‪ :‬ایننن حقیقننت مننی گوینند کننه وقننتی‬
‫پیوندگاه از نقطه اصلی خود حرکت کننند‪ ،‬مننی تواننند دنیاهننای متفنناوت از‬
‫دنیای ما را بسازد‪.‬‬
‫دون خوان اشاره کرد که بلند شننوم‪ .‬خنننارو نیننز از جننای خننود بلننند‬
‫شد‪ .‬بی اراده کیسننه کرباسننی محتننوی گیاهننان طننبی را برداشننتم و مننی‬
‫خواستم آن را روی شانه ام بگننذارم کننه خنننارو مننانعم شنند و لبخننندزنان‬
‫گفت‪:‬‬
‫‪ -‬کیسه را زمین بگذار‪ .‬باید در تپه های اطننراف گشننتی بزنیننم و بننا‬
‫لکاتالینا ملقات کنیم‪.‬‬
‫‪ -‬او کجاست؟‬
‫خنارو در حالی که به قله تپه کوچکی اشاره می کرد گفت‪:‬‬
‫‪ -‬آن بال‪ .‬اگر با چشمهای نیمه باز به آنجننا خیننره شننوی‪ ،‬او را چننون‬
‫لکه تیره ای بر بوته ای سبز »می بینی«‪.‬‬
‫خیلی سعی کردم که آن لکه تیره را ببینم ولی هیچ چیز ندیدم‪ .‬دون‬
‫خوان توصیه کرد‪:‬‬
‫‪ -‬چرا از تپه بال نمی روی؟‬
‫سرم گیننج رفننت و دلننم آشننوب شنند‪ .‬دون خننوان بننا اشنناره دسننت‬
‫تشویقم کرد که بننه راه افتننم‪ ،‬ولننی مننن جننرئت حرکننت کننردن نداشننتم‪.‬‬
‫سننرانجام خنننارو بننازویم را گرفننت‪ .‬هننر دو بننه طننرف بننالی تپننه بننه راه‬
‫افتادیم‪ .‬وقتی به آنجا رسیدیم‪ ،‬متوجه شنندم کننه دون خننوان نیننز درسننت‬
‫پشت سر ما آمده است‪ .‬هر سه در یک زمان به بالی تپه رسیده بودیم‪.‬‬
‫دون خوان با صنندایی آرام بننا خنننارو شننروع بننه صننحبت کننرد‪ .‬از او‬
‫پرسید که آیا دفعات بیشماری را به یاد می آورد که هننر دو تسننلیم تننرس‬
‫خود شده بودند و چیزی نمانده بود که ناوال خولیان آنها را خفه کند‪.‬‬
‫خنارو رو به مننن کننرد و اطمینننان داد کننه ننناوال خولیننان معلننم بننی‬
‫رحمی بود‪ .‬ناوال خولیان و استادش ناوال الیاس کننه در آن هنگننام هنننوز‬
‫در این جهان بود پیوننندگاه آنهننا را تنا فراسننوی آسننتانه ای پننر خطننر مننی‬
‫راندند و آنگاه آنها را به حال خود می گذاشتند‪ .‬خنارو ادامه داد‪:‬‬
‫‪ -‬زمانی به تو گفتم کنه نناوال خولینان بنه منا توصنیه منی کنرد کنه‬
‫بیهوده نیروی جنسی خود را هدر ندهیم‪ .‬منظننورش ایننن بننود کننه شننخص‬
‫برای جابجایی پیوندگاه به نیرو نیاز دارد‪ .‬اگر شخص فاقد این نیرو باشنند‪،‬‬
‫ضربه ناوال آزادی به ارمغان نمی آورد و مرگ آور است‪.‬‬
‫دون خوان گفت‪:‬‬
‫‪ -‬بدون نیروی کافی‪ ،‬قدرت همسویی فیوضننات خننرد کننننده اسننت‪.‬‬
‫برای تحمل فشار همسویی که هرگز تحت شرایط عادی اتفاق نمی افتد‪،‬‬
‫به نیرو نیاز داری‪.‬‬
‫خنارو گفت که ناوال خولیان استادی الهام بخش بود‪ .‬همیشه شیوه‬
‫هایی پیدا می کرد که همزمان با آموزش‪ ،‬خود را نیز سننرگرم کننند‪ .‬یکننی‬
‫از شیوه های مورد علقه او ایننن بننود کننه یکننی دو بننار شنناگردانش را در‬
‫حالت آگاهی عادی غافلگیر و پیوندگاهشان را جابجا کند‪ .‬از آن لحظننه بنه‬
‫بعد‪ ،‬برای جلب توجه کامل آنها فقط کافی بود با ضربه غیرمترقبه ننناوال‬
‫آنها را بترساند‪ .‬دون خوان گفت‪:‬‬
‫‪ -‬ناوال خولیان مردی واقعا فراموش نشدنی بننود‪ .‬او رابطننه بسننیار‬
‫خوبی با آدمها داشت‪ .‬اگننر بنندترین کارهننای عننالم را انجننام مننی داد مننی‬
‫گفتند کار بسیار خوبی است‪ ،‬زیرا او انجام داده‪ .‬ولی اگر شخص دیگننری‬
‫همین کار را می کرد می گفتند کار زشت و ناجوانمردانه ای است‪.‬‬
‫ناوال الیاس برعکس هیچ ذوقی نداشت‪ .‬اما براستی استادی بسیار ماهر‬
‫بود‪.‬‬
‫خنارو گفت‪:‬‬
‫‪ -‬ناوال الیاس شباهت زیننادی بنه ننناوال خننوان منناتیوس داشننت‪ .‬بنا‬
‫یکدیگر خیلی تفاهم داشتند‪ .‬ناوال الیاس همه چیز را به او آموخت بنندون‬
‫آنکه حتی یک بار صدایش را بلند کند و یا به او نارو بزند‪.‬‬
‫خنارو در حالی که تنه دوستانه ای به من می زد ادامه داد‪:‬‬
‫‪ -‬اما ناوال خولیان خیلی فرق داشت‪ .‬منظورم این است که او نیننز‬
‫درست مثل تو با تعصب بسیار اسرار عجیبی را در سوی چپ خود حفننظ‬
‫می کرد‪.‬‬
‫و از دون خوان پرسید‪:‬‬
‫‪ -‬موافق نیستی؟‬
‫دون خوان پاسخی نداد اما به نشانه تایید سری تکان داد‪ .‬انگار جلو‬
‫خنده اش را گرفته بود‪ .‬دون خوان گفت‪:‬‬
‫‪ -‬او طبیعتی سرزنده و شوخ داشت‪.‬‬
‫بعد هر دو زدند زیر خنده‪.‬‬
‫این واقعیت که آنها آشکارا به چیزی اشاره می کردند که هننر دو از‬
‫آن آگاهی داشتند‪ ،‬باز هم مرا وحشتزده تر کرد‪.‬‬
‫دون خوان با لحنی عادی گفت که آنها بننه فنننون سنناحری عجیننب و‬
‫غریبی استناد می کنند که ناوال خولیان طی زندگیش آموخته بود‪ .‬خنننارو‬
‫افزود که ناوال خولیان علوه بر ناوال الیاس استاد بی همتای دیگری نیننز‬
‫داشت‪ ،‬اسننتادی کننه او را دوسننت داشننت و شننیوه هننای جدینند و پیچیننده‬
‫حرکت پیوندگاه را به او آموخت‪ ،‬در نتیجه همیننن آموزشننها‪ ،‬رفتننار ننناوال‬
‫خولیان فوق العاده عجیب و غریب بود‪ .‬پرسیدم‪:‬‬
‫‪ -‬دون خوان اسم این استاد چه بود؟‬
‫دون خننوان و خنننارو بننه یکنندیگر نگریسننتند و هننر دو مثننل بچننه هننا‬
‫خندیدند‪ .‬بعد دون خوان پاسخ داد‪:‬‬
‫‪ -‬این سوالی است که پاسخ دادن به آن خیلننی مشننکل اسننت‪ .‬تنهننا‬
‫چیزی که می توانم بگویم این است که او استادی بود کننه مسننیر مکتننب‬
‫ما را تغییر داد‪ .‬خیلی چیزها به ما آموخت‪ ،‬چیزهنای خنوب و بند‪ .‬ولننی در‬
‫میان بدترینها‪ ،‬به ما کارهایی آموخت که بینندگان کهن انجننام مننی دادننند‪.‬‬
‫بدین ترتیب بعضی از ما به دام افتادند‪ .‬ناوال خولیان یکی از همین افراد‬
‫بود‪ ،‬لکاتالینا هم همین طنور‪ .‬منا فقنط امیندواریم کنه تنو از آنهنا پینروی‬
‫نکنی‪.‬‬
‫بی درنگ شروع به اعتراض کردم‪ .‬دون خوان حرفم را قطع کننرد و‬
‫گفت که نمی دانم به چه چیز اعتراض می کنم‪.‬‬
‫وقنتی کنه دون خنوان حنرف منی زد‪ ،‬بشندت از دسنت او و خننارو‬
‫خشمگین شدم‪ .‬ناگهان از شدت خشم دیوانه شنندم و بننا صنندای بلننند بننر‬
‫سر آنها فریاد کشیدم‪ .‬واکنش من آنقدر برای خودم غیرعادی بننود کننه از‬
‫آن ترسیدم‪ .‬گویی شخص دیگری بودم‪ ،‬درنگ کردم و با نگاه از آنها کمک‬
‫طلبیدم‪.‬‬
‫خنارو دستهایش را روی شننانه دون خننوان گذاشننته بننود‪ ،‬گننویی بننه‬
‫حمایت او نیاز داشت‪ .‬هر دو به طور غیر قابل کنترلی می خندیدند‪.‬‬
‫آنقدر دلسرد شدم که چیزی نمانده بود اشننک از چشننمانم سننرازیر‬
‫شود‪ .‬دون خوان به کنارم آمد و با حالتی که می خواسننت بننه مننن قننوت‬
‫قلب دهد‪ ،‬دستش را روی شانه ام گذاشت‪ .‬گفت بننه دلیلننی کننه برایننش‬
‫درک ناپذیر است‪ ،‬صحرای سننونورا در انسننان و یننا هننر موجننود زنننده ای‬
‫باعث کج خلقی می شود‪ .‬ادامه داد‪:‬‬
‫‪ -‬ممکن است مردم بگویند که این به خاطر زیاده از حد خشک و یا‬
‫گنرم بنودن هنوای اینجاسنت‪ .‬بیننندگان ممکنن اسنت بگوینند کنه در اینن‬
‫منطقه فیوضات عقاب به طور ویننژه ای تلقننی مننی کنننند و ایننن مسننئله‬
‫همان طور که گفتم به جابجایی پیوندگاه به طرف پایین کمک می کند‪.‬‬
‫به هر حال هرطور که باشد سالکان به این جهان آمده اند تننا خننود را بننه‬
‫گونه ای تربیت کنند که شاهدان بی غرضی شوند و بتوانند اسرار هسننتی‬
‫را درک کنند و از شادمانی کشف آنچه که ما واقعننا هسننتیم لننذت ببرننند‪.‬‬
‫این والترین هدف بینندگان جدید است و فقط بعضی از سالکان بننه ایننن‬
‫هدف دست می یابند‪ .‬ما معتقدیم که ناوال خولیان بننه ایننن هنندف دسننت‬
‫نیافت‪ .‬او در معرض دام بود‪ ،‬همین طور لکاتالینا‪.‬‬
‫ادامه داد و گفت که برای آنکه شخص‪ ،‬ناوالی بی همتننا شننود‪ ،‬باینند‬
‫عاشق آزادی باشد و از قید همه چیز کامل رها گردد‪ .‬توضیح داد که تضاد‬
‫طریقت سالک با شرایط زندگی انسان امروزی‪ ،‬طریقت او را این چنیننن‬
‫خطرناک می سازد‪ .‬انسان امروزی قلمرو ناشناخته و اسننرارآمیز را رهننا‬
‫کرده و در حیطه عمل مستقر شده است‪ .‬به جهان شننهودی و شننادمانی‬
‫پشت کرده و به دنیای ملل خوشامد گفته است‪ .‬دون خوان ادامه داد‪:‬‬
‫‪ -‬گاهی اوقات فرصتی یننافتن و دوبنناره بننه جهننان اسننرار بازگشننتن‬
‫برای سالکان زیادی است‪ ،‬و آنها از پا درمی آیند‪ .‬چرا کننه آنچننه منناجرای‬
‫شگفت ناشننناخته نامینده ام‪ ،‬در کمینن آنننان نشسنته اسننت‪ .‬تلش بنرای‬
‫آزادی را فراموش می کنند‪ .‬فراموش می کنند کننه شنناهدان بننی غرضننی‬
‫باشند‪ .‬در ناشناخته غرق و به آن علقه مند می شوند‪.‬‬
‫از دون خوان پرسیدم‪:‬‬
‫‪ -‬و شما فکر می کنید که من چنین هستم‪ ،‬این طور نیست؟‬
‫خنارو پاسخ داد‪:‬‬
‫‪ -‬فکر نمی کنیم ‪،‬می دانیم و لکاتالینا بهتر از هر کننس دیگننری مننی‬
‫داند‪.‬‬
‫‪ -‬او از کجا می داند؟‬
‫خنارو در حالی که کلمات را با لحن مسخره ای ادا می کننرد پاسننخ‬
‫داد‪:‬‬
‫‪ -‬از آنجا که او نیز مثل تو است‪.‬‬
‫می خواستم دوباره بحث تندی را دامن بزنم ولی دون خوان حرفننم‬
‫را قطع کرد و گفت‪:‬‬
‫‪ -‬نیازی نیست که اینقدر عصبانی شوی‪ .‬تو همننان طننور هسننتی کننه‬
‫هستی‪ .‬برای بعضی مبارزه برای آزادی سخت تر است و تو یکننی از آنهننا‬
‫هستی‪.‬‬
‫برای آنکه ما شاهدانی بی غننرض شننویم‪ ،‬ابتنندا باینند بفهمیننم کننه ثبننات و‬
‫حرکت پیوندگاه تعیین می کند که ما که هسننتیم و جهننانی کننه مننی بینیننم‬
‫چگونه است‪ ،‬هر حهانی که می خواهد باشد‪.‬‬
‫بینندگان جدید می گویند که وقتی به مننا مننی آموزننند تننا بننا خننود صننحبت‬
‫کنیم‪ ،‬می آموزند که چگونه خننود را کننند کنیننم تننا پیوننندگاه در یننک نقطننه‬
‫ثابت بماند‪.‬‬
‫خنارو دستهایش را بننا سروصنندا بننه هننم زد و سننپس سننوت بلننندی‬
‫کشید که مثل سوت مربیان فوتبال بود‪ ،‬بعد فریاد زد‪:‬‬
‫‪ -‬پیوننندگاه را حرکننت دهیننم! زود بنناش حرکننت کننن‪ ،‬حرکننت کننن‪،‬‬
‫حرکت کن!‬
‫هنوز می خندیدیم که ناگهان بوته های سمت راستم تکننان خوردننند‪.‬‬
‫دون خوان و خنارو بی درنننگ نشسننتند و پننای چپشننان را زیننر خننود جمننع‬
‫کردند‪ .‬پای راستشننان را خننم کردننند و زانویشننان بننه سننمت بننال و مثننل‬
‫سپری در مقابل آنها بود‪ .‬دون خوان اشاره کرد کننه مننن نیننز چنیننن کنننم‪.‬‬
‫ابروانش را بال برد و با گوشه لب اشنناره ای کننرد کننه اطنناعت کنننم‪ .‬بننه‬
‫نجوا گفت‪:‬‬
‫‪ -‬ساحران خصوصیات خاص خودشان را دارند‪ .‬وقننتی کننه پیوننندگاه‬
‫به مناطق زیرین جایگاه عادی خود حرکت کند‪ ،‬دید ساحران محنندود مننی‬
‫شود‪ .‬اگر آنها تو را در حالت ایستاده ببینند‪ ،‬به تو حمله خواهند کرد‪.‬‬
‫خنارو نجواکنان گفت‪:‬‬
‫‪ -‬یک بار ناوال خولیان مننرا بننه منندت دو روز در ایننن وضننعیت نگنناه‬
‫داشت‪ .‬حتی می بایست در این وضعیت‪ ،‬نشسته ادرار می کردم‪.‬‬
‫دون خوان افزود‪:‬‬
‫‪ -‬و قضای حاجت‪.‬‬
‫خنارو پاسخ داد‪:‬‬
‫‪ -‬درست است‪.‬‬
‫بعد انگار فکر دیگری از ذهنش گذشت‪ ،‬نجواکنان گفت‪:‬‬
‫‪ -‬امیدوارم که قبل قضای حاجت کرده باشی‪ .‬اگر این کار را نکننرده‬
‫باشی‪ ،‬وقتی سر و کله لکاتالینننا پینندا شننود‪ ،‬شننلوارت را خننراب خننواهی‬
‫کرد‪ ،‬مگر آنکه به تو نشننان دهننم کننه چطننور آن را از پننایت درآوری‪ .‬اگننر‬
‫بخواهی در این حالت قضای حاجت کنی‪ ،‬باید اول شلوارت را دربیاوری‪.‬‬
‫و بعد به من نشان داد که چگونه شلوارم را از پننا درآورم‪ .‬ایننن کننار‬
‫را خیلی جدی و با دقت بسیار انجام داد‪ .‬تمام دقتم به حرکت او متمرکننز‬
‫شده بود‪ .‬تازه وقتی که شلوارم را درآوردم‪ ،‬متوجه شدم کننه دون خننوان‬
‫از شدت خنده روده بر شده است‪ .‬فهمیدم که خنننارو بننازهم مننرا دسننت‬
‫انداخته است‪ .‬می خواستم که از جا بلند شننوم و شننلوارم را بپوشننم کننه‬
‫دون خوان مانع شد‪ .‬چنان بشدت مننی خندینند کننه بسننختی کلمننات را بننر‬
‫زبان می آورد‪ .‬گفت کننه از جنایم حرکننت نکننم‪ ،‬چنون نیمننی از حرفهننای‬
‫خنارو شوخی بوده و لکاتالینا واقعا پشت بوته ها پنهان شده است‪.‬‬
‫با وجود خنده اش متوجه ضرورت لحن او شنندم‪ .‬درجننا خشننکم زد‪.‬‬
‫لحظه ای بعد خش و خشی میان بوته ها مرا در چنان وحشننتی فننرو بننرد‬
‫که شلوارم را فراموش کردم‪ .‬نگاهی به خنارو انداختم‪ .‬دوباره شننلوارش‬
‫را پوشیده بود‪ .‬شانه ها را بال انداخت و نجواکنان گفت‪:‬‬
‫‪ -‬متاسفم‪ ،‬فرصت نشد که به تو نشان دهم چگونه بدون برخاستن‪،‬‬
‫شلوارت را بپوشی‪.‬‬
‫حتی فرصت نکردم عصبانی شوم و یا در شادی آنهننا شننرکت کنننم‪.‬‬
‫ناگهان درست در مقابلم‪ ،‬بوته ها بننه کننناری رفننت و موجننود وحشننتناکی‬
‫بیرون آمد‪ .‬چنان عجیب و غریب بود که دیگر نترسیدم‪ .‬مجذوب آن شنده‬
‫بودم‪ .‬آنچه در مقابلم بود‪ ،‬هر چه بود انسان نبود‪ .‬کوچکترین شننباهتی بننه‬
‫انسان نداشت‪ .‬بیشتر به خزنده ای می ماند یا به حشره عظیم عجیننب و‬
‫غریبی و یا حتی به پرنده پشمالوی بسیار نفرت انگیزی‪ .‬بدنی تیننره رنننگ‬
‫و پشمی قرمز و زبر داشنت‪ .‬پاهنایش را نمنی دیندم‪ ،‬تنهنا سنر عظینم و‬
‫زشتش دیده می شد‪ .‬بینی پهنی داشننت کننه بننه جننای سننوراخ دو گننودال‬
‫عظیم در دو طرف داشت‪ .‬دهانش شبیه منقننار بننا دننندان بننود‪ .‬بننا وجننود‬
‫ترس آوریش چشنمان فننوق العنناده ای داشننت‪ ،‬دو درینای گیننرا‪ ،‬گیننرا بنا‬
‫شفافیتی تصورناپذیر‪ .‬سرشار از معرفت بود‪ .‬نه چشم انسننان بننود و نننه‬
‫چشم پرنده و نه چشم هیچ حیوان دیگری که تاکنون دیده بودم‪.‬‬
‫موجود به سمت چپ من حرکت کرد و از حرکت او بوته ها به صدا‬
‫درآمد‪ .‬وقتی سرم را گرداندم که با چشننمانم او را تعقیننب کنننم‪ ،‬متننوجه‬
‫شدم که دون خوان و خنارو نیز چون من از حضور او مفتون شده اند‪ .‬به‬
‫فکرم رسید که آنها نیز چون من تاکنون چنین موجودی ندیده اند‪.‬‬
‫لحظه ای بعد موجود کامل از نظننر محننو شننده بننود‪ .‬امننا لحظننه ای‬
‫دیگر غرشی بلند شد و دوباره هیکل عظیمش درمقابلمان ظاهر گشت‪.‬‬
‫مجذوب آن موجود شده بودم و درعیننن حننال ایننن واقعیننت نگرانننم‬
‫می کرد که موجود وحشتناک یه هیچ وجه مرا نترسانده بود‪ ،‬گویی لحظنه‬
‫ای پیش کس دیگری بجای من ترسیده بود‪.‬‬
‫در یک لحظه احساس کردم کننه در حننال برخاسننتن هسننتم‪ .‬پاهننایم‬
‫ناخواسته بلند شدند و خود را ایستاده درمقابل آن موجود یافتم‪ .‬به طننور‬
‫مبهمی احساس کردم که کت‪ ،‬پیراهن و کفشهایم را درمی آورم‪ .‬لحظننه‬
‫ای بعد برهنه بودم‪ .‬عضلت پایم بشدت منقبض شنندند‪ .‬بننا چننالکی فننوق‬
‫العاده ای چند بار بال و پایین پریدم‪ .‬سپس من و آن موجود بسننرعت بننه‬
‫طرف فضای سبز وصف ناپذیری که در دوردست قرار داشت دویدیم‪.‬‬
‫آن موجود جلوتر از من می دوید و همچون مار بننه دور خننود حلقننه‬
‫می زد‪ .‬ولی بعد‪ ،‬از او پیشی گرفتم‪ .‬وقتی که می دویدیم از چیننزی آگنناه‬
‫شدم که قبل می دانستم‪ .‬آن موجود واقعا لکاتالینا بود‪ .‬ناگهننان لکاتالینننا‬
‫را در جسم خود‪ ،‬در کنارم یافتم‪ .‬بدون هیچ کوششی حرکت می کردیننم‪.‬‬
‫گویی در جایمننان ثننابت بننودیم و فقننط ادای حرکننت و سننرعت را درمننی‬
‫آوردیننم و منظننره اطرافمننان را از مقابلمننان مننی گذراندننند و احسنناس‬
‫سرعت شدید را به ما القا می کردند‪.‬‬
‫دویدن ما همان طور که شروع شنند متوقننف شنند و بعنند خننود را بننا‬
‫لکاتالینننا در جهننانی دیگننر تنهننا یننافتم‪ .‬هیننچ چیننز قابننل شناسننایی وجننود‬
‫نداشت‪ .‬از آنچه که به نظر می رسننید زمیننن باشنند‪ ،‬درخشننش و گرمننای‬
‫شدید برمی خاست‪ ،‬زمینی که از تخته سنگهای عظیم پوشیده شننده بننود‬
‫یا دست کم به تخته سنگ شباهت داشت‪ .‬به رنننگ ماسننه سنننگ بننود امننا‬
‫وزنی نداشت‪ .‬مثل تکه های بزرگ اسفنج بود‪ ،‬با کوچکننترین فشنناری بننه‬
‫هوا پرتاب می شد‪.‬‬
‫چنان مجذوب قنندرت خننود شننده بننودم کننه همننه چیننز را فرامننوش‬
‫کردم‪ .‬نمی دانم چطور تشخیص داده بودم که قطعات عظیننم ایننن منناده‬
‫به ظاهر بی وزن در مقابلم مقاومت می کند و قنندرت فننوق العنناده مننن‬
‫است که آنها را به هوا پرتاب می کند‪.‬‬
‫سعی کننردم بننا دسننتها آنهننا را بگیننرم ولننی متننوجه شنندم کننه بنندنم‬
‫دگرگون شده است‪ .‬لکاتالینا به من می نگریست‪ .‬دوباره همننان موجننود‬
‫عجیب شده بود و من نیز مثل او شده بودم‪ .‬خودم را نمی توانستم ببینم‬
‫ولی می دانستم که ما کامل شکل یکدیگریم‪.‬‬
‫شادی وصف ناپذیری تمام وجوم را فراگرفت‪ .‬گویی شادی قنندرتی‬
‫بود که از بیرون ناشی می شد‪ .‬من ‪ .‬لکاتالینا آنقدر جست و خیز کردیننم‬
‫چرخینندیم و بننازی کردیننم تننا دیگننر از فکننر و احسنناس و هرگننونه آگنناهی‬
‫انسانی تهی شدم‪ .‬با این حال کامل آگاه بودم‪ .‬آگاهی من شننناختی مبهننم‬
‫بود که به من اطمینان می داد‪ .‬اعتمادی نامحدود بننود‪ .‬یقینننی جسننمی از‬
‫موجودیتم‪ ،‬نه درمفهوم انسانی فرد بودن بلکننه بننه معنننای حضننوری کننه‬
‫همه چیز بود‪.‬‬
‫بعد یکباره همه چیز به ابعاد انسانیش بازگشنت‪ .‬لکاتالیننا دسنتم را‬
‫گرفته بود‪ .‬در میان بوته هننای صننحرا راه مننی رفننتیم‪ .‬بلفاصننله و بننا درد‬
‫متوجه شدم که سنگ و کلوخ بیابننان پاهننای برهنننه مننرا بشنندت آزار مننی‬
‫دهد‪.‬‬
‫به منطقه بندون گینناهی رسننیدیم‪ .‬دون خنوان و خننارو آنجنا بودنند‪.‬‬
‫نشستم و لباسهایم را به تن کردم‪.‬‬

‫***‬
‫تجربه من با لکاتالینا بازگشت ما را به جنوب مکزیک بننه تنناخیر انننداخت‪.‬‬
‫این تجربه به طریننق وصننف ناپننذیری مننرا مننتزلزل کننرده بننود‪ .‬در حننالت‬
‫آگاهی طبیعی به آدم دوگانه ای بدل شده بودم‪ ،‬گویی تکیه گاه خود را از‬
‫دست داده بودم‪ .‬ناامید شده بودم‪ .‬به دون خوان گفتم که حننتی میننل بننه‬
‫زندگی را نیز از دست داده ام‪.‬‬
‫در ایوان خانه دون خننوان نشسننته بننودیم‪ .‬کیسننه هننا را در اتومبیننل‬
‫گذاشته و آماده عزیمت بودیم ولی احساس ناامیدیم آنقدر شدید بود کننه‬
‫شروع به گریه کردم‪.‬‬
‫دون خوان و خنارو آنقدر خندیدند که اشک از چشمانشننان سننرازیر‬
‫شد‪ .‬هرچه بیشتر احسناس ناامینندی مننی کننردم‪ ،‬خوشننحالتر مننی شنندند‪.‬‬
‫سرانجام دون خوان مرا به حالت ابرآگاهی فرستاد و توضیح داد که خنده‬
‫آنها ناشی از نامهربانی و یا شوخ طبعی بیجای آنهننا نیسننت‪ ،‬بلکننه نشننانه‬
‫واقعی خوشحالی آنها به خاطر پیشرفت مننن در طریننق معرفننت اسننت‪.‬‬
‫دون خوان ادامه داد‪:‬‬
‫‪ -‬می خواهم به تو بگویم وقتی که ما به این مرحله رسننیده بننودیم‪،‬‬
‫ناوال خولیان به ما چه می گفت‪ .‬آنگاه می فهمی که تنهننا نیسننتی‪ .‬آنچننه‬
‫اکنون بر سرت می آید‪ ،‬بر سر تمننام کسننانی مننی آینند کننه انننرژی کننافی‬
‫ذخیره می کنند تا نیم نگاهی به ناشناخته بیندازند‪.‬‬
‫گفت ناوال خولیان بنه آنهنا منی گفنت کنه از خنانه هنایی کنه تمنام‬
‫عمرشان را در آنها گذرانده بودند‪ ،‬رانده شده اننند‪ .‬یکننی از نتایننج ذخیننره‬
‫انرژی برای آنها‪ ،‬تخریب آشیانه راحت اما کسل کننننده و محنندود زننندگی‬
‫روزمره بود‪ .‬ناوال خولیان به آنها می گفت که افسردگی آنان چننندان بننه‬
‫خنناطر غننم از دسننت دادن کاشننانه خننود نیسننت و از آزردگننی جسننتجوی‬
‫اقامتگاهی جدید ناشی می شود‪ .‬دون خوان ادامه داد‪:‬‬
‫‪ -‬ایننن اقامتگاههننای جدینند بننه آن راحننتی نیسننتند ولننی بمراتننب‬
‫وسیعترند‪ .‬اطلعیه اخراج تو به شکل افسردگی شدیدی ظاهر می شود‪،‬‬
‫به شکل از دست دادن اشتیاق به زندگی‪ ،‬درست همان طور که برای ما‬
‫رخ داده بود‪ .‬وقتی که به ما گفتی که دیگر میلی به زننندگی نننداری‪ ،‬نمننی‬
‫توانستیم جلوی خنده خود را بگیریم‪.‬‬
‫‪ -‬حال چه بر سرم خواهد آمد؟‬
‫‪ -‬عامیانه بگویم باید جاده دیگری را در پیش گیری‪.‬‬
‫دوباره دون خوان و خنارو در شادی عظیمی فرو رفتند‪ .‬هننر یننک از‬
‫حرفها و کلماتشان آنها را به طننور دیننوانه واری بننه خنننده وامننی داشننت‪.‬‬
‫دون خوان گفت‪:‬‬
‫‪ -‬همه این چیزها خیلی ساده است‪ .‬انرژی جدینند تننو مکننان جدینندی‬
‫درست می کند تا پیوندگاهت را در آن جای دهد‪ .‬هر بار که بننا یکنندیگریم‪،‬‬
‫گفتگوی سالکانه تو این موضع جدید را مستحکم می کند‪.‬‬
‫خنارو حالت جدی به خود گرفت و با صدای پرطنینی از من پرسید‪:‬‬
‫‪ -‬امروز قضای حاجت کرده ای؟‬
‫با اشاره سر از من خواست که پاسخ دهم‪ .‬سپس پرسید‪:‬‬
‫‪ -‬کرده ای؟ کرده ای؟ بیا تا به گفتگوی سالکانه خود ادامه دهیم‪.‬‬
‫وقتی خنده آنها آرام گرفت‪ ،‬خنننارو گفننت کننه باینند از ایننن واقعیننت‬
‫نامطلوب آگاهی داشته باشم که پیوندگاه هر از چند گاهی به وضع اولیننه‬
‫خود بازمی گردد‪ .‬گفت که درمورد خودش‪ ،‬وضعیت طننبیعی پیوننندگاهش‬
‫او را مجبور کرده بود که مردم را همچون موجننوداتی تننرس آور و اغلننب‬
‫وحشتناک ببیند‪ .‬روزی در کمال تعجب دریافته بود کننه تغییننر کننرده و بننی‬
‫باک تر شده است و می تواند با موفقیت با موقعیتهایی روبننرو شننود کننه‬
‫قبل او را درآشفتگی و ترس فرو می برد‪.‬‬
‫خنارو ادامه داد‪:‬‬
‫‪ -‬خود را در حال عشقبازی یافتم‪.‬‬
‫چشمکی زد و بعد گفت‪:‬‬
‫‪ -‬معمول تا سرحد مرگ از زنان می ترسیدم ولننی روزی خننود را بننا‬
‫زنی بسیار وحشی در رختخواب یافتم‪ .‬آنقدر برایم عجیب بننود کننه وقننتی‬
‫متوجه شدم به چه کاری مشغولم‪ ،‬چیزی نمانده بود که سننکته کنننم‪ .‬ایننن‬
‫تکان‪ ،‬دواره پیوندگاهم را به وضع عادی و بینوای خود بازگرداننند و وادارم‬
‫کرد که مثل موشی لرزان و ترسان از آن خانه فرار کنم‪.‬‬
‫خنارو اضافه کرد‪:‬‬
‫‪ -‬بهتر است که مراقب بازگشت پیوندگاهت باشی‪.‬‬
‫و سپس دوباره هر دو خندیدند‪ .‬دون خوان توضیح داد‪:‬‬
‫‪ -‬گفتگوی درونی‪ ،‬وضعیت پیوندگاه در پیله انسان را نگه می دارد و‬
‫به همین علننت در بهننترین حننالت‪ ،‬وضننعیت آن ناپاینندار اسننت‪ .‬از ایننن رو‬
‫مردان و زنان بآسانی عقلشان را از دست می دهند‪ ،‬خصوصا کسانی که‬
‫گفنگوی درونیشان تکراری‪ ،‬کسل کننده و سطحی است‪.‬‬
‫بینندگان جدید می گویند کسانی که گفتگوی درونیشننان از تحننرک و تنننوع‬
‫بیشتری برخوردار است‪ ،‬نرمش پذیر ترهستند‪.‬‬
‫گفت که وضعیت پیوندگاه ساحر بی نهایت نیرومندتر است‪ ،‬زیرا به‬
‫محض آنکه در پیله شروع به حرکننت کننرد‪ ،‬در درخشننندگی او گننودرفتگی‬
‫ایجاد می کند که از آن به بعنند پیوننندگاه را در خننود جننای مننی دهنند‪ .‬دون‬
‫خوان ادامه داد‪:‬‬
‫‪ -‬به همیننن علننت نمننی تنوانیم بگننوییم کننه سننالکان عقلشننان را از‬
‫دست می دهند و اگر هم چیزی را از دست بدهند‪ ،‬گودرفتگی آنهاست‪.‬‬
‫دون خوان و خنارو چنان این عبارت را خنده دار یافتند که از شدت‬
‫خنده روی زمین غلتیدند‪.‬‬
‫از دون خوان خواستم تا تجربه ام را با لکاتالبنا تشریح کند‪ .‬دوباره‬
‫صدای قهقهه خنده آنها بلند شد‪ .‬سرانجام دون خوان گفت‪:‬‬
‫‪ -‬زنان بمراتب از مردان عجیب و غریب ترند‪ .‬این واقعیت کننه آنهننا‬
‫روزنه دیگری در بین پاهایشننان دارننند‪ ،‬آنننان را بننه دام تنناثیرات عجیننب و‬
‫غریبی می اندازد‪ .‬قدرتهای عجیب و نیرومندی از طریق همین روزنه آنها‬
‫را تصاحب می کند‪ .‬فقط از ایننن راه مننی تننوانم دمنندمی مزاجننی آنهننا را‬
‫بفهمم‪.‬‬
‫لحظه ای سکوت کرد‪ .‬پرسیدم که منظورش چیست‪ .‬پاسخ داد‪:‬‬
‫‪ -‬لکاتالینا همچون کرم عظیمی به سوی ما آمد‪.‬‬
‫طرز بیان دون خوان و قهقهه خنده خنارو مرا در شننادمانی واقعننی‬
‫فرو برد‪ .‬آنقدر خندیدیم که چیزی نمانده بود حالم به هم بخورد‪.‬‬
‫دون خوان گفت که لکاتالینا چنان مهارت خارق العنناده ای دارد کننه‬
‫می تواند در قلمرو حیوانات هر کاری را انجام دهد‪ .‬نمایش بننی نظیننرش‬
‫به خاطر نزدیکی او به من بود‪.‬‬
‫گفت که نتیجه نهایی این کار این بود که لکاتالینننا پیوننندگاه مننرا بننا‬
‫خود کشید‪ .‬خنارو پرسید‪:‬‬
‫‪ -‬شما دو نفر به عنوان کرم چه کردید؟‬
‫و به پشتم زد‪ .‬چیزی نمانننده بننود دون خننوان از شنندت خنننده خفننه‬
‫شود‪ .‬سرانجام گقت‪:‬‬
‫‪ -‬به همین علت گفتم که زنان عجیب و غریب تر از مردان هستند‪.‬‬
‫خنارو به دون خوان گفت‪:‬‬
‫‪ -‬با تو موافننق نیسننتم‪ .‬ننناوال خولیننان هیننچ روزنننه اضننافی درمیننان‬
‫پاهایش نداشت و با وجود این عجیب و غریب تننر از لکاتالینننا بننود‪ .‬یقیننن‬
‫دارم که نمایش کرم را لکاتالینا از او آموخته است‪ .‬اغلب ایننن کننار را بننا‬
‫او می کرد‪.‬‬
‫دون خوان مثل بچه ای که سعی می کند شلوارش را خیننس نکننند‪،‬‬
‫بال و پایین می پرید‪.‬‬
‫وقتی که آرام شد به من گفت ناوال خولیان استعداد زیادی داشننت‬
‫که شرایط عجیب و غریبی ایجاد و از آن بهره برداری کند‪ .‬همچنین گفت‬
‫که لکاتالینا نمونه عالی جابجایی تحتانی را به من نشان داد‪ .‬او با حرکننت‬
‫پیوندگاهش به من اجازه داد که او را همچون موجودی ببینم که به شننکل‬
‫آن درآمده بود‪ .‬به من کمک کرد که پیوندگاهم را به همان وضعیتی که به‬
‫او آن ظاهر غول آسا را داده بود جابجا کنم‪ .‬دون خوان ادامه داد‪:‬‬
‫‪ -‬اسننتاد دیگننر ننناوال خولیننان بننه او آمننوخت کننه چگننونه در قلمننرو‬
‫بیکران تحتانی به نقاط خاصی دست یابد‪ .‬هیچ یک از ما نتوانست تا آنجننا‬
‫او را دنبال کند‪ ،‬اما تمام اعضای گروهش به ویژه لکاتالینا و بیننننده زنننی‬
‫که ناوال خولیان به او آموزش می داد موفق به این کار شدند‪.‬‬
‫دون خوان اضافه کرد که منظره ای را که جابجایی تحتانی به وجود‬
‫می آورد‪ ،‬به معنای خاص کلمه به دنیای دیگر ارتباط ندارد و همان جهننان‬
‫روزمره ماست که از چشم انداز دیگری به آن می نگریم‪ .‬گفت که بننرای‬
‫»دیدن« دنیای دیگر باید نوار بزرگ دیگری از فیوضات عقاب را مشاهده‬
‫کنیم‪.‬‬
‫سپس برای خاتمه توضیحاتش گفت که دیگننر فرصننت ننندارد تننا بننه‬
‫جزئیات نوارهای بزرگ فیوضات بپردازد‪ ،‬زیراباید بنه راه افنتیم‪ .‬خواسنتم‬
‫کمی بمانیم و حرف بزنیم ولی او دلیل آورد که برای توضیح این موضننوع‬
‫به وقت بیشتری نیاز دارد و من باید از نو تمرکز کنم‪.‬‬
‫فصل دهم‬
‫نوارهای عظیم فیوضات‬

‫چند روز بعد‪ ،‬دون خوان درخانه اش در مکزیک جنوبی‪ ،‬توضننیحاتش را از‬
‫سر گرفت‪ .‬مرا بننه اتنناق بننزرگ بننرد‪ .‬تنننگ غننروب بننود‪ .‬اتنناق در تنناریکی‬
‫فرورفته بود‪ .‬خواستم فانوس را روشننن کنننم‪ ،‬ولننی دون خنوان ممنانعت‬
‫کرد‪ .‬گفت کننه باینند بگننذارم تننا طنیننن صنندایش پیوننندگاهم را بننه حرکننت‬
‫درآورد و فیوضننات مربننوط بننه تمرکننز مطلننق و بننه ینناد آوردن کامننل را‬
‫برافروزد‪.‬‬
‫بعد گفت که می خنواهیم دربنناره نوارهننای عظیننم فیوضنات گفتگنو‬
‫کنیم‪ .‬آن را یکی دیگر از اکتشافات راهگشای بینندگان کهن نامینند کننه در‬
‫اثر گمراهی آنها به دست فراموشی سپرده شده است و بینننندگان جدینند‬
‫دوباره آن را کشف کرده اند‪ .‬ادامه داد‪:‬‬
‫‪ -‬فیوضات عقاب همیشه به صورت خوشه هایی دسننته بننندی شننده‬
‫اند‪ .‬بینندگان جدید این خوشه ها را نوارهای عظیم فیوضات می نامیدننند‪.‬‬
‫در واقع آنها نوار نیستند ولی این نام بننرای آنهننا بننه همیننن صننورت بنناقی‬
‫مانده است‪.‬‬
‫به عنننوان مثننال خوشننه عظیمننی‪ ،‬موجننودات زنننده را مننی آفریننند‪.‬‬
‫فیوضات این نوار ارگانیننک نننوعی ویژگننی کننرک مانننند دارننند‪ .‬شننفافند و‬
‫نوری منحصربفرد دارند‪ ،‬یک نوع نیروی ویژه‪ .‬آگاهی و جهش دارننند‪ ،‬بننه‬
‫همین علت موجودات ارگانیک انباشته از انرژی خاص و تحلیل رونده اند‪.‬‬
‫نوارهای دیگر تیره تر هستند و کننرک کمننتری دارننند‪ .‬بعضننی از آنهننا هیننچ‬
‫نوری ندارند و کدرند‪.‬‬
‫‪ -‬دون خننوان منظننورت ایننن اسننت کننه همننه موجننودات ارگانیننک‬
‫فیوضات مشابهی درون پیله خود دارند؟‬
‫‪ -‬نه‪ ،‬منظورم این نیست‪ ،‬گرچه موجودات زنده به همان نوارعظیم‬
‫تعلق دارند‪ ،‬ولی مسئله به این سادگیها نیسننت‪ .‬فکننر کننن کننه مثننل نننوار‬
‫بسیار پهنی از تارهای درخشننان اسننت‪ ،‬رشننته هننای درخشننان بننی انتهننا‪.‬‬
‫موجودات ارگانیک حبابهای درخشانی هستند کننه در اطننراف دسننته ای از‬
‫تارهای درخشان رشد می کنند‪ .‬فرض کن کننه در مرکننز ایننن نننوار حیننات‬
‫ارگانیک تعدادی از حبابها در اطراف تارهای درخشان شکل گیننرد و بقیننه‬
‫در حاشیه نوار‪ .‬نوار به اندازه کافی پهنا دارد که هر نوع موجود ارگانیکی‬
‫را در خود جای دهد و باز هم فضننای آزاد بنناقی بماننند‪ .‬در چنیننن ترتیننبی‪،‬‬
‫حبابهای نزدیک به حاشیه نوار‪ ،‬فیوضاتی را که در مرکز نوارننند بناچننار از‬
‫دست می دهند‪ .‬این فیوضننات‪ ،‬تنهننا در دسننترس حبابهننایی اسننت کننه بننا‬
‫مرکز نوار همسو شده اند‪ .‬به همین ترتیب نیزحبابهایی که در مرکزند‪ ،‬به‬
‫فیوضات حاشیه دسترسی ندارند‪.‬‬
‫همان طور که می دانی موجودات ارگانیک در فیوضننات یننک نننوار سننهیم‬
‫هستند‪ .‬با این حال بینندگان »می بینند« که درون آن نوار ارگانیننک آنقنندر‬
‫موجودات زنده متفاوتی وجود دارد که تصورش هم نمی رود‪.‬‬
‫‪ -‬تعداد این نوارهای عظیم زیاد است؟‬
‫‪ -‬بی نهایت است‪ .‬با این حال بینندگان کشف کرده اننند کننه در کننره‬
‫زمین فقط چهل و هشت عدد از این نوارها وجود دارد‪.‬‬
‫‪ -‬دون خوان‪ ،‬این مسئله چه معنایی دارد؟‬
‫‪ -‬برای بینندگان معنایش این است که در کره زمین چهننل و هشننت‬
‫نوع تشکیلت مختلف وجود دارد‪ ،‬چهل و هشننت نننوع خوشننه یننا سنناختار‪.‬‬
‫حیات ارگانیک یکی از آنهاست‪.‬‬
‫‪ -‬یعنی چهل و هفت نوع زندگی غیرارگانیک وجود دارد؟‬
‫‪ -‬نه‪ ،‬بننه هیننچ وجننه‪ .‬بینننندگان کهننن هفننت نننوار را شننمرده اننند کننه‬
‫حبابهای غیرارگانیک آگنناهی تولینند مننی کنننند‪ .‬بننه زبننان دیگننر چهننل نننوار‪،‬‬
‫حبابهایی بدون آگاهی به وجود می آورند‪ .‬اینها نوارهایی هستند کننه فقننط‬
‫تشکیلت را به وجود می آورند‪.‬‬
‫فرض کن که این نوارهای عظیم شبیه درخت است‪ .‬همه آنها میوه هننایی‬
‫سرشار از فیوضات می دهند‪ .‬اما تنها هشت درخت از میان این درختننان‬
‫میوه های خوراکی‪ ،‬یعنننی حبابهننای ادراک دارننند‪ .‬هفننت درخننت میننوه ای‬
‫ترش دارند که با وجود این خوراکی است و تنها یکنی از اینن درختنان پنر‬
‫آب ترین و شیرین ترین میوه ها را دارد‪.‬‬
‫خندید و گفت که در تشبیه خود‪ ،‬از دینندگاه عقنناب بهننره گرفتننه کنه‬
‫لذیذترین لقمه های خوراکش‪ ،‬حبابهای ارگانیک آگاهی است‪ .‬پرسیدم‪:‬‬
‫‪ -‬چه چیزی باعث می شود که این هشت نننوار آگنناهی را بننه وجننود‬
‫آورند؟‬
‫‪ -‬عقاب با فیوضات خود آگاهی می بخشد‪.‬‬
‫پاسخ او مرا برای مباحثه برانگیخت‪ .‬به او گفتم که وقتی می گویی‬
‫عقاب به کمک فیوضاتش آگاهی مننی بخشنند‪ ،‬ایننن حننرف شننبیه سننخنانی‬
‫است که یک فرد مذهبی درباره خداوند می گوینند‪ .‬یننک فننرد منذهبی مننی‬
‫گوید خداوند با عشق حیات می بخشد‪ .‬این حرف هیچ معنایی ندارد‪.‬‬
‫صبورانه گفت‪:‬‬
‫‪ -‬این دوعبارت دیدگاه واحدی ندارد‪ .‬با وجود این فکر مننی کنننم کننه‬
‫هر دو معنای واحدی دارد‪ .‬تفاوت در اینجاست که بینننندگان »مننی بینننند«‬
‫چگونه عقاب با فیوضاتش آگاهی ارزانننی مننی دارد ولننی مومنننان »نمننی‬
‫بینند« چگونه خداوند با عشق خود حیات می بخشد‪.‬‬
‫دون خوان گفت که عقاب توسط دسته عظیم فیوضاتی که از روی‬
‫هشت دسته نوار عظیم می گذرند‪ ،‬آگاهی ارزاننی منی دارد‪ .‬اینهنا دسنته‬
‫های کامل ویژه ای هستند‪ ،‬زیرا باعث می شوند کننه بینننندگان آنهننا را بننه‬
‫رنگهای مختلف ببینند‪ .‬یکی از آنها کرم صورتی رنگ بننه نظننر مننی رسنند‪،‬‬
‫چیزی شبیه درخشش صورتی رنگ چراغهای خیابان‪ .‬دیگری به رنننگ هلننو‬
‫است‪ ،‬شبیه انوار نئون زرد روشن‪ .‬دسته سوم کهربایی رنگ است‪ ،‬مثننل‬
‫عسل روشن‪ .‬ادامه داد‪:‬‬
‫‪ -‬بنابراین وقتی بینندگان »می بینننند« کننه عقنناب بننا فیوضننات خننود‬
‫آگاهی ارزانی می دارد‪ ،‬مسئله دیدن رنگ مطننرح اسننت‪ .‬منذهبیها عشننق‬
‫خدا را »نمی بینننند« ولننی اگننر آن را »مننی دیدننند« مننی فهمیدننند کننه یننا‬
‫صورتی یا هلویی رنگ و یا کهربایی است‪.‬‬
‫به عنوان مثال انسان و سننایر موجننودات زنننده بننه دسننته کهربننایی رنننگ‬
‫وابسته اند‪.‬‬
‫مننی خواسننتم بنندانم چننه موجننودات زنننده ای بننا انسننان فیوضننات‬
‫مشترکی دارند‪ .‬پاسخ داد‪:‬‬
‫‪ -‬تو با »دینندن« خننود ایننن جزئیننات را کشننف خنواهی کننرد‪ .‬بیهننوده‬
‫است بگویم کدام یک هستند‪ .‬با این کننار‪ ،‬تننو تنهننا فهرسننت دیگننری تهیننه‬
‫خواهی کرد‪ .‬فقط کافی است بگویم که اگر به ایننن کشننف دسننت یننابی‪،‬‬
‫یکی از پرهیجان ترین کارهایی خواهد بود که تا به حال انجام داده ای‪.‬‬
‫‪ -‬دسته صورتی و هلویی رنگ نیز در انسان مشاهده می شود؟‬
‫‪ -‬هرگز‪ ،‬این دسته ها به موجودات زنده دیگر تعلق دارند‪.‬‬
‫می خواستم سوال دیگری را مطرح کنم ولی او بننا حرکننت آمرانننه‬
‫دست اشاره کرد که سکوت کنننم‪ .‬سننپس غنرق در تفکننر شند‪ .‬مندتی در‬
‫سکوت کامل به سر بردیم‪ .‬سرانجام گفت‪:‬‬
‫‪ -‬برایت گفته ام که تابش آگاهی در انسننان رنگهننای متفنناوتی دارد‪.‬‬
‫چیزی که به تو نگفته ام‪ ،‬زیرا تاکنون بننه ایننن نکتننه نرسننیده بننودیم‪ ،‬ایننن‬
‫است که اینها رنگهای مختلف نیستند‪ ،‬بلکه درجات مختلف کهربایی اند‪.‬‬
‫گفت که دسته کهربایی رنگ آگاهی بننی نهننایت متنننوع اسننت و ایننن‬
‫مسئله نفاوت در کیفیت آگنناهی را نشننان مننی دهنند‪ .‬کهربننایی صننورتی و‬
‫سبز کم رنگ رایج ترین نوع آن هستند‪ .‬کهربایی آبی رنننگ کمننتر متننداول‬
‫است و کمیاب ترین آن کهربایی خالص است‪.‬‬
‫‪ -‬چه چیزی درجات خاص رنگ کهربایی را تعیین می کند؟‬
‫‪ -‬بینندگان می گویند مقدار انرژی که شخص صرفه جویی و ذخیننره‬
‫می کند‪ ،‬این درجات را مشخص می نماید‪ .‬سالکان بیشماری بننا صننورتی‬
‫کهربایی شروع کردند و سرانجام بننه خننالص تریننن رنننگ کهربننایی دسننت‬
‫یافتند‪ .‬خنارو و سیلویو مانوئل نمونه های آنند‪.‬‬
‫‪ -‬کدام یک از اشکال حیات به دسته آگنناهی صنورتی و هلنویی رننگ‬
‫تعلق دارد؟‬
‫‪ -‬سه دسته ای که با تمام درجات رنگشان با هشت نوار تقاطع می‬
‫کنند‪ .‬در نوار ارگانیک دسته صورتی رنگ عمدتا به نباتات تعلق دارد‪ .‬نننوار‬
‫هلویی رنگ به حشرات و نوار کهربننایی بننه انسننان و سننایر حیوانننات‪ .‬در‬
‫نوارهای غیرارگانیک نیزهمین وضعیت مشاهده می شود‪ .‬این سننه دسننته‬
‫آگنناهی در هننر یننک از هفننت نننوارعظیم‪ ،‬انننواع ویننژه ای از موجننودات‬
‫غیرارگانیک را به وجود می آورد‪.‬‬
‫از او خواستم تا درباره موجودات غیرارگانیننک بیشننتر توضننیح دهنند‪.‬‬
‫گفت‪:‬‬
‫‪ -‬این نیزمسئله دیگری است که باید خودت »ببینی«‪ .‬در واقع هفت‬
‫نوار و آنچه کننه آنهنا بنه وجنود مننی آورنند بننرای منطننق انسنان غیرقابننل‬
‫دستیابی است ولی نه برای »دیدن« انسان‪.‬‬
‫گفتم توضیحات او را در مورد نوارهای عظیم به خوبی درنمی یابم‪،‬‬
‫زیرا توصیفاتش مجبورم می کند که این نوارها را بننه عنننوان دسننته هننای‬
‫مستقل طناب مانند و یا حتی نوارهننای مسننطح شننبیه تسننمه هننای ناقننل‬
‫مجسم کنم‪.‬‬
‫گفت که نوارهای عظیم نه مسطحند و نه گرد‪ ،‬اما بننه طننرز وصننف‬
‫ناپذیری با هم دسته شده اند‪ ،‬شبیه یک دسته علف که هنوز در اثر نیروی‬
‫دستی که آن را از جا کنده‪ ،‬بین زمین و آسمان پیوسننتگی خننود را حفننظ‬
‫کرده است‪ .‬بنابراین‪ ،‬نظم و ترتیبی در فیوضات نیست‪ .‬اینکه بگننویم یننک‬
‫بخش مرکزی و یا بخشننهای کننناری وجننود دارد‪ ،‬گمننراه کننننده امننا بننرای‬
‫فهمیدن لزم است‪.‬‬
‫به توضیحاتش ادامه داد و گفت موجننودات غیرارگانیننک کننه توسننط‬
‫هفت نوار دیگر آگاهی به وجود آمده اند ظرفننی دارننند کننه فاقنند حرکننت‬
‫است‪ .‬این بیشترشبیه ظرف بنی شننکلی اسننت کننه درخشننندگی نناچیزی‬
‫دارد‪ .‬شباهتی به پیلنه موجنودات ارگانینک نندارد‪ .‬فاقند کشنش و کیفینت‬
‫تورمی است که موجودات ارگانیننک را مثننل تننوپ درخشننانی سرشننار از‬
‫انرژی به نظر می رساند‪.‬‬
‫دون خننوان گفننت کننه تنهننا شننباهت بیننن موجننودات ارگانیننک و‬
‫غیرارگانیک این است که همه آنها دارای فیوضات صورتی یا هلننویی رنننگ‬
‫و یا کهربایی هستند که به آنها آگاهی ارزانی می دارد‪ .‬ادامه داد‪:‬‬
‫‪ -‬این فیوضننات تحننت شننرایط خاصننی جنناذب تریننن ارتبنناط را بیننن‬
‫موجودات این هشت نوارعظیم ممکن می سازند‪.‬‬
‫گفننت کننه معمننول موجننودات ارگانیننک بننه خنناطر مینندان انننرژی‬
‫وسیعترشان‪ ،‬مبتکران ارتباط با موجودات غیرارگانیک هستند‪ .‬ولی ادامننه‬
‫دقیق و پیچیده این ارتباط همیشه به عهده موجودات غیرارگانیننک اسننت‪.‬‬
‫وقتی که این مانع برداشته شد‪ ،‬موجودات غیرارگانیک تغییر می کنند و به‬
‫چیننزی بنندل مننی شننوند کننه بینننندگان همننزاد مننی نامننند‪ .‬از آن بننه بعنند‬
‫موجودات غیرارگانیک قادرند از ظریفننترین افکننار‪ ،‬حننالت و یننا ترسننهای‬
‫بیننده قبل ازخودش باخبر شوند‪ .‬ادامه داد‪:‬‬
‫‪ -‬بینندگان کهن مجذوب صمیمیت و وفاداری همزادهایشننان شنندند‪.‬‬
‫می گویند که بینندگان کهن می توانستند همزادهایشان را وادار به انجننام‬
‫هر کاری که دلشان می خواست بکنند‪ .‬این یکی از دلیلی بود کننه بنناعث‬
‫شد فکر کنند آسیب ناپذیرند‪ .‬آنها گول خننودبزرگ بینننی خننود را خوردننند‪.‬‬
‫همزادها فقط هنگامی قدرت دارننند کننه بیننننده ای کننه آنهننا را مننی بیننند‪،‬‬
‫نمونه ای از بی عیب و نقصی باشد و بینندگان کهن چنین نبودند‪.‬‬
‫‪ -‬تعداد موجودات غیرارگانیک نیز به اندازه موجودات زنده است؟‬
‫گفننت کننه موجننودات غیرارگانیننک بننه فراوانننی موجننودات ارگانیننک‬
‫نیستند‪ ،‬اما کمبود آنها با فراوانی تعداد نوارهای آگاهی غیرارگانیک جبران‬
‫می شود‪ .‬همچنین تفاوت بیننن موجننودات غیرارگانیننک بمراتننب بیشننتر از‬
‫تفاوت بین موجودات ارگانیک است‪ ،‬زیرا موجودات زنده تنها به یک نننوار‬
‫تعلق دارند در حالی که موجودات غیرارگانیک به هفت نوار‪ .‬ادامه داد‪:‬‬
‫‪ -‬بعلوه موجودات غیرارگانیک نسبت به موجودات زنده عمر خیلننی‬
‫طولنی تری دارند‪ .‬این واقعیت به دلیلی کننه بعنندا برایننت شننرح خننواهم‬
‫داد‪ ،‬بینندگان را به این فکر انداخت کننه »دینندن« خننویش را بننه همزادهننا‬
‫متمرکز کنند‪.‬‬
‫گفت که بینندگان کهن همچنین متوجه شدند که انرژی فننوق العنناده‬
‫موجودات زنده و پیشرفت پی در پننی آگنناهی آنهاسننت کننه آنننان را بننرای‬
‫عقاب لقمه ای این چنین لذیذ می نماینند‪ .‬از دینندگاه بینننندگان‪ ،‬عقنناب بنه‬
‫خاطر همین شکمپرستی تننا آنجننا کننه توانسننته موجننود زنننده خلننق کننرده‬
‫است‪.‬‬
‫بعد توضننیح داد کنه فننرآورده چهنل ننوارعظیم دیگنر‪ ،‬بنه هینچ وجننه‬
‫آگناهی نیسنت و فقننط هیناتی از اننرژی بنی جنان اسنت‪ .‬بینننندگان کهننن‬
‫فرآورده این نوارها را آوند نامیدند‪ .‬پیله ها و ظرفها مینندان انننرژی دارای‬
‫آگاهی اند که فروزندگی بلواسطه آنها را توصیف می کننند‪ ،‬در حننالی کننه‬
‫آوندها‪ ،‬ظروف سختی هسننتند کننه فیوضننات محتننوای آنهاسننت امننا فاقنند‬
‫انرژی دارای آگاهی می باشند‪ .‬فروزندگی آنها از انرژی فیوضات محصور‬
‫شده ناشی می شود‪ .‬ادامه داد‪:‬‬
‫‪ -‬بایند ینادت باشند کنه همنه چیزهنای روی زمینن محصنورند‪ .‬تمنام‬
‫چیزهایی را کننه مشنناهده مننی کنیننم‪ ،‬متشننکل از پیلننه یننا آوننندهای دارای‬
‫فیوضننات اسننت‪ .‬معمننول نمننی تننوانیم ظننرف موجننودات غیرارگانیننک را‬
‫مشاهده کنیم‪.‬‬
‫به من نگریست و منتظرنشانه ای مبنننی بننر درک مننن ماننند‪ .‬وقننتی‬
‫متوجه شد که نمی فهمم به توضیحاتش ادامه داد و گفت‪:‬‬
‫‪ -‬جهان در تمامیت خود از چهل و هشت نننوار سنناخته شننده اسننت‪.‬‬
‫دنیایی که پیوننندگاه مننا بننرای مشنناهده عننادی مننا مننی سننازد‪ ،‬از دو نننوار‬
‫ساخته شده است‪ .‬یکی نننوار ارگانیننک اسننت و دیگننری نننواری کننه فقننط‬
‫ساختار دارد و آگناهی نندارد‪ .‬چهننل و شنش ننوارعظیم دیگنر‪ ،‬بخشنی از‬
‫جهانی که به طورعادی مشاهده می کنیم نیستند‪.‬‬
‫دوباره مکثی کننرد و منتظننر سننوالت مننن شنند‪ .‬پرسشننی نداشننتم‪.‬‬
‫ادامه داد‪:‬‬
‫‪ -‬پیوندگاه ما می تواننند دنیاهننای کامننل دیگننری را بسننازد‪ .‬بینننندگان‬
‫کهن هفت دنیا را شمرده اند‪ ،‬هر دنیا برای یک نننوار آگنناهی‪ .‬مننی خننواهم‬
‫اضافه کنم که علوه بر دنیای روزمره دو دنیای دیگر نینز براحنتی سناخته‬
‫می شود‪ .‬در مورد پنج دنیای دیگر مسئله متفاوت است‪.‬‬

‫***‬

‫وقتی که دوباره برای صحبت کردن نشستیم‪ ،‬دون خوان بی درنگ درباره‬
‫تجربه ام با لکاتالینا شروع به صحبت کرد‪ .‬گفت که جابجایی پیوننندگاه در‬
‫محدوده پایین تر از وضع عادیش به بیننده اجازه مننی دهنند کننه از جهننانی‬
‫که می شناسیم تصویری محدود و پر از جزئیات داشته باشد‪ .‬این تصننویر‬
‫آنچنان جزئیاتی دارد که گویی کامل دنیای دیگری اسننت‪ .‬تصننویری جننذاب‬
‫کننه کشننش فننوق العنناده ای دارد‪ ،‬خصوصننا بننرای بیننننده ای کننه روحننی‬
‫ماجراجو دارد و به نوعی راحت طلب و تنبل است‪ .‬دون خوان ادامه داد‪:‬‬
‫‪ -‬تغییر چشم انداز خیلی دلپننذیر اسننت‪ .‬بننه تلش ننناچیزی نینناز دارد‬
‫ونتایج آن حیننرت آور اسننت‪ .‬اگننر بیننننده ای بننه دسننتاوردی سننریع تمایننل‬
‫داشته باشد‪ ،‬هیچ روشی بهتر از جابجایی تحتانی نیست‪ .‬تنها مشننکل کننار‬
‫اینجاست که وقتی پیوندگاه در چنین حالتی قرار گرفت‪ ،‬مرگ آفت جننان‬
‫بیننده می شود‪ .‬مرگی که بی رحمانه تر و سریع تننر از وقننتی اسننت کننه‬
‫برای شخص در وضعیت عادی اتفاق می افتد‪.‬‬
‫ناوال خولیان فکر می کرد که انجا مکان فوق العنناده ای بننرای جسننت و‬
‫خیز است و نه کار دیگر‪.‬‬
‫گفت که تغییر واقعی دنیاها تنها وقتی اتفاق می افتنند کننه پیوننندگاه‬
‫در درون نوار بشری آنقدر عمیق جابجا شننود کننه بننه یننک آسننتانه قطعننی‬
‫برسد‪ .‬در این حالت پیوندگاه می تواند از نوار بزرگ دیگری استفاده کند‪.‬‬
‫‪ -‬چگونه از آن استفاده می کند؟‬
‫شانه ها را بال انداخت و گفت‪:‬‬
‫‪ -‬این مسئله انرژی است‪ .‬اگر بیننده به اندازه کافی انننرژی داشننته‬
‫باشد‪ ،‬نیروی همسویی به نننوار دیگننری مننی آویننزد‪ .‬انننرژی عننادی مننا بننه‬
‫پیوننندگاهمان اجننازه مننی دهنند کننه از نیننروی همسننویی یننک نننوار عظیننم‬
‫فیوضات استفاده کند و ما جهانی را مشنناهده مننی کنیننم کننه بننا آن آشنننا‬
‫هسننتیم‪ .‬امننا اگننر انننرژی بیشننتری داشننته باشننیم مننی تننوانیم از نیننروی‬
‫همسویی نوارهای عظیم دیگری استفاده کنیم و در نتیجه دنیاهای دیگننری‬
‫را مشاهده می کنیم‪.‬‬
‫دون خننوان بننی مقنندمه موضننوع صننحبت را تغییننر داد و شننروع بننه‬
‫صحبت درباره گیاهان کرد و گفت‪:‬‬
‫‪ -‬ممکن است به نظرت عجیب برسد ولی به عنننوان مثننال درختهننا‬
‫بیشتر از مورچه ها به انسان نزدیکند‪ .‬به تو گفته ام که درختان و انسانها‬
‫می تواند روابط عمننده ای را توسننعه دهننند‪ ،‬زیننرا در فیوضننات مشننابهی‬
‫سهیم هستند‪.‬‬
‫‪ -‬بزرگی پیله آنها چقدر است؟‬
‫‪ -‬پیله یک درخت بلند بزرگتر از خود درخت نیست‪ .‬جالب اینجاسننت‬
‫که بعضی از گیاهان کوچک پیله ای دارند که تقریبا به بزرگی بدن انسننان‬
‫است و سه برابر آن پهنا دارد‪ .‬آنها گیاهان اقتدارهستند‪ .‬بیشننتر فیوضننات‬
‫آنها با فیوضات انسان یکی است‪ ،‬البته نه فیوضات آگاهی بلکننه بننه طننور‬
‫کلی فیوضات دیگر‪.‬‬
‫یکی دیگر از ویژگیهای آنها این است که فروزندگیشننان درجنات متفناوتی‬
‫دارد‪.‬عموما صورتی رنگ هستند‪ ،‬زیرا آگاهی آنها صننورتی اسننت‪ .‬گیاهننان‬
‫سمی‪ ،‬زرد مایل به صورتی کمرنگ و گیاهان طبی‪ ،‬بنفش درخشان مایل‬
‫به صورتی هستند‪ .‬تنها گیاهان اقتدار‪ ،‬سننفید مایننل بننه صننورتی هسننتند و‬
‫بعضی سفید کدر و بقیه سفید براقند‪.‬‬
‫ولی تفاوت واقعی بین گیاهان و سایر موجودات زنده محل قننرار گرفتننن‬
‫پیوندگاه آنهاست‪ .‬در گیاهان‪ ،‬پیوندگاه در قسمت زیریننن پیلننه جننای دارد‪،‬‬
‫در حالی که در موجودات ارگانیک در قسمت فوقانی پیله آنهاست‪.‬‬
‫‪ -‬در مننورد موجننودات غیرارگانیننک چننه مننی گننویی؟ پیوننندگاه آنهننا‬
‫کجاست؟‬
‫‪ -‬در بعضی ها در قسمت زیرین ظرف آنهاسننت‪ .‬اینهننا کننامل بننرای‬
‫انسان بیگانه و به گیاهان وابسته اند‪ .‬در بعضی دیگر پیوننندگاه مننی تواننند‬
‫در هر نقطه ای در قسمت فوقانی ظرف آنهننا باشنند‪ .‬ایننن موجننودات بننه‬
‫انسان و سایر موجودات ارگانیک خیلی نزدیکند‪.‬‬
‫اضافه کرد که بینندگان کهن مدعی بودند که گیاهان گسننترده تریننن‬
‫رابطه را با موجودات ارگانیک دارند‪ .‬آنها معتقد بودند که هرقدر پیوننندگاه‬
‫پایین تر باشد‪ ،‬شکستن مانع ادراک برای گیاهان آسننانتر اسننت‪ .‬پیوننندگاه‬
‫درختان تنومند و گیاهان خیلی کوچک در منتهی الیه تحتانی پیله آنهاسننت‪.‬‬
‫به همین علت تعداد زیادی از فنون سنناحری بینننندگاه کهننن وسننیله بهننره‬
‫برداری از آگاهی درختان و گیاهان کوچک بود که از آن به عنننوان راهنمننا‬
‫استفاده می کردند و به قول خودشان تا عمیق ترین سطح نواحی تارینک‬
‫پایین می رفتند‪ .‬ادامه داد‪:‬‬
‫‪ -‬البته می فهمی که وقتی آنها فکر می کردند کننه در اعمنناق پننایین‬
‫می روند‪ ،‬در واقع برای ساختن دنیاهایی که با این هفت نننوارعظیم قابننل‬
‫مشاهده است‪ ،‬پیوندگاهشان را جابجا می کردند‪.‬‬
‫آنها آگاهیشان را تا انتها به جلو می راندند و با پنج نوارعظیم دنیاهننایی را‬
‫می ساختند که تنها برای بینندگانی که دستخوش دگرگونی خطرناکی می‬
‫شوند قابل دستیابی است‪.‬‬
‫‪ -‬ولی آیا بینندگان کهن موفق به ساختن آن دنیاها شدند؟‬
‫‪ -‬بله‪ ،‬شدند‪ .‬آنها با وجود گمراهی خننود معتقنند بودننند کننه شکسننتن‬
‫موانع ادراک به زحمتش می ارزد‪ ،‬حتی اگر مجبننور شننوند کننه بننرای ایننن‬
‫کار به درخت بدل شوند‪.‬‬
‫فصل یازدهم‬
‫»کمین و شکار کردن‪» ،‬قصد« و »وضعیت رویا‬

‫روز بعد‪ ،‬دوباره نزدیک غروب دون خوان به اتاقی آمد که من و خنارو در‬
‫آن مشننغول صننحبت بننودیم‪ .‬بننازویم را گرفننت وقنندم زنننان از سنناختمان‬
‫بیرون آمدیم و به حیاط پشت رفتیم‪ .‬هوا تقریبا تاریک شده بننود‪ .‬گننردش‬
‫کنان از راهرویی که به حیاط خلوت می رسید گذشتیم‪.‬‬
‫ضمن راه رفتن دون خوان به من گفت که می خواهد یک بار دیگننر‬
‫هشدار دهد که در طریقت معرفت‪ ،‬در آشننفتگی و دیننوانگی غننرق شنندن‬
‫بسیار آسان است‪ .‬گفت که بینندگان با دشمنان زیادی مواجه مننی شننوند‬
‫کنه مننی توانننند مقاصنند آنهنا را ننابود‪ ،‬اهدافشنان را مغشنوش و آننان را‬
‫ضعیف کنند‪ ،‬دشمنانی که بخودی خود در طریقت سالکان بننه وجننود مننی‬
‫آیند و به همراه احساس راحت طلبی‪ ،‬تن پروری و خودبزرگ بینی جزیی‬
‫از زندگی روزمره می باشند‪.‬‬
‫خاطرنشان کرد که اشننتباهاتی کننه بینننندگان کهننن در نننتیجه راحننت‬
‫طلبی‪ ،‬تن پروری و خودبزرگ بینی مرتکننب شنندند‪ ،‬آنقنندرعظیم و خطیننر‬
‫بود که بینندگان جدید چاره ای جز این نداشتند که سنت خود را مننردود و‬
‫مطرود بدانند‪ .‬دون خوان ادامه داد‪:‬‬
‫‪ -‬مهمترین چیزی که بینننندگان جدینند بننه آن نینناز داشننتند‪ ،‬اقنندامات‬
‫عملی درجهت جابجایی پیوندگاهشان بود‪ .‬از آنجا کننه بننا هیننچ یننک از ایننن‬
‫اقدامات آشنایی نداشتند‪ ،‬علقه شدید خننود را بننه »دینندن« پرتننو آگنناهی‬
‫معطوف کردند و در نتیجه‪ ،‬سننه مجمننوعه از فنننونی را بنیننان نهادننند کننه‬
‫سنگ بنای کارشان شد‪.‬‬
‫دون خوان گفت که بینندگان جدید با این سه مجموعه خارق العنناده‬
‫ترین و مشکلترین کارها را انجام دادند‪ .‬موفق شدند که بننه طننور منظننم‬
‫پیوندگاهشان را در وضع عننادی خننود بننه حرکننت درآورننند‪ .‬تایینند کننرد کننه‬
‫بینندگان کهن نیز بننا اسننتفاده از روشننهای خودسننرانه و عجیننب و غریننب‬
‫موفق به این کار شده بودند‪.‬‬
‫توضیح داد که آنچه بینندگان کهن درتابش آگاهی »دیدند«‪ ،‬برمبنننای‬
‫ترتیبی به دست آمد که بینندگان کهن حقایق آگاهی را منظم کرده بودند‪.‬‬
‫این مسئله به عنوان تسننلط برآگنناهی شننناخته شنند و بننر ایننن مبنننا‪ ،‬سننه‬
‫مجمننوعه از فنننون را تنندارک دیدننند‪ :‬اولننی تسننلط بننر »کمیننن و شننکار‬
‫کردن«؛ دومی تسلط بر »قصد«؛ و سومی تسلط بر »رویننا« بننود‪ .‬تاکینند‬
‫کرد که از اولین روز ملقاتمان این فنون را به من می آموخته است‪.‬‬
‫گفت که تسلط بر آگاهی را همان طنور کنه بیننندگان جدیند توصنیه‬
‫کرده اند به دو شیوه به من آموخته اسننت‪ .‬در آموزشننهایش بننرای سنوی‬
‫راست که در حالت آگاهی عادیم به من داده دو هدف را بننرآورده اسننت‪:‬‬
‫روش سالکان را به من آموخته و پیوندگاهم را از محننل اصننلی خننود آزاد‬
‫کرده است‪ .‬در آموزشهایش برای سوی چپ کننه در حننالت ابرآگنناهی بننه‬
‫مننن داده نیننز دو هنندف را بننرآورده اسننت‪ :‬پیوننندگاه مننرا در وضننعیتهای‬
‫گوناگونی که تاب تحملش را داشتم جابجا کرده و توضیحات مفصلی نیننز‬
‫به من داده است‪.‬‬
‫حرفننش را قطننع کننرد و بننه مننن خیننره شنند‪ .‬سننکوت ناخوشننایندی‬
‫حکمفرما گشت‪ .‬بعد شننروع بننه صننحبت دربنناره »کمیننن و شننکارکردن«‬
‫کرد‪ .‬گفت که این هنر آغازی پیش پا افتاده و تصننادفی دارد‪ .‬ایننن هنننر از‬
‫آنجا آغاز شد که بینندگان جدید متوجه شدند وقتی که سننالکان بننه شننیوه‬
‫هایی رفتارکنند که عادت آنها نیست‪ ،‬فیوضات استفاده نشننده درون پیلننه‬
‫آنها شروع به درخشیدن می کنند‪ .‬بدین ترتیب پیونگنناه آنهننا بننآرامی و بننا‬
‫هماهنگی و به طورنامحسوسی جابجا می شود‪.‬‬
‫بینندگان جدید که از این مشاهده به هیجان آمده بودننند‪ ،‬شننروع بننه‬
‫کنترل منظم رفتارخود کردند‪ .‬و این عمل را هنر»کمین و شننکار کننردن«‬
‫نامیدند‪.‬‬
‫دون خوان خاطرنشان کرد با وجودی که این ننام منورد اینراد قنرار‬
‫گرفته است اما نام مناسبی است‪ ،‬زیرا »کمین و شکار کردن« مسننتلزم‬
‫نوعی رفتار ویژه با مردم است‪ ،‬رفتنناری کننه مننی تننوان آن را بننه عنننوان‬
‫رفتاری نهانی تعریف کرد‪.‬‬
‫بینندگان جدید که به این فن مسلط بودند‪ ،‬با هوشیاری و بننه شننیوه‬
‫ای پرثمر به »شناخته« پرداختند‪ .‬بننا تمرینننات پینناپی پیوندگاهشننان را بننه‬
‫حرکت وامی داشتند‪ .‬گفت‪:‬‬
‫‪ -‬یکی از دو دستاورد عمده بینندگان جدید »کمیننن و شنکار کننردن«‬
‫است‪ .‬بینندگان جدید چنین تصمیم گرفتند که هنگامی باید این هنننر را بننه‬
‫ناوال امروزی آموخت که پیوندگاهش نسبتا دراعمنناق سننوی چننپ جابجننا‬
‫شده باشد‪ .‬دلیل این حکم این است که ناوال باید اصول »کمین و شننکار‬
‫کردن« را بدون آنکه گرفتار فهرست انسانی شود بینناموزد‪ .‬بننه هننر حننال‬
‫ناوال راهبر گروه است و برای راهنمایی آنها باید بسننرعت و بنندون آنکننه‬
‫درباره آن فکر کند عمل نماید‪.‬‬
‫سننایر سننالکان مننی توانننند »کمیننن و شننکارکردن« را در حننالت آگنناهی‬
‫طبیعی خود بیاموزند‪ ،‬هرچند بهتر است ایننن کننار نیننز درحننالت ابرآگنناهی‬
‫انجام گیرد‪ ،‬ننه بنه خناطر ارزش ابرآگناهی‪ ،‬بلکنه چنون »کمینن و شنکار‬
‫کردن« را با اسراری می آمیننزد کننه در اصننل فاقنند آن اسننت‪» .‬کمیننن و‬
‫شکار کردن« بیشتر طرز رفتار با مردم است‪.‬‬
‫او گفنننت کنننه اکننننون بایسنننتی بفهمنننم کنننه بیننننندگان جدیننند بنننه‬
‫خاطرجابجایی پیوندگاه برای رابطه با خرده سننتمگر چنیننن ارزش والیننی‬
‫قایل بودند‪ .‬خرده ستمگران بینندگان را مجبور مننی کردننند کننه از اصننول‬
‫»کمین و شکار کردن« استفاده کنند‪ .‬با این کار به آنها کمننک مننی کردننند‬
‫تا پیوندگاهشان را به حرکت درآورند‪.‬‬
‫پرسیدم که آیا بینندگان کهن درباره اصول »کمین و شننکار کننردن«‬
‫چیزی می دانستند‪ .‬لبخند زنان گفت‪:‬‬
‫‪» -‬کمین و شکار کردن« منحصرا به بینندگان جدید تعلق دارد‪ .‬آنها‪،‬‬
‫تنها بینندگانی هستند که با مردم سروکار دارند‪ .‬بینندگان کهن چنان اسیر‬
‫احساس قدرت خویش بودند که تنها زمانی به وجود مردم پی بردند که با‬
‫مشتهای محکم آنها روبرو شدند‪ .‬ولی تو خودت همه چیز را می دانی‪.‬‬
‫سپس دون خوان گفت که تسلط بر »قصد« و بننر »کمیننن و شننکار‬
‫کردن« دو شاهکار بینندگان جدید است که پینندایش بینننندگان امننروزی را‬
‫باعث شد‪ .‬او توضیح داد که بینندگان جدید در کوششهایشان بننرای تفننوق‬
‫بننر سننتمگران از تمننام امکانننات اسننتفاده کردننند‪ .‬آنهننا مننی دانسننتند کننه‬
‫پیشینیانشان با دستکاری ماهرانه قدرتی اسرارآمیز و معجننزه گننر کننه آن‬
‫را تنها به عنوان اقتدار وصف می کردند‪ ،‬اعمال خارق العاده ای را انجام‬
‫دادند‪ .‬بینندگان جدید اطلع کمی در مورد این قنندرت داشننتند و در نننتیجه‬
‫مجبور بودند که با »دیدنشان« آن را به طور منظنم منورد بررسنی قنرار‬
‫دهند‪ .‬وقتی کشف کردند که انرژی همسویی همیننن نیننرو اسننت‪ ،‬پنناداش‬
‫زحمات خود را به دست آوردند‪.‬‬
‫آنها در آغاز»دیدند« وقتی که فیوضات درون پیلننه بننا فیوضننات آزاد‬
‫همسو می شود‪ ،‬چگونه تابش آگاهی در اندازه و شدت خود افزایش می‬
‫یابد‪ .‬آنگاه از مشاهده خود به عناون سکوی پرش استفاده کردند ‪ -‬همان‬
‫طور که برای »کمین و شکار کردن« نیز همیننن کننار را کننرده بودننند‪ - .‬و‬
‫یک سلسله فنون پیچیده را ندارک دیدند تا بتوانننند از همسننویی فیوضننات‬
‫استفاده کنند‪.‬‬
‫ابتدا به این فنون به عنوان تسلط بر همسویی استناد کردند‪ .‬سپس‬
‫متوجه شدند که مسئله چیزی بیننش ازهمسننویی اسننت و مسننئله انننرژی‬
‫مطرح است که در اثرهمسویی فیوضات رهننا مننی گننردد‪ .‬ایننن انننرژی را‬
‫»اراده« نامیدند‪.‬‬
‫»اراده« دومیننن اصننل آنننان شنند‪ .‬بینننندگان جدینند آن را بننه عنننوان‬
‫فوران انرژی ناپیدا‪ ،‬نامعین و پیوسته ای می شناختند کننه مننا را وادار بننه‬
‫انجام دادن همان کارهایی می کند کننه انجننام مننی دهیننم‪» .‬اراده«‪ ،‬دلیننل‬
‫ادراک دنیای روزمره ماست و به طورغیرمستقیم و به واسطه نیروی آن‬
‫ادراک‪ ،‬دلیل جایگزینی پیوندگاه در وضعیت عادی آن است‪.‬‬
‫دون خوان گفت که بینندگان جدید بررسننی کردننند کننه چگننونه درک‬
‫زندگی روزمره رخ مننی دهنند و تنناثیرات »اراده« را دیدننند‪» .‬دیدننند« کننه‬
‫همسویی پیاپی تجدید می شود تا به ادراک ما تداوم بخشد‪ .‬برای این کننه‬
‫هر بار این همسویی با طراوتی که برای ساختن دنیایی نو به آن نیاز دارد‬
‫تجدید شود‪ ،‬فوران انرژی که از ایننن همسننویی برمننی خیننزد‪ ،‬خننود بخننود‬
‫تغییرمسیرمی دهد تا بعضی ازهمسوییهای برگزیده را تقویت کند‪.‬‬
‫ایننن ملحظننات نننوین بننه عنننوان سننکوی پننرش دیگننری بننه خنندمت‬
‫بینندگان جدید درآمد و به آنها کمننک کننرد تننا بننه سننومین اصننل مجمننوعه‬
‫رسیدند‪ .‬آن را »قصد« نامیدننند و هنندایت هدفمننند »اراده« یعنننی انننرژی‬
‫همسویی وصف کردند‪ .‬ادامه داد‪:‬‬
‫‪ -‬ناوال خولیان‪ ،‬سیلویو مانوئل و خنارو و ویسنت را تشویق کرد تننا‬
‫سه جنبه معرفت بینندگان را بیاموزند‪ .‬خنارو استاد سننرو کننار داشننتن بننا‬
‫آگاهی‪ ،‬ویسنت استاد »کمیننن و شننکار کننردن« و سننیلویو مننانوئل اسننتاد‬
‫»قصد« است‪.‬‬
‫اکنون به توضیح نهایی تسلط بر آگاهی می پردازیم و به همین علننت نیننز‬
‫خنارو به تو کمک می کند‪.‬‬

‫***‬

‫دون خوان مدت زیادی بننا کننارآموزان زن گفتگننو کننرد‪ .‬زنننان بننا حالتهننای‬
‫جدی به او گوش می کردند‪ .‬از تمرکز حریصانه آنها یقین کردم که درباره‬
‫مراحل پیچیده ای آموزشهای مفصلی به آنها می دهد‪.‬‬
‫ضمن اینکه در اتاق جلو خانه خنارو با یکدیگر حرف می زدننند‪ ،‬مننن‬
‫از جمع آنان جدا امننا مراقبشننان بننودم‪ .‬پشننت میننز آشننپزخانه نشسننتم و‬
‫منتظر ماندم تا کارشان تمام شد‪.‬‬
‫سپس زنان برخاستند تا بروند ولی قبل از رفتننن بننا دون خننوان بننه‬
‫آشپزخانه آمدند‪ .‬در حالی که زنننان بننا حننالت رسننمی ناشننیانه ای بننا مننن‬
‫صننحبت مننی کردننند و حننتی مننرا در آغننوش مننی کشننیدند‪ ،‬او در مقننابلم‬
‫نشست‪ .‬همه آنها به گونه ای شگفت آورحالتی دوسننتانه داشننتند و حننتی‬
‫وراجی می کردند‪ .‬می گفتند که می خواهند به کارآموزان مردی بپیوندند‬
‫که چند ساعت قبل با خنارو رفته اند‪ .‬خنارو می خواست »کالبد رویننا«ی‬
‫خود را به آنان نشان دهد‪.‬‬
‫به محننض عزیمننت زنننان‪ ،‬بناگنناه دون خننوان توضننیحاتش را از سننر‬
‫گرفت‪ .‬گفت که بینندگان جدید با گذشننت زمننان اعمالشننان را اسننتحکام‬
‫بخشیدند و متوجه شدند که تحت شرایط حاکم بر زندگی آنان‪» ،‬کمیننن و‬
‫شکار کردن« تنها به مقدار کمی پیوندگاه را به حرکت وامننی دارد‪ .‬بننرای‬
‫بننه دسننت آوردن بیشننترین نننتیجه‪» ،‬کمیننن و شننکار کننردن« بننه شننرایط‬
‫مطلوبی نیاز دارد؛ به خرده ستمگرانی نیاز دارد کننه در مواضننع قنندرت و‬
‫اقتدار بسیار باشند‪ .‬رفته رفته برای بینندگان جدید مشننکل مننی شنند کننه‬
‫خننود را در چنیننن موقعیتهننایی قننرار دهننند‪ .‬وظیفننه بننه وجننود آوردن یننا‬
‫جستجوی چنین شرایطی به بار سنگینی بر دوش آنان بدل شد‪.‬‬
‫بینندگان جدینند بننرای یننافتن روش مناسننبتری کننه مننوجب جابجننایی‬
‫پیوندگاه می شد »دیدن« فیوضات عقاب را الزامی می پنداشتند‪ .‬وقننتی‬
‫که سعی کردند فیوضننات عقنناب را »ببینننند« بننا مسننئله ای بسننیار جنندی‬
‫مواجه شدند‪ .‬آنها دریافتند که برای »دیدن« فیوضات هیچ راهی جننز ایننن‬
‫وجود ندارد که جان خود را به خطر اندازند‪ .‬با این حال باید آنهننا را »مننی‬
‫دیدند«‪ .‬در آن زمان آنان از فن »رویننا دینندن« بینننندگان کهننن بننه عنننوان‬
‫سپرمحافظ خود در برابر ضربه مهلک فیوضات عقنناب اسننتفاده کردننند و‬
‫ضمن انجام دادن این کار دریافتند که »رویا دیدن« بخودی خود موثرترین‬
‫شیوه برای به حرکت درآوردن پیوندگاه است‪ .‬دون خوان ادامه داد‪:‬‬
‫‪ -‬یکی ازفرامینن صنریح بیننندگان جدیند اینن بنود کنه سنالکان بایند‬
‫درحالت آگاهی طبیعی خود »رویا دیدن« را فراگیرننند‪ .‬بننه پیننروی از ایننن‬
‫فرمان من از روز اول ملقاتمان شروع به آموزش »رویننا دینندن« بننه تننو‬
‫کرده ام‪.‬‬
‫‪ -‬چرا بینندگان جدید حکم کردند که »رویا دینندن« در حننالت آگنناهی‬
‫طبیعی آموخته شود؟‬
‫‪ -‬زیرا »رویا دیدن« بسیار خطرناک است و »رویا بین« بسیارآسیب‬
‫پذیر‪ .‬بدین سبب خطرناک است که قدرت بی حد و حصری دارد و »رویننا‬
‫بینان« را آسیب پذیر می سازد‪ ،‬زیرا آنها را به اختیار نیننروی درک ناپننذیر‬
‫همسویی وامی گذارد‪.‬‬
‫بیندگان جدید متوجه شدند که ما درحننالت آگنناهی عننادی سنناختمان هننای‬
‫دفاعی بیشماری داریم که درمقابل نیروی فیوضات استفاده نشده ای که‬
‫یکباره در »رویا« همسو می شوند‪ ،‬از ما محافظت می کنند‪.‬‬
‫دون خوان توضیح داد که »رویا دیدن« مثل »کمین و شکار کننردن«‬
‫با نگرش ساده ای شروع شد‪ .‬بینننندگان کهننن آگنناه شنندند کننه در رویاهننا‬
‫پیوندگاه به طور کامل طبیعی کمی به سمت چپ جابجا می شود‪ .‬وقننتی‬
‫که انسان می خوابد و تمام فیوضات استفاده نشده شروع به تابش مننی‬
‫کنند‪ ،‬در واقع آن نقطه آرام می گیرد‪.‬‬
‫بینندگان کهن بلفاصله فریفته این نگرش شدند و بننا ایننن جابجننایی‬
‫طبیعی شروع به کار کردند تا توانسنتد آن را تحننت کنننترل درآورننند‪ .‬ایننن‬
‫کنترل را »رویا دیدن« یا هنر سروکار داشتن با »کالبد رویا« نامیدند‪.‬‬
‫خاطرنشان کرد که توصیف حدود معرفت آنها درباره »رویا دینندن«‬
‫کاری بس مشکل است‪ .‬به هننر حننال بیننندگان جدینند از آن بهننره چننندانی‬
‫نبردند‪ .‬بنابراین وقتی که زمان بازسازی فرا رسننید‪ ،‬بینننندگان جدینند تنهننا‬
‫اصنول بندیهی »روینا دینندن« را بنرای خننود نگننه داشنتند تنا بنه کمنک آن‬
‫فیوضات عقاب را »ببینند« و پیوندگاه خود را به حرکت درآورند‪.‬‬
‫گفت که بینندگان‪ ،‬چه جدید و چه کهننن »رویننا دینندن« را عبننارت از‬
‫کنننترل جابجننایی طننبیعی مننی دانسننتند کننه پیوننندگاه در طننول خننواب‬
‫دستخوش آن می شود‪ .‬تاکید کرد کننه کنننترل جابجننایی بننه هیننچ وجننه بننه‬
‫معنای هدایت آن نیست‪ ،‬بلکننه پیوننندگاه را در وضننعیتی کننه درخننواب بننه‬
‫طور طبیعی برایش پیش می آید‪ ،‬ثابت نگه مننی دارد‪ .‬ایننن پیچیننده تریننن‬
‫تمرینی بود که بینننندگان کهننن بننرای انجننام دادن آن کوشننش و تمرکننزی‬
‫عظیم به کار بردند‪.‬‬
‫دون خوان توضیح داد که »رویابینننان« باینند بننه تعننادل بسننیاردقیقی‬
‫دست یابننند‪ ،‬زیننرا رویابینننان نمننی توانننند در رویاهننا دخننالت کنننند و یننا بننا‬
‫کوششی آگاهانه به آن فرمان دهند‪ .‬با وجود این جابجننایی پیوننندگاه باینند‬
‫تحت فرمان »رویابین« باشد‪ .‬این تضادی است کننه بننا منطننق قابننل حننل‬
‫نیست و باید درعمل برطرف شود‪.‬‬
‫بینندگان کهن پس از آنکه به »رویابینانی« که در خواب بودند تننوجه‬
‫کردند‪ ،‬راه حلی یافتند که بنا برآن گذاشتند تا »رویاها« سیر طبیعی خننود‬
‫را طی کند‪ .‬آنها »دیده« بودند که پیوندگاه »رویابین« در بعضی از رویاها‬
‫بیشتر از رویاهای دیگر به اعماق سوی چننپ مننی رود‪ .‬ایننن نگننرش‪ ،‬ایننن‬
‫مسئله را بنرای آننان مطنرح کنرد کنه آینا محتنوای روینا بناعث جابجننایی‬
‫پیوننندگاه مننی شننود یننا حرکننت پیوننندگاه بخننودی خننود بننا فعننال سنناختن‬
‫فیوضات استفاده نشده محتوای رویا را به وجود می آورد‪.‬‬
‫خیلی زود متوجه شدند که جابجایی پیوندگاه در سوی چپ رویاها را‬
‫می سازد‪ .‬هرچه حرکت دورتر باشنند‪ ،‬بننه همننان نسننبت رویننا زنننده تننر و‬
‫عجیب تر است‪ .‬ناگزیر کوشیدند تا بننا ایننن هنندف رویاهایشننان را هنندایت‬
‫کنند که پیوندگاهشان را وادار به جابجایی عمیقتری در سننوی چننپ کنننند‪.‬‬
‫ضمن این کار کشف کردند که وقتی رویاها آگاهانه و یا به طور نیمه آگاه‬
‫دستکاری شود‪ ،‬پیوندگاه بی درنگ به محل همیشگی خود بننازمی گننردد‪.‬‬
‫از آنجا که هدف آنها جابجایی آن نقطه بود‪ ،‬بناچار به ایننن نننتیجه رسننیدند‬
‫که مداخله در رویاها‪ ،‬دخالت در جابجایی پیوندگاه است‪.‬‬
‫دون خوان گفت که از آن به بعد بینندگان کهن معرفت شننگفت آور‬
‫خود را در این زمینه توسعه دادند‪ ،‬معرفتی کننه بننرای آنچننه کننه بینننندگان‬
‫جدینند مننی خواسننتند بننا »رویننا« انجننام دهننند‪ ،‬نننتیجه فننوق العنناده ای‬
‫دربرداشت اما در شکل اصلی خود کمتر مورد استفاده آنان قرار گرفت‪.‬‬
‫به من گفت که تا اینجا »رویا دیدن« را به عنوان کنترل رویاها درک‬
‫کرده ام‪ .‬و تمام تمریناتی که مرا وادار بننه اجننرای آن کننرده اسننت‪ ،‬مثننل‬
‫یافتن دستهایم در »رویاهننا«‪ ،‬بننا وجننود ظنناهر ایننن تمرینننات‪ ،‬هنندفی جننز‬
‫آموزش هدایت رویاهایم نداشته است‪ .‬این تمرینات به منظور ثننابت نگننه‬
‫داشتن پیوندگاهم در محلی بوده است که این نقطه در خواب حرکت می‬
‫کرد‪ .‬در اینجاست که »رویابینان« باید به تعادل دقیقی دسننت یابننند‪ .‬تنهننا‬
‫کاری که از آنها ساخته است‪ ،‬تثبیت پیوندگاهشان اسننت‪ .‬بینننندگان چننون‬
‫ماهیگیرانی هستند که قلبشان ممکن است به هننر جننایی گیننر کننند‪ .‬تنهننا‬
‫کاری که از دستشان بر می آید این است که چوب را در محلی کننه قلب‬
‫در آب فرورفته است نگاه دارند‪ .‬سپس ادامه داد‪:‬‬
‫‪ -‬محلی که پیوندگاه در رویا در آن حرکت می کند‪» ،‬وضعیت رویننا«‬
‫نامیده می شود‪ .‬بینندگان کهن در نگهداری »وضعیت رویا«ی خود آنچنان‬
‫مهارتی پیدا کردند که حتی قادر بودند وقتی که پیوندگاهشان در آن نقطه‬
‫لنگر انداخته است بیدار شوند‪.‬‬
‫بینندگان کهن این حالت را »کالبد رویا« می نامیدند‪ ،‬زیرا آن را بننه حنندی‬
‫کنترل می کردند که هربار که در وضعیت رویای جدیدی بیدار می شنندند‪،‬‬
‫جسم جدید و گذرایی خلق می کردند‪.‬‬
‫دون خوان ادامه داد‪:‬‬
‫‪ -‬باید برایت روشن کنم که »رویا دیدن« زیننان خطرننناکی دارد‪ ،‬بننه‬
‫بینندگان کهن تعلق دارد‪ .‬تحت تاثیر خلق و خوی آنان است‪ .‬سعی کننردم‬
‫در این مورد با احتیاط بیشتری تو را هدایت کنم ولی هیچوقت نمی شننود‬
‫کامل مطمئن بود‪.‬‬
‫‪ -‬دون خوان‪ ،‬از چه مرا برحذر می کنی؟‬
‫‪ -‬از دامهای »رویا دیدن« که واقعا شگفت آورند‪ .‬در »رویننا دینندن«‬
‫واقعا هیچ راهی برای هدایت حرکت پیوندگاه وجود ندارد‪ .‬تنها چیننزی کننه‬
‫این جابجایی را معین می کند‪ ،‬قدرت یا ضننعف »رویننابین« اسننت‪ .‬اولیننن‬
‫دام درست در همین جاست‪.‬‬
‫گفت که بینننندگان جدینند در ابتنندا بننرای اسننتفاده از »روی « دو دل‬
‫بودند‪ .‬آنان یقین داشتند که رویا در عننوض تقننویت سننالک‪ ،‬او را ضننعیف‪،‬‬
‫جبار و دمدمی می کند‪ .‬بینندگان کهن نیز همگی چنین بودننند‪ .‬از آنجننا کننه‬
‫بینندگان جدید برای جبران نتایج ناهنجار »رویا« چاره ای جننز اسننتفاده از‬
‫آن نداشتند‪ ،‬نظام رفتاری پر دامنه و پیچیده ای را تدارک دیدند کننه آن را‬
‫راه یا طریقت سالکان نامیدند‪.‬‬
‫به کمک این نظام بینندگان جدید خود را تقویت کردننند و بننه نیننروی‬
‫درونی که برای هدایت جابجایی پیوندگاه در»رویاها« نیاز داشننتند‪ ،‬دسننت‬
‫یافتند‪ .‬دون خوان تاکید کرد که نیرویی که از آن صحبت مننی کننند اعتقنناد‬
‫صرف نیست‪ .‬هیچ کس نمی تواند بشدت بینندگان کهن با اعتقاد باشنند و‬
‫با این حال تا اعماق روحشان ضعیف بوده اند‪ .‬نیننروی درونننی بننه معنننای‬
‫حس متانت و خودداری برخاسته از خونسردی و بی علقگی‪ ،‬و احسنناس‬
‫راحت بودن است‪ ،‬اما مهمتر از همننه بننه معنننای تماینل طننبیعی و عمیننق‬
‫بننرای بررسننی و درک اسننت‪ .‬بینننندگان جدینند تمننام ایننن ویژگننی هننای‬
‫شخصیتی را هوشیاری می نامیدند‪ .‬ادامه داد‪:‬‬
‫‪ -‬بینندگان جدید معتقد بودند کننه زننندگی بننی عیننب و نقننص بخننودی‬
‫خود و بناچار به احساس هوشیاری منتهی می شننود و ایننن هوشننیاری بننه‬
‫نوبه خود منجر به جابجایی پیوندگاه می گردد‪.‬‬
‫همننان طننور کننه برایننت گفتننه ام بینننندگان جدینند معتقنند بودننند کننه‬
‫پیوندگاه می تواند از درون به حرکت درآید‪ .‬آنها گامی فراترنهادند و ادعننا‬
‫کردند که افراد بی عیب و نقص نیازبه راهنمایی کسی ندارند‪ ،‬بلکننه آنننان‬
‫بننا ذخیننره انننرژی مننی توانننند بنندون کمننک دیگننران همننه کارهننایی را کننه‬
‫بینندگان می کنند‪ ،‬انجام دهند‪ .‬تنها بننه فرصننت کننوچکی نینناز دارننند تننا از‬
‫امکاناتی که بینندگان فاش ساخته اند آگاهی یابند‪.‬‬
‫به او گفتم که ما به همان نقطه ای بازگشته ایم که مننن در حننالت‬
‫آگاهی عادی در آن بوده ام‪ ،‬زیرا هنوز هم یقین دارم بی عیب و نقصی یا‬
‫ذخیره انرژی مفاهیم آنچنان مبهمی هستند که هرکس می تواند بنندلخواه‬
‫آن را تفسیر کند‪.‬‬
‫می خواستم برای اثبات ادعایم دلیل بیشتری بیاورم ولی احسنناس‬
‫عجیبی تمام وجودم را فراگرفت‪ .‬احساس واقعی جسمی بننود‪ ،‬احسنناس‬
‫گذر سریع از میان چیزی‪ .‬پس از آن دلیل خود را رد کردم‪ .‬بی هیچ شک‬
‫و تردیدی می دانستم که حق با دون خوان بود‪ .‬تنها چیزی که شننخص بننه‬
‫آن نیاز دارد بی عیب و نقصی انرژی است و این تنهننا بننا یننک عمننل آغنناز‬
‫می شود که باید اندیشیده‪ ،‬دقیق و پایدار باشد‪ .‬اگر این عمننل بننه اننندازه‬
‫کافی تکرارشود‪ ،‬شخص احساس قصد استواری می کند که می تواند در‬
‫مورد هرچیز دیگری به کار گرفته شننود‪ .‬اگننر شننخص در ایننن کننار موفننق‬
‫گردد‪ ،‬آنگاه راه باز است‪ ،‬هرچیز به چیزی دیگر منتهی می شود تا سالک‬
‫به تمام ذخایر نهانی خود پی برد‪.‬‬
‫وقتی به دون خوان گفتم که هم اکنون متوجه چه چیزی شده ام‪ ،‬با‬
‫شننادی آشننکاری خندینند و فرینناد زد کننه براسننتی ایننن مثننالی خننداداده از‬
‫نیرویی است که او از آن صحبت می کرد‪ .‬توضیح داد که پیوندگاهم جابجا‬
‫شده است و در اثرهوشیاری در وضعیتی قرار گرفته است که بننه ادراک‬
‫دامن می زننند‪ .‬بنه همیننن ترتینب نیننز منی تواننند در اثنر دمنندمی مزاجننی‬
‫درحالتی قرار گیرد که تنها خود بزرگ بینی را افزون کند‪ ،‬همان طور کننه‬
‫در مورد من بارها این اتفاق افتاده است‪ .‬ادامه داد‪:‬‬
‫‪ -‬بگذار اکنون در مورد »کالبد رویا« گفتگو کنیم‪ .‬بینندگان کهن تمام‬
‫کوشش خود را به کشف و اسننتفاده از »کالبنند رویننا« معطننوف کردننند و‬
‫موفق شدند که از آن به عنوان جسمی کاراتر استفاده کنننند‪ .‬مثننل اینکننه‬
‫بگوییم آنها خود را به طرق هرچه عجیبتر دوباره خلق می کردند‪.‬‬
‫دون خوان خاطرنشان کرد که بینندگان جدید بخوبی مننی دانننند کننه‬
‫گروههای ساحران کهن پس از آنکننه در »وضننعیت رویننا«ی دلخننواه خننود‬
‫بیدار شدند‪ ،‬هرگز بازنگشتند‪ .‬گفت که احتمال در آن دنیاهای تصننورناپذیر‬
‫مرده اند و یا هنوز هم اگر امروز زنده باشند‪ ،‬خنندا مننی داننند کننه بننه چننه‬
‫شکل و شیوه ای هستند‪.‬‬
‫مکثی کرد و به منن نگریسننت و بعنند قهقهننه خننده اش بلنند شند و‬
‫پرسید‪:‬‬
‫‪ -‬حتما از اشتیاق داری می میری که از من بپرسی بینندگان کهن با‬
‫»کالبد رویا« چه کردند‪ ،‬این طور نیست؟‬
‫و با حرکت سرش مرا تشویق به پرسش کرد‪.‬‬
‫دون خوان توضیح داد که خنارو به عناون اسننتاد بننی چننون و چننرای‬
‫آگاهی‪ ،‬بارها وقتی که در حالت آگاهی عادی بوده ام‪ ،‬کالبد رویا را به من‬
‫نشان داده است‪ .‬خنارو با این نمایشها می خواسننت پیوننندگاهم را نننه از‬
‫وضعیتی که در حالت ابرآگاهی دارد‪ ،‬بلکه از وضعیت عادیش جابجا کند‪.‬‬
‫سپس گویی که دون خوان رازی را بر من فاش می سنناخت گفننت‬
‫که خنارو در مزارع نزدیک خانه اش منتطرماست تا »کالبد رویننا«ی خننود‬
‫را نشانم دهد‪ .‬پی در پی تکرار می کرد که برای »دینندن« و درک واقعننی‬
‫»کالبد رویا« من اکنون در حالت کامل آگاهی هستم‪ .‬سننپس وادارم کننرد‬
‫از جایم بلند شوم و ما از اتاق جلو گذشتیم و به در خانه رسننیدیم‪ .‬وقننتی‬
‫کنه مننی خواسنتم در را بناز کنننم متننوجه شنندم کنه کسنی بننر روی تنوده‬
‫حصیرهایی که کارآموزان درعوض تشک از آنها استفاده مننی کردننند دراز‬
‫کشیده است‪ .‬فکر کردم وقتی که من و دون خوان در آشپزخانه مشغول‬
‫صحبت بوده ایم‪ ،‬باینند یکننی از ایننن کننارآموزان بننه خننانه مراجعننت کننرده‬
‫باشد‪.‬‬
‫بنه سنراغش رفتنم و متنوجه شندم کنه خننارو اسنت‪ .‬او در خنواب‬
‫عمیقی فرو رفته و صورتش به زمین بود و بننآرامی خرننناس مننی کشننید‪.‬‬
‫دون خوان گفت‪:‬‬
‫‪ -‬بیدارش کن! باید برویم و او باید خیلی خسته باشد‪.‬‬
‫بآرامی او را تکان دادم‪ .‬آهسته چرخید و صدای آدمی را درآورد کننه‬
‫از خوابی عمیق بیدار شده باشد‪ .‬کنش و قوسنی بنه بنازوانش داد و بعند‬
‫چشمانش را گشود‪ .‬ناخواسته فریادی کشیدم و به عقب پریدم‪.‬‬
‫چشمان خنارو به هیچ وجه چشمان انسننان نبننود‪ .‬دو نقطننه نننورانی‬
‫کهربایی رنگ تند بود‪ .‬ضربه ناشی از ترس آنچنننان شنندید بننود کننه سننرم‬
‫گیج رفت‪ .‬دون خوان به پشتم زد و تعادلم را به من بازگرداند‪.‬‬
‫خننارو برخاسنت و بنه منن لبخنندی زد‪ .‬خطنوط چهنره اش سنخت‬
‫بودند‪ .‬طوری حرکنت کنرد کنه گنویی مسنت ینا معلنول اسنت‪ .‬از کننارم‬
‫گذشت و مستقیما به سمت دینوار رفنت‪ .‬از تصنور برخنورد او بنا دینوار‪،‬‬
‫خود را جمع کردم ولی او از میننان دیننوار چنننان گذشننت کننه گننویی اصننل‬
‫دیواری وجود نداشت و بعد از میان در آشپزخانه بننه اتنناق بازگشننت و در‬
‫مقابل چشمان حیننرت زده ام شننروع بننه راه رفتننن بننر روی دیننوار کننرد‪.‬‬
‫بدنش موازی با زمین بود و وقتی که به سننقف رسننید سننرش بننه طننرف‬
‫زمین بود‪.‬‬
‫هنگامی که سعی کردم از حرکاتش پیروی کنم‪ ،‬به پشت افتادم‪ .‬در‬
‫این حالت دیگر خنارو را ندیدم‪ .‬درعوض به حباب نوری می نگریستم کننه‬
‫روی سقف بالی سرم و دیوارها به دور اتاق می چرخید‪ ،‬گنویی شخصنی‬
‫نورافکن عظیمی به تیرهای سقف و دیوارها می انداخت‪ .‬سرانجام پرتننو‬
‫خاموش شد‪ .‬دیوار‪ ،‬نور را بلعید و نور از نظر محو گشت‪.‬‬
‫دون خوان خاطرنشان ساخت که ترس حیوانی من همیشه بیش از‬
‫اندازه است و من باید سعی کنم که بر آن غلبه کنم اما درمجمنوع خیلنی‬
‫خوب رفتار کرده ام‪» .‬کالبد رویا«ی خنارو را به شکل واقعننی آن »دیننده‬
‫ام«‪ ،‬به شکل حبابی از نور‪.‬‬
‫از او پرسیدم چرا اینقدر اطمینان دارد که این کار را انجام داده ام‪.‬‬
‫پاسخ داد که »دیده« است که پیوندگاهم ابتدا به سوی جایگاه عادی خننود‬
‫حرکت کرده تا ترسم را جبران کند‪ ،‬سپس به اعماق سنوی چننپ حرکننت‬
‫کرده است‪ ،‬به فراسوی نقطه ای که دیگر در آنجا شک و تردینندی وجننود‬
‫ندارد‪ .‬ادامه داد‪:‬‬
‫‪ -‬در این وضعیت شخص تنها می تواننند یننک چیننز را ببیننند‪ ،‬حبابهننای‬
‫انرژی را‪ .‬ولی از وضعیت ابرآگاهی تا نقطننه ای عمیقننتر در سننوی چننپ‪،‬‬
‫تنها یک جهش کوتاه است‪ .‬شاهکار واقعی در این اسننت کننه پیوننندگاه از‬
‫وضعیت عادی خود بننه نقطننه ای کننه در آن هیننچ شننک و تردینندی نیسننت‬
‫جابجا شود‪.‬‬
‫افزود وقتی که من در حالت آگاهی عادی هستم‪ ،‬ملقات دیگری بننا‬
‫»کالبد رویا«ی خنارو در مزارع اطراف خانه خواهیم داشت‪.‬‬

‫***‬

‫وقتی به خننانه سننیلویو مننانوئل بازگشننتیم‪ ،‬دون خننوان گفننت کننه مهننارت‬
‫خنارو در زمینه »کالبد رویا« در مقایسه با آنچه کننه بینننندگان کهننن بننا آن‬
‫انجام داده اند‪ ،‬بسی ناچیز بوده است‪ .‬با لحن تهدید امیزی گفت‪:‬‬
‫‪ -‬خودت بزودی آن را خواهی دید‪.‬‬
‫و بعد زد زیر خنده‪.‬‬
‫با ترس بسیاری از او در این باره سوال کردم و ایننن سننوالت تنهننا‬
‫باعث خنده بیشتر او شد‪ .‬سرانجام آرام گرفت و گفت می خواهد درباره‬
‫طریقه ای که بینندگان جدید با آن به »کالبد رویا« دسننت یافتننند و شننیوه‬
‫ای که به کار بردند صحبت کند‪ .‬ادامه داد‪:‬‬
‫‪ -‬بینندگان کهن به دنبال نسخه عین جسم بودند و تقریبا نیننز موفننق‬
‫شنندند کننه آن را بننه دسننت آورننند‪ .‬چشننمها تنهننا چیننزی بودننند کننه هرگننز‬
‫نتوانسننتند از آن نسننخه ای بسنازند‪ .‬در »کالبنند رویننا« بجنای چشننم پرتنو‬
‫آگاهی است‪ .‬تو هرگز متوجه این مطلب نشنندی‪ ،‬حننتی وقننتی در گذشننته‬
‫خنارو به تو »کالبد رویای« خود را نشان می داد‪.‬‬
‫بینندگان جدید اهمیتی به نسخه عین جسم نمی دادند‪ .‬در واقع حتی‬
‫به هیچ وجه علقه ای بننه نسننخه بننرداری ازجسننم نداشننتند امننا تنهننا نننام‬
‫»کالبد رویا« را برای نشنان دادن ینک احسناس‪ ،‬منوجی از انننرژی حفننظ‬
‫کردند که با حرکت پیوندگاه به هر نقطه ای از این جهان یا هننر نقطننه ای‬
‫ازهفت دنیایی که در دسترس بشر است‪ ،‬برده می شود‪.‬‬
‫سپس دون خوان روشی را که برای دستیابی به »کالبد رویننا« لزم‬
‫است ترسیم کرد‪ .‬گفت که این روش با یک عمل ابتدایی شروع می شود‬
‫که تداوم آن باعث قصدی پایدار می گردد‪ .‬قصد پایدار به سکوتی درونننی‬
‫منجرمی شننود و سننکوت درونننی بننه نیرویننی درونننی کننه بننرای جابجننایی‬
‫پیوندگاه به موقعیتهای مناسب در رویا لزم است‪.‬‬
‫دون خوان این توالی را اساس کار نامید‪ .‬توسعه کنننترل‪ ،‬بننه دنبننال‬
‫پننی ریننزی اسنناس کننار آغننازمی گننردد و عبننارت اسننت از ابقننای منظننم‬
‫»وضعیت رویا« توسط ثابت نگه داشتن سرسختانه تصویر رویا‪ .‬تمرینات‬
‫پی در پی باعث سهولت در حفننظ »وضننعیتهای جدینند رویننا« در رویاهننای‬
‫جدید می گردد‪ .‬نه به این خاطر که شخص با تمرین‪ ،‬کنننترلی آگاهننانه بننه‬
‫دست می آورد‪ ،‬بلکه به این جهت که هربار‪ ،‬این کنترل اعمال می گننردد‪،‬‬
‫نیروی درونی مقاومتر می شود‪ .‬تقویت نیروی درونی به نوبه خود بنناعث‬
‫جابجایی پیوندگاه به »وضعیتهای رویاهننا« یننی مننی شننود کننه بننرای رشنند‬
‫هوشیاری مناسب اند‪ .‬به زبان دیگر رویاها بخننودی خننود بننه مننرور زمننان‬
‫کنترل پذیرتر و حتی منظم تر می شوند‪ .‬ادامه داد‪:‬‬
‫‪ -‬پیشرفت »رویابینان« غیرمستقیم است‪ .‬به همین علت اسننت کننه‬
‫بینندگان جدید یقین داشتند که می توانیم به تنهایی رویا ببینیم‪ ،‬از آنجا که‬
‫برای »رویا دیدن« از جابجننایی طننبیعی و درونننی پیوننندگاه اسننتفاده مننی‬
‫کنیم‪ ،‬پس نباید نیاز به کمک کسی داشته باشیم‪.‬‬
‫نیازشدید ما به هوشیاری است و هیچ کس جز خودمان نمننی تواننند آن را‬
‫به ما بدهد یا برای دستیابی به آن کمکمان کند‪ .‬بدون هوشیاری‪ ،‬جابجایی‬
‫پیوندگاه آشفته است‪ ،‬به همان گونه که رویاهای معمولی مننا نیننز آشننفته‬
‫اند‪.‬‬
‫بنابراین‪ ،‬درمجموع‪ ،‬روش دستیابی به »کالبد رویا« بی عیب و نقصننی در‬
‫زندگی روزانه ماست‪.‬‬
‫دون خننوان توضننیح داد کننه وقننتی هوشننیاری بننه دسننت آمنند و‬
‫»وضننعیتهای رویننا« بتدریننج قویننتر شنند‪ ،‬گننام بعنندی بیدارشنندن در هننر‬
‫»وضعیت رویا« ست‪ .‬خاطرنشان کرد که بننا وجننودی کننه ایننن شننیوه بننه‬
‫ظاهر خیلی ساده می رسد‪ ،‬واقعا یکی از پیچیده ترین کارهاسننت‪ .‬چنننان‬
‫پیچیده است که نه تنها به هوشیاری بلکه به تمننام خصوصننیات سننالکی و‬
‫به ویژه به »قصد« نیاز دارد‪.‬‬
‫از او پرسننیدم چگننونه »قصنند« بننه بینننندگان کمننک مننی کننند تننا در‬
‫»وضعیت رویا« بیدار شوند‪ .‬پاسخ داد که قصنند بننه عنننوان پیچیننده تریننن‬
‫کنننترل بننر نیننروی همسننویی بننه کمننک هوشننیاری »رویننابین« همسننویی‬
‫فیوضاتی را که در اثر حرکت پیوندگاه روشن شده اند‪ ،‬تداوم می بخشد‪.‬‬
‫دون خوان گفت که »رویننا دینندن« دام خطرننناک دیگننری نیننز دارد‪:‬‬
‫قدرت واقعی »کالبد رویننا«‪ .‬بنه عنننوان مثنال بنرای »کالبنند رویننا« بسننی‬
‫آسان است که مدت مدیدی پیوسته به فیوضات عقنناب خیننره شننود‪ .‬امننا‬
‫همچنین برای »کالبد رویا« آسان است که در پایننان کارتوسننط فیوضننات‬
‫عقاب نابود گردد‪ .‬بینندگانی که بندون »کالبنند روینا«ی خنود بنه فیوضنات‬
‫عقاب خیره شده اند‪ ،‬مرده اند و آنانی که با »کالبد رویا«ی خود بننه آنهننا‬
‫خیره شده اند در آتش درون سوخته اند‪ .‬بینندگان جدید این مسننئله را بننا‬
‫»دیدن« دسته جمعی حل کرده اند‪ .‬در حالی که یننک بیننننده بننه فیوضننات‬
‫خیره می شود‪ ،‬دیگران در کنارش آماده اننند تننا بننه ایننن »دینندن« خنناتمه‬
‫دهند‪ .‬پرسیدم‪:‬‬
‫‪ -‬چگونه بینندگان جدید به صورت دسته جمعی »می بینند«؟‬
‫‪» -‬با هم رویا می بینند«‪ ،‬همان طور که خودت می دانی بننرای یننک‬
‫گروه بیننده کامل امکان دارد که فیوضات استفاده نشده مشننابهی را بننه‬
‫کار اندازننند و در ایننن منورد نیننز مراحننل شننناخته شننده ای وجنود ننندارد؛‬
‫بخودی خود اتفاق می افتد و برای آن فن و روشی موجود نیست‪.‬‬
‫افزود که در »با هم رویا دیدن« چیزی در ما راهبری را به عهده می گیرد‬
‫و ناگهان خود را با دیگر »رویا بینان« درحال مشاهده منظره مشابهی‬
‫می یابیم‪ .‬آنچه اتفاق می افتد این است که وضعیت انسانی ما وادارمان‬
‫می کند تا خودبخود تابش آگاهی را به فیوضات مشابهی که سایر انسانها‬
‫از آن استفاده می کنند متمرکز کنیم‪ .‬پیوندگاهمان را طوری تنظیم می‬
‫کنیم که مطابق با پیوندگاه اطرافیانمان باشد‪ .‬این کار را در سوی‬
‫راست و در ادراک عادی خود انجام می دهیم اما همچنین می توانیم آن‬
‫را در سوی چپ و به هنگام »با هم رویا دیدن« انجام دهیم‪.‬‬

‫فصل دوازدهم‬
‫ناوال خولیان‬

‫هیجان غریبی در خانه حکمفرمننا بننود‪ .‬همننه بینننندگان گننروه ننناوال آنقنندر‬
‫هیجان زده بودند که واقعا پریشان حواس به نظر می رسیدند‪ .‬قبل چنین‬
‫چیزی را ندیده بودم‪ ،‬گویی انرژی بی حد و حصر آنان افزایش یافته بننود‪.‬‬
‫خیلی نگران شنندم‪ .‬از دون خننوان در ایننن بنناره پرسننیدم‪ .‬مننرا بننه حینناط‬
‫خلوت برد‪ .‬لحظه ای در سکوت قدم زدیم‪ .‬گفت که زمان عزیمننت آنننان‬
‫نزدیک شده است‪ .‬او نیز عجله می کننرد تننا بننه موقننع توضننیحاتش را بننه‬
‫پایان برساند‪ .‬پرسیدم‪:‬‬
‫‪ -‬از کجا می دانید که زمان عزیمتتان نزدیک شده است؟‬
‫‪ -‬این شناختی درونی است‪ .‬خننودت یننک روز آن را خننواهی فهمینند‪.‬‬
‫می دانی که ناوال خولیان بارها پیوندگاه مرا جابجا کننرده اسننت‪ ،‬درسننت‬
‫همان طور که من این کار را در مورد تو کرده ام‪ .‬بعد وظیفننه همسننویی‬
‫مجدد فیوضاتی را که ضمن ایننن جابجننایی هننا بننه کمننک او همسننو کننرده‬
‫بودم‪ ،‬به عهده ام گذاشته بود‪ .‬این وظیفه ای اسننت کننه هننر ننناوالی باینند‬
‫انجام دهد‪ .‬در هننر صننورت همسننویی ایننن فیوضننات‪ ،‬راه را بننرای مننانور‬
‫خاص روشن کردن درون پیله هموار می کند‪ .‬مننن تقزیبننا ایننن کننار را بننه‬
‫انجام رسننانده ام‪ .‬چیننزی بننه پایننان آن نمانننده اسننت‪ .‬از آنجننا کننه ننناوال‬
‫هستم‪ ،‬به محض آنکه بتوانم همه فیوضات درون پیلننه ام را روشننن کنننم‪،‬‬
‫در یک آن همگی محو خواهیم شد‪.‬‬
‫احساس کردم باید غمگین باشم و گرینه کنننم‪ ،‬ولننی بخشننی از منن‬
‫وقتی شنید کننه زمننان آزادی ننناوال خننوان منناتیوس نزدیننک اسننت‪ ،‬چنننان‬
‫خوشحال شد که از جا پرینندم و از شنندت شننادی فریننادی بننرآوردم‪ .‬مننی‬
‫دانستم که دیر یا زود در حالت دیگری از آگاهی قرار خننواهم گرفننت و از‬
‫شدت غم خواهم گریست‪ .‬ولی آن روز‪ ،‬سرشار از شادی و خننوش بینننی‬
‫بودم‪.‬‬
‫احساس خود را با دون خوان در میان گذاشتم‪ .‬خندید‪ ،‬به پشننتم زد‬
‫و گفت‪:‬‬
‫‪ -‬به یاد آور که به تو چه گفته ام‪ .‬به دریافتهای عاطفی اهمیتی نده‪:‬‬
‫بگذار ابتدا پیوننندگاهت جابجننا شننود‪ ،‬سننالها بعنند بننه ایننن شننناخت دسننت‬
‫خواهی یافت‪.‬‬
‫به اتاق بزرگ وارد شدیم و نشسنتیم تنا صنحبت کنیننم‪ .‬دون خنوان‬
‫لحظه ای دودل بود‪ .‬از پنجره به بیرون نگریسننت‪ .‬از محننل خننود در روی‬
‫صندلی‪ ،‬حیاط خلوت را می دیدم‪ .‬بعد ازظهننر بننود و روزی ابننری‪ .‬گننویی‬
‫می خواست باران ببارد‪ .‬ابرهای باران زا از غرب به طرف ما می آمدند‪.‬‬
‫روزهای ابری را دوست داشتم‪ ،‬دون خوان دوست نداشننت‪ .‬ضننمن آنکننه‬
‫سعی می کرد با وضع مناسبتری در جای خود بنشیند‪ ،‬بیقرار به نظر مننی‬
‫رسید‪.‬‬
‫دون خوان توضیحاتش را با گفتن این مطلب شروع کرد که بننه ینناد‬
‫آوردن آنچه در حالت ابرآگاهی اتفاق می افتد‪ ،‬به خاطر تعدد حننالتی کننه‬
‫پیوندگاه پس از حرکت از وضعیت عادیش به خود می گیرد‪ ،‬کار مشکلی‬
‫است‪ .‬برعکس‪ ،‬به یاد آوردن آنچه که در حالت آگاهی عادی رخ می دهد‪،‬‬
‫به خاطر ثبات پیوندگاه در یک نقطه‪ ،‬در نقطه ای که معمول در آنجاست‪،‬‬
‫کار ساده ای است‪.‬‬
‫دون خوان با من همدردی کرد‪ .‬پیشنننهاد کننرد کننه دشننواری بننه ینناد‬
‫آوردن را بپذیرم و این واقعیت را قبول کنم کننه ممکننن اسننت در اجننرای‬
‫وظیفه ام شکست بخورم و هیچ وقت نتوانم فیوضاتی را که بننه کمننک او‬
‫همسو کرده ام‪ ،‬مجددا همسو کنم‪ .‬بعد لبخندزنان گفت‪:‬‬
‫‪ -‬فرض کن که امکان دارد هرگز نتوانی گفتگویی را کننه هننم اکنننون‬
‫جریان دارد و در این لحظه به نظرت اینقدر پیش پا افتاده و طبیعی مننی‬
‫رسد به یاد آوری‪.‬‬
‫رمز و راز آگاهی در همین اسننت‪ .‬انسننانها پننر از ایننن رمننز و رازننند‪ .‬مننا‪،‬‬
‫سرشار از ابهام هستیم‪ ،‬سرشار از چیزهای وصف ناپذیر‪ .‬دیوانگی اسننت‬
‫که خود را به گونه ای دیگر در نظر بگیریم‪ .‬بنابراین سعی نکن بننا تاسننف‬
‫به حال خود یا با منطقی ساختن اسرار بشر‪ ،‬آن را ناچیز شماری‪ .‬سننعی‬
‫کن حماقت انسان را درک کنی و آن را ناچیز شماری‪ .‬ولی به خاطر هیچ‬
‫یک پوزش نخواه‪ ،‬به هردو نیاز است‪.‬‬
‫یکی از بزرگترین مانورهای »کمین و شکار کردن« آن است که در درون‬
‫خود‪ ،‬اسرار را علیه حماقت به مبارزه واداریم‪.‬‬
‫توضیح داد که فنون »کمین و شکار کردن« چیزی نیست که شخص‬
‫از آن لذت ببرد؛ در واقع صرفا اعمالی ناشایست هستند‪ .‬بینننندگان جدینند‬
‫با توجه به این مسننئله دریافتننند کننه اگننر در حننالت آگنناهی عننادی دربنناره‬
‫اصول »کمین و شکار کردن« بحث کنند و یا آن را بننه کننار گیرننند‪ ،‬خلف‬
‫مصالح همه آنهاست‪.‬‬
‫تناقض حرفهایش را به او گوشزد کردم‪ .‬گفته بود که برای سننالکان‬
‫نناممکن اسنت کنه در حنالت ابرآگناهی در دنینا دسننت بنه عمننل بزنننند و‬
‫همچنین گفته بود که »کمین و شکار کردن«‪ ،‬تنها‪ ،‬طرز رفتاری خنناص بننا‬
‫مردم است‪ .‬این دو حرف با یکدیگر تضاد داشتند‪ .‬گفت‪:‬‬
‫‪ -‬وقتی که می گویم در حالت آگاهی طبیعی نباینند »کمیننن و شننکار‬
‫کردن« را آموزش داد‪ ،‬منظننورم آمننوزش آن بننه ننناوال اسننت‪» .‬کمیننن و‬
‫شکار کردن« دو هندف دارد‪ :‬اول جابجنایی پیونندگاه تنا حند امکنان و بنه‬
‫طور مداوم و مطمئن است‪ .‬این کار به توسط »کمیننن و شننکار کننردن«‬
‫بهننتر از هننر کننار دیگننری انجننام مننی گیننرد‪ .‬دوم‪ ،‬فراگیننری اصننول آن در‬
‫سطحی چنان عمیق است که فهرست بشری را تحت الشعاع خود قننرار‬
‫دهد‪ .‬همین طور نیز واکنننش طننبیعی را کننه شننخص بننر اسنناس آن تمننام‬
‫چیزهای خلف منطق را رد می کند یا مورد قضاوت قرار می دهد‪.‬‬
‫صادقانه گفتم که شک دارم بتننوانم چنیننن چیننزی را مننورد قضنناوت‬
‫قرار دهم یا رد کنم‪ .‬خندید و گفت که مننن اسننتثنا نیسننتم‪ ،‬و اگننر دربنناره‬
‫اعمال یک استاد »کمین و شکار کردن« مثل حامی او یعنی ناوال خولیان‬
‫بشنوم‪ ،‬چون دیگران واکنش نشان خواهم داد‪ .‬ادامه داد‪:‬‬
‫‪ -‬وقتی می گویم ناوال خولیان خارق العاده تریننن »کمیننن کننننده و‬
‫شکارچی« است که تابه حال دیده ام‪ ،‬مبالغه نمی کنننم‪ .‬قبل نیننز دربنناره‬
‫مهارت »کمین و شکار کننردن« او از دیگننران چیزهننایی شنننیده ای‪ .‬ولننی‬
‫من هیچ گاه به تو نگفته ام که چه بر سرم آورده است‪.‬‬
‫خواستم برایش توضنیح دهنم کننه هینچ گناه از کسننی دربناره نناوال‬
‫خولیان چیزی نشنننیده ام‪ .‬ولننی درسننت قبننل از آنکننه زبننان بننه اعننتراض‬
‫بگشایم‪ ،‬احساس شک و تردید عجیبی بر من غالب آمد‪ .‬گننویی بلفاصننله‬
‫دون خوان احساس مرا دریافت‪ .‬از شادی به خنده افتاد و گفت‪:‬‬
‫‪ -‬نمی تننوانی آن را بننه ینناد آوری‪ ،‬زیننرا »اراده« هنننوز برایننت قابننل‬
‫استفاده نیست‪ .‬تو به زندگی بی عیننب و نقننص و ذخیننره فننراوان انننرژی‬
‫نیاز داری و بعد شاید »اراده« این خاطرات را به یادت آورد‪.‬‬
‫می خواهم رفتار ناوال خولیان را در اولین ملقاتمان برایت تعریف کنننم‪.‬‬
‫اگر درباره او داوری کنی و هنگامی که درحالت ابرآگاهی هستی رفتارش‬
‫را ناشایسننت بیننابی‪ ،‬آن وقننت فکننر کننن کنه اگننر درحننالت آگنناهی عننادی‬
‫باشی ‪ ،‬چقدر رفتارش توهین آمیز می تواند باشد‪.‬‬
‫اعتراض کردم که سر به سرم می گذارد‪ .‬به من اطمینان داد که با‬
‫تعریف داستانش تنها مننی خواهنند شننیوه عمننل و دلیننل اینن گننونه رفتننار‬
‫»کمین کنندگان و شکارچیان« را برایم روشن سازد‪ .‬ادامه داد‪:‬‬
‫‪ -‬ناوال خولیان آخرین »کمین کننده و شکارچی« دوران کهننن بننود‪.‬‬
‫او به خاطر خصوصیات و نه به علت شرایط زندگیش‪ ،‬یک »کمینن کنننده‬
‫و شکارچی« بود‪.‬‬
‫دون خننوان توضننیح داد کننه بینننندگان جدینند »دیدننند« کننه در میننان‬
‫انسانها دو گروه اصلی وجود دارد‪ :‬کسانی که به دیگران اهمیت می دهند‬
‫و آنهایی که نمی دهند‪ .‬آنان در بین این دو گروه آمیزه هننای بیشننماری از‬
‫این دو نوع را »دیدند«‪ .‬ناوال خولیان به آن گروه از انسانها تعلق داشننت‬
‫که به کسی اهمیتی نمی دهد‪ .‬دون خوان خود را متعلق به گروه دوم می‬
‫دانست‪ .‬پرسیدم‪:‬‬
‫‪ -‬مگر به من نگفتی که ناوال خولیان آنقدر سخاوتمند بود کننه حننتی‬
‫حاضر بود لباس تنش را نیز ببخشد؟‬
‫‪ -‬بدون شک چنین بود‪ .‬نه تنهننا بخشنننده بننود‪ ،‬بلکننه بسننیار جننذاب و‬
‫فریبنده بود و به تمام اطرافیننانش علقننه ای عمیننق و صننمیمانه داشننت‪.‬‬
‫مهربان و بی آلیش بود و هرچه داشت به هر کسی که نیازمند بننود یننا از‬
‫آن خوشش می آمد می بخشید‪ .‬در عوض همه او را دوست داشتند‪ ،‬زیرا‬
‫به عنوان استاد »کمین و شکار کردن«‪ ،‬احساسات واقعننی خننود را بننروز‬
‫می داد‪ .‬کوچکترین ارزشی برای آنان قایل نبود‪.‬‬
‫چیزی نگفتم‪ ،‬ولی دون خوان از احساس ناباوری یننا حننتی ننناراحتیم‬
‫نسبت به گفته هایش باخبر بود‪ .‬خندید و سرش را تکان داد و گفت‪:‬‬
‫‪ -‬این است »کمینن و شننکار کننردن«‪ .‬مننی بیننی کننه هننوز داسنتان‬
‫ناوال خولیان را شروع نکرده ام که تو آزرده خاطر شده ای‪.‬‬
‫احساسم را برایش توضیح دادم‪ ،‬قهقهه خنده اش بلننند شنند‪ .‬ادامننه‬
‫داد‪:‬‬
‫‪ -‬ناوال خولیان به هیچ کس اهمیتی نمننی داد‪ ،‬بننه همیننن علننت مننی‬
‫توانست به آنها کمک کند و همین کار را نیز می کرد‪ .‬پیراهن تنننش را بننه‬
‫آنها می داد‪ ،‬چون برایشان کوچکترین اهمیتی قایل نبود‪.‬‬
‫با رنجشی واقعی پرسیدم‪:‬‬
‫‪ -‬دون خوان منظورت این است که تنها کسانی می توانند به آدمهننا‬
‫کمک کنند که برای آنها کوچکترین اهمیتی قایل نباشند؟‬
‫با لبخندی درخشان پاسخ داد‪:‬‬
‫‪ -‬این چیزی است که »کمین کنندگان و شکارچیان« می گویننند‪ .‬بننه‬
‫عنوان مثال ناوال خولیان درمانگر فوق العاده ای بود‪ .‬او به هزاران هزار‬
‫آدم کمک می کرد و هرگز چیزی از آنها نمی خواست‪ .‬طننوری عمننل مننی‬
‫کرد که مردم خیال می کردند زن بیننننده ای از گروهننش آنهننا را معننالجه‬
‫می کند‪.‬‬
‫اگر آدمی بود که به اطرافیننانش اهمیننت مننی داد‪ ،‬منتظننر قنندردانی آننان‬
‫بود‪ .‬کسانی که به مردم اهمیت می دهننند در واقننع بننه خودشننان اهمیننت‬
‫می دهند و هنگامی که لزم باشد‪ ،‬انتظار قدردانی دارند‪.‬‬
‫دون خوان گفت کننه چننون خننود او متعلننق بننه آن دسننته از کسننانی‬
‫است که به اطرافیانشان اهمیت می دهند‪ ،‬هرگز به کسی کمک نکرده و‬
‫بخشندگی برای او دردناک است‪ .‬حتی نمی تواند تصور کند که مثل ناوال‬
‫خولیان او را دوست بدارند و به نظننرش احمقننانه مننی رسنند کننه پیراهننن‬
‫تنش را به کسی ببخشد‪ .‬ادامه داد‪:‬‬
‫‪ -‬من آنقدر به همنوعانم اهمیت می دهم که اصننل بننرای آنهننا کنناری‬
‫نمی کنم‪ .‬نمی دانم چه کار کنم‪ .‬همیشه این احساس ننناراحت کننننده بننه‬
‫من دست می دهد که با هدایایم‪ ،‬اراده ام را تحمیل می کنم‪.‬‬
‫البته با پیروی از طریقت سالکان بر ایننن احساسننات غلبننه کننرده ام‪ .‬هننر‬
‫سالکی می تواند در روابطش بننا دیگننران موفننق شننود‪ ،‬همننان طننور کننه‬
‫ناوال خولیان شد‪ ،‬به شرطی که پیوندگاهش را در وضعیتی قرار دهد کننه‬
‫برایش تفاوتی نداشته باشد کننه مننردم او را دوسننت بدارننند‪ ،‬از او متنفننر‬
‫باشند یا او را ندیده بگیرند‪ .‬ولی اینها یکسان نیستند‪.‬‬
‫دون خوان گفت وقتی که برای اولین بار از اصول »کمیننن و شننکار‬
‫کردن« آگاهی یافت‪ ،‬او نیز درست مثل من بشدت پریشننان خنناطر شنند‪.‬‬
‫ناوال الیاس که شباهت زیادی به دون خوان داشت برایش توضیح داد که‬
‫»کمیننن کنننندگان و شننکارچیانی« چننون ننناوال خولیننان رهننبران طننبیعی‬
‫انسانها هستند‪ .‬می توانند به آدمها کمک کنند تا هرکنناری را انجننام دهننند‪.‬‬
‫دون خوان ادامه داد‪:‬‬
‫‪ -‬ناوال الیاس می گفت که این سالکان می تواننند بنه منردم کمننک‬
‫کنند تا بهبودی یابند یا می توانند کمک کنند تننا مریننض شننوند‪ .‬مننی توانننند‬
‫کمک کنند که سعادتمند شوند و یا غمگین‪ .‬به ناوال الیاس پیشنهاد کننردم‬
‫بجای اینکه بگوییم این سالکان به مردم کمک می کنند باید بگوییم مننردم‬
‫را تحت تاثیر قرار می دهند‪ .‬او گفت آنها نه تنها مردم را تحت تاثیر قننرار‬
‫می دهند‪ ،‬بلکه آنها را مثل گله به جلو می رانند‪.‬‬
‫دون خوان خندید و به من خیننره شنند‪ .‬چشننمانش بننرق موذیننانه ای‬
‫داشت‪ .‬پرسید‪:‬‬
‫‪ -‬شیوه ای که »کمین کنندگان و شکارچیان« بنرای »دیندن« منردم‬
‫ترتیب داده اند عجیب است‪ ،‬نیست؟‬
‫بعد داستانش را درباره ننناوال خولیننان آغنناز کننرد‪ .‬گفننت کننه ننناوال‬
‫خولیان در انتظننار کننارآموز ننناوال‪ ،‬سننالیان درازی را بننه سننر بننرده بننود‪.‬‬
‫سپس وقتی که یننک روز از ملقننات کوتنناهی بننا آشنننایانش در ده مجنناور‬
‫بازمی گشت‪ ،‬به دون خوان برخننورد کننرد‪ .‬در واقننع‪ ،‬ضننمن راه رفتننن در‬
‫جاده به فکر کارآموز ناوالی بود که صدای شننلیک گلننوله ای بننه گوشننش‬
‫رسید و دید که هر کس به سویی فرار می کند‪.‬‬
‫او نیز با دیگران در میان بوته های کنار جاده مخفی شنند و مننوقعی‬
‫از مخفی گاه بیرون آمد که دید گروهی به دور مجروحی که دراز بننه دراز‬
‫روی زمین افتاده بود‪ ،‬جمع شده اند‪.‬‬
‫بدیهی است کننه مجننروح دون خننوان بننود کننه مننورد اصننابت گلننوله‬
‫سرکارگر ستمگر قرار گرفته بود‪ .‬ناوال خولیان در یک آن »دید« که دون‬
‫خوان انسان خاصی است و پیلننه اش بجننای دو قسننمت بننه چهننار بخننش‬
‫تقسیم شده است‪ .‬همچنین دریافت که بسختی مجروح شده است‪ .‬مننی‬
‫دانست نباید وقت را تلف کند‪ .‬آرزویش برآورده شده بود ولی او قبننل از‬
‫اینکه کسی متوجه شود جریان از چه قرار است‪ ،‬باید بسرعت دسننت بننه‬
‫کار می شد‪ .‬سر او را در میان دستهایش گرفت و فریاد کشید‪:‬‬
‫‪ -‬پسرم را تیر زدند!‬
‫یکی از زنان بیننده گروهش‪ ،‬سرخپوستی قویهیکننل کننه همیشننه در‬
‫ملء عام نقش همسر بد خلق و سرکش او را بازی می کرد به همراهش‬
‫بود‪ .‬آنها زوج »کمین کننده و شکارچی« فوق العاده ای بودند‪ .‬اشنناره ای‬
‫به زن بیننده کرد و زن نیز برای پسننرش کننه بیهننوش افتنناده بننود و از او‬
‫خون می رفت شروع بننه گریننه و زاری کننرد‪ .‬ننناوال خولیننان بننه ننناظران‬
‫التماس کرد که پلیس را خبر نکنند و در عوض به او کمک کنند تا پسننر را‬
‫به خانه اش که در شهری‪ ،‬کمنی دورتنر از آنجاسنت بنبرد‪ .‬حنتی بنه چنند‬
‫جننوان تنومننند پیشنننهاد کننرد کننه در ازای پننول‪ ،‬پسننر مجننروح و در حننال‬
‫مرگش را تا خانه حمل کنند‪.‬‬
‫مردان‪ ،‬دون خوان را به خانه ناوال خولیان بردند‪ .‬ناوال با سننخاوت‬
‫بسیار پول زیادی به آنان پرداخت‪ .‬مردان چنان از دیدن این زوج محننزون‬
‫متاثر شده بودند که تمام طول راه را گریسننتند و از گرفتننن پننول امتننناع‬
‫کردند‪ .‬ولی ناوال خولیان پافشاری کننرد کننه پننول را بپذیرننند‪ ،‬زیننرا بننرای‬
‫پسرش خوشبختی می آورد‪.‬‬
‫تا چند روز دون خوان نمی دانست در مورد زوج مهربننانی کننه او را‬
‫بننه خننانه خننود بننرده بودننند چگننونه بیندیشنند‪ .‬ننناوال خولیننان بننه نظننرش‬
‫پیرمردی فرتوت می آمد‪ .‬سرخپوست نبود ولی با زن سرخپوست جننوان‬
‫و چاق و آتشین مزاجی ازدواج کرده بود که به اندازه قدرت جسمی اش‬
‫بدخلق بود‪ .‬دون خوان با توجه به روشننی کننه او زخمننش را معننالجه مننی‬
‫کرد و به خاطر گیاهان طبی فراوانننی کننه در اتنناقش انباشننته شننده بننود‪،‬‬
‫فکر کرد که درمانگر است‪.‬‬
‫آن زن به پیرمرد تسلط کامننل داشننت و هننر روز او را مجبننور مننی‬
‫کرد که به زخننم دون خننوان رسننیدگی کننند‪ .‬از حصننیر ضننخیم کننف اتنناق‪،‬‬
‫بستری برای دون خوان درست کرده بودند و برای پیرمرد بسننیار سننخت‬
‫بود که به منظور دسترسی به زخم دون خوان زانننو بزننند‪ .‬دون خننوان بننا‬
‫دیدن منظره مضحک پیرمرد نحیفی که کوشش می کرد زانوانش را خم‬
‫کند‪ ،‬بزحمت جلو خنده اش را می گرفت‪ .‬گفت که وقتی پیرمرد زخننم او‬
‫را شستشو می داد‪ ،‬پیوسته زیرلب با خودش حنرف مننی زد‪ .‬نگناهی بننی‬
‫حالت داشت‪ ،‬دستانش می لرزیدند و بدنش از فرق سر تا نوک پننا تکننان‬
‫می خورد‪.‬‬
‫وقتی که روی زمین زانننو مننی زد‪ ،‬هرگننز نمننی توانسننت بننه تنهننایی‬
‫برخیزد‪ .‬با صدای دورگه و خشم فروخورده فریادزنان زنش را صنندا مننی‬
‫کرد‪ .‬زن به اتاق می آمد و دعوای شدیدی به راه می افتناد‪ .‬اغلنب زن از‬
‫اتاق خارج می شد و پیرمرد را تنها می گذاشت تا خودش برخیزد‪.‬‬
‫دون خوان به من اطمینان داد کننه هرگننز دلننش بننه حننال کسننی بننه‬
‫اندازه این پیرمرد بدبخت مهربان نسوخته بود‪ .‬چند بار خواسته بننود بلننند‬
‫شود و به او کمک کند‪ ،‬امننا نتوانسننته بننود خننود را حرکننت دهنند‪ .‬یننک بننار‬
‫پیرمرد نیم ساعت وقت صرف کرده بود و در حالی که چون حلزونی پیچ‬
‫و تنناب مننی خننورد و فحننش مننی داد و فرینناد مننی کشننید‪ ،‬خننود را بننه در‬
‫رسانده و به دستگیره آن آویزان و بسختی از جا بلند شده بود‪.‬‬
‫برای دون خوان توضیح داده بود که حال نزار او ناشی از سن زیاد‪،‬‬
‫رماتیسم و شکستگی استخوانهاست که بخوبی ترمیم نشده اسننت‪ .‬دون‬
‫خوان گفت که پیرمرد سر به سوی آسمان برداشننت و اعننتراف کننرد کنه‬
‫بینوا ترین آدم روی زمین است‪ .‬پیرمرد به سراغ درمانگری رفتننه بننود تننا‬
‫معالجه شود‪ ،‬ولی به اینجا منتهی شده بود که با او ازدواج کننرده و بننرده‬
‫اش گشته بود‪ .‬دون خوان ادامه داد‪:‬‬
‫‪ -‬از پیرمرد پرسیدم چننرا آن زن را تننرک نمننی گوینند‪ ،‬چشننمانش از‬
‫شدت ترس از حدقه درآمد‪ .‬سعی کرد مرا وادار به سکوت کند ولننی آب‬
‫دهان به گلویش پرید و داشت خفننه مننی شنند‪ .‬بعنند بنندنش سننخت شنند و‬
‫چون تکه چوبی خشک کنار بسننترم روی زمیننن افتنناد و سننعی کننرد مننانع‬
‫حرف زدنم شود‪ .‬پیرمرد با نگاهی منقلب پی در پی تکرار می کرد‪ :‬نمننی‬
‫دانی چه می گویی‪ .‬نمی دانی چه می گویی‪ .‬هیچ کس نمی تواند از اینجا‬
‫فرار کند‪.‬‬
‫و من حرفهایش را باور کردم‪ .‬مطمئن بودم که او از من بدبخت تر‬
‫و بینواتر است و هر روز که می گذشت من نیز در آن خننانه ننناراحت تننر‬
‫می شدم‪ .‬غذا همیشه خیلی خوب بود و زن همیشه برای معننالجه مننردم‬
‫از خانه بیرون می رفت‪ .‬به همین علت مننن و پیرمننرد در خننانه تنهننا مننی‬
‫ماندیم‪ .‬درباره زندگیم خیلی با هم حرف مننی زدیننم‪ .‬حننرف زدن بننا او را‬
‫دوست داشتم‪ .‬به او گفتم که پولی ندارم تا بننه وسننیله آن محبتهننایش را‬
‫جبران کنم‪ ،‬ولی برای کمک به او حاضرم به هر کاری دست بزنننم‪ .‬گفننت‬
‫که دیگر از کسی کمکی ساخته نیست و خود را آماده مرگ کرده اسننت‪.‬‬
‫ولی اگر من به حرفهایم معتقدم‪ ،‬خیلی ممنون خواهد شد که اگر پس از‬
‫مرگ او با زنش ازدواج کنم‪.‬‬
‫آنگاه دانستم که پیرمرد دیوانه است‪ .‬همچنین از آن موقع دانستم که باید‬
‫در اولین فرصت از آنجا فرار کنم‪.‬‬
‫دون خوان گفت وقتی که حالش آنقدر خوب شد کننه مننی توانسننت‬
‫بدون کمک راه برود‪ ،‬حامیش با نمننایش وحشننتناکی‪ ،‬توانننایی خننود را بننه‬
‫عنوان یک »کمین کننده و شکارچی« بننه او نشننان داد‪ .‬بننی خننبر و بنندون‬
‫هیچ پیش درآمدی‪ ،‬دون خوان را با موجودی غیرارگانیننک روبننرو سنناخت‪.‬‬
‫از آنجا که حدس می زد دون خوان نقشه فرار دارد‪ ،‬از فرصت اسننتفاده‬
‫کرد تا به کمک همزادی که می توانست ظاهر انسان غننول آسننایی را بننه‬
‫خود بگیرد‪ ،‬او را بترساند‪ .‬دون خوان ادامه داد‪:‬‬
‫‪ -‬قیننافه آن همننزاد تقریبننا عقننل از سننرم پراننند‪ .‬نمننی توانسننتم بننه‬
‫چشمانم اعتمنناد کنننم و بننا ایننن حننال آن هیننول درسننت در مقننابلم بننود و‬
‫پیرمرد نحیف در کنارم به هیول التماس و درخواست می کرد کننه جننانش‬
‫را نگیرد‪ .‬می بینی که حامی من مثننل بینننندگان کهننن بننود‪ .‬مننی توانسننت‬
‫ترسش را تقسیم کند و همزاد نسبت به آن واکنش نشان مننی داد‪ .‬مننن‪،‬‬
‫این را نمی دانستم‪ .‬تنها چیزی که بننا چشننمانم مننی دینندم موجننود تننرس‬
‫آوری بود که به طرفمان می آمد و آماده بود تا ما را تکه تکه کند‪.‬‬
‫در لحظه ای کننه همننزاد صننفیرزنان چننون مننار خننود را بننر روی مننا‬
‫انداخت‪ ،‬از حال رفتم‪ .‬وقتی دوباره به حال آمدم‪ ،‬پیرمرد گفت کننه بنا آن‬
‫موجود معامله ای کرده است‪.‬‬
‫برای دون خوان توضیح داده بود که آن مننرد مننوافقت کننرده اسننت‬
‫هر دو را زنده بگذارد‪ ،‬به شرطی که دون خوان به خدمت او درآینند‪ .‬دون‬
‫خوان با نگرانی پرسیده بود که چه نوع خدمتی باید به هیول کننند‪ .‬پیرمننرد‬
‫پاسخ داده بود‪ :‬بردگی‪ ،‬و خاطر نشان کرده بود که چند روز پیننش وقننتی‬
‫مورد اصابت گلوله قرار گرفته‪ ،‬زندگی او تقریبننا بننه آخننر رسننیده بننود‪ .‬و‬
‫اگر او و زنش برای جلنوگیری از خنونریزی کناری نکنرده بودنند‪ ،‬مطمئننا‬
‫دون خوان می مرده است‪ .‬بنابراین چیز مهمی وجود نندارد کنه بنرای آن‬
‫یا به خاطر آن چانه بزند‪ .‬مرد غول آسا این مسئله را می داند و مراقننب‬
‫است‪ .‬پیرمرد به دون خوان توصیه کرده بود که تردید به دلننش راه ندهنند‬
‫و معامله را قبول کند‪ ،‬زیرا اگننر نپننذیرد مننرد غننول آسننا کننه از پشننت در‬
‫حرفهایشان را می شنود‪ ،‬به درون هجوم می آورد و درجا هننر دو را مننی‬
‫کشد و کار را تمام می کند‪ .‬دون خوان ادامه داد‪:‬‬
‫‪ -‬هنوز آنقدر شهامت داشتم تا از پیرمرد که چون برگی در بنناد مننی‬
‫لرزید بپرسم چگونه این هیول ما را مننی کشنند‪ .‬گفننت کننه هیننول در نظننر‬
‫دارد از پایمان شروع کند در حالی که ما از شنندت درد و رنجننی ننناگفتنی‬
‫فریاد می کشیم‪ ،‬تمام استخوانهای بدنمان را بشکند و دست کم پنننج روز‬
‫طول خواهد کشید تا بمیریم‪.‬‬
‫فورا شرایط هیول را پذیرفتم‪ .‬پیرمننرد در حننالی کننه اشنک در چشنمانش‬
‫حلقه زده بود به من تبریک گفت و افزود که این معامله آنقنندرها هننم بنند‬
‫نیست‪ .‬ما بیشتر حکم زندانیان آن مننرد غننول آسننا را خننواهیم داشننت تننا‬
‫بردگانش‪ .‬ولی در عوض‪ ،‬دست کم روزی دوبار می توانیم غذا بخننوریم و‬
‫از آنجا که زنده ایم‪ ،‬می توانیم برای آزادیمان کار کنیم‪ .‬می توانیم نقشننه‬
‫ای بکشیم‪ ،‬توطئه و مبارزه کنیم تا راهی برای خروج از این جهنم بیابیم‪.‬‬
‫دون خوان ابتدا لبخندی زد و سننپس صنندای شننلیک خنننده اش بلننند‬
‫شد‪ .‬از قبل پیش بینی کرده بود که نسبت به ناوال خولیان چه احساسی‬
‫خواهم داشت‪ .‬گفت‪:‬‬
‫‪ -‬به تو گفتم که منقلب می شوی‪.‬‬
‫‪ -‬دون خوان واقعا نمی فهمم یک چنین ظاهرسننازی پیچیننده ای چنه‬
‫خاصیتی داشت؟‬
‫لبخندزنان پاسخ داد‪:‬‬
‫‪ -‬خیلی ساده است‪ .‬این هننم روش دیگننری بننرای آمننوزش اسننت و‬
‫روشی بسیار خوب‪ .‬این کار به قوه تخیل و نظارت بیش از حد استاد نیاز‬
‫دارد‪ .‬روش آمننوزش منن بیشننتر بنا آنچنه کنه تنو از آمنوزش منی فهمنی‬
‫مطابقت دارد‪ ،‬به لغات زیادی نیازمند است‪ .‬من تا آنجننا کننه قنندرت دارم‬
‫حرف می زنم و ناوال خولیان تا آنجا که می توانست از »کمیننن و شننکار‬
‫کردن« استفاده می کرد‪.‬‬
‫دون خوان گفت که بینندگان به دو روش آموزش می دهند و بنا هنر‬
‫دو روش آشنایی داشت‪ .‬ولی روشی را ترجیح می داد که استاد همه چیز‬
‫را توضننیح دهنند و از قبننل‪ ،‬شننخص را در جریننان کننار بگننذارد‪ .‬ایننن نظننام‬
‫آموزشی‪ ،‬باعث آزادی‪ ،‬حننق انتخنناب و فهننم مننی شننود‪ .‬برعکننس‪ ،‬روش‬
‫حامیش بیشتر جبری بود و اجازه انتخنناب و فهمینندن را نمننی داد‪ .‬مزیننت‬
‫عمده آن این بود که سالکان را مجبور می کننرد بنندون کمننک توضننیحات‪،‬‬
‫مستقیما بر اساس مفاهیم بینندگان زندگی کنند‪.‬‬
‫دون خوان توضیح داد که کارهای حامیش بننا او شنناهکار اسننتراتژی‬
‫بوده است‪ .‬هر یک از کلمات و اعمال ناوال خولیان با تعمق انتخاب شده‬
‫بننود تننا تنناثیر خاصننی بگننذارد‪ .‬هنننر او ایننن بننود کننه کلمننات و اعمننالش‬
‫مناسبترین شرایط را به وجود آورد‪ ،‬به گونه ای کننه تنناثیر لزم را داشننته‬
‫باشد‪ .‬دون خوان ادامه داد‪:‬‬
‫‪ -‬این است روش »کمیننن کنننندگان و شننکارچیان«‪ .‬بنناعث فهمینندن‬
‫نمی شود‪ ،‬بلکه شناخت کامل به ارمغان می آورد‪ .‬به طور مثال یک عمر‬
‫طول کشید تا فهمیدم که با رویارو سنناختن مننن بننا همننزاد چننه بننر سننرم‬
‫آورده است‪ .‬گرچه که من بدون هیچ گونه توضیحی در طننول ایننن تجربننه‬
‫متوجه تمام اتفاقات شده بودم‪.‬‬
‫مثل به تو گفتم که خنارو نمی فهمد که چه می کند ولی شناختش نسننبت‬
‫به آنچه کننه انجننام مننی دهنند بیننش از حنند اسننت‪ .‬علتننش ایننن اسننت کننه‬
‫پیوندگاهش بنا بر روش »کمین و شکار کردن« جابجا شده است‪.‬‬
‫گفت که اگر پیوندگاهی‪ ،‬مثل مورد من‪ ،‬بنا بر روش توضیح هر چیننز‬
‫از جایگاه معمولیش حرکت کند‪ ،‬همیشه به شخص دیگری نیاز اسننت کننه‬
‫نه تنها به حرکت دادن پیوندگاه کمک کند‪ ،‬بلکه آنچننه را کننه در حننال روی‬
‫دادن است برایش توضیح دهد‪ .‬ولی اگر پیوندگاه بنننا بننر روش »کمیننن و‬
‫شکار کردن« به حرکت درآید‪ ،‬مثل مورد خودش و یا خنارو‪ ،‬تنهننا بننه یننک‬
‫عمل مقدماتی با واسطه نیاز دارد که پیوندگاه را از جایش حرکت دهد‪.‬‬
‫دون خوان گفت که وقتی نناوال خولینان او را بنا همننزاد غنول آسننا‬
‫روبرو ساخت‪ ،‬پیوندگاهش در اثر ترس به حرکننت درآمنند‪ .‬بننه ایننن تننرس‬
‫بسیار شدید که در اثر رویارویی ایجاد شننده بننود‪ ،‬ضننعف جسننمی او نیننز‬
‫اضافه گشت و شرایط مطلوبی را برای حرکت پیوندگاه به وجود آورد‪.‬‬
‫به منظور جبران نتایج زیان آور ترس‪ ،‬اثر شدید آن را باینند تخفیننف‬
‫داد‪ ،‬نه آنکه به حداقل رساند‪ .‬توضیح آنچه که روی می دهد‪ ،‬تننرس را بننه‬
‫حداقل می رساند‪ .‬آنچننه کننه ننناوال خولیننان مننی خواسننت‪ ،‬ایننن بننود کننه‬
‫مطمئن شود می تواند از آن ترس مقدماتی بننا واسننطه دون خننوان‪ ،‬هننر‬
‫بار که لزم باشد استفاده کننند‪ .‬امننا در عیننن حننال مننی خواسننت مطمئن‬
‫شود که می تواند تاثیر مخرب آن را کاهش دهد‪ .‬این دلیل ظاهرسازی او‬
‫بود‪.‬‬
‫هرچه داستانهایش پیچیده تر و هیجان انگیزتر می شدند‪ ،‬بننه همیننن‬
‫نسبت تاثیر کاهش دهنده آن بیشتر می شنند‪ .‬گننویی اگننر خننودش بننا دون‬
‫خوان در چنین وضعیتی قرار می گرفت‪ ،‬ترس آنقدرها زیاد نبود کننه اگننر‬
‫دون خوان تنها می ماند‪ .‬دون خوان ادامه داد‪:‬‬
‫‪ -‬با ذوقی که حامی من برای نمایش داشت‪ ،‬موفق شنند پیوننندگاهم‬
‫را به اندازه کافی جابجا کند تا دیدگاه مستقیم پایننداری از دو خصوصننیت‬
‫اساسی سالکان به من بدهد‪ :‬کوشش مداوم و عزم راسخ‪ .‬مننی دانسننتم‬
‫که برای آنکه دوباره روزی آزاد شوم‪ ،‬باید به طننور منظننم و مننداوم و بننا‬
‫همکاری پیرمردی نحیف که ظاهرا همان قدر به کمک او نینناز داشننتم کننه‬
‫او به کمک من‪ ،‬کار کنم‪ .‬بدون هیچ گونه شک و تردیدی مننی دانسننتم کننه‬
‫این برای من در زندگی از هر چیز دیگری مهمتر است‪.‬‬

‫***‬

‫تا دو روز بعد‪ ،‬دیگر با دون خوان حرفی نزدم‪ .‬ما در اآخاکا بودیم و صننبح‬
‫زود در میدان عمومی گردش می کردیم‪ .‬بچه ها به طننرف مدرسننه مننی‬
‫رفتند و مردم به کلیسا‪ ،‬چند مرد روی نیمکتها نشسننته بودننند و رانننندگان‬
‫تاکسی منتظر جهانگردان هتل بزرگ شهر بودند‪ .‬دون خوان گفت‪:‬‬
‫‪ -‬بدیهی است که مشکل ترین چیز در طریقت سننالکان بننه حرکننت‬
‫درآوردن پیوندگاه است‪ .‬این حرکت فرجام جسننتجوی سننالکان اسننت‪ .‬از‬
‫آنجننا بننه بعنند جسننتجوی دیگننری مطننرح اسننت‪ ،‬جسننتجویی منحصننر بننه‬
‫بینندگان‪.‬‬
‫تکرار کرد که در طریقت سالکان جابجایی پیوندگاه همه چیز است‪.‬‬
‫بینندگان کهن به هیچ وجه این واقعیت را درنیافتننند؛ فکننر مننی کردننند کننه‬
‫جابجایی پیوندگاه مثل یک نشانه گذار است که وضعیت آنها را بر اسنناس‬
‫مقیاس ارزشها تعیین می کند‪ .‬هرگز به فکرشان خطور نکننرد کننه همیننن‬
‫وضعیت آنچه را که درک می کند‪ ،‬تعیین می کند‪ .‬دون خوان ادامه داد‪:‬‬
‫‪ -‬روش »کمین کنندگان و شکارچیان« در دست یننک اسننتاد »کمیننن‬
‫کننده و شکارچی« چون ناوال خولیان جابجایی های حیننرت آور پیوننندگاه‬
‫را باعث می شود‪ .‬اینها دگرگونیهننای خیلننی پایننداری هسننتند‪ .‬مننی دانننی‪،‬‬
‫معلم »کمین و شننکارکردن« بننا حمننایت کننارآموز‪ ،‬همکنناری و مشننارکت‬
‫کامل او را جلب می کند و این جلب همکاری و مشارکت دیگران‪ ،‬تقریبننا‬
‫مهمترین نتیجه روش »کمین کنندگان و شکارچیان« است‪ .‬ناوال خولیننان‬
‫برای فائق آمدن بر دو روش بهترین بود‪.‬‬
‫دون خوان گفننت کننه بننه هیننچ وجننه نمننی تواننند آشننفتگی ناشننی از‬
‫شناخت تدریجی عظمت و پیچیدگی شخصیت و زندگی ننناوال خولیننان را‬
‫که دچارش شده بننود توصننیف کننند‪ .‬تننا وقننتی کننه دون خننوان بننا پیرمننرد‬
‫ترسان و نحیفی سروکار داشت که درمانننده بننه نظننر مننی رسننید‪ ،‬نسننبتا‬
‫راحت و آسوده خاطر بود‪ .‬ولی چند روز پس از آنکه با آن کسی معننامله‬
‫کردند که دون خوان او را مردی غول آسا می پنداشت‪ ،‬ناوال خولیننان بننا‬
‫نمایش دیگننری از مهننارت »کمیننن و شننکار کننردن« آسننایش او را درهننم‬
‫ریخت‪.‬‬
‫گرچه دون خوان در این بین خوب شده بود‪ ،‬هنوز ناوال خولیننان بننا‬
‫او در یک اتنناق مننی خوابینند تننا از او پرسننتاری کننند‪ .‬وقننتی کننه آن روز از‬
‫خواب برخاست‪ ،‬بننه دون خننوان اطلع داد کننه زننندانبان آنننان چننند روزی‬
‫رفته است و او دیگر نیازی ندارد تننا چننون پیرمننردی رفتننار کننند‪ .‬بننه دون‬
‫خوان اطلع داد که با تظاهر به پیری آن هیول را گول می زده است‪.‬‬
‫بعد بدون اینکه به دون خوان فرصت فکر کننردن بدهنند‪ ،‬بننا چننالکی‬
‫باورنکردنی از بسترش به هننوا پرینند‪ ،‬سننپس خنم شند و سننرش را درون‬
‫سطل آبی فرو برد و مدتی به همان حال ماند‪ .‬هنگامی که برخاسننت‪ ،‬از‬
‫موهای خاکستری خبری نبود و موهایش چون شبق سیاه بود‪ .‬دون خوان‬
‫به مردی می نگریست که تا به حال ندیده بود‪ .‬مرد شنناید کمننتر از چهننل‬
‫سال داشت‪ .‬عضلتش را منقبض کننرد و نفننس عمیننق کشننید و بننه تمننام‬
‫بنندنش کننش و قننوس داد‪ ،‬گننویی کننه منندت مدینندی در قفننس کننوچکی‬
‫محبوس بوده است‪ .‬دون خوان ادامه داد‪:‬‬
‫‪ -‬وقتی که ناوال خولیان را در قالب مرد جنوانی دیندم‪ ،‬فکنر کننردم‬
‫که براستی شیطان است‪ .‬چشنمانم را برهنم نهنادم و دانسنتم کنه پاینان‬
‫کارم نزدیک است‪ .‬ناوال آنقدر خندید تا به گریه افتاد‪.‬‬
‫دون خوان گفت کننه سننپس نناوال خولیننان بنا جابجننا کننردن او بیننن‬
‫آگاهی سوی چپ و راست تسکینش داده است‪ .‬دون خوان ادامه داد‪:‬‬
‫‪ -‬مننرد جننوان بننه منندت دو روز در اطننراف خننانه پرسننه مننی زد‪.‬‬
‫داستانهایی از زننندگیش برایننم تعریننف کننرد و لطیفننه هننایی گفننت کننه از‬
‫شدت خنده روی زمین می غلتیدم‪ .‬دگرگونی همسرش بیش از هننر چیننز‬
‫حیرت آور بود‪ .‬او واقعا لغراندام و زیبا بود‪ .‬ابتدا فکر کننردم کننه شننخص‬
‫دیگری است‪ .‬مفتون دگرگونی شدید و زیبایی او شده بننودم‪ .‬مننرد جننوان‬
‫گفت که در غیبت زندانبانشان او واقعا به زن دیگری بدل می شود‪.‬‬
‫دون خوان خندید و گفت که حامی شیطان صفتش حقیقننت را مننی‬
‫گفت‪ .‬آن زن واقعا بیننده دیگری از گروه ناوال بود‪.‬‬
‫دون خوان از مرد جوان پرسید چرا هر دو تظاهر به چیزی می کنند‬
‫که واقعا نیستند‪ .‬مرد جوان با چشمانی پر از اشک نگاهی بننه دون خننوان‬
‫انداخت و گفت عجایب دنیا براستی پیمایش ناپذیر است‪ .‬نیروهای وصف‬
‫ناپذیری او و همسر جوانش را به اسارت گرفته اند و آنان مجبورننند کننه‬
‫با تظاهر از خود محافظت کنند‪ .‬دلیل اینکه دست به چنین کاری می زننند‬
‫و تظاهر می کند که پیرمردی ضعیف است‪ ،‬این است که اسیرکننده آنهننا‬
‫همیشه از میان شکاف درها مواظب آنهاست‪ .‬از دون خوان نیز به خاطر‬
‫اینکه گولش زده است‪ ،‬طلب بخشش کرد‪.‬‬
‫دون خوان از او پرسید که این مرد به ظاهر غول آسا کیست‪ .‬مننرد‬
‫جوان آهی عمیق کشید و اعتراف کرد که حتی نمی تواند حدس بزند‪ .‬بننه‬
‫دون خوان گفت که گرچه خودش‪ ،‬مرد تحصیلکرده ای اسننت و هنرپیشننه‬
‫معروف تاتر شهر مکزیکو است‪ ،‬قادر به توضیح دادن نیست‪ .‬تنهننا چیننزی‬
‫که می دانست این بود که به آنجا آمده بننود تننا بیمنناری سننل خننود را کننه‬
‫سننالها از آن رنننج مننی بننرد‪ ،‬معننالجه کننند‪ .‬وقننتی کننه اقننوامش او را نننزد‬
‫درمانگر بردند‪ ،‬مشرف به مننوت بننود‪ .‬آن زن او را کمننک کننرد تننا حننالش‬
‫خوب شود و او بشدت عاشق سرخپوست جوان و زیبا شد و با او ازدواج‬
‫کرد‪ .‬برنامه اش این بود که همسرش را به پایتخت ببرد و بننا اسننتفاده از‬
‫مهارت درمانگری او ثروتمند شود‪.‬‬
‫ولی قبل از آنکه سفر به مکزیکو را آغاز کنند‪ ،‬آن زن به او هشنندار‬
‫داد که برای فرار از دست ساحر باید تغیینر قینافه دهنند‪ .‬براینش توضنیح‬
‫داد که مننادرش نیننز درمننانگر بننوده و ایننن هنننر را از یننک اسننتاد سنناحری‬
‫آموخته است که در عوض از او خواسته تنا دخنترش را بنرای تمنام عمننر‬
‫نننزد او بگننذارد‪ .‬مننرد جننوان نمننی خواسننت کننه در مننورد وابسننتگیهای‬
‫همسرش سوال کند‪ ،‬تنها می خواست او را آزاد کند و به همین علت آنها‬
‫خود را به شکل پیرمرد و زنی چاق درآوردند‪.‬‬
‫این داستان پایان خوشی نداشت‪ .‬مرد وحشتناک آنها را اسیر کرد و‬
‫به عنوان زندانی نگاه داشت‪ .‬جرئت نکردند تغییر قیافه خود را در مقابل‬
‫آن مرد که چون کابوسی بود برمل سننازند‪ .‬و در حضننور او طننوری رفتننار‬
‫کردند که گویی از یکدیگر متنفرند ولی در حقیقت تشنه یکنندیگر بودننند و‬
‫در غیاب آن مرد لحظات کوتاهی را با یکدیگر می گذراندند‪.‬‬
‫دون خوان گفت که مرد جوان او را در آغوش کشید و گفننت اتنناقی‬
‫که او در آن می خوابد‪ ،‬تنها مکان امن آن خانه است‪ .‬از او خواهش کننرد‬
‫که بیرون برود و مواظب باشد تا او با همسننرش تنهننا بماننند‪ .‬دون خننوان‬
‫ادامه داد‪:‬‬
‫‪ -‬خانه از شدت هیجان آنان به لرزه درآمده بود‪ .‬در حننالی کننه جلننو‬
‫خانه نشسته بودم و احساس گناه می کردم که صدایشان را می شنننوم‪،‬‬
‫تا سر حد مرگ می ترسیدم که آن مرد هر لحظه ممکن است سر برسد‬
‫و وقتی که شنیدم آن مرد به خانه می آید و تقریبا مطمئن شدم‪ ،‬بشنندت‬
‫به در کوفتم‪ .‬هنگامی که پاسخی نشنیدم پای بننه درون نهننادم‪ .‬زن جننوان‬
‫برهنه به خواب رفته بود و هیچ اثری از مرد جوان نبود‪ .‬هرگز در زننندگیم‬
‫زن زیبا و برهنه ای ندیده بودم‪ .‬هنوز خیلی احسنناس ضننعف مننی کننردم‪.‬‬
‫سروصدای مرد غول آسا را از بیرون خانه شنیدم‪ .‬آشفتگی و تننرس مننن‬
‫چنان شدید بود که از حال رفتم‪.‬‬
‫داستان اعمال ناوال خولیان مرا بشدت آزرده خاطر کننرد‪ .‬بننه دون‬
‫خوان گفتم که نمی توانم ارزش مهارتهای »کمین و شکار کنردن« نناوال‬
‫خولیان را بفهمم‪ .‬دون خوان بدون گفتن کوچکترین حرفی گننوش کننرد و‬
‫گذاشت به حرفهایم ادامه دهم‪.‬‬
‫سرانجام وقتی که روی نیمکت نشستیم‪ ،‬خیلی خسته بنودم‪ .‬منوقعی کنه‬
‫از من سوال کرد چرا از حرفهایش در مورد روش آموزش ناوال خولیننان‬
‫این چنین آزرده خاطر شده ام‪ ،‬نمی دانسننتم چننه پاسننخی دهننم‪ .‬عنناقبت‬
‫گفتم‪:‬‬
‫‪ -‬نمی توانم از دست این احساس رهایی یننابم کننه او یننک حقننه بنناز‬
‫است‪.‬‬
‫‪ -‬حقه بازان با حقه هایشان به طور آگاهانه چیزی را آمننوزش نمننی‬
‫دهند‪ .‬ناوال خولیان نقش غم انگیزی را بازی مننی کننرد‪ ،‬نقننش غننم انگیننز‬
‫جادویی را که مستلزم جابجایی پیوندگاه است‪.‬‬
‫با تاکید گفتم‪:‬‬
‫‪ -‬آدم واقعا خودخواهی به نظر می رسد‪.‬‬
‫‪ -‬چون داری قضاوت می کنی‪ ،‬این طور به نظر می رسد‪ .‬تو آدمی‬
‫پایبند به اخلق هستی‪ .‬من نیز همه این چیزها را تجربننه کننرده ام‪ .‬وقننتی‬
‫که تو با شنیدن دستان ناوال خولیان این طور احساس می کنی‪ ،‬فکر کن‬
‫که من طی سالها زندگی در آن خانه چه احساسی باید داشته باشم‪ .‬منن‬
‫به ترتیب از او انتقاد می کردم‪ ،‬می ترسیدم و به او غبطه می خوردم‪.‬‬
‫همچنین او را دوست داشتم‪ ،‬ولی حسادت من قویتر از عشننقم بننود‪ .‬بننه‬
‫راحتی او‪ ،‬به قابلیت اسرارآمیز او حسادت می کردم کننه هروقننت دلننش‬
‫می خواست جوان یا پیر می شند‪ .‬بنه فراسنت او حسنادت منی کنردم و‬
‫بالتر از همه‪ ،‬به نفوذی که بر هر کسی که تصادفا بننر سننر راهننش قننرار‬
‫می گرفت‪ ،‬داشت‪ .‬وقتی که می شنننیدم بننا گفتگوهننای جننالبش آدمهننا را‬
‫تحت تاثیر قرار داده است‪ ،‬دنیا در پیش چشمم سیاه می شد‪ .‬او همیشه‬
‫چیزی برای گفتن داشت‪ ،‬من هرگننز نداشننتم و همیشننه خننود را ننناتوان و‬
‫مطرود حس می کردم‪.‬‬
‫اعتراف دون خوان برایم دردننناک بننود‪ .‬دلننم مننی خواسننت موضننوع‬
‫صحبت را عوض کند‪ ،‬زیرا نمی خواستم بشنوم که چقدر به مننن شننباهت‬
‫داشت‪ .‬به نظرم او واقعننا بننی نظیننر بننود‪ .‬مطمئنننا از احسناس منن خننبر‬
‫داشت‪ .‬خندید به پشتم زد و ادامه داد‪:‬‬
‫‪ -‬نکته مهمی که سعی می کنم بنا داسنتان حسنادتم براینت روشنن‬
‫کنم‪ ،‬این است که وضعیت پیوندگاه چگونگی رفتار و احساس ما را تعیین‬
‫می کند‪ .‬اشتباه بزرگ من این بننود کننه آن موقننع نتوانسننتم ایننن اصننل را‬
‫بفهمم‪ ،‬خام بودم‪ .‬درست مثل تو با خود بزرگ بینننی زننندگی مننی کننردم‪،‬‬
‫زیرا پیوندگاهم در آنجا مکان داشت‪ .‬می دانی‪ ،‬من هنننوز نینناموخته بننودم‬
‫کننه بننرای جابجننایی پیوننندگاه‪ ،‬عننادات جدینندی لزم اسننت‪ .‬باینند »اراده«‬
‫پیوندگاه را به حرکت درآورد‪ .‬وقتی که آن نقطه حرکت کرد‪ ،‬گننویی تننازه‬
‫کشف کرده بودم که تنها راه سروکار داشتن با سالکان بی همتایی چننون‬
‫حامیم نداشتن خود بزرگ بینی است‪ ،‬به طوری که شخص بتواننند آنهننا را‬
‫بیغرضانه ستایش کند‪.‬‬
‫گفت کننه دو نننوع شننناخت وجننود دارد‪ .‬یکننی از آنهننا تنهننا مکالمننات‬
‫پرجنب و جننوش‪ ،‬فننوران شنندید احساسننات اسننت و دیگننر هیننچ‪ .‬دیگننری‬
‫محصول جابجایی پیوندگاه است‪ .‬با فوران احساسننات تننوام نمننی شننود‪،‬‬
‫بلکه با عمل پیوسته است‪ .‬شناختهای احساسی سالها پس از آنکه سالک‬
‫وضعیت جدید پیوندگاهش را مورد اسننتفاده قننرار داد‪ ،‬پاینندار مننی شننود‪.‬‬
‫دون خوان ادامه داد‪:‬‬
‫‪ -‬ننناوال خولیننان همننه مننا را بننه طننور خسننتگی ناپننذیری بننه چنیننن‬
‫جابجایی هایی هدایت کرد‪ .‬موفق شد همکاری و مشارکت کامل همه مننا‬
‫را در نمایشهایی که واقعی تر از زندگیش بود جلننب کننند‪ .‬بننرای مثننال در‬
‫نمایش مرد جوان و همسرش و اسیر کننده آننان دقننت و مشنارکت مننرا‬
‫جلب کرد‪ .‬داستان پیرمردی که جوان بود به نظننرم خیلننی منسننجم آمنند‪.‬‬
‫مرد غول آسا را با چشمان خود دیده بودم و این بدان معنی بود که مننرد‬
‫جوان همبستگی زوال ناپذیر مرا بدست آورده بود‪.‬‬
‫دون خوان گفت که ناوال خولیان یک جادوگر‪ ،‬ساحری بود کننه مننی‬
‫توانست از نیروی »اراده« آنچنان استفاده کند که برای انسانی معمننولی‬
‫درک ناپننذیر باشنند‪ .‬نمایشننهایش متشننکل از شخصننیت جننادویی بننود کننه‬
‫توسننط نیننروی قصنند احضننار شننده بودننند‪ ،‬درسننت مثننل موحننودات غیننر‬
‫ارگانیک که شکل انسننان عجیننب و غریننبی را بننه خننود مننی گرفتننند‪ .‬دون‬
‫خوان ادامه داد‪:‬‬
‫‪ -‬اقتدار ناوال خولیان چنان بی عیب و نقص بننود کننه مننی توانسننت‬
‫پیوندگاه همه را وادار به جابجایی نماید و فیوضاتی را همسو کند که او را‬
‫به مشاهده آنچه ناوال خولیان می خواست‪ ،‬وادارد‪ .‬مثل او مننی توانسننت‬
‫به نسبت سن و سالش پیر یا جوان به نظر برسد و این بستگی به هنندف‬
‫مورد نظرش داشت‪ .‬تمام کسانی که ناوال خولیان را می شننناختند‪ ،‬مننی‬
‫گفتند که سن او متغیننر اسننت‪ .‬در طننول سننی و دو سننالی کننه او را مننی‬
‫شناختم‪ ،‬گاهی اوقات پیرتر از سن و سال فعلی تننو نبننود‪ .‬گنناهی اوقننات‬
‫نیز چنان پیر و فرتوت بود که حتی نمی توانست راه برود‪.‬‬
‫دون خوان گفت که تحت راهنمننایی حننامیش‪ ،‬پیوننندگاه او بننه طننور‬
‫نامحسوس و در عین حال به طننور کامننل جابجننا شننده اسننت‪ .‬مثل روزی‬
‫خودبخود متوجه شده بود که ترسی تمام وجودش را فراگرفته است کننه‬
‫از یک سو برایش هیچ مفهومی نداشننت و از دیگننر سننو پرمعننناترین چیننز‬
‫دنیا بود‪ .‬گفت‪:‬‬
‫‪ -‬می ترسیدم کننه در اثنر حمناقت‪ ،‬فرصننت آزاد شنندن را از دسننت‬
‫بدهم و زندگی پدرم را تکرار کنم‪.‬‬
‫توجه داشته باش که زندگی پدرم خالی از اشکال بود‪ .‬زننندگی و مرگننش‬
‫بهتر یا بدتر از دیگران نبود‪ .‬نکته مهم این بود که پیوندگاهم حرکت کرد و‬
‫من روزی دریافتم که زندگی و مرگ پدرم هیچ ارزشی نداشته اسننت‪ ،‬نننه‬
‫برای خودش و نه برای دیگران‪.‬‬
‫حامیم به من گفت که زندگی و مرگ پدر و مادرم‪ ،‬تنها به خاطر به وجود‬
‫آوردن من بوده است و والدین آنها نیز همین کار را برای آنها انجننام داده‬
‫اند‪ .‬گفت کننه سننالکان در ایننن مننورد تفنناوت دارننند‪ .‬پیوندگاهشننان را بننه‬
‫اندازه کافی جابجا می کنند تا بهای گزافی را که برای زندگیشان پرداخته‬
‫شده است‪ ،‬دریابند‪ .‬این جابجننایی بننه آنننان احننترام و تحسننین آمیختننه بننه‬
‫ترسی را می دهد که والدینشان هرگز به طور عام برای زندگی خود و یا‬
‫به طور خاص برای زنده بودنشان حس نکردند‪.‬‬
‫دون خوان گفت که ناوال خولیان نه تنها موفق شد کننارآموزانش را‬
‫هدایت کند تا پیوندگاهشان را جابجا کنند‪ ،‬بلکننه خنود نیننز ضننمن ایننن کننار‬
‫لذت فراوانی می برد‪ .‬دون خوان ادامه داد‪:‬‬
‫‪ -‬بی تردید با من هم خیلی سرگرم می شد‪ .‬سالها بعنند‪ ،‬وقننتی کننه‬
‫بینندگان گروهم شروع بننه آمنندن کردننند‪ ،‬مننن نیننز بننا بننی صننبری منتظننر‬
‫موقعیتهای مضحکی بودم که او در مورد هر یک از آنان به وجود می آورد‬
‫و از آن بهره برداری می کرد‪.‬‬
‫وقتی که ناوال خولیان دنیا را ترک کننرد‪ ،‬شننادی نیننز بننا او رفننت و هرگننز‬
‫بازنگشت‪ .‬گاهی اوقات خنارو ما را شنناد مننی کننند ولننی هیننچ کننس نمننی‬
‫تواننند جننای ننناوال خولیننان را بگیننرد‪ .‬نمایشننات او همیشننه واقعننی تننر از‬
‫زندگی بود‪ .‬به تو اطمینان می دهم کننه مننا تننا قبننل از آنکننه بننبینیم ننناوال‬
‫خولیان چه می کند‪ ،‬معنی لذت و خوشی را نمی دانستیم ولی بعضننی از‬
‫این نمایشها نتیجه معکوسی برایش به بار می آورد‪.‬‬
‫دون خننوان از روی نیمکننت محبننوبش برخاسننت‪ .‬بننه سننوی مننن‬
‫برگشت‪ .‬چشمانش براق و آرام بود‪ .‬گفت‪:‬‬
‫‪ -‬اگر آنقدر احمق باشی که در وظیفه ات شکست بخننوری‪ ،‬دسننت‬
‫کم باید به اندازه کافی انرژی داشته باشننی تننا پیوننندگاهت را بننه حرکننت‬
‫واداری و بتوانی خودت را به این نیمکت برسانی‪ .‬لحظننه ای آزاد از فکننر‬
‫و آرزو در اینجا بنشین‪ .‬من نیز سعی خواهم کرد هر جا که باشنم خنود را‬
‫به تو برسانم و تو را به همراه ببرم‪ .‬قول می دهم که تمام سعی خود را‬
‫بکنم‪.‬‬
‫بعد شلیک خنده اش بلننند شنند‪ ،‬گننویی فحننوای کلم مضننحکتر از آن‬
‫بود که بتوان باور کرد‪ .‬در حالی که هنوز می خندید گفت‪:‬‬
‫‪ -‬این حرفهننا را باینند تنننگ غننروب بننر زبننان آورد و نننه در صننبحگاه‪.‬‬
‫صبحگاه انسان را خوشبین می کند و چنین کلماتی معنایشان را از دست‬
‫می دهند‪.‬‬
‫فصل سیزدهم‬
‫نیروی محرکه زمین‬

‫دون خوان به من گفت‪:‬‬


‫‪ -‬بیا در جاده اآخاکا قدم بزنیم‪ .‬خنارو در طول راه منتظر ماست‪.‬‬
‫پیشنننهادش غننافلگیرم کننرد‪ .‬تمننام روز انتظننار مننی کشننیدم کننه بننه‬
‫توضیحاتش ادامه دهد‪ .‬خننانه را تننرک کردیننم و در سننکوت قنندم زنننان از‬
‫شهر گذشتیم و به بزرگراه خاکی رسیدیم‪ .‬مدت مدیدی در کمال آرامش‬
‫قدم زدیم‪ .‬ناگهان دون خوان شروع به صحبت کرد‪.‬‬
‫‪ -‬مرتب برایت از دستاوردهای بینندگان کهن حرف می زنننم‪ .‬همننان‬
‫طور که آنها دریافتند موجودات ارگانیک‪ ،‬تنها شننکل حیننات در روی زمیننن‬
‫نیستند‪ ،‬همان گونه نیز کشف کردند که زمین خود موجود زنده ای است‪.‬‬
‫قبل از ادامه حرفهایش لحظه ای مکننث کننرد‪ .‬لبخننندی بننه مننن زد‪،‬‬
‫گویی از من می خواست که نظری ابراز کنم‪ .‬چیزی برای گفتننن نیننافتم‪.‬‬
‫ادامه داد‪:‬‬
‫‪ -‬بینندگان کهن »دیدند« که زمین پیله ای دارد‪» .‬دیدننند« کننه زمیننن‬
‫توسط یک گوی احاطه شده‪ ،‬توسط پیله درخشانی که فیوضات عقاب را‬
‫محبوس کرده است‪ .‬زمین موجود زنده غول پیکننری اسننت و تننابع همننان‬
‫نیروهایی است که ما هستیم‪.‬‬
‫توضیح داد که بینندگان کهن بلفاصله پس از این کشف به اسننتفاده‬
‫عملنی از اینن داننش علقنه منند شندند‪ .‬ننتیجه علقنه آنهنا اینن بنود کنه‬
‫دقیقترین مقولت ساحری بنه زمینن مربنوط اسنت‪ .‬آننان زمینن را منبنع‬
‫اصلی هرچه که هستیم می دانستند‪.‬‬
‫دون خوان مجددا تاکید کرد که بینندگان کهنن از اینن لحناظ اشنتباه‬
‫نکرده بودند‪ ،‬زیرا زمین براستی منبع اصلی ماست‪.‬‬
‫دیگننر چیننزی نگفننت تننا حنندود یننک کیلومننتر آن طرفننتر بننه خنننارو‬
‫برخوردیم‪ .‬روی تخته سنگی در کنار جاده نشسته و منتظر ما بود‪.‬‬
‫بنا گرمننی بسننیار بننه منن سننلم کننرد و گفننت کننه بایند تننا قلننه ایننن‬
‫کوهستانهای کوچک ناهموار پوشیده از گیاهان بننال رویننم‪ .‬دون خننوان بننه‬
‫من گفت‪:‬‬
‫‪ -‬هننر سننه مننی خننواهیم روی صننخره بنشننینیم و هنگننامی کننه نننور‬
‫خورشننید بننه کوهسننتانهای مشننرق مننی تابنند‪ ،‬بننه آن بنگریننم‪ .‬وقننتی کننه‬
‫خورشننید در پننس قلننه هننای مغننرب افننول کننند‪ ،‬شنناید زمیننن بگننذارد کنه‬
‫همسویی را »ببینی«‪.‬‬
‫هنگامی که به قله یکی از این کوهها رسیدیم‪ ،‬همنان گنونه کنه دون‬
‫خوان گفته بود نشستیم و پشتمان را به صننخره تکیننه دادیننم‪ .‬دون خننوان‬
‫مرا بین خودشان نشاند‪.‬‬
‫از او پرسیدم که چه برنامه ای دارد‪ .‬حرفهننای مرمننوز و سننکوتهای‬
‫طولنی او را به فال بد گرفتم‪ .‬بشدت احساس نگرانی کردم‪.‬‬
‫به من پاسخی نداد‪ .‬به حرف زدن ادامه داد‪ ،‬گویی که اصل صننحبتی‬
‫نکرده بودم‪ .‬گفت‪:‬‬
‫‪ -‬هنگامی که بیندگان کهن کشف کردند که ادراک و مشاهده همننان‬
‫همسویی اسننت‪ ،‬تصننادفا بننه شننناخت عظیمننی دسننت یافتننند‪ .‬متاسننفانه‬
‫دوباره گمراهی آنان مانع از آن شد که بفهمند به چه فضیلت بزرگی نایل‬
‫آمده اند‪.‬‬
‫به رشته کوههایی اشاره کرد که در مشننرق دره کننوچکی کننه شننهر‬
‫در آنجا قرار داشت به چشم می خورد‪ .‬سپس گفت‪:‬‬
‫‪ -‬در ایننن کوهسننتانها بننه اننندازه کننافی درخشننش وجننود دارد کننه بننه‬
‫پیوندگاهت تکانی دهد‪ .‬درسنت قبنل از آنکننه خورشننید در پنس قلننه هنای‬
‫مغرب غروب کند‪ ،‬چند لحظه فرصت داری تا همه درخششننی را کننه بننه‬
‫آن نیازمندی به دست آوری‪ .‬کلید جادویی که درهای زمین را مننی گشنناید‬
‫از سکوت درونی و هر شیء درخشان دیگری ساخته شده است‪.‬‬
‫‪ -‬دون خوان دقیقا باید چه کنم؟‬
‫هردو مرا برانداز کردند‪ .‬به نظر می رسید که در چشمانشان آمیزه‬
‫ای از کنجکاوی و انزجار به چشم می خورد‪ .‬دون خوان گفت‪:‬‬
‫‪ -‬فقط گفتگوی درونیت را متوقف کن!‬
‫بشدت دچار نگرانننی و دودلننی شنندم‪ .‬بننه خننود اعتمنناد نداشننتم کننه‬
‫بتوانم به طور ارادی دست به چنین کاری زنم‪ .‬پس از آنکننه لحظننه ای را‬
‫در نا امیدی رنج آور گذراندم‪ ،‬خود را قانع کردم کننه فقننط بننه اسننتراحت‬
‫بپردازم‪.‬‬
‫به اطراف نگریستم‪ .‬متوجه شدم که به اندازه کافی بال رفته ایم تا‬
‫بتوانیم دره باریک دراز را در آن پایین ببینیم‪ .‬سننایه بعنند از ظهننر بیننش از‬
‫نیمی از دره را پوشانده بود‪ .‬در سوی دیگر دره‪ ،‬خورشید هنوز بننر دامنننه‬
‫رشته کوههننای مشننرق مننی تابینند‪ .‬کوهسننتانهای فرسننوده در زیننر تننابش‬
‫خورشید‪ ،‬اخرایی رنگ به نظر می آمدند‪ ،‬حال آنکننه قلننه هننای آبننی رنننگ‬
‫دوردست به رنگ ارغوانی درآمده بودند‪ .‬دون خوان به نجوا گفت‪:‬‬
‫‪ -‬حتما متوجه شده ای که قبل نیز چنین کاری کرده ای‪ ،‬نشده ای؟‬
‫به او گفتم که متوجه هیچ چیزی نشده ام‪.‬‬
‫با تاکید گت‪:‬‬
‫‪ -‬درفرصتهای دیگری اینجا نشسته ایم‪ .‬اما آنها به حساب نمی آیند‪،‬‬
‫زیرا این فرصتی است که اهمیت دارد‪.‬‬
‫امروز به کمک خنارو کلید دستیابی به هر چیز را خواهی یافت‪ .‬هنوز قادر‬
‫به استفده از آن نیستی‪ ،‬ولی می دانی آن چیسننت و کجاسننت‪ .‬بینننندگان‬
‫بهای سنگینی را برای دانستن آن مننی پردازننند‪ .‬تننو‪ ،‬خننودت در طننی ایننن‬
‫سالها بدهی هایت را پرداخته ای‪.‬‬
‫توضیح داد که آنچه او کلید دستیابی به هر چیننز مننی نامنند‪ ،‬شننناخت‬
‫دست اولی است مبنی بر اینکه زمین موجودی حساس است و به عنوان‬
‫چنین موجودی می تواند به سالکان نیننروی محرکننه شنندیدی بدهنند‪ .‬ایننن‪،‬‬
‫نیروی جنبشی است که در لحظه همسویی فیوضات درون پیله سالک بننا‬
‫فیوضات مناسننبش در درون پیلننه زمیننن‪ ،‬از آگنناهی زمیننن فرسننتاده مننی‬
‫شود‪ .‬از آنجا که زمین و انسان دو موجود حساس هستند‪ ،‬فیوضاتشان بر‬
‫هم منطبق می گردد یا دقیقتر بگویم زمین حاوی همه فیوضاتی است که‬
‫در انسان وجود دارد و حاوی تمام فیوضاتی است که در تمننام موجننودات‬
‫حساس‪ ،‬چننه ارگانیننک و چننه غیننر ارگانیننک وجننود دارد‪ .‬وقننتی کننه لحظننه‬
‫همسویی فرارسد‪ ،‬موجودات حساس از این همسننویی بننه طننور محنندود‬
‫استفاده و دنیای خود را درک و مشنناهده مننی کنننند‪ .‬سننالکان مننی توانننند‬
‫چون هر کس دیگری از این همسویی بننرای مشنناهده و درک‪ ،‬و یننا از آن‬
‫به عنننوان نیننروی محرکننه ای اسننتفاده کنننند کننه بننه آنهننا اجننازه ورود بننه‬
‫دنیاهای تصورناپذیری را می دهد‪ .‬ادامه داد‪:‬‬
‫‪ -‬مدتهاست که منتظرم که تو‪ ،‬تنهننا سننوال معنننی داری را کننه مننی‬
‫توانی مطرح کنی بپرسی‪ ،‬ولی هیچ گاه نمننی پرسننی‪ .‬در عننوض بننه ایننن‬
‫سوال چسبیده ای که آیا راز تمام چیزها در درون ماست‪ .‬به هر حننال بننه‬
‫اندازه کافی به آن نزدیک شده ای‪.‬‬
‫ناشناخته واقعنا در درون پیلننه انسنان و در فیوضنناتی کننه آگناهی بنه آنهننا‬
‫دست یافته است‪ ،‬نیست و با وجود این‪ ،‬به نوعی در آنجاست‪ .‬ایننن نکتننه‬
‫ای است که نفهمیده ای‪ .‬وقتی که به تو گفتم می توانیم هفت دنیننا را در‬
‫کنار دنیایی که می شناسیم قرار دهیم‪ ،‬این کار را چون مسئله ای درونی‬
‫دریافتی‪ ،‬زیرا تمایل تو کامل اعتقاد به این مطلب است که تمام کارهایی‬
‫را که با ما انجام می دهی‪ ،‬تصورات محض است‪ .‬به همیننن علننت هرگننز‬
‫نپرسیدی که ناشناخته واقعا در کجاست‪ .‬سالهاست که به دور خود گشته‬
‫ام و با انگشت به تمام چیزهای اطرافمان اشاره کرده ام و گفتننه ام کننه‬
‫ناشناخته آنجاست‪ .‬ولی هرگز ارتباطی برقرار نکردی‪.‬‬
‫خنارو خنده را سر داد‪ .‬بعد به سرفه افتاد و از جای برخاسننت و بننه‬
‫دون خوان گفت‪:‬‬
‫‪ -‬هنوز هم ارتباطی برقرار نکرده است‪.‬‬
‫افرار کردم که اگر باید ارتباطی برقرار شود‪ ،‬موفق به برقراری آن‬
‫نشده ام‪.‬‬
‫دون خوان پیاپی تکرار می کرد کننه بخشننی از فیوضننات درون پیلننه‬
‫انسان مختص آگاهی هستند و آن آگاهی بخشی از فیوضننات را بننا بخننش‬
‫مشنابهی از فیوضننات آزاد مطننابق مننی کنند‪ .‬بنه آنهنا فیوضنات آزاد منی‬
‫گویند‪ ،‬زیرا فراوانند‪ .‬و وقتی که می گویند ناشناختنی خارج از پیلننه بشننر‬
‫است‪ ،‬یعنی ناشناختنی درون پیله زمین است‪ .‬یا این حننال ناشننناخته نیننز‬
‫در درون پیلننه زمیننن قننرار دارد و ناشننناخته درون پیلنه انسننان فیوضنناتی‬
‫است که آگاهی به آن دست نیافته است‪ .‬وقتی که تابش آگنناهی بننه آنهننا‬
‫برخورد می کند‪ ،‬فعال می شوند و می توانند با فوضات آزاد مشابه خننود‬
‫همسو گردند‪ .‬وقتی این حادثه روی می دهد‪ ،‬ناشناخته مشاهده و درک و‬
‫به شناخته بدل می شود‪ .‬گفتم‪:‬‬
‫‪ -‬من خیلی کودن هستم‪ .‬تو باید این مطننالب را کننم کننم بننا مننن در‬
‫میان گذاری‪.‬‬
‫دون خوان پاسخ داد‪:‬‬
‫‪ -‬خنارو موظف به انجام دادن این کار است‪.‬‬
‫خنارو برخاست و شروع به خرامش اقتدار کننرد کننه قبل نیننز وقننتی‬
‫که در مزرعه ذرت نزدیک خانه اش به دور تخته سنننگ صنناف و عظیمننی‬
‫می گشت و دون خوان با شیفتگی بننه او مننی نگریسننت نیننز ایننن کننار را‬
‫انجام داده بود‪ .‬این بار دون خوان نجواکنان در گوشم گفت که باید سعی‬
‫کنم تا صدای حرکات خنارو را بشنوم‪ ،‬خصوصا صنندای حرکننات رانهننایش‬
‫را به هنگامی که با هر گام آن را تا سینه اش بال می آورد‪.‬‬
‫با چشم حرکننات خنننارو را دنبننال کننردم‪ .‬چننند لحظننه بعنند احسنناس‬
‫کردم کننه بخشننی از وجننودم در دام پاهننای خنننارو افتنناده اسننت‪ .‬حرکننت‬
‫رانش مرا رها نمی کرد‪ .‬حس کردم که گویی با او گام برمی دارم‪ .‬حننتی‬
‫از نفس افتاده بودم‪ .‬سپس متوجه شدم که واقعا او را دنبننال مننی کنننم‪.‬‬
‫در واقع پشت سرش راه مننی رفتننم و از محلننی کننه نشسننته بننودیم دور‬
‫شده بودم‪.‬‬
‫دون خوان را نمی دیدم‪ .‬تنها خنارو در مقابلم با همان شیوه عجیب‬
‫راه می رفت‪ .‬سنناعتها راه رفننتیم‪ .‬خسننتگیم چنننان شنندید بننود کننه سننرم‬
‫بسختی درد گرفت و ناگهان حالم بد شد‪ .‬خنارو ایستاد و بننه کنننارم آمنند‪.‬‬
‫درخشش شدیدی در اطرافمان بود و نور بنر چهنره خننارو منعکنس منی‬
‫شد‪ .‬چشمانش می درخشیدند‪.‬‬
‫صدایی در گوشم فرمان داد‪:‬‬
‫‪ -‬به خنارو نگاه نکن! به اطراف بنگر!‬
‫اطاعت کردم‪ .‬فکننر کننردم در جهنننم هسننتم! تکننان ناشننی از دینندن‬
‫اطراف چنان شدید بود که از فرط وحشت فریادی برآوردم‪ .‬ولی صدایی‬
‫از من درنیامد‪ .‬در اطرافم زنده ترین تصویر از توصیفات جهنم بود که در‬
‫طول تربیت کاتولیکی خود با آن آشنایی داشتم‪ .‬جهان سرخ رنگی را می‬
‫دیدم‪ .‬داغ و خفقان آور‪ ،‬تیره و مشبک‪ ،‬بدون آسمان‪ .‬نننوری نداشننت امننا‬
‫بازتاب موذیانه نوری سرخ رنگ با سرعت بسیار‪ ،‬پیوسته به دور مننا مننی‬
‫گشت‪.‬‬
‫خنارو دوباره شننروع بننه راه رفتننن کننرد و چیننزی مننرا بننا او کشننید‪.‬‬
‫نیرویی که مرا وادار می کرد تا خنارو را دنبال کنم‪ ،‬همچنیننن مننانعم مننی‬
‫شد که به اطراف بنگرم‪ .‬آگاهی من به حرکات خنارو متصل بود‪.‬‬
‫خنارو را دیدم که بر زمین افتاد‪ ،‬گویی بشنندت خسننته بننود‪ .‬درسننت‬
‫در لحظه ای که با زمین تماس حاصل کنرد و بنرای اسنتراحت دراز شند‪،‬‬
‫چیزی در من رها گشننت‪ :‬دوبنناره مننی توانسننتم بننه اطننراف بنگننرم‪ .‬دون‬
‫خوان با نگاهی پرسشگر به من چشم دوختننه بننود‪ .‬در مقننابلش ایسننتاده‬
‫بودم‪ .‬درست همان جایی بودیم که قبل نشسته بودیم‪ ،‬بننر روی برآمنندگی‬
‫صخره عریضی در قله کوهی کوچک‪ .‬خنارو نفس نفس مننی زد و خرخننر‬
‫می کرد‪ ،‬من نیز همیننن کننار را مننی کننردم‪ .‬خیننس عننرق بننودم‪ .‬عننرق از‬
‫موهایم می چکید‪ .‬لباسم خیس بننود‪ ،‬گننویی در رودخننانه افتنناده بننودم‪ .‬بنا‬
‫حالت جدی و نگرانی بسیار فریاد زدم‪:‬‬
‫‪ -‬خدای من چه خبر است!‬
‫فریادم چنان احمقانه بود که دون خوان و خنننارو بننه خنننده افتادننند‪.‬‬
‫خنارو گفت‪:‬‬
‫‪ -‬سعی می کنیم تا همسویی را به تو بفهمانیم‪.‬‬
‫دون خوان بآرامی کمکم کرد تا نشستم‪ .‬کنارم نشست و پرسید‪:‬‬
‫‪ -‬به خاطر می آوری چه اتفاقی افتاد؟‬
‫گفتم که به یاد می آورم‪ .‬اصرار کرد تا برایش تعریف کنم که دقیقا‬
‫چه »دیده ام«‪ .‬تقاضای او با حرفهای قبلیننش تننناقض داشننت‪ ،‬زیننرا تنهننا‬
‫ارزش تجربیات من در حرکت پیوندگاهم بننود و نننه در محتننوای آنچننه کننه‬
‫دیده بودم‪.‬‬
‫توضیح داد که خنارو بارها به همین طریق کوشش کرده است تا بنه‬
‫من کمک کند‪ ،‬اما هیچ گاه موفق نشده ام چیزی را به یاد آورم‪ .‬گفت که‬
‫این بار نیز خنارو پیوندگاهم را مثل گذشته هدایت کرده اسننت تننا جهننانی‬
‫را از نوار عظیم فیوضات دیگری بسازد‪.‬‬
‫سکوتی طولنی حکمفرما شد‪ .‬گیج بننودم‪ .‬ترسننیده بننودم و بننا ایننن‬
‫حال آگاهیم شدیدتر از همیشه بود‪ .‬فکر می کردم کننه سننرانجام فهمیننده‬
‫ام همسویی چیست‪ .‬بدون آنکننه بنندانم‪ ،‬چیننزی را در درونننم بینندار کننرده‬
‫بودم که مرا مطمئن می ساخت به حقیقتی شگرف پی برده ام‪.‬‬
‫دون خوان گفت‪:‬‬
‫‪ -‬فکر می کنم داری کم کم به حرکت مننی افننتی‪ .‬بننه خننانه برویننم‪.‬‬
‫برای امروز کافی است‪.‬‬
‫خنارو پاسخ داد‪:‬‬
‫‪ -‬دست بردار‪ .‬او از یک گاو نر هم قویننتر اسننت‪ .‬باینند او را بننه جلننو‬
‫راند‪.‬‬
‫دون خوان با تاکید گفت‪:‬‬
‫‪ -‬نه! باید نیروی او را ذخیره کنیم‪ .‬چیز زیادی برایننش بنناقی نمانننده‬
‫است‪.‬‬
‫خنارو اصرار داشت که بمانیم‪ .‬نگاهی به من کرد و چشمکی زد‪ .‬در‬
‫حالی که به رشته کوههای شرقی اشاره می کرد گفت‪:‬‬
‫‪ -‬نگاه کن! خورشید بننر فننراز ایننن کوههننا حننتی بننه اننندازه یننک بننند‬
‫انگشت هم حرکت نکرده است‪ ،‬و با وجود این تننو سنناعتها بننا زحمننت در‬
‫جهنم راه رفته ای‪ .‬به نظرت کار طاقت فرسایی نیست؟‬
‫دون خوان تقریبا با خشونت اعتراض کرد‪:‬‬
‫‪ -‬بی جهت او را نترسان!‬
‫آنگاه مانور آنها را »دینندم«‪ .‬در آن لحظننه صنندای »دینندن« بننه مننن‬
‫گفت که دون خوان و خنارو‪ ،‬گننروه »کمیننن کننننده و شننکارچی« منناهری‬
‫بودند که با من بازی می کرده اند‪ .‬دون خوان همیشننه مننرا بننه فراسننوی‬
‫محدودیتهایم می راند ولی می گذاشت کننه خنننارو نقننش اصننلی را بننازی‬
‫کند‪ .‬آن روز در خانه خنارو وقتی که خانرو ازدون خوان پرسید آیا باید بننه‬
‫من ضربه ای وارد آورد؛ دچار ترس دیوانه واری شده بودم و دون خننوان‬
‫به من اطمینان داده بود که خنارو با من شننوخی مننی کننند ولننی در واقننع‬
‫خنارو نگران حال من بود‪.‬‬
‫»دیدن« منن آنچنننان منرا منقلننب کننرد کننه خننده را سنردادم‪ .‬دون‬
‫خوان و خنارو با تعجب مرا می نگریستند‪ .‬بعنند گننویی یکبنناره دون خننوان‬
‫متوجه شد که چه چیزی از مغزم می گذشننت‪ .‬ایننن مطلننب را بننه خنننارو‬
‫گفت و هردو چون کودکان خندیدند‪ .‬سپس دون خوان به من گفت‪:‬‬
‫‪ -‬داری درست به موقع بالغ می شوی‪ ،‬نه بیش از حد احمقننی و نننه‬
‫بیننش از حنند زیننرک‪ .‬درسننت چننون مننن هسننتی ولننی در اشننتباهات خننود‬
‫شباهتی به من نداری‪ .‬در این مورد بیشتر شبیه ناوال خولیان هستی‪ ،‬جز‬
‫اینکه او آدم فوق العاده ای بود‪.‬‬
‫بلند شد و کش و قوسی به پشتش داد‪ .‬با چشمانی نافننذ و وحشننی‬
‫که قبل هرگز ندیده بودم نگاهی به من انداخت‪ .‬برخاستم‪ .‬به من گفت‪:‬‬
‫‪ -‬یک ناوال هرگز نمی گذارد کسی بفهمد که او آدم مسئولی است‪.‬‬
‫یک ناوال بدون آنکه هیچ اثری بگذارد می آید و می رود‪ .‬این آزادی ناوال‬
‫را می سازد‪.‬‬
‫لحظه ای چشمانش درخشید و سپس پرده ای از ملیمت‪ ،‬مهربانی‬
‫و انسانیت آن را پوشاند و دوباره چشمان دون خوان شدند‪.‬‬
‫بسختی تعادلم را حفظ می کردم‪ .‬داشتم از شدت ننناتوانی از حننال‬
‫می رفتم‪ .‬خنارو بننه کنننارم پرینند و کمکننم کننرد تننا بنشننینم‪ .‬هننر دو در دو‬
‫طرف من نشستند‪ .‬دون خوان در گوشم گفت‪:‬‬
‫‪ -‬داری نیروی محرکه ای از زمین می گیری‪.‬‬
‫خنارو در گوش دیگرم گفت‪:‬‬
‫‪ -‬به چشمان ناوال فکر کن!‬
‫دون خوان گفت‪:‬‬
‫‪ -‬در لحظه ای که درخشش را در قله کوه ببینی‪ ،‬نیروی محرکه می‬
‫آید‪.‬‬
‫و به قله بلند رشننته کوههننای مشننرق اشنناره کننرد‪ .‬خنننارو بننه نجننوا‬
‫گفت‪:‬‬
‫‪ -‬دیگر چشمان ناوال را نخواهی دید‪.‬‬
‫دون خوان گفت‪:‬‬
‫‪ -‬به دنبال نیروی محرکه برو! به هر جا که تو را می برد‪.‬‬
‫خنارو نجواکنان گفت‪:‬‬
‫‪ -‬اگر به چشمان ناوال فکر کنی‪ ،‬متوجه می شوی کننه سننکه دو رو‬
‫دارد‪.‬‬
‫می خواستم به حرفهای آنان فکر کنم ولننی افکننارم از مننن فرمننان‬
‫نمی بردند‪ .‬چیزی به من فشننار مننی آورد‪ .‬احسنناس کننردم دارم آب مننی‬
‫شوم‪ .‬حالت تهوع داشننتم‪ .‬سننایه غننروب را دینندم کننه بسننرعت از دامنننه‬
‫رشته کوههای مغرب بال مننی رفننت‪ .‬حننس کننردم بننه دنبننالش مننی دوم‪.‬‬
‫خنارو در گوشم گفت‪:‬‬
‫‪ -‬راه بیفتیم‪.‬‬
‫دون خوان در گوش دیگرم گفت‪:‬‬
‫‪ -‬به قله بلند نگاه کن! درخشش را بنگر!‬
‫براستی در نقطه ای که دون خوان نشان داده بود‪ ،‬در بلندترین قله‬
‫آن رشته کوه‪ ،‬نقطه روشن درخشانی به چشم مننی خننورد‪ .‬آخریننن پرتننو‬
‫نور خورشید را نظاره کردم که بر آن قله می تابید‪ .‬حس کردم توی دلننم‬
‫خالی شد‪ ،‬انگار سوار سرسره ای بودم‪.‬‬
‫بیشتر از آنچننه بشننوم صندای غنرش دوردسننت زلزلنه ای را حنس‬
‫کردم که ناگهان مرا غرق در خود کننرد‪ .‬امننواج زمیننن لننرزه چنننان بلننند و‬
‫عظیم بود که مفهومش را برایم از دست داد‪ .‬من جرم ناچیزی بودم کننه‬
‫به دور خود پیچ و تاب می خورد‪.‬‬
‫بتدریج حرکت آرام شد‪ .‬قبل از آنکه همه چیننز آرام گیننرد‪ ،‬تنهننا یننک‬
‫تکان شدید بود‪ .‬سعی کردم به اطراف بنگرم‪ .‬تکیه گاهی نداشتم‪ .‬گننویی‬
‫چننون درخننتی در زمیننن کاشننته شننده بننودم‪ .‬بننالی سننرم گنبنند سننفید و‬
‫درخشان بیش از حد بزرگی بود‪ .‬از حضور آن احساس سرمستی کننردم‪.‬‬
‫به سویش پرواز کردم یا بهتر بگننویم مثننل گلننوله ای بننه طرفننش پرتنناب‬
‫شدم‪ .‬احساس راحتی‪ ،‬حمایت و ایمنی مننی کننردم‪ .‬هرچننه بننه ایننن گنبنند‬
‫نزدیکتر می شدم‪ ،‬این احساسات شدیدتر می شند‪ .‬سنرانجام منرا غنرق‬
‫در خود کرد و من تمام حواس خود را از دست دادم‪.‬‬
‫سپس می دانم آهسته مثل برگی که مننی افتنند‪ ،‬در هننوا در نوسننان‬
‫بودم‪ .‬خسته و کوفته بودم‪ .‬نیروی مکنده ای شروع به کشیدن مننن کننرد‪.‬‬
‫از میان سوراخ تاریکی گذشتم و آنگاه با دون خوان و خنارو بودم‪.‬‬
‫***‬

‫روز بعد من و دون خوان و خنارو به اآخاکا رفتیم‪ ،‬وقتی کننه تنننگ غننروب‬
‫من و دون خوان در اطراف میدان اصلی گنردش مننی کردینم‪ ،‬ناگهننان او‬
‫شروع به صحبت درباره رویدادهای روز پیش کرد‪ .‬پرسید وقننتی کننه مننی‬
‫گوید بینندگان کهن تصادفا با چیز خارق العاده ای روبننرو شنندند‪ ،‬آیننا مننی‬
‫فهمم به چه اشاره می کند‪.‬‬
‫گفتم که می فهمم ولی نمی توانستم آن را با کلمات توضننیح دهننم‪.‬‬
‫پرسید‪:‬‬
‫‪ -‬فکر می کنی آن مسئله عمده ای که می خواستم تو در قله کننوه‬
‫بفهمی چیست؟‬
‫صدایی در گوشم گفت‪:‬‬
‫‪ -‬همسویی‪.‬‬
‫و من همزمان آن را بر زبان آوردم‪.‬‬
‫بی اراده برگشتم و با خنارو تصادم کردم کننه درسننت پشننت سننرم‬
‫بود و پایش را جای پایم می گذاشت‪ .‬سرعت حرکتم او را از جا پراند‪ .‬به‬
‫خنده افتاد و سپس مرا در آغوش کشید‪.‬‬
‫نشستیم‪ .‬دون خوان گفت حرف زیادی نمی تواننند در مننورد نیننروی‬
‫محرکه ای که از زمین دریافت داشته ام به من بگوید‪ .‬گفت کننه سننالکان‬
‫همیشه در این موارد تنها هستند و شناخت واقعی بعدها و پننس از سننالها‬
‫مبارزه دست می دهد‪.‬‬
‫به دون خوان گفتم که مشکل من در فهم این مطالب و در اثر ایننن‬
‫واقعیت که او و خنارو تمام کارها را انجام داده اند‪ ،‬افزایش یافته اسننت‪.‬‬
‫من فقط تابع بی اراده ای بودم که تنهنا منی توانسنتم نسنبت بنه اعمنال‬
‫آنان واکنش نشان دهم‪ .‬هرگز در زندگیم نمی توانستم ابتکار عمل را بننه‬
‫دست گیرم‪ ،‬زیرا نمی دانستم چه عملی مناسب است و یا نخستین گننام‬
‫را چگونه بردارم‪ .‬دون خوان گفت‪:‬‬
‫‪ -‬نکته دقیقا در همین جاست‪ .‬هنوز قرار نیست که آن را بدانی‪ .‬تننو‬
‫را به حال خودت می گذاریم تا به تنهایی به همه کارهایی که اکنون با تننو‬
‫انجام می دهیم سر و سامان تازه ای دهی‪ .‬این وظیفه ای است کننه هننر‬
‫ناوالی باید با آن مواجه شود‪.‬‬
‫ناوال خولیان نیز با من همین کار را کرد‪ ،‬خیلی ظالمانه تر از آنچننه‬
‫که با تو می کنیم‪ .‬می دانست چه می کرد‪ .‬ناوال خارق العاده ای بود که‬
‫توانست ظرف چند سال به تمام چیزهایی که ناوال الیاس بننه او آمننوخته‬
‫بود سروسامان تازه ای دهد‪ .‬ظرف یک چشم به هم زدن کاری می کننرد‬
‫که من و تو برای آن باید عمری صرف کنیم‪ .‬تفاوت اینجاسننت کننه ننناوال‬
‫خولیان‪ ،‬تنها به یک تلنگر خفیف نیاز داشت‪ ،‬آنگاه آگنناهی او بننه کننار مننی‬
‫افتاد و تنها دری را که موجود است‪ ،‬می گشود‪.‬‬
‫‪ -‬منظورت از تنها در موجود چیست؟‬
‫‪ -‬منظورم این است که وقتی پیوندگاه انسان از محدوده مشخصی‬
‫فراتر رفت‪ ،‬نتایج همیشه برای همه یکسان است‪ .‬فنونی که آن را جابجننا‬
‫می کند‪ ،‬می تواند تا آنجا که امکان دارد متفاوت باشد‪ ،‬اما نتایننج همیشننه‬
‫یکسان است‪ ،‬یعنی پیوندگاه به کمک نیروی محرکه زمین دنیاهای دیگری‬
‫می سازد‪.‬‬
‫‪ -‬دون خوان آیننا نیننروی محرکننه زمیننن بننرای همننه انسننانها یکسننان‬
‫است؟‬
‫‪ -‬البته‪ .‬مشکل انسان معمولی گفتگوی درونی است‪ .‬شننخص‪ ،‬تنهننا‬
‫وقتی می تواند از این نیروی محرکه استفاده کننند کننه بننه سننکوت کامننل‬
‫دست یابد‪ .‬روزی که سعی کنی این نیروی محرکه را مورد استفاده قرار‬
‫دهی‪ ،‬این حقیقت به تو ثابت خواهد شد‪.‬‬
‫خنارو با صمیمیت گفت‪:‬‬
‫‪ -‬توصیه نمی کنم که امتحان کنی‪ .‬سالها طول می کشد تا شننخص‪،‬‬
‫سالک بی عیب و نقصی شود‪ .‬برای تحمل ضربه نیروی محرکه زمین باید‬
‫بهتر از آنچه که اکنون هستی باشی‪.‬‬
‫دون خوان گفت‪:‬‬
‫‪ -‬سرعت این نیروی محرکه همه چیز را در تو حننل خواهنند کننرد‪ .‬در‬
‫اثر ضربه آن به هیچ بدل می شویم‪ .‬سرعت و حس موجننودیت فننردی بننا‬
‫هم ناسازگارند‪ .‬من و خنارو دیروز در کوهستان تننو را در مننوقعیت ثننابتی‬
‫نگاه داشتیم و نقش لنگر تو را بازی کردیم‪ .‬در غیر این صننورت قننادر بننه‬
‫بازگشت نبودی‪ .‬شننبیه آدمهننایی بننودی کننه آگاهننانه از آن نیننروی محرکننه‬
‫استفاده کرده و به ناشناخته رفته اننند و هنننوز در بیکرانننی درک ناپننذیری‬
‫سرگردانند‪.‬‬
‫خواستم بیشتر توضیح دهد‪ ،‬امتناع کرد‪ .‬یکبنناره موضننوع صننحبت را‬
‫عوض کرد و گفت‪:‬‬
‫‪ -‬یک مطلب دیگر را هنوز نفهمیده ای و آن هم این است که زمیننن‬
‫موجودی حساس است‪ .‬و خنارو‪ ،‬این خناروی ترس آور می خواهنند تننو را‬
‫هل دهد تا بفهمی‪.‬‬
‫هر دو خندیدند‪ .‬خنارو به شوخی تنه ای به مننن زد و وقننتی کننه ایننن‬
‫کلمات را بر زبان آورد‪ ،‬چشمکی زد‪» .‬من ترس آورم«‪.‬‬
‫دون خوان ادامه داد‪:‬‬
‫‪ -‬خنارو کارفرمای هولناکی است‪ ،‬پست و ظالم‪ .‬اهمیننتی بننه تننرس‬
‫تو نمی دهد و بیرحمانه ضربه را وارد می آورد‪ .‬اگر من آنجا نبودم ‪.....‬‬
‫او تصویر کامل یک آقای پیر محننترم و فکننور بننود‪ .‬سننرش را پننایین‬
‫انداخت و آهی کشید‪ .‬قهقهه خنده هر دو برخاست‪.‬‬
‫وقتی که هر دو آرام شدند‪ ،‬دون خوان گفت که خنننارو مننی خواهنند‬
‫چیزی را که تا به حال نفهمیده ام به من نشان دهد‪ :‬برترین آگاهی زمیننن‬
‫آن چیزی است کننه جابجننایی بننه نننوار بننزرگ دیگننر فیوضننات را برایمننان‬
‫امکان پذیر می سازد‪ .‬گفت‪:‬‬
‫‪ -‬ما موجودات زنده مشاهده کنندگانیم‪ .‬مشاهده و درک مننی کنیننم‪،‬‬
‫زیرا فیوضات معینی از درون پیلننه انسنان بنا فیوضننات مشننخص بیرونننی‬
‫همسو می شوند‪ ،‬بدینسان همسویی گذرگاه نهانی است و نیروی محرکه‬
‫زمین کلید آن‪.‬‬
‫خنارو می خواهد که تو لحظه همسویی را مشاهده کنی‪ .‬نگاه کن!‬
‫خنارو چون مجری برنامه ای از جا برخاست و تعظیم کنرد‪ .‬بعنند بنه‬
‫ما نشان داد که در آستینها و پاچه شننلوارش چیننزی پنهننان نکننرده اسننت‪.‬‬
‫کفشهایش را درآورد و تکان داد تا به ما نشان دهنند کننه آنجننا نیننز چیننزی‬
‫پنهان نکرده است‪.‬‬
‫دون خوان با بیقیدی کامل می خندید‪ .‬خنارو دستهایش را بننه بننال و‬
‫پایین حرکت داد‪ .‬این حرکت تمرکزی سریع در من ایجاد کرد‪ .‬حس کردم‬
‫که هر سه ناگهان برخاسننتیم و از مینندان دور شنندیم‪ .‬مننن در میننان آنننان‬
‫بودم‪.‬‬
‫وقتی که به قدم زدن ادامه دادیم‪ ،‬قدرت دینند اطرافننم را از دسننت‬
‫دادم‪ .‬خانه ها و خیابانها را دیگر تشخیص نمی دادم‪ .‬کوهستانها و گیاهننان‬
‫سبز را نیز نمی دیدم‪ .‬در یک آن متوجه شدم که دیگر دون خوان و خنارو‬
‫را نیز نمی بینم‪ .‬در عوض دو مجموعه درخشان »می دیدم« که در کنارم‬
‫بال و پایین می رفتند‪.‬‬
‫در یننک آن دچننار ترسننی شنندم کننه بلفاصننله بننر آن غلبننه کننردم‪.‬‬
‫احساسی غیرعادی ولی آشنننا داشننتم کننه خننودم هسننتم و بننا وجننود ایننن‬
‫نیستم‪ .‬به هر حال به کمک قابلیت عجیب و غریب و در عین حال آشنایی‬
‫از هرچه در اطرافم بود آگاهی داشتم‪ .‬یکباره تصویر دنیا به مننن رو آورد‪.‬‬
‫همه وجودم »می دید«‪ .‬همه آن چیزی که در حنالت آگناهی عنادی جسنم‬
‫خود می نامم‪ ،‬قادر به دیدن بود‪ ،‬گویی چشم عظیمی بود که همه چیز را‬
‫تشخیص می داد‪ .‬اولین چیزی که پس از »دیدن« دو حباب نننور تشننخیص‬
‫دادم‪ ،‬جهان بنفش ارغوانی رنگ تندی بود که از چیزهایی شبیه دیواره هننا‬
‫و گنبدهای رنگی ساخته شده بود‪ .‬در همه جا سطوح هموار پننرده مانننند‪،‬‬
‫مرکب از دوایر متحد المرکز نامنظم به چشم می خورد‪.‬‬
‫احساس می کردم که از همه طرف فشار شدیدی بر من وارد مننی‬
‫شود و سپس صدایی در گوشم شنیدم‪» .‬می دیدم«‪ .‬صدا می گفننت کننه‬
‫فشار در اثر عمل حرکت است‪ .‬با دون خوان و خنارو حرکت می کردیم‪.‬‬
‫تکان خفیفی حس کردم‪ ،‬گویی مانعی کاغذی را شکسته بودم‪ ،‬و خننود را‬
‫در مقابل جهنانی درخشننان یننافتم‪ .‬نننور از همننه جنا مننی تابینند‪ ،‬امنا نمننی‬
‫درخشید‪ .‬گویی نزدیک بود کننه خورشننید از پننس ابرهننای سننفید و روشننن‬
‫بیرون آید‪ .‬به سرچشمه نور می نگریستم‪ .‬منظره زیبایی بود‪ .‬زمینننی در‬
‫کار نبود‪ .‬تنها ابرهای کرکی سننفید و ننور بنود‪ ،‬و منا روی ابرهننا راه مننی‬
‫رفتیم‪.‬‬
‫سپس دوباره چیزی مرا به دام انداخت‪ .‬هماهنگ با دو حباب نور در‬
‫اطرافم گام برمی داشتم‪ .‬بتدریج درخشش خود را از دسننت دادننند‪ ،‬کنندر‬
‫شدند و سرانجام به دون خوان و خنارو بدل گشتند‪ .‬ما در طننول خیابننانی‬
‫خلوت و دور از میدان راه می رفتیم‪ .‬سپس بازگشتیم‪.‬‬
‫دون خوان به من گفت‪:‬‬
‫‪ -‬هم اکنون خنارو به تو کمک کرد تننا فیوضننات خننود را بننا فیوضننات‬
‫آزادی که به نوار دیگری تعلق دارد همسو کنی‪ .‬همسویی باید بملیمننت و‬
‫به طور نامحسوس انجام شود‪ ،‬نه با بیقراری و نه با هیاهوی بسیار‪.‬‬
‫گفت هوشیاری که به آن نیاز است تا پیوننندگاه‪ ،‬دنیاهننای دیگننری را‬
‫بسازد‪ ،‬چیزی است که نمی تواند فی البداهه ساخته شننود‪ .‬قبننل از آنکننه‬
‫سالکان بتوانند مانع ادراک را در کمال مصونیت بشننکنند‪ ،‬هوشننیاری باینند‬
‫بتدریج رشد کند و فی النفسه به نیرویی بدل شود‪.‬‬
‫به میدان اصلی نزدیک می شدیم‪ .‬خنارو کلمه ای حرف نننزده بننود‪.‬‬
‫در سکوت راه می رفت‪ ،‬گننویی غننرق در افکننارش بننود‪ .‬درسننت قبننل از‬
‫آنکه به میدان برسیم‪ ،‬دون خوان گفت که خنارو می خواهد یک چیز دیگر‬
‫را به من نشان دهد‪ :‬همه چیز به وضعیت پیوندگاه بستگی دارد و دنیننایی‬
‫که وضعیت پیوندگاه‪ ،‬ما را وادار به مشاهده و درک آن مننی کننند‪ ،‬آنچنننان‬
‫واقعی است که که جز واقعیت برای چیزی دیگر جایی باقی نمی گننذارد‪.‬‬
‫دون خوان به من گفت‪:‬‬
‫‪ -‬خنننارو مننی خواهنند بننه خنناطر تننو پیوننندگاهش را وادارد تننا دنیننای‬
‫دیگری بسازد‪ ،‬آنگنناه وقننتی کننه او آن دنیننا را درک و مشنناهده مننی کننند‪،‬‬
‫درمی یابی که نیروی ادراکش جایی برای چیزی باقی نخواهد گذاشت‪.‬‬
‫خنارو پیشاپیش ما راه می رفت و دون خوان به من فرمننان داد تننا‬
‫ضمن آنکه به خنارو نگاه می کنم‪ ،‬چشننمهایم را بننرخلف حرکننت عقربننه‬
‫های ساعت بگردانم تا از کشیده شنندن بنا او حننذر کنننم‪ .‬اطنناعت کننردم‪.‬‬
‫خنارو پنج شش قدمی دورتر از من بود‪ .‬ناگهان هیکلش تجزیننه شنند و در‬
‫یک لحظه چون باد هوا محو گشت‪.‬‬
‫به یاد فیلمهای تخیلی که دیده بودم افتادم‪ .‬از خود پرسیدم آیا ما به‬
‫طور ناخودآگاه از امکاناتمان باخبریم‪ .‬دون خوان بآهستگی گفت‪:‬‬
‫‪ -‬در این لحظه خنارو توسط نیروی ادراک از مننا جنندا شننده اسننت‪.‬‬
‫وقتی که پیوندگاه جهانی را می سازد‪ ،‬آن جهان کامل است‪ .‬این‪ ،‬آن چیز‬
‫حیرت آوری است که بینندگان کهن تصادفا با آن برخننورد کردننند و هرگننز‬
‫آن را درنیافتند‪ :‬آگاهی زمین می تواند به ما نیروی محرکه ای دهد تا نوار‬
‫عظیم دیگری از فیوضات را همسو کنیم و نیروی این همسویی جدید دنیا‬
‫را محو می کند‪.‬‬
‫هر بار که بینندگان کهن همسویی جدینندی ایجنناد مننی کردننند‪ ،‬یقیننن‬
‫داشتند که به اعماق سننقوط‪ ،‬و یننا بننه آسننمانها صننعود کننرده اننند‪ .‬هرگننز‬
‫ندانستند وقتی که همسویی جدید و کامل ما را وادار به درک و مشنناهده‬
‫دنیای کامل دیگری کند‪ ،‬این جهان چون سرابی محو می شود‪.‬‬
‫فصل چهاردهم‬
‫نیروی چرخان‬

‫دون خوان داشت توضیحاتش را درباره تسلط آگاهی از سر می گرفننت‪.‬‬


‫ولی تغییر عقیده داد و از جای برخاست‪ .‬برای مدتی در سننکوت در اتنناق‬
‫بزرگ نشسته بودیم‪ .‬گفت‪:‬‬
‫‪ -‬می خواهم سعی کنی تا فیوضات عقاب را »ببینی«‪ .‬بدین منظور‬
‫باید ابتدا پیوندگاهت را به حرکت درآوری تا پیله انسان را »ببینی«‪.‬‬
‫ما از خانه به مرکز شهررفتیم‪ .‬روی نیمکت خالی و زهوار در رفتننه‬
‫پارک جلو کلیسا نشستیم‪ .‬اوایل بعد از ظهر و روزی آفتابی بود‪ .‬بنناد مننی‬
‫آمد و مردم زیادی در آن اطراف در جنب و جوش بودند‪.‬‬
‫گویی سعی می کرد حرفهایش را در مغزم بخوبی فرو کننند‪ ،‬تکننرار‬
‫کرد که همسویی نیرویی بیمانند است‪ ،‬زیرا یا کمک به جابجایی پیوننندگاه‬
‫می کند و یا آن را در وضعیت عادیش ثابت نگه مننی دارد‪ .‬گفننت یکننی از‬
‫ویژگیهای همسننویی کننه آن نقطننه را در جننای خننود ثننابت نگننه مننی دارد‪،‬‬
‫»اراده« است و ویژگی دیگر که آن نقطه را جابجا می کند‪» ،‬قصد« مننی‬
‫باشد‪ .‬خاطرنشان ساخت که یکی از وسوسه آمیزترین اسرار این اسننت‬
‫که چگونه اراده‪ ،‬این نیروی همسویی نامعین‪ ،‬به »قصد« یعنی به نیرویی‬
‫معین که در خدمت هر انسان است بدل می شود‪ .‬ادامه داد‪:‬‬
‫‪ -‬عجیننب تریننن بخننش ایننن اسننرار ایننن اسننت کننه انجننام دادن ایننن‬
‫دگرگونی بسیار آسان است‪ ،‬اما کار مشکل‪ ،‬اعتقاد به آسننانی آن اسننت‪.‬‬
‫راه نجات ما نیز در همین جاست‪ .‬باید متقاعد شویم و هیچ یک از ما نمی‬
‫خواهد متقاعد شود‪.‬‬
‫سپس گفت که مننن در حننادترین حننالت آگنناهی خننود هسننتم و مننی‬
‫توانم »قصد« کنم که پیوندگاهم به طور عمیق تنری در سنوی چنپ و بنه‬
‫»وضعیت رویا« جابجا شود‪ .‬گفت تا وقتی که »رویا« به آنان کمک نکرده‬
‫است‪ ،‬سالکان نباید سعی در »دیدن« کنند‪ .‬استدلل کننردم کننه خوابینندن‬
‫در ملء عام در توان من نیست‪ .‬حرفهننایش را روشنننتر کننرد و گفننت کننه‬
‫حرکت دادن پیوندگاه از محل طبیعی آن و ثابت نگه داشننتن آن در محننل‬
‫جدید به معنای به خواب رفتن است‪ .‬بینندگان با تمرین می آموزند که به‬
‫خواب روند و درعین حال طوری رفتار کنننند کننه گننویی بننرای آنهننا اتفنناق‬
‫خاصی نیفتاده است‪.‬‬
‫پس از لحظه ای مکث افزود که بننه منظننور »دینندن« پیلننه انسننان‪،‬‬
‫شخص باید به پشت آدمها وقتی که دور مننی شننوند خیننره شننود‪ .‬بیهننوده‬
‫است اگر از روبرو به افراد خیره شویم‪ ،‬زیننرا قسننمت جلننو تخننم مرغننی‬
‫شکل پیله انسان حفاظی دارد که بینندگان بننه آن »صننفحه مقابننل« مننی‬
‫گویند‪ .‬این سپری کامل نفوذناپذیر و مقاوم است که در تمام عمننر‪ ،‬مننا را‬
‫از یورشهایی که از نیروی خاص فیوضات ناشی می شود‪ ،‬حفظ می کند‪.‬‬
‫او همچنین به من گفت که اگر بنندنم سننخت شنند‪ ،‬بننه گننونه ای کننه‬
‫گویی منجمد شده است‪ ،‬حیرت زده نشوم‪ .‬گفت خود را همچننون آدمننی‬
‫حس خواهم کرد که در وسط اتاقی ایستاده است و از پنجره یننه خیابننان‬
‫می نگرد‪ .‬سرعت اساس این کار است‪ ،‬زیرا آدمها با سرعت فوق العاده‬
‫ای از مقابل پنجره ای که از میان آن »می بینیم« خواهند گذشت‪ .‬بعد به‬
‫من گفت که عضلتم را شل کنم و گفتگننوی درونیننم را متوقننف سننازم و‬
‫بگذارم که پیوندگاهم تحت تاثیر سکوت درونی به جلننو رانننده شننود‪ .‬مننرا‬
‫ترغیب کرد که بآرامی اما با قاطعیت به پهلوی راستم و بین اسننتخوانهای‬
‫کمر و قفسه سینه ضربه ای وارد آورم‪.‬‬
‫سننه بننار چنیننن کننردم و عمیقننا بننه خننواب رفتننم‪ .‬حننالت خاصننی از‬
‫خوابیدن بود‪ .‬بدنم به خواب رفتننه بننود امننا از هرچننه رخ مننی داد بننا خننبر‬
‫بودم‪ .‬صدای دون خوان را می شنیدم که با من حرف می زد‪ ،‬ولی گویی‬
‫که بیدار بودم‪ ،‬می توانستم تمام جملتش را دنبال کنم‪ .‬بننا ایننن حننال بننه‬
‫هیچ وجه نمی توانستم بدنم را حرکت دهم‪.‬‬
‫دون خوان گفت که مردی از مقابل پنجره »دیدنم « خواهد گذشت‬
‫و من باید سعی کنم که او را »ببینم«‪ .‬بیهننوده سننعی کننردم کننه سننرم را‬
‫حرکت دهم‪ .‬بعد پرهیب تخننم مرغننی شننکل درخشننانی ظنناهر شنند‪ ،‬مننی‬
‫درخشید‪ .‬تحت تاثیر اینن منظنره قنرار گرفتنم و قبنل از آنکنه بتنوانم بنر‬
‫حیرت خود غلبه کنم‪ ،‬ناپدید شده بود‪ .‬در حالی که بال و پایین می جهید و‬
‫در هوا غوطه می خورد رفته بود‪.‬‬
‫چنان همه چیز ناگهانی و سریع روی داده بود که مرا نننا امینند و بننی‬
‫قرار کرد‪ .‬حس کردم که دارم بیدار می شوم‪ .‬دوباره دون خننوان بننا مننن‬
‫حرف زد و تشویقم کرد کننه آرام گیننرم و راحننت باشننم‪ .‬گفننت کننه بننرای‬
‫بیقراری نه حقی دارم و نه وقتی‪ .‬ناگهان موجود درخشان دیگری ظاهر و‬
‫سپس دور و ناپدید گشت‪ ،‬گویی از پرزهای زبر سننفید درخشننان درسننت‬
‫شده بود‪.‬‬
‫دون خننوان نجواکنننان در گوشننم گفننت کننه اگننر بخننواهم‪ ،‬چشننمانم‬
‫قادرند با تمرکز بننر هننر چیننزی‪ ،‬حرکننت آن را آهسننته کنننند‪ .‬بعنند بننه مننن‬
‫هشدار داد که مرد دیگری می آید‪ .‬در آن لحظننه دریننافتم کننه دو صنندا را‬
‫می شنوم‪ .‬یکی از صداها صدایی بود کننه لحظننه ای پیننش شنننیده بننودم‪،‬‬
‫همان صدایی که به من توصیه کرده بود که صبور باشم‪ .‬این صنندای دون‬
‫خوان بننود‪ .‬صنندای دیگننر‪ ،‬صنندایی کننه بننه مننن مننی گفننت بننا اسننتفاده از‬
‫چشمانم حرکت هر چیز را آهسته کنم‪ ،‬صدای »دیدن« بود‪.‬‬
‫در آن بعنند از ظهننر‪ ،‬ده موجننود درخشننان را بننا حرکننات آهسننته‬
‫»دیدم«‪ .‬صدای »دیدن« مرا هدایت می کرد تا شاهد تمننام چیزهننایی کننه‬
‫دون خوان در مورد تابش آگاهی گفته بود‪ ،‬باشننم‪ .‬در سننوی راسننت ایننن‬
‫موجودات تخم مرغی شکل‪ ،‬نواری عمودی که حدود یک دهم پیله را مننی‬
‫پوشاند با درخشش کهربایی رنگ تندی قرار داشت‪ .‬صنندا گفننت کننه ایننن‬
‫نوار‪ ،‬آگاهی انسانی است‪ .‬صدا‪ ،‬نقطه ای را روی نوار به مننن نشننان داد‬
‫که درخششی تند داشت‪ .‬این نقطه در بالی شکلهای دوک مانند و تقریبا‬
‫بر فننراز آنهنا و در سننطح پیلنه قننرار داشنت‪ .‬صندا گفننت کنه اینن نقطنه‬
‫پیوندگاه است‪.‬‬
‫وقتی که من این موجودات درخشان را از نیمرخ می دینندم‪ ،‬شننکل‬
‫تخم مرغی آنها چون یویوی غیر متقارن عظیمننی بننود کننه بننه پهلننو قننرار‬
‫داشت و یا شبیه ظرفی تقریبا گرد بود کننه بننا سرپوشننش بننر پهلننو قننرار‬
‫گرفته بود‪ .‬قسمتی که چون سننرپوش بننه نظننر مننی رسننید‪ ،‬صننفحه جلننو‬
‫ظرف بود که حدود یک پنجم ضخامت پیله را می گرفت‪.‬‬
‫دلم می خواست که به »دینندن« ایننن موجننودات ادامننه دهننم‪ ،‬ولننی‬
‫دون خوان گفت که باید اکنون از روبرو آنقدر به مردم خیره شوم تا مانع‬
‫را بشکنم و فیوضات را »ببینم«‪.‬‬
‫از دستورش پیروی کردم تا درخشننانترین مجمننوعه زنننده‪ ،‬فریبنننده‬
‫ترین رشته های نور را دیدم‪ .‬منظره گیج کننده ای بود که فورا تعننادلم را‬
‫برهم زد‪ .‬به پهلو بر روی آسفالت پیاده رو افتادم‪ .‬از آنجا رشته های نننور‬
‫فریبنده را »دیدم« که افزون مننی شنندند‪ .‬آنهننا شننکفته و بنناز شنندند و از‬
‫میننان آنننان هننزاران تننار دیگننر بیننرون ریختننند‪ .‬ولننی ایننن تارهننا بننا وجننود‬
‫فریبندگی به دید عادی من ربطی نداشتند‪ .‬انبوهی از مردم به کلیسا می‬
‫رفتند‪ .‬دیگر آنها را نمی دیدم‪ .‬تنها چند زن و منرد در اطنراف نیمکنت منا‬
‫ایستاده بودند‪ .‬مننی خواسننتم چشننمانم را بننه آنهننا بنندوزم‪ ،‬امننا در عننوض‬
‫متوجه شدم که چگونه یکی از تارهای نور ناگهان متورم شد‪ .‬چننون گننوی‬
‫آتشینی شد که حدود دو متر قطر آن بود‪ .‬به طرفم غلتید‪ .‬اولین واکنشم‬
‫این بود که از سر راهش کنار روم‪ .‬قبل از آنکه بتوانم کوچکترین حرکتی‬
‫کنم‪ ،‬گوی با من برخورد کرد‪ .‬این برخورد را چنان به وضوح حننس کننردم‬
‫که گویی کسی بآرامی با مشت به شکمم کوفته بود‪ .‬لحظه ای بعد گننوی‬
‫آتشین دیگری بننا نیننروی بیشننتری بننا مننن برخننورد کننرد‪ .‬بعنند دون خننوان‬
‫بشدت کشیده ای به گونه ام زد‪ .‬بی اراده از جا پریدم و منظننره تارهننای‬
‫نور و گوی های آتشینی که به من اصابت می کردند محو شد‪.‬‬

‫***‬

‫دون خننوان گفننت کننه اولیننن برخننورد کوتنناهم را بننا فیوضننات عقنناب بننا‬
‫موفقیت گذرانده ام‪ ،‬ولی چند ضربه غلتک به طور خطرناکی شکاف مرا‬
‫باز کرده است‪ .‬اضافه کرد‪ ،‬گوی هایی که بننه مننن اصننابت کننردد‪ ،‬نیننروی‬
‫چرخان یا غلتک نامیده می شوند‪.‬‬
‫به خانه اش بازگشتیم‪ ،‬گرچه به یاد نمی آوردم چگننونه و یننا در چننه‬
‫زمانی‪ .‬چند ساعت در حنالتی بینن خنواب و بینداری گذراننده بنودم‪ .‬دون‬
‫خوان و سایر بینندگان گروهش به من مقدار زیادی آب دادند تا بنوشننم و‬
‫در فواصل کوتاهی نیننز مننرا در وان آب سننرد فننرو بردننند‪ .‬از دون خننوان‬
‫پرسیدم‪:‬‬
‫‪ -‬رشته هایی که »دیدم«‪ ،‬فیوضات عقاب بودند؟‬
‫‪ -‬بله‪ ،‬ولی تو آنها را واقعا »ندیدی«‪.‬‬
‫تازه داشتی »می دیدی« که غلتک تو را متوقف کرد‪ .‬اگر یک لحظه‬
‫دیگر مانده بودی‪ ،‬تو را نابود می کرد‪.‬‬
‫‪ -‬غلتک دقیقا چیست؟‬
‫‪ -‬نیرویی است که از فیوضات عقاب صادر می شود‪ .‬نیرویی دائمی‬
‫که به هر لحظه زندگیمان اصابت می کند‪ .‬وقتی کننه آن را »مننی بینیننم«‪،‬‬
‫مرگ آور است‪ .‬اما در غیر این صورت و در زندگی عادی اصل متوجه آن‬
‫نمی شویم‪ ،‬زیرا سپر محافظی داریم‪ .‬تمایلت از پننا درآورنننده ای داریننم‬
‫که تمام آگاهی ما را مشغول می کند‪ .‬دائمننا نگننران مقننام و امننوال خننود‬
‫هستیم‪ .‬به هر حال این سپر مننانع غلتننک نمننی شننود‪ ،‬تنهننا مننانع »دینندن«‬
‫مستقیم می گردد و ما را از مجروح شدن در اثر ترسنی کنه بنا »دیندن«‬
‫برخورد گویهای آتشین در ما ایجاد می شود محافظت می کند‪ .‬این سننپر‬
‫کمک و مانع بزرگی برای ماست‪ .‬ما را آرام و همزمان اغفال می کند‪ .‬به‬
‫ما احساس امنیت کاذب می دهد‪.‬‬
‫به من هشدارداد که در زندگیم لحظه ای فرا خواهد رسید که بدون‬
‫هیچ سپری باشم و پیوسته در معرض ضربات غلتک قرار گیرم‪ .‬گفت کننه‬
‫در زندگی سالک مرحله ای اجباری فرا می رسد کننه بننه عنننوان ازدسننت‬
‫دادن شکل انسانی شناخته می شود‪.‬‬
‫از او خواستم یک بار و برای همیشه بگوید که شکل انسانی چیست‬
‫و از دست دادنش چه مفهومی دارد‪.‬‬
‫پاسخ داد که بینندگان قالب انسننانی را بننه عنننوان نیننروی مقنناومت‬
‫ناپذیر همسویی فیوضاتی وصف می کنند که توسط تابش آگاهی درسننت‬
‫در نقطننه معینننی کننه معمننول پیوننندگاه انسننان در آن ثننابت شننده اسننت‪،‬‬
‫روشن شده باشد‪ .‬این نیرویی است که مننا انسننانها را مننی سننازد‪ .‬بنندین‬
‫ترتیب‪ ،‬انسان بودن یعنی اجبارا بننه ایننن نیننروی همسننویی بپیوننندیم و در‬
‫نتیجه یعنی وابستگی به نقطه معینی که نیرو از آنجا ناشی می شود‪.‬‬
‫پیوننندگاه سننالکان بننه خنناطر فعالیتهایشننان در لحظننه ای معیننن بننه‬
‫طرف چننپ حرکننت مننی کننند‪ ،‬ایننن حرکننتی دائمننی اسننت کننه نننتیجه آن‪،‬‬
‫احساس عجیب کناره جویی‪ ،‬خویشتن داری و یا حتی بیقیدی اسننت‪ .‬ایننن‬
‫حرکت پیوندگاه باعث همسویی جدید فیوضات مننی شننود‪ .‬ایننن آغنناز یننک‬
‫رشته جابجایی های مهمتر است‪ .‬بینندگان این جابجایی آغازین را به حننق‬
‫از دست دادن شننکل انسننانی مننی نامیدننند‪ ،‬زیننرا حرکننت اجتننناب ناپننذیر‬
‫پیوننندگاه را از محننل اصننلی آن پننی ریننزی مننی کننند و نننتیجه اش فقنندان‬
‫همیشگی وابستگی به نیرویی است که ما انسانها را می سازد‪.‬‬
‫سپس خواست تمام جزئیاتی را که می توانستم درباره گوی آتشین‬
‫به یاد آورم‪ ،‬شرح دهننم‪ .‬بننه او گفتننم آنقنندر گننذرا آنهننا را »دیننده ام« کننه‬
‫مطمئن نیستم بتوانم جزئیاتشان را شرح دهم‪.‬‬
‫خاطرنشان ساخت کنه »دیندن« ننوعی حسنن تعنبیر بنرای حرکننت‬
‫پیوندگاه است‪ .‬اگر پیوندگاهم را کمی بیشتر به طننرف چنپ حرکننت منی‬
‫دادم‪ ،‬تصویر واضح تری از گویهای آتشین می دیدم‪ ،‬تصویری که بعد مننی‬
‫توانستم به عنوان یک خاطره آن را تفسیر کنم‪.‬‬
‫سعی کردم تصویر واضح تری به یاد آورم‪ ،‬نتوانسننتم‪ .‬پننس آنچننه را‬
‫که به یاد می آوردم وصف کردم‪.‬‬
‫با دقت گوش کرد و بعد تشویقم کرد به یاد آورم که گویهای آتشین‬
‫بودند یا حلقه های آتشین‪ .‬گفتم که به خاطر نمی آورم‪.‬‬
‫توضیح داد که آن گویهای آتشین اهمیت زیادی بننرای انسننان دارننند‪،‬‬
‫زیرا آنها بیانگر نیرویی هستند که به تمام جزئیات زندگی یا مرگ وابسننته‬
‫است‪ ،‬همان چیزی که بینندگان جدید آن را نیروی چرخان نام نهاده اند‪.‬‬
‫از او خواستم منظورش را از تمام جزئیات زندگی یا مننرگ روشننن‬
‫کند‪ .‬گفت‪:‬‬
‫‪ -‬نیروی چرخان وسیله ای است کننه بننه کمننک آن عقنناب زننندگی و‬
‫آگاهی را به ودیعه می گذارد‪ ،‬ولی همچنین نیرویننی اسننت کننه مننی شننود‬
‫گفت باج می گیننرد‪ :‬تمننام موجننودات زنننده را وادار بننه مننردن مننی کننند‪.‬‬
‫بینندگان کهن آنچه را که امروز »دیدی«‪ ،‬غلتک می نامند‪.‬‬
‫گفت که بینندگان آن را به عنوان خننط ابنندی حلقننه هننای رنگیننن یننا‬
‫گویهای آتشین که پیوسته بر روی موجودات زنده مننی غلتننند وصننف مننی‬
‫کنند‪ .‬موجودات ارگانیک درخشان از روبرو با نیروی چرخننان مننواجه مننی‬
‫شوند‪ .‬تا روزی که این نیرو ثابت کند برای آنننان بیننش از اننندازه اسننت و‬
‫سرانجام موجودات متلشی شوند‪ .‬بینندگان کهن از »دیدن« اینکه غلتک‪،‬‬
‫آنان را در منقار عقاب می غلتاند تا بلعیده شوند مفتون شدند‪ .‬به همیننن‬
‫دلیل آن را غلتک نامیدند‪ .‬پرسیدم‪:‬‬
‫‪ -‬تو گفتی که منظره ای مفتون کننننده اسننت‪ .‬خنودت »دینندی« کننه‬
‫انسانها را بچرخاند؟‬
‫‪ -‬بی تردید آن را »دیده ام«‪.‬‬
‫و پس از مکثی افزود‪:‬‬
‫‪ -‬من و تو آن را کم و بیش در مکزیکوسیتی »دیدیم«‪.‬‬
‫ادعایش چنان بعید بود که حس کردم موظفم به او بگننویم ایننن بننار‬
‫را اشتباه می کند‪ .‬خندید و به یادم آورد کننه در آن روز مننن و او بننر روی‬
‫نیمکت پارک آلمدا در مکزیکوسیتی نشسته و شنناهد مننرگ مننردی بننوده‬
‫ایم‪ .‬گفت که آن حادثه را در حافظه زندگی روزمننره ام نیننز‪ ،‬همچننون در‬
‫فیوضات سوی چپم ثبت کرده ام‪.‬‬
‫در حالی که دون خوان با من صحبت می کرد‪ ،‬حس کردم چیزی در‬
‫مننن بتدریننج واضننحتر مننی شننود‪ ،‬و بعنند تمننام آن صننحنه را در پننارک بننا‬
‫وضوحی عجیب در پیش چشنم آوردم‪ .‬منرد در چمنن دراز کشنیده بنود و‬
‫سننه پلیننس در کنننارش ایسننتاده بودننند و تماشنناچیان را دور مننی کردننند‪.‬‬
‫بروشنی به یاد آوردم که دون خوان به پشتم می زد تا سطوح آگنناهیم را‬
‫تغییر دهنند و بعنند »دینندم«‪» .‬دینندنم« ننناقص بننود‪ .‬نمننی توانسننتم از شننر‬
‫منظره زندگی روزمره راحت شوم‪ .‬در نتیجه بر ساختمانها و رفت و آمنند‬
‫اتومبیلها آمیزه ای از تارهایی با باشکوه ترین رنگها افتاده بود‪ .‬این رشته‬
‫ها در واقع خطوط رنگین نور بود که از بال می آمد‪ .‬آنهننا زننندگی درونننی‬
‫داشتند‪ ،‬می درخشیدند و سرشار از انرژی بودند‪.‬‬
‫هنگامی که به مننرد محتضننر نگریسننتم‪» ،‬دینندم« دون خننوان از چننه‬
‫حرف می زند‪ .‬از چیزی که در ابتنندا همچننون حلقننه هننای آتننش و یننا تنناج‬
‫خروسهای رنگین بود‪ ،‬به هرکجا که چشم می دوختم مننی چرخینند‪ .‬حلقننه‬
‫ها روی مردم می غلتیدند‪ ،‬بر روی دون خوان‪ ،‬بر روی مننن‪ .‬در معننده ام‬
‫آنها را حس کردم و حالم به هم خورد‪.‬‬
‫دون خوان به مننن گفننت کننه چشننمانم را بننه مننرد محتضننر بنندوزم‪.‬‬
‫»دیدم« که در یک لحظه به دور خود پیچید‪ ،‬درست مثل کرم خاکی که به‬
‫محض تماس به دور خود گلوله مننی شننود‪ .‬حلقننه هننای فننروزان او را بننه‬
‫کننناری مننی راندننند‪ ،‬گننویی مننی خواسننتند او را از سننر راه باشننکوه و‬
‫تغییرناپذیرشان کنار زنند‪.‬‬
‫احساس ناخوشایندی بود‪ .‬حلقه های آتننش مننرا ترسننانده بننود‪ .‬آنهننا‬
‫ترسناک یا شوم نبودننند‪ .‬احسنناس بیمنناری و غننم نمننی کننردم‪ .‬حلقننه هننا‪،‬‬
‫بیشتر حالم را به هم می زد‪ .‬آنها را در اعماق معده ام حس مننی کننردم‪.‬‬
‫این حالت انزجار شدیدی بود که در آن روز حس کرده بودم‪.‬‬
‫یادآوری آن واقعه‪ ،‬احساس ناراحتی آن روز مرا دوباره زنننده کننرد‪.‬‬
‫وقتی حالم بد شد‪ ،‬دون خوان آنقدر خندید تا از نفس افتاد‪ .‬گفت‪:‬‬
‫‪ -‬عجب افراطی هستی‪ .‬نیروی چرخان اینقدرها هننم بنند نیسننت‪ .‬در‬
‫واقع دوست داشتنی است‪ .‬بینندگان جدید توصیه می کنند که مننا خننود را‬
‫بر آن بگشاییم‪ .‬بینندگان کهن نیز خود را بننر آنهننا مننی گشننودند‪ ،‬ولننی بننر‬
‫اساس دلیل و هدفهایی که خودبزرگ بینی و وسوسه آنها را هنندایت مننی‬
‫کرد‪.‬‬
‫برعکس‪ ،‬بینندگان جدید با آن دوست می شوند‪ .‬بدون خودبزرگ بینننی بننا‬
‫آن سروکار پیدا می کنند و آشنا می شوند‪ .‬و این کننار نتایننج فننوق العنناده‬
‫ای دربر دارد‪.‬‬
‫گفت که جابجایی پیوندگاه تنها چیزی است کننه شننخص بننه آن نینناز‬
‫دارد تا خود را بر نیروی چرخان بگشاید‪ .‬اضافه کرد که اگننر شننخص ایننن‬
‫نیننرو را بننه طننور آگاهننانه »ببیننند«‪ ،‬خطننر آن ننناچیز اسننت‪ .‬بننه هننر حننال‬
‫جابجایی ناخواسننته پیوننندگاه کننه شنناید در اثننر ضننعف جسننمی‪ ،‬خسننتگی‬
‫روحی‪ ،‬بیماری یا یک بحران روحی یا جسمی مثل ترس یا مسننتی باشنند‪،‬‬
‫موقعیت خطرناکی به وجود می آورد‪ .‬ادامه داد‪:‬‬
‫‪ -‬وقتی که پیوندگاه ناخواسته جابجا می شود‪ ،‬پیله را ترک می دهد‪.‬‬
‫بارها برایت از شکافی حرف زده ام که انسان در زیر ناف دارد‪ .‬درواقننع‬
‫در زیر ناف نیسننت‪ ،‬بلکنه بننر فننراز نناف و روی پیلنه قننرار دارد‪ .‬شنکاف‬
‫بیشتر به یک گودرفتگی شباهت دارد‪ ،‬به یک نقص طبیعی در پیله صنناف‪.‬‬
‫این همان محلی است که غلتک بی وقفه به آن اصننابت و از آنجننا پیلننه را‬
‫خرد می کند‪.‬‬
‫به توضیحاتش ادامه داد و گفننت کننه اگننر جابجننایی پیوننندگاه ننناچیز‬
‫باشد‪ ،‬ترک خوردگی کوچک است و پیلنه بخنودی خنود و بسنرعت ترمیننم‬
‫می شود‪ .‬هرکس دیر یا زود این مسئله را تحربه مننی کننند‪ :‬منظننره لکننه‬
‫های رنگی و اشکال کج و معوج که حتی با چشم بسته هم مشنناهده مننی‬
‫شود‪.‬‬
‫اگر جابجایی قابل ملحظه باشد‪ ،‬ترک خوردگی وسیع است و زمان‬
‫بیشتری طول می کشد تا پیله ترمیم شود‪ ،‬مثل مورد سالکانی که عمنندا‬
‫از گیاهان اقتدار برای این جابجایی استفاده می کنند یا مردمی کننه مننواد‬
‫مخدر مصرف می کنند و ناخواسته همین کار را انجام می دهننند‪ .‬در ایننن‬
‫موارد انسان احساس بی حسی و سرما می کند‪ .‬حرف زدن و حتی فکر‬
‫کردن برایش مشکل می شود‪ ،‬گویی از درون یخ زده است‪.‬‬
‫دون خوان گفت در مننواردی کننه پیوننندگاه در اثننر آسننیب روانننی یننا‬
‫بیماری مهلکی بشدت جابجا شود‪ ،‬نیروی چرخان ترک خوردگی در طننول‬
‫پیله ایجاد می کننند‪ .‬پیلننه متلشننی مننی شننود و بننه دور خننود مننی پیچنند و‬
‫شخص می میرد‪ .‬پرسیدم‪:‬‬
‫‪ -‬یک جابجایی ارادی نیز می تواند چنین شکافی ایجاد کند؟‬
‫‪ -‬گاهی اوقات‪ .‬ما واقعا شکننده هستیم‪ .‬از انجا که غلتک پی در پی‬
‫به ما برخورد می کند‪ ،‬مرگ از میان این شننکاف بننه سننراغمان مننی آینند‪.‬‬
‫مرگ‪ ،‬نیروی چرخان است‪ .‬وقتی که ضعفی در شکاف موجود درخشننان‬
‫بیابد‪ ،‬خودبخود آن را ترک می دهد و متلشی می کند‪.‬‬
‫‪ -‬همه موجودات زنده شکافی دارند؟‬
‫‪ -‬البته‪ .‬اگر نداشته باشند می میرند‪ .‬معهذا اندازه و شننکل شننکافها‬
‫متفاوت است‪ .‬شکاف انسان‪ ،‬گودرفتگی کاسه مانندی به اننندازه مشننت‬
‫است‪ ،‬خیلی هم شکننده و آسیب پذیر‪ .‬شکاف سننایر موجننودات ارگانیننک‬
‫خیلی شبیه به شکاف انسان است‪ .‬بعضی از آنهننا نیرومننندتر از مننال مننا‬
‫هستند و بعضی ضعیفتر‪ .‬اما شکاف موجودات غیرارگانیک واقعا متفنناوت‬
‫است‪ .‬بیشنتر شنبیه نخنی دراز و تنار منویی درخشننده اسنت‪ .‬در ننتیجه‪،‬‬
‫موجودات غیرارگانیک خیلی بیشتر از ما مقاوم هستند‪.‬‬
‫زننندگی طننولنی ایننن موجننودات خیلننی جننذاب اسننت و بینننندگان کهننن‬
‫نتوانستند در مقابل این جذابیت مقاومت کنند و به دنبالش رفتند‪.‬‬
‫گفت که این نیرو مننی تواننند دو نننتیجه کننامل متضنناد داشننته باشنند‪.‬‬
‫بینندگان کهن اسیر نیروی چرخان شدند و بینندگان جدینند بننا هنندیه آزادی‬
‫پنناداش زحمننات خننود را مننی گیرننند‪ .‬بیننننندگان جدینند توسننط تسننلط بننر‬
‫»قصد« با نیروی چرخان آشنا می شوند و در زمان معینی پیله های خننود‬
‫را می گشایند و نیرو بجای اینکه آنها را مثل یننک کننرم خنناکی کننه بننه دور‬
‫خود گلوله شده است بچرخاند‪ ،‬در خود فننرو مننی بننرد‪ .‬نننتیجه نهننایی آن‪،‬‬
‫متلشی شدن کامل و آنی آنان است‪.‬‬
‫منن سنوالت بیشنماری دربناره بقنای آگناهی پنس از آنکننه موجنود‬
‫فروزان در آتش درون سوخته شد پرسیدم‪ .‬پاسننخی نننداد‪ .‬فقننط خندینند‪،‬‬
‫شانه ها را بال انداخت و گفت که وسوسه بینندگان کهننن در مننورد غلتننک‬
‫آنان را نسبت به سوی دیگر آن نیرو کور کرد‪ .‬بینندگان جدینند بننا اشننتغال‬
‫خاطر همیشگی در رد سنت‪ ،‬روش دیگری برگزیدند‪ .‬ابتدا کننامل مخننالف‬
‫بودند که »دیدنشان« را بر غلتک متمرکز کنند‪ .‬آنهننا اسننتدلل مننی کردننند‬
‫که لزم است نیروی فیوضات آزاد را از جنبننه حیننات بخننش و سرچشننمه‬
‫فزاینده آگاهی دریابند‪ .‬دون خوان ادامه داد‪:‬‬
‫‪ -‬آنها دریافتند که خننراب کننردن هرچیننز بسننی آسننانتر از سنناختن و‬
‫نگهداری آن است‪ .‬نابود کردن زننندگی در مقایسننه بننا حیننات بخشننیدن و‬
‫پروراندن آن هیچ است‪ .‬البته‪ ،‬بینننندگان جدینند در ایننن مننورد اشننتباه مننی‬
‫کردند‪ ،‬ولی به موقع اشتباه خود را تصحیح کردند‪.‬‬
‫‪ -‬دون خوان چگونه اشتباه می کردند؟‬
‫‪ -‬اشتباه است اگر برای »دیدن«‪ ،‬هر چیزی را به گونه ای انننتزاعی‬
‫در نظر گیریننم‪ .‬بینننندگان جدینند‪ ،‬در آغنناز درسننت برعکننس پیشینیانشننان‬
‫رفتار کردند‪ .‬آنها با دقتی یکسان بر دیگر سوی غلتک تمرکز مننی کردننند‪.‬‬
‫آنچننه برایشننان رخ داد‪ ،‬اگننر وحشننتناکتر از آن چیننزی نباشنند کننه بننر سننر‬
‫بینندگان کهن آمد‪ ،‬دست کم به همان اندازه وحشتناک است‪ .‬آنها درست‬
‫چون آدمهای معمولی در اثر مرگی احمقانه مردند‪ .‬نه اسننرار و خطننرات‬
‫بینندگان کهن را می شناختند و نه طلب آزادی بینندگان امروزی را‪.‬‬
‫اولین بینندگان جدینند در خنندمت همگننان بودننند‪ ،‬زیننرا »دیدنشننان« را بننر‬
‫سننوی حیننات بخننش فیوضننات متمرکننز مننی کردننند‪ .‬سرشننار ازعشننق و‬
‫مهربانی بودند‪ .‬ولی این مانع چرخش آنان نشد‪ .‬آنان نیننز چننون بینننندگان‬
‫کهن که سرشار از اندوه بودند‪ ،‬آسیب پذیر بودند‪.‬‬
‫گفت که برای بینندگان جدید امروزی‪ ،‬تحمل ناپذیر است که درست‬
‫چون افرادی که هرگز در طول زندگیشان هدفی نداشته اننند‪ ،‬بعنند از یننک‬
‫عمر زندگی همراه با نظم و تلش درجا بزنند‪.‬‬
‫دون خوان گفت کننه ایننن بینننندگان جدینند پننس از آنکننه سنتشننان را‬
‫دوباره برقرار ساختند‪ ،‬دریافتند کننه دانننش بینننندگان کهننن دربناره نیننروی‬
‫چرخان کامل بوده است‪ .‬بینندگان کهن در مرحله ای نتیجه گرفتننه بودننند‬
‫که در واقع این دو خصوصیت متفاوت یک نیرو اسننت‪ .‬ویژگننی غلتننان کننه‬
‫منحصرا به نابودی و مرگ می انجامد و ویژگی دورانی که از سوی دیگننر‬
‫به حیات و آگاهی‪ ،‬کمال و عزم منتهی مننی شننود‪ .‬بننا ایننن حننال بینننندگان‬
‫کهن تصمیم گرفته بودند که فقط با ویژگی غلتان سروکار داشته باشننند‪.‬‬
‫سپس توضیح داد‪:‬‬
‫‪ -‬بینندگان جدید که به صورت دسته جمعی خیره می شدند‪ ،‬قادر به‬
‫»دیدن« تفاوت ویژگی غلتان و ویژگی دوران شدند‪» .‬دیدننند« کننه هننر دو‬
‫نیرو با هم آمیخته اند‪ ،‬ولننی یکننی نیسننتند‪ .‬نیننروی دوران درسننت قبننل از‬
‫نیروی غلتان به سراغمان می آید‪ .‬آنها آنقنندر بننه یکنندیگر نزدیننک اننند کننه‬
‫گویی یکی هستند‪.‬‬
‫آن نیرو را به این دلیل نیروی دوران می نامند که به صننورت حلقننه هننا و‬
‫دوایر نخ مانند رنگین ظنناهر مننی شننود‪ .‬براسننتی چیننز حساسننی اسننت و‬
‫درست چون نینروی غلتنان‪ ،‬امننا بنه منظنور دیگننری‪ ،‬بنی وقفننه بنه تمنام‬
‫موجودات زنده اصابت می کند‪ .‬به آنان برخورد می کننند تننا نیننرو‪ ،‬جهننت‪،‬‬
‫آگاهی و حیات بخشد‪.‬‬
‫بینندگان جدید کشف کردند که تعادل این دو نیرو در تمام موجودات زنده‬
‫بسیار حساس است‪ .‬اگر در لحظه خاصی شخص احساس کند که نیروی‬
‫غلتان شدیدتر از نیروی دورانی به او اصابت می کند‪ ،‬یعنی تعادل به هننم‬
‫خورده است‪ .‬از آن به بعد نیروی غلتان هرچه شدیدتر اصابت می کند تننا‬
‫ترک خوردگی موجود زنده را می شکند و او را وادار به مردن می کند‪.‬‬
‫او افزود از آنچه که مننن گننوی آتشننین نامیننده ام‪ ،‬حلقننه ای رنگیننن‬
‫خارج می شود که دقیقا به اندازه موجود زنده چون انسان‪ ،‬درخت‪ ،‬جرم‬
‫و یا همزاد است‪ .‬پرسیدم‪:‬‬
‫‪ -‬حلقه ها اندازه های متفاوتی دارند؟‬
‫به اعتراض گفت‪:‬‬
‫‪ -‬حرفهای مرا به مفهننوم لغننوی برداشننت نکننن! بننه معنننای واقعننی‬
‫کلمه هیچ حلقه ای وجود ندارد‪ ،‬بلکه نیروی دورانی است که به بینندگانی‬
‫که »رویا می بینند«‪ ،‬احساس وجود حلقه ها را می دهد‪ .‬آنها اندازه هننای‬
‫متفاوت نیز ندارند‪ .‬نیرویننی تقسننیم ناپننذیر اسننت کننه بننا همننه موجننودات‬
‫زنده‪ ،‬اعم از ارگانیک و غیرارگانیک مناسب است‪.‬‬
‫‪ -‬چرا بینندگان کهن بر ویژگی غلتان تمرکز می کردند؟‬
‫‪ -‬زیرا یقین داشتند که زننندگی آنهننا بننه »دینندن« آن وابسننته اسننت‪.‬‬
‫مطمئن بودند که »دیدنشان« پاسخگوی سننوالت کهننن آنهننا خواهنند بننود‪.‬‬
‫می دانی‪ ،‬فکر می کردند که اگر پرده از اسرار نیننروی چرخننان بردارننند‪،‬‬
‫آسیب ناپذیر و جاودانی می شوند‪ .‬غم انگیز اینجاست که بننه هرحننال بننه‬
‫طریقی پرده از اسرار برداشتند‪ ،‬با وجود این نه آسیب پذیر ماندننند و نننه‬
‫جاودانی‪.‬‬
‫وقتی که بینندگان کهن متوجه شدند غیرممکن است تا هنگامی که انسان‬
‫پیلننه ای دارد بننرای جاوینند ماننندن زحمننت بکشنند‪ ،‬همننه چیننز را دگرگننون‬
‫کردند‪.‬‬
‫دون خوان توضیح داد‪ ،‬این طور به نظر می رسد که بینندگان کهننن‬
‫هرگز درنیافتند که پیله انسانی ظرفی است و نمی تواند برای همیشه در‬
‫برابر یورشهای مداوم نیروی چرخان تاب آورد‪ .‬با وجود همننه دانشننی کننه‬
‫انباشته بودند‪ ،‬در پایان محققا وضع بهتری نداشتند و شاید هم بدتر از یک‬
‫انسان معمولی بودند‪.‬‬
‫‪ -‬از چه نظر بدتر از یک انسان معمولی بودند؟‬
‫‪ -‬معرفت خارق العاده آنان مجبورشان کرد کننه ایننن امننر را بنندیهی‬
‫بپندارند که انتخاب آنان درست بوده است‪ .‬پس »تصمیم گرفتننند بننه هننر‬
‫قیمتی که باشد‪ ،‬زنده بمانند«‪.‬‬
‫دون خوان به من نگریست و لبخندی زد‪ .‬با این مکث نمایشننی مننی‬
‫خواست چیزی بگوید که نتوانستم حدس بزنم‪ .‬تکرار کرد‪:‬‬
‫‪» -‬زننده مانندن را برگزیدنند«‪ .‬درسنت مثنل اینکنه تصنمیم بگیرنند‬
‫درختی شوند تننا تقریبننا بننا ایننن نوارهننای بننزرگ دسننت نیننافتنی دنیاهننایی‬
‫بسازند‪.‬‬
‫‪ -‬منظورت چیست‪ ،‬دون خوان؟‬
‫‪ -‬منظورم این است که بجای اینکه بگذارند تا نیروی چرخان آنهننا را‬
‫برای بلعیده شدن در منقار عقاب بگرداند‪ ،‬از آن برای جابجایی پیوننندگاه‬
‫خود به وضعیتهای تصورناپذیر »رویا« استفاده کردند‪.‬‬
‫فصل پانزدهم‬
‫رزمندگان با مرگ‬

‫حدود ساعت دو بعد از ظهر به خانه خنارو رسیدم‪ .‬من و دون خوان‬
‫گفتگویمان را از سر گرفتیم و آنگاه دون خوان مرا در حالت ابرآگاهی‬
‫قرار داد و گفت‪:‬‬

‫‪ -‬باز هم هر سه درست مثل آن روز که روی آن صخره صاف رفتیم‪ ،‬با‬


‫یکدیگریم‪ .‬امشب می خواهیم به آن منطقه سفر دیگری کنیم‪.‬‬

‫اکنون دانش کافی داری تا در مورد آن مکان و تاثیراتش بر آگاهی نتایج‬


‫مهمی بگیری‪.‬‬

‫‪ -‬دون خوان‪ ،‬آن مکان چه چیز خاصی دارد؟‬

‫‪ -‬امشب حقایق وحشت آوری را که بینندگان کهن درباره نیروی چرخان‬


‫جمع کرده اند‪ ،‬کشف خواهی کرد‪ .‬و خواهی »دید« وقتی که می گفتم‬
‫بینندگان کهن تصمیم گرفتند به هر قیمتی که باشد زنده بمانند‪ ،‬چه‬
‫منظوری داشتم‪.‬‬
‫به طرف خنارو برگشت که نزدیک بود به خواب رود‪ .‬سقلمه ای به او زد‬
‫و پرسید‪:‬‬

‫‪ -‬فکر نمی کنی که بینندگان کهن آدمهای وحشتناکی بوده اند؟‬

‫خنارو با لحن کنایه آمیزی گفت‪:‬‬

‫‪ -‬ابدا‪.‬‬

‫و بعد گویی از شدت خستگی از پا درآمد‪.‬‬

‫سرش بتدریج پایین افتاد و لحظه ای بعد انگار به خواب عمیقی فرو‬
‫رفت‪ .‬چانه اش روی سینه قرار گرفت‪ .‬خرناس می کشید‪.‬‬

‫می خواستم با صدای بلند بخندم‪ .‬بعد متوجه شدم که خنارو به من خیره‬
‫شده است‪ ،‬گویی با چشمان باز خوابیده بود‪ .‬بین دو خرناس افزود‪:‬‬

‫‪ -‬آنها چنان مردان وحشتناکی بودند که حتی مرگ را به مبارزه می‬


‫طلبیدند‪.‬‬

‫دون خوان از من پرسید‪:‬‬

‫‪ -‬دلت نمی خواهد بدانی که چگونه این مردان وحشتناک مرگ را به‬
‫مبارزه می طلبیدند؟‬

‫گویی مرا تشویق می کرد که در مورد وحشتناک بودن آنان مثالی‬


‫بخواهم‪ .‬مکثی کرد و طوری به من نگریست که برق انتظار را در‬
‫چشمانش دیدم‪ .‬گفتم‪:‬‬

‫‪ -‬منتظرید که از شما مثالی بخواهم‪ ،‬نیستید؟‬

‫در حالی که به پشتم می زد و می خندید گفت‪:‬‬

‫‪ -‬این لحظه بزرگی است‪ .‬حامیم نیز در همین جا مچم را گرفت و مرا‬
‫میخکوب کرد‪ .‬از او خواستم مثالی بزند و او نیز این کار را کرد‪ .‬حال‬
‫بخواهی یا نخواهی‪ ،‬می خواهم برایت مثالی بزنم‪.‬‬

‫‪ -‬می خواهی چه کنی؟‬


‫چنان این سوال را با ترس پرسیدم که عضلت معده ام منقبض و صدایم‬
‫دورگه شد‪ .‬مدتی طول کشید تا خنده دون خوان تمام شد‪ .‬هر بار که‬
‫دون خوان صحبت را از سر می گرفت از شدت خنده به سرفه می‬
‫افتاد‪ .‬در حالی که چشمانش را می مالید گفت‪:‬‬

‫‪ -‬همان طور که خنارو به تو گفت‪ ،‬بینندگان کهن آدمهای وحشتناکی‬


‫بودند‪ .‬چیزی بود که می خواستند به هر قیمتی که باشد از آن حذر کنند‪،‬‬
‫نمی خواستند بمیرند‪ .‬ممکن است بگویی که انسان معمولی هم نمی‬
‫خواهد بمیرد‪ ،‬ولی مزیت بینندگان کهن بر انسان عادی این بود که آنها‬
‫تمرکز و انضباط داشتند تا به کمک »قصد« خود همه چیز را از خود دور‬
‫کنند و عمل »قصد« کردند که مرگ را دور کنند‪.‬‬

‫مکثی کرد‪ ،‬ابروانش را بال برد و به من نگریست‪ .‬گفت که دارم عقب‬


‫می مانم و سوالت همیشگی ام را نمی پرسم‪ .‬متوجه شدم که قصد‬
‫دارد مرا وادار به پرسش این سوال کند که آیا بینندگان کهن موفق شده‬
‫اند با »قصدشان« مرگ را از خود برانند‪ .‬اما او به من گفته بود که‬
‫دانش آنها در مورد غلتک نیز مانع مرگ آنان نشده بود‪.‬‬

‫در حالی که کلماتش را با دقت فوق العاده ای بر زبان می آورد گفت‪:‬‬

‫‪ -‬ولی آنان موفق شدند که با »قصد« مرگ را از خود دور کنند‪ ،‬با وجود‬
‫این باید می مردند‪.‬‬

‫‪ -‬چگونه با »قصد« مرگ را از خود دور کردند؟‬

‫‪ -‬به همزادهایشان نگریستند و دیدند که آنها موجودات زنده ای هستند که‬


‫در مقابل نیروی چرخان استقامت بیشتری دارند‪ .‬آنها همزادها را الگوی‬
‫خویش قرار دادند‪.‬‬

‫دون خوان توضیح داد که بینندگان کهن دریافتند که تنها موجودات‬


‫ارگانیک‪ ،‬حفره کاسه مانندی دارند‪ .‬اندازه و شکل و شکنندگی آن‪،‬‬
‫ترکیب مطلوبی از آنان می سازد که در مقابل یورش نیروی غلتان‬
‫شکستن و فروریختن پوسته درخشان را تسریع می کند‪ .‬همزادها بجای‬
‫گودرفتگی تنها خطی دارند و در نتیجه سطح آنچنان ناچیزی در معرض‬
‫یورش نیروی چرخان قرار می دهند که عمل فناناپذیر می شوند‪ .‬پیله‬
‫آنان می تواند یورشهای غلتک را تا بینهایت تحمل کند‪ ،‬زیرا شکاف مویی‬
‫شکل‪ ،‬محل یورش مطلوبی به نیروی چرخان عرضه نمی کند‪ .‬دون‬
‫خوان ادامه داد‪:‬‬

‫‪ -‬بینندگان کهن برای بستن شکاف خود فنون عجیب و غریبی را بسط‬
‫دادند‪ .‬آنها اساسا حق داشتند بپندارند که شکاف مویی شکل بادوام تر از‬
‫حفره کاسه مانند است‪.‬‬

‫‪ -‬هنوز این فنون وجود دارند؟‬

‫‪ -‬نه‪ ،‬وجود ندارند‪ .‬ولی تنی چند از بینندگانی که به آن عمل می کنند‪،‬‬


‫هنوز وجود دارند‪.‬‬

‫به دلیل ناشناخته ای جمله اش وحشتی واقعی در من ایجاد کرد‪ .‬یکباره‬


‫تنفسم تغییر کرد و نمی توانستم آهنگ سریع آن را کنترل کنم‪ .‬دون‬
‫خوان پرسید‪:‬‬

‫‪ -‬آنها تا امروز هم زنده مانده اند‪ ،‬این طور نیست خنارو؟‬

‫خنارو در حالی که به ظاهر در خواب عمیقی فرو رفته بود زیر لب گفت‪:‬‬

‫‪ -‬یقینا همین طور است‪.‬‬

‫از دون خوان پرسیدم که دلیل ترس شدید مرا می داند‪ .‬او مرا به یاد‬
‫فرصت دیگری در همین اتاق انداخت که از من پرسیده بود آیا وقتی‬
‫خنارو در را باز کرده است‪ ،‬متوجه ورود موجودات عجیب و غریب شده‬
‫ام‪ .‬ادامه داد‪:‬‬

‫‪ -‬آن روز پیوندگاهت خیلی عمیق در سوی چپ رفته و دنیای ترس آوری‬
‫ساخته بود‪ .‬اما قبل هم به تو گفته ام که آنچه به یاد نمی آوری برای این‬
‫است که مستقیما به دنیای بسیار دوری می روی و از ترس خودت را‬
‫خیس می کنی‪.‬‬

‫دون خوان به سوی خنارو برگشت که بآرامی خرناس می کشید و‬


‫پاهایش را دراز کرده بود و پرسید‪:‬‬

‫‪ -‬از شدت ترس خودش را خیس نکرده بود خنارو؟‬


‫خنارو زیر لب گفت‪:‬‬

‫‪ -‬کامل خودش را خیس کرده بود‪.‬‬

‫دون خوان خندید و گفت‪:‬‬

‫‪ -‬باید بدانی که ما تو را به خاطر ترست ملمت نمی کنیم‪ .‬خودمان نیز‬


‫از بعضی از اعمال بینندگان کهن منزجریم‪ .‬مطمئنم که حال متوجه شده‬
‫ای آنچه را نمی توانی درباره آن شب به یاد آوری‪ ،‬این است که تو‬
‫بینندگان کهن را »دیدی« که هنوز زنده اند‪.‬‬

‫خواستم اعتراض کنم که متوجه هیچ چیز نشده ام‪ ،‬اما نتوانستم کلمی‬
‫برزبان آورم‪ .‬مجبور شدم قبل از آنکه کلمه ای بگویم چند بار سینه ام را‬
‫صاف کنم‪ .‬خنارو بلند شده بود و بآرامی در نزدیکی گردنم به پشتم می‬
‫زد‪ ،‬گویی که داشتم خفه می شدم‪ .‬سپس گفت‪:‬‬

‫‪ -‬وزغی در گلویت گیر کرده است‪.‬‬

‫با صدای جیغ مانندی از او تشکر کردم‪ .‬افزود‪:‬‬

‫‪ -‬نه‪ ،‬فکر می کنم جوجه در گلویت گیر کرده است‪.‬‬

‫و نشست تا بخوابد‪.‬‬

‫دون خوان گفت که بینندگان جدید علیه تمام اعمال عجیب و غریب‬
‫بینندگان کهن طغیان کردند و آنها را نه تنها بیهوده‪ ،‬بلکه برای تمامیت‬
‫هستیمان مضر دانستند و تا آنجا پیش رفتند که آن فنون را از برنامه‬
‫آموزشی سالکان جدید حذف کردند و تا نسلها اسمی از این فنون برده‬
‫نمی شد‪.‬‬

‫در اوایل قرن هیجدهم‪ ،‬ناوال سباستین‪ ،‬عضوی از گروه مکتب مستقیم‬
‫ناوالهایی که دون خوان به آن تعلق داشت‪ ،‬موجودیت این فنون را‬
‫دوباره کشف کرد‪ .‬پرسیدم‪:‬‬

‫‪ -‬چگونه آنها را دوباره کشف کردند؟‬


‫‪ -‬او‪» ،‬کمین کننده و شکارچی« ماهری بود و در اثر بی عیب و نقصی‬
‫خویش این فرصت را یافت که عجایب را فراگیرد‪.‬‬

‫گفت‪ ،‬یک روز وقتی که ناوال سباستین می خواست کارهای عادی‬


‫روزانه اش را شروع کند‪ -.‬او خادم کلیسای شهری بود که در آن می‬
‫زیست‪ -.‬در جلو در کلیسا مرد سرخپوست میانه سالی یافت که ظاهرا‬
‫دچار دردسر شده بود‪.‬‬

‫ناوال سباستین به سراغ او رفت و پرسید که آیا احتیاج به کمک دارد‪.‬‬


‫مرد با صدای بلند و واضحی پاسخ داد‪:‬‬

‫‪ -‬برای بستن شکافم به کمی انرژی نیاز دارم‪ .‬کمی از انرژیت را به من‬
‫می دهی؟‬

‫دون خوان گفت آن طور که می گویند ناوال سباستین مات و مبهوت‬


‫شده بود‪ .‬نمی دانست آن مرد از چه حرف می زند‪ .‬پیشنهاد کرد که‬
‫سرخپوست را به دیدن کشیش ببرد‪ .‬مرد صبرش را از دست داد و با‬
‫عصبانیت ناوال سباستین را متهم کرد که چرا طفره می رود و گفت‪:‬‬

‫‪ -‬من به انرژی تو نیاز دارم‪ ،‬زیرا یک ناوالی‪ .‬بیا مخفیانه از اینجا برویم‪.‬‬

‫ناوال سباستین تسلیم قدرت جاذب آن مرد بیگانه شد و با بردباری با او‬


‫به کوهستان رفت‪ .‬روزها از او خبری نبود‪ .‬وقتی که بازگشت نه تنها‬
‫دیدگاه تازه ای از بینندگان کهن داشت‪ ،‬بلکه جزئیات فنون آنان را نیز‬
‫می دانست‪ .‬بیگانه‪ ،‬تولتکی کهن بود‪ ،‬یکی از آخرین بازماندگانشان‪ .‬دون‬
‫خوان ادامه داد‪:‬‬

‫‪ -‬ناوال سباستین عجایبی درباره بینندگان کهن دریافت‪ .‬او‪ ،‬اولین کسی‬
‫یود که دانست آنها واقعا چقدر عجیب و غریب و گمراه بوده اند‪ .‬قبل از‬
‫او‪ ،‬آن دانش آوازه ای بیش نبود‪.‬‬

‫شبی حامیم و ناوال الیاس نمونه ای از آن گمراهی را به من نشان‬


‫دادند‪ .‬آنها واقعا به من و خنارو آن را نشان دادند‪ ،‬بنابراین بجاست که‬
‫هردو همان نمونه را به تو نشان دهیم‪.‬‬
‫می خواستم به صحبت ادامه دهم تا این کار را عقب اندازم‪ .‬به زمان‬
‫نیاز داشتم تا خود را آرام سازم و به همه چیز فکر کنم‪ .‬ولی قبل از آنکه‬
‫بتوانم چیزی بگویم‪ ،‬دون خوان و خنارو مرا عمل از خانه بیرون کشیدند‪.‬‬
‫به طرف تپه های فرسوده ای که قبل رفته بودیم‪ ،‬به راه افتادیم‪.‬‬

‫در پای تپه عظیم بی آب و علفی توقف کردیم‪ .‬دون خوان به کوههای‬
‫دوردست جنوبی اشاره کرد و گفت که بین محلی که ایستاده ایم و‬
‫شکافی طبیعی که در یکی از آن کوهها‪ ،‬شکافی که چون دهانی باز می‬
‫ماند‪ ،‬دست کم هفت محل وجود دارد که بینندگان کهن در آنجا تمام‬
‫قدرت آگاهیشان را متمرکز می کردند‪.‬‬

‫دون خوان گفت که بینندگان کهن نه تنها باهوش و جسور‪ ،‬بلکه کامل‬
‫موفق بودند‪ .‬افزود که حامیش به او و خنارو محلی را که بینندگان کهن‬
‫تحت تاثیر عشق به زندگی‪ ،‬خود را زنده دفن می کردند و عمل با‬
‫»قصد«‪ ،‬نیروی چرخان را از خود دور می کردند به آنها نشان داده‬
‫است‪ .‬ادامه داد‪:‬‬

‫‪ -‬در این مکانها چیز چشمگیری وجود ندارد‪ .‬بینندگان کهن کوشش می‬
‫کردند اثری از خود برجای نگذارند‪ .‬تنها یک منظره است‪ .‬شخص باید‬
‫»ببیند« تا بداند که این مکانها کجا هستند‪.‬‬

‫گفت که نمی خواهد به این مکانهای دوردست برود ولی می خواهد مرا‬
‫به نزدیکترین آنها ببرد‪ .‬اصرار کردم بدانم که ما در آنجا به دنبال چه‬
‫هستیم‪ .‬گفت که می خواهیم بینندگان مدفون شده را »ببینیم« و برای‬
‫این کار باید تا تاریکی شب زیر بوته ای سبز پنهان شویم‪ .‬بوته ها را‬
‫نشان داد؛ حدود هشتصد متر دورتر و برفراز شیب تندی قرار داشتند‪.‬‬

‫ما به بوته زار رسیدیم و تا آنجا که می توانستیم راحت نشستیم‪ .‬او‬


‫توضیح را از سر گرفت و با صدای آهسته ای گفت که بینندگان کهن‬
‫برای گرفتن انرژی از زمین‪ ،‬خود را مدتی در زمین مدفون می کردند‪.‬‬
‫زمان آن بستگی به کاری داشت که می خواستند انجام دهند‪ .‬هرچه‬
‫وظیفه آنها مشکلتر بود‪ ،‬به همین نسبن مدت بیشتری مدفون می‬
‫ماندند‪.‬‬

‫دون خوان برخاست و با حالتی احساساتی نقطه ای را به من نشان داد‬


‫که چند متر دورتر از ما بود‪ .‬گفت‪:‬‬
‫‪ -‬دو بیننده کهن در آنجا مدفونند‪ ،‬حدود دو هزار سال پیش خود را دفن‬
‫کرده اند تا از مرگ بگریزند‪ ،‬ولی نه با این فکر که از آن بگریزند‪ ،‬بلکه با‬
‫این اندیشه که با آن به مبارزه برخیزند‪.‬‬

‫دون خوان از خنارو خواست که به من محل دقیق دفن آنان را نشان‬


‫دهد‪ .‬برگشتم تا نگاهی به خنارو اندازم و دریافتم که او در کنارم نشسته‬
‫و دوباره به خواب عمیقی فرو رفته است‪ .‬اما با کمال تعحب دیدم که از‬
‫جا پرید و مثل سگی پارس کرد و بسرعت به طرف محلی که دون خوان‬
‫به من اشاره می کرد‪ ،‬دوید‪ .‬به دور آن نقطه می دوید و کامل ادای سگ‬
‫کوچکی را درمی آورد‪.‬‬

‫نمایش خیلی مضحکی بود‪ .‬دون خوان از شدت خنده نزدیک بود روی‬
‫زمین بیفتد‪ .‬پس از آنکه خنارو نزد ما بازگشت و دوباره به خواب رفت‪،‬‬
‫دون خوان گفت‪:‬‬

‫‪ -‬خنارو چیز خارق العاده ای را به تو نشان داد‪ .‬او به تو چیزی درباره‬


‫پیوندگاه و »رویا« نشان داده است‪ .‬اکنون رویا می بیند ولی می تواند‬
‫طوری رفتار کند که گویی کامل بیدار است و هرچه را که می گویی‬
‫بشنود‪ .‬در این وضعیت می تواند فعالتر از هنگام بیداری باشد‪.‬‬

‫لحظه ای سکوت کرد‪ ،‬گویی فکر می کرد بعد چه بگوید‪ .‬خنارو با آهنگ‬
‫منظمی خرناس می کشید‪.‬‬

‫دون خوان گفت که چقدر برای او آسان است که نقاط ضعف بینندگان‬
‫کهن را بیابد و با این حال با کمال صداقت باید بگوید که او هرگز از‬
‫تکرار این مطلب که چقدر کارهای آنها شگفت آور بوده است‪ ،‬خسته‬
‫نمی شود‪ .‬گفت که آنها زمین را به طور کامل درک کردند‪ .‬نه تنها نیروی‬
‫محرکه زمین را کشف و از آن استفاده کردند‪ ،‬بلکه کشف کردند که اگر‬
‫مدفون شده بمانند‪ ،‬پیوندگاهشان فیوضاتی را همسو می کند که به طور‬
‫عادی دست نیافتنی هستند‪ ،‬و این همسویی‪ ،‬قابلیت عجیب و وصف‬
‫ناپذیر زمین را به کار می اندازد تا ضربات پیوسته نیروی چرخان را‬
‫منحرف کند‪ .‬در نتیجه‪ ،‬آنها عجیب ترین و پیچیده ترین فنون را برای دفن‬
‫کردن خودشان بسط دادند تا خود را برای مدت بسیار طولنی دفن کنند‬
‫بدون آنکه آسیبی بر آنها وارد آید‪ .‬آنان در مبارزه با مرگ آموختند که‬
‫چگونه این زمان را تا هزاران سال طولنی کنند‪.‬‬
‫روزی ابری بود و شب بسرعت فرا رسید‪ .‬در لحظه ای همه چیز در‬
‫تاریکی فرو رفت‪ .‬دون خوان بلند شد و من و خناروی خوابگرد را به‬
‫صخره صاف و عظیم بیضی شکلی برد که از لحظه ای که به آن مکان‬
‫رسیده بودیم‪ ،‬نظرم را جلب کرده بود‪ .‬شبیه صخره صافی بود که قبل‬
‫دیده بودیم‪ ،‬اما آنچنان بزرگتر بود که این فکر از خاطرم گذشت که این‬
‫صخره را با تمام عظمتش عمدا به آن مکان آورده اند‪ .‬دون خوان گفت‪:‬‬

‫‪ -‬این مکان دیگری است‪ .‬این تخته سنگ عظیم را به عنوان دامی اینجا‬
‫گذارده اند تا توجه انسانها را به خود جلب کند‪ .‬دلیلش را بزودی می‬
‫فهمی‪.‬‬

‫لرزشی از جسمم گذشت‪ .‬فکر کردم دارم از حال می روم‪ .‬می دانستم‬
‫که بی تردید بیش از حد واکنش نشان می دهم و می خواستم درباره آن‬
‫چیزی بگویم که دون خوان با نجوای گرفته ای به حرفهایش ادامه داد و‬
‫گفت از آنجا که خنارو در حال »رویا دیدن« است‪ ،‬به اندازه کافی بر‬
‫حرکت پیوندگاهش تسلط دارد تا آن را حرکت دهد و می تواند به‬
‫فیوضات خاصی دست یابد که تمام چیزهای اطراف تخته سنگ را بیدار‬
‫کند‪ .‬توصیه کرد که پیوندگاهم را به حرکت درآورم و از پیوندگاه خنارو‬
‫پیروی کنم‪ .‬گفت به شرطی می توانم این کار را انجام دهم که ابتدا‬
‫»قصد« پایدارم را برای حرکت دادن آن آماده کنم و سپس بگذارم که‬
‫سمت حرکت آن توسط شرایط مشخص شود‪.‬‬

‫پس از لحظه ای تعمق در گوشم نجواکنان گفت که در مورد طرز عمل‬


‫نگران نباشم‪ ،‬زیرا بیشتر چیزهای واقعا غیرعادی که در این مورد برای‬
‫بینندگان یا مردم عادی رخ می دهد به این جهت است که بخودی خود و‬
‫تنها با مداخله »قصد« اتفاق می افتد‪.‬‬

‫لحظه ای سکوت کرد و سپس افزود که تنها خطری که برایم وجود دارد‪،‬‬
‫این است که بینندگان مدفون شده بناچار سعی خواهند کرد که مرا تا‬
‫سرحد مرگ بترسانند‪ .‬توصیه کرد که آرامش خود را حفظ کنم و در‬
‫مقابل ترس از پا نیفتم ولی حرکات خنارو را دنبال کنم‪.‬‬

‫با ناامیدی تلش کردم که حالم به هم نخورد‪ .‬دون خوان به پشتم زد و‬


‫گفت که من برای ایفای نقش ناظری بی دست و پا‪ ،‬آدم کهنه کاری‬
‫هستم‪ .‬مرا مطمئن کرد که آگاهانه مانع حرکت پیوندگاهم نمی شوم‪ ،‬اما‬
‫همه آدمها خودبخود این کار را انجام می دهند‪ .‬نجواکنان گفت‪:‬‬

‫‪ -‬چیزی چنان تو را خواهد ترساند که عقل از سرت می پرد‪ .‬تسلیم نشو‪،‬‬


‫زیرا اگر تسلیم شوی می میری‪ .‬و کرکسهای پیر این دیار برای انرِژت‬
‫جشن خواهند گرفت‪.‬‬

‫التماس کنان گفتم‪:‬‬

‫‪ -‬از اینجا برویم‪ .‬واقعا پشیزی برای دیدن مثال پوچ بینندگان کهن ارزش‬
‫فایل نیستم‪.‬‬

‫خنارو که کامل بیدار و در کنارم نشسته بود گفت‪:‬‬

‫‪ -‬خیلی دیر شده است‪ .‬حتی اگر سعی کنیم بگریزیم‪ ،‬دو بیننده و‬
‫همزادهایشان در نقطه دیگری تو را از پای درخواهند آورد‪ .‬از هم اکنون‬
‫به دور ما حلقه زده اند‪ .‬درست در این لحظه شانزده آگاهی بر تو‬
‫متمرکز شده است‪.‬‬

‫نجواکنان در گوش خنارو گفتم‪:‬‬

‫‪ -‬آنها چه کسانی هستند؟‬

‫‪ -‬چهار بیننده و اطرافیانشان‪ .‬از لحظه ای که به اینجا رسیده ایم از‬


‫وجود ما آگاه شده اند‪.‬‬

‫می خواستم برگردم و جانم را نجات دهم اما دون خوان بازویم را نگاه‬
‫داشت و به آسمان اشاره کرد‪ .‬متوجه شدم که دگرگونی قابل توجهی در‬
‫میدان دیدم ایجاد شده است‪ .‬بجای تاریکی قیرگون آنجا‪ ،‬نور دلنشین‬
‫سحرگاهی به چشم می خورد‪ .‬بسرعت چهار جهت اصلی را حدس زدم‪.‬‬
‫آسمان سمت شرق به وضوح روشنتر بود‪.‬‬

‫در اطراف سرم فشار عجیبی حس کردم‪ .‬گوشهایم زنگ می زدند‪.‬‬


‫احساس سرما کردم و در عین حال تب‪ .‬بیش از همیشه ترسیده بودم‬
‫اما آنچه مرا آزار می داد‪ ،‬احساس رنج آور شکست و زبونی بود‪.‬‬
‫احساس انزجار و بدبختی کردم‪.‬‬
‫دون خوان در گوشم زمزمه کرد‪ .‬گفت باید هوشیار باشم‪ ،‬زیرا هر آن‬
‫ممکن است بینندگان کهن بر ما سه تن یورش آورند‪ .‬خنارو گویی چیزی‬
‫او را شتابزده می کرد با زمزمه ای کوتاه گفت‪:‬‬

‫‪ -‬اگر دلت می خواهد می توانی مرا محکم بگیری‪.‬‬

‫لحظه ای تردید کردم‪ .‬نمی خواستم دون خوان بفهمد که من از شدت‬


‫ترس مایلم خنارو را محکم بچسبم‪ .‬خنارو با صدای بلند گفت‪:‬‬

‫‪ -‬دارند می آیند!‬

‫چیزی مچ پای چپم را گرفت و در یک آن دنیا پیش چشمم سیاه شد‪ .‬با‬
‫تمام وجودم سردی مرگ را حس کردم‪ .‬دانستم که بر روی گیره ای‬
‫آهنی پا گذاشته ام‪ ،‬شاید روی تله خرسی‪ .‬قبل از آنکه از شدت ترس‬
‫فریاد گوشخراشی برکشم‪ ،‬همه این افکار مثل برق از ذهنم گذشت‪.‬‬

‫دون خوان و دون خنارو با صدای بلند خندیدند‪ .‬آنها حتی یک متر هم با‬
‫من فاصله نداشتند ولی من چنان وحشتزده بودم که متوجه آنها نشدم‪.‬‬

‫دون خوان نفس زنان به من فرمان داد‪:‬‬

‫‪ -‬بخوان! بخوان‪ ،‬برای نجات زندگیت بخوان‪.‬‬

‫سعی کردم پایم را آزاد کنم‪ .‬چنان سوزشی حس کردم که گویی سوزن‬
‫به پایم فرو می کردند‪ .‬دون خوان پیاپی اصرار داشت که آواز بخوانم‪ .‬او‬
‫و خنارو شروع به خواندن تصنیف عامیانه ای کردند‪ .‬خنارو در حالی که‬
‫مرا از فاصله ای کمتر از پنج سانتیمتر می نگریست‪ ،‬ابیات را به زبان‬
‫می آورد‪ .‬آنها با صدایی گوشخراش و خارج از نت می خواندند‪ .‬داشت‬
‫نفسشان بند می آمد و آنقدر بلند آواز می خواندند که به خنده افتادم‪.‬‬
‫دون خوان به من گفت‪:‬‬

‫‪ -‬بخوان وگرنه نابود خواهی شد‪.‬‬

‫خنارو گفت‪:‬‬

‫‪ -‬بیا سه نفری بخوانیم‪ .‬می خواهیم یک بولرو بخوانیم‪.‬‬


‫هر سه خارج از نت آوازخواندن را از سر گرفتیم‪ .‬مثل مستها مدتی با‬
‫بلندترین صدا آواز خواندیم‪ .‬احساس کردم که گیره آهنین‪ ،‬پایم را بتدریج‬
‫رها می کند‪ .‬جرئت نکرده بودم به پایم نگاه کنم‪ .‬وقتی نگاه کردم‪،‬‬
‫دریافتم که تله ای در کار نبوده است‪ ،‬پرهیب تیره ای به شکل سر مرا‬
‫گاز می گرفت‪.‬‬

‫تنها کوششی فوق العاده مانع از بیهوشی من شد‪ .‬احساس کردم حالم‬
‫به هم می خورد و بی اراده سعی کردم خم شوم‪ ،‬ولی کسی با نیروی‬
‫فوق بشری بازو و گردنم را بدون اینکه درد بگیرد گرفته بود و مانع‬
‫حرکتم می شد‪ .‬روی لباسهایم بال آوردم‪.‬‬

‫دل به هم خوردگیم چنان شدید بود که داشتم ازحال می رفتم‪ .‬دون‬


‫خوان از کدوی کوچکی که همیشه وقتی به کوهستان می رفتیم به‬
‫همراه داشت‪ ،‬آب به چهره ام زد‪ .‬آب به زیر یقه ام رفت‪ .‬سردی آب‬
‫دوباره تعادل جسمیم را برقرار کرد‪ ،‬اما به نیرویی که بازو و گردنم را‬
‫گرفته بود تاثیری نکرد‪ .‬دون خوان با صدایی بلند و لحنی چنان آشکار که‬
‫فورا اجساس بهبودی کردم گفت‪:‬‬

‫‪ -‬فکر می کنم که تو در ترسیدن زیاده روی می کنی‪.‬‬

‫سپس افزود‪:‬‬

‫‪ -‬دوباره آواز بخوانیم‪ ،‬آوازی پر معنا بخوانیم‪ .‬خواندن بولرو دیگر کافی‬
‫است‪.‬‬

‫بآرامی از هوشیاری و دقت نظر او تشکر کردم‪ .‬با شندین آواز لوالنتینا‬
‫چنان به هیجان آمدم که گریه را سردادم‪.‬‬

‫»از آن رو که رنجها برده ام‬

‫می گویند نگون بختی مرا نشانه کرده است‪.‬‬

‫اهمیتی ندارد‬

‫حتی اگر او خود ابلیس باشد‬


‫خوب می دانم چگونه باید بمیرم‪.‬‬

‫والنتینا! والنتینا!‬

‫خود را بر گذرگاهت خواهم افکند‪.‬‬

‫اگر باید فردا بمیرم‪،‬‬

‫بگذار امروز بمیرم‪ ،‬یکبار برای همیشه‪«.‬‬

‫تمام وجودم تحت تاثیر همبستگی شگفت انگیز ارزشها منقلب شد‪.‬‬
‫هرگز ترانه ای بر من چنین تاثیری نگذاشته بود‪ .‬با شنیدن این اشعار که‬
‫قبل به نظرم بیانگر حالت احساسی پیش پا افتاده بود‪ ،‬فکر کردم که‬
‫خصوصیات سالکان را فهمیده ام‪ .‬دون خوان در ذهنم فرو کرده بود که‬
‫سالکان با مرگ که در کنارشان است زندگی می کنند و با آگاهی از‬
‫اینکه مرگ با آنهاست‪ ،‬شجاعت رویارویی با هر چیز را پیدا می کنند‪.‬‬
‫دون خوان گفته بود که بدترین چیزی که می تواند برایمان رخ دهد این‬
‫است که باید بمیریم و از آنجا که سرنوشت ما تغییرناپذیر است‪ ،‬آزادیم‪.‬‬
‫کسی که همه چیز را از دست داده است‪ ،‬چیزی ندارد تا بترسد‪.‬‬

‫به سوی دون خوان و خنارو رفتم و آنان را در آغوش کشیدم تا قدردانی‬
‫و تحسین فراوان خود را نسبت به آنان بیان کنم‪.‬‬

‫آنگاه دریافتم که دیگر چیزی مرا نگرفته است‪ .‬دون خوان بدون کلمی‬
‫بازویم را گرفت و مرا به سوی تخته سنگ صاف برد تا بنشینم‪ .‬خنارو در‬
‫حالی که سعی می کرد با وضع راحتی بنشیند با لحنی شاد گفت‪:‬‬

‫‪ -‬نمایش تازه شروع می شود‪ .‬تو فقط ورودیه ات را پرداخته ای و روی‬


‫سینه ات پخش شده است‪.‬‬

‫به من نگریست و هر دو خنده را سر دادند‪ .‬خنارو گفت‪:‬‬


‫‪ -‬خیلی نزدیک من ننشین‪ .‬من از کسانی که استفراغ می کنند خوشم‬
‫نمی آید‪ .‬اما خیلی هم دور نشو‪ .‬بینندگان کهن حقه های خود را تمام‬
‫نکرده اند‪.‬‬

‫تا آنجا که ادب اجازه می داد‪ ،‬نزدیک آنها نشستم‪ .‬لحظه ای نگران‬
‫وضعم شدم و بعد حالت تهوعم برایم بی معنا شد‪ ،‬زیرا متوجه مردمی‬
‫شدم که به سوی ما می آمدند‪ .‬نمی توانستم هیکل آنها را بروشنی‬
‫ببینم‪ .‬اما توده ای از اشکال انسانی را تشخیص دادم که در تاریک و‬
‫روشن حرکت می کردند‪ .‬آنها با آنکه می باید در آن ساعت فانوس یا‬
‫چراغ قوه ای به همراه داشته باشند‪ ،‬چیزی با خود نداشتند‪ .‬این جزئیات‬
‫به گونه ای مرا نگران کرد‪ .‬نمی خواستم فکرم را به این مسئله متمرکز‬
‫کنم و عمدا شروع به تفکر منطقی کردم‪ .‬فکر کردم که ما باید با صدای‬
‫آواز بلندمان توجه آنها را جلب کرده باشیم و می آیند تا ببینند چه خبر‬
‫است‪ .‬دون خوان با دست روی شانه ام زد‪ .‬با حرکت سرش مردانی را‬
‫نشان داد که پیشاپیش گروه بودند و گفت‪:‬‬

‫‪ -‬آن چهار مرد‪ ،‬بیننده کهن اند‪ .‬سایرین همزادهایشان هستند‪.‬‬

‫قبل از آنکه بتوانم ابراز کنم که اینها فقط دهقانان محلی هستند‪ ،‬درست‬
‫در پشت سرم صدای خش و خشی شنیدم‪ .‬با حالتی هراسان بسرعت‬
‫برگشتم‪ .‬حرکتم آنقدر سریع بود که هشدار دون خوان را خیلی دیر‬
‫شنیدم‪ .‬شنیدم که فریاد زد‪:‬‬

‫‪ -‬برنگرد!‬

‫کلماتش صدایی بیش نبود‪ .‬هیچ مفهومی برایم نداشت‪ .‬وقتی که‬
‫برگشتم دیدم سه مرد عجیب و غریب بدشکل‪ ،‬درست از صخره پشت‬
‫سرم‪ ،‬بال می آیند‪ .‬به سوی من می خزیدند‪ .‬دهانشان به حالت کابوس‬
‫مانندی باز بود و بازوهایشان را دراز کرده بودند تا مرا بگیرند‪.‬‬

‫می خواستم از ته دل فریاد برآورم‪ ،‬اما در عوض قارقار عذاب آوری از‬
‫گلویم خارج شد‪ ،‬گویی چیزی نای مرا مسدود کرده بود‪ .‬بی اراده روی‬
‫زمین غلتیدم و از دسترسشان دور شدم‪.‬‬

‫وقتی که برخاستم‪ ،‬دون خوان به کنارم پرید و درست در همان لحظه‬


‫گروهی از مردانی که توسط کسانی که دون خوان نشانم داده بود‬
‫هدایت می شدند‪ ،‬مثل کرکسهایی به رویم افتادند‪ .‬چون خفاش یا موش‬
‫صحرایی جیغ می کشیدند‪ .‬از شدت وحشت فریاد برآوردم‪ .‬این بار‬
‫توانستم فریاد گوشخراشی را از ته دل برآورم‪.‬‬

‫دون خوان با چالکی ورزشکاری که در بهترین وضعیت جسمی است‪،‬‬


‫مرا از چنگ آنان بیرون کشید و روی تخته سنگ برد‪ .‬با لحنی جدی به من‬
‫گفت هرقدر هم که بترسم نباید به اطراف بنگرم‪ .‬گفت که همزادها به‬
‫هیچ وجه نمی توانند مرا هل بدهند‪ ،‬اما مطمئنا می توانند مرا بترسانند و‬
‫بر زمین اندازند‪ .‬به هر حال روی زمین همزادها می توانند هر کسی را‬
‫نگاه دارند‪ .‬اگر من نزدیک محلی که بینندگان دفن شده ام بر زمین افتم‪،‬‬
‫در اختیار آنها قرار خواهم گرفت‪ .‬در حالی که همزادهایشان مرا گرفته‬
‫اند‪ ،‬آنها مرا تکه تکه خواهند کرد‪ .‬افزود که این مطلب را قبل به من‬
‫نگفته‪ ،‬زیرا امیدوار بوده است که من به تنهایی مجبور به »دیدن« و‬
‫فهمیدن آن شوم‪ .‬تصمیم او داشت به بهای زندگی من تمام می شد‪.‬‬

‫این احساس که مردان عجیب و غریب درست در پشت سرم هستند‪،‬‬


‫تقریبا تحمل ناپذیر بود‪ .‬دون خوان با قاطعیت به من فرمان داد آرام‬
‫گیرم و توجهم را به چهار مردی که در پیشاپیش آن گروه ده دوازده‬
‫نفری بودند‪ ،‬متمرکز کنم‪ .‬به محض آنکه نگاهم را بر آنها متمرکز کردم‪،‬‬
‫گویی همه آن مردان به یک اشاره به لبه صخره صاف رفتند‪ .‬آنجا‬
‫متوقف شدند و مثل ماری فش و فش را سردادند‪ .‬جلو و عقب می‬
‫رفتند‪ .‬حرکاتشان هماهنگ به نظر می رسید‪ .‬آنقدر منسجم و منظم بود‬
‫که گویی حرکتی ماشینی است‪ .‬می شود گفت که حرکتی الگویی را‬
‫تکرار می کردند تا به کمک آن مرا سحر کنند‪ .‬خنارو‪ ،‬گویی با کودکی‬
‫حرف می زند گفت‪:‬‬

‫‪ -‬بچه جون به آنها زل نزن!‬

‫صدای خنده ای که پس از آن به گوش رسید‪ ،‬چون ترس من جنون آمیز‬


‫بود‪ .‬چنان بشدت خندیدیم که صدای آن در تپه های اطراف طنین افکند‪.‬‬

‫مردان بی درنگ متوقف شدند‪ ،‬گویی مبهوت شده بودند‪ .‬انگار با یکدیگر‬
‫حرف می زدند و مشورت می کردند‪ .‬بعد یکی از آنان روی صخره پرید‪.‬‬
‫خنارو فریاد کشید‪:‬‬

‫‪ -‬مواظب باش! این یک بیننده است‪.‬‬


‫داد زدم‪:‬‬

‫‪ -‬باید چه کنیم؟‬

‫دون خوان با لحنی بدیهی پاسخ داد‪:‬‬

‫‪ -‬می توانیم دوباره آواز بخوانیم‪.‬‬

‫ترس من به اوج شدت خود رسیده بود‪ .‬بال و پایین پریدم و مثل حیوانی‬
‫غریدم‪ .‬مرد روی زمین پرید‪ .‬دون خوان گفت‪:‬‬

‫‪ -‬به این دلقکها توجهی نکن! بیا مثل همیشه حرف بزنیم‪.‬‬

‫گفت که برای روشن شدن افکارم به آنجا رفته ایم و من به طور رقت‬
‫انگیزی کوتاهی می کنم‪ .‬باید دوباره خود را سر و سامان دهم‪ .‬باید قبل‬
‫از هر چیز بدانم که پیوندگاهم حرکت کرده است و اکنون فیوضات‬
‫تاریکی را وادار به تابش می کند‪ .‬انتقال احساسات از حالت آگاهی‬
‫عادی به دنیایی که ساخته ام‪ ،‬براستی مسخره است‪ ،‬زیرا ترس تنها در‬
‫میان فیوضات زندگی روزمره مرسوم است‪.‬‬

‫به او گفتم اگر آن طور که می گوید پیوندگاهم جابجا شده باشد‪ ،‬من‬
‫خبرهایی برایش دارم‪ .‬ترس من خیلی بزرگتر و مخربتر از هر چیزی‬
‫است که تاکنون در زندگی روزمره ام مشاهده کرده ام‪ .‬گفت‪:‬‬

‫‪ -‬اشتباه می کنی‪ .‬اولین دقت تو گیج شده است و نمی خواهد کنترل را‬
‫از دست بدهد‪ ،‬همین و بس‪ .‬احساس می کنم که می توانی مستقیما به‬
‫طرف این موجودات بروی و با آنها روبرو شوی و آنها با تو کاری‬
‫نخواهند داشت‪.‬‬

‫پافشاری کردم که واقعا در وضعی نیستم که دست به چنین آزمایش‬


‫نامعقولی بزنم‪ .‬به من خندید‪ .‬گفت دیر یا زود باید دیوانگیم را بهبود‬
‫بخشم و ابتکار عمل را به دست گیرم و با آن چهار بیننده مواجه شوم‬
‫که این کار عمل از تصور »دیدن« آنها معقولتر است‪ .‬گفت که به نظرش‬
‫دیوانگی این است که شخص با مردانی مواجه شود که دو هزار سال‬
‫پیش دفن شده اند و هنوز زنده اند و نیندیشد که این عمل اوج بی عقلی‬
‫است‪ .‬تمام حرفهایش را بروشنی شنیدم ولی واقعا توجهی به آنها‬
‫نداشتم‪ .‬مردانی که در اطراف تخته سنگ ایستاده بودند مرا می‬
‫ترساندند‪ .‬گویی خود را آماده می کردند که روی ما بپرند‪ ،‬در واقع روی‬
‫من‪ .‬به من خیره شده بودند‪ .‬بازوی راستم شروع به لرزیدن کرد‪ ،‬گویی‬
‫دچار اختلل عضله شده بودم‪ .‬بعد متوجه شدم که نور آسمان دگرگون‬
‫شد‪ .‬تا آن موقع متوجه نشده بودم که سپیده سرزده است‪ .‬عجیب‬
‫اینجاست که انگیزه ای مهارنشدنی مرا وادار می کرد برخیزم و به سوی‬
‫گروه مردان بدوم‪.‬‬

‫در آن لحظه دو احساس درباره واقعه ای واحد داشتم‪ .‬احساس کم‬


‫اهمیت تر وحشت واقعی بود و احساس نیرومندتر بی تفاوتی مطلق‪ .‬به‬
‫آن اهمیتی نمی دادم‪.‬‬

‫وقتی که به گروه رسیدم‪ ،‬متوجه شدم که حق با دون خوان است‪ .‬آنها‬


‫واقعا انسان نبودند‪ .‬تنها چهار تن از آنان شباهت ناچیزی به انسان‬
‫داشتند‪ .‬ولی آنها هم انسان نبودند‪ .‬مخلوقاتی عجیب با چشمان زرد‬
‫بسیار بزرگی بودند‪ .‬دیگران فقط اشکالی بودند که توسط مردان انسان‬
‫نما به جلو رانده می شدند‪.‬‬

‫به طرز خارق العاده ای برای موجودات زرد چشم غمگین شدم‪.‬‬
‫خواستم آنان را لمس کنم ولی نتوانستم‪ .‬نوعی باد آنان را با خود برد‪.‬‬

‫به دنبال دون خوان و خنارو گشتم‪ ،‬آنجا نبودند‪ .‬دوباره سیاهی قیرگون‬
‫شب حکمفرما بود‪ .‬پیاپی نام آنها را صدا زدم‪ .‬چند لحظه در تاریکی‪،‬‬
‫اطراف را جستجو کردم‪ .‬دون خوان به کنارم آمد و مرا ترساند‪ .‬خنارو‬
‫را ندیدم‪ .‬گفت‪:‬‬

‫‪ -‬به خانه برویم‪ .‬راهی طولنی در پیش داریم‪.‬‬

‫***‬

‫دون خوان توضیح داد که در محل دفن بینندگان و به ویژه در خلل‬


‫قسمت آخرملقات با آنان چقر خوب عمل کرده ام‪ .‬گفت که جابجایی‬
‫پیوندگاه با تغییر نور نشان داده می شود‪ .‬در طول روز نور تیره می‬
‫گردد و در شب تاریکی به شفق بدل می شود‪ .‬افزود که ترس حیوانی‬
‫من کمک کرده است تا دوبار به طور کامل پیوندگاهم را جابجا کنم‪ .‬تنها‬
‫ایراد من افراط در ترسم بود‪ ،‬خصوصا پس از آنکه متوجه شده بودم‬
‫سالکان از چیزی نباید بترسند‪ .‬پرسیدم‪:‬‬

‫‪ -‬از کجا می دانی که من متوجه چنین چیزی شده بودم؟‬

‫‪ -‬از آنجا که آزاد بودی‪ .‬هنگامی که ترس محو می شود‪ ،‬بندهایی که ما را‬
‫گرفتار کرده است‪ ،‬رهایمان می کند‪ .‬همزاد پای تو را گرفته بود‪ ،‬زیرا‬
‫مجذوب ترس حیوانی تو شده بود‪.‬‬

‫به او گفتم خیلی متاسفم که نمی توانم ادراکم را تایید کنم‪ .‬خندید و‬
‫گفت‪:‬‬

‫‪ -‬نگران این مسئله نباش‪ .‬می دانی که چنین شناختهایی پشیزی نمی‬
‫ارزند‪ .‬آنها در زندگی سالک هیچ ارزشی ندارند‪ ،‬زیرا وقتی که پوندگاه‬
‫جابجا شود‪ ،‬باطل می شوند‪.‬‬

‫من و خنارو می خواستیم تو را وادار به جابجایی عمیق پیوندگاهت کنیم‪.‬‬


‫این بار خنارو تنها برای فریفتن بینندگان کهن همراهمان بود‪ .‬او یک بار‬
‫دیگر نیز این کار را کرده است و تو آنچنان به درون سوی چپت‬
‫فرورفتی که مدت مدیدی طول کشید تا آن رابه یاد آوردی‪ .‬ترس امشب‬
‫تو درست بشدت اولین باری بود که بینندگان و همزادهایشان تو را تا‬
‫همین اتاق دنبال کردند‪ ،‬اما دقت اول نیرومند تو مانع از آن شد که از‬
‫وجودشان آگاه شوی‪.‬‬

‫‪ -‬برایم توضیح بده که در محل بینندگان چه اتفاقی افتاد‪.‬‬

‫‪ -‬همزادها برای »دیدن« تو بیرون آمدند‪ .‬از آنجا که انرژی ناچیزی دارند‪،‬‬
‫همیشه به کمک آدمها محتاج اند‪ .‬چهار بیننده‪ ،‬دوازده همزاد گردآورده‬
‫بودند‪.‬‬

‫ییلقهای مکزیکو و شهرهای معینی خطرناک هستند‪ .‬اتفاقی که برایت‬


‫افتاد‪ ،‬می تواند برای هر زن و مرد دیگری رخ دهد‪ .‬اگر آنان به این گورها‬
‫برخورند و آنقدر نرمش پذیر باشند تا ترس‪ ،‬پیوندگاهشان را جابجا کند‬
‫حتی ممکن است که بینندگان و همزادهایشان را ببینند‪ .‬ولی یک چیز‬
‫مسلم است‪ :‬ممکن است از ترس بمیرند‪.‬‬

‫‪ -‬خودت واقعا باور می کنی که این بینندگان تولتک هنوز زنده باشند‪.‬‬

‫خندید وبا ناباوری سرش را تکان داد و گفت‪:‬‬

‫‪ -‬زمان آن فرارسیده است که پیوندگاهت را فقط کمی جابجا کنی‪ .‬تا‬


‫وقتی که در این حالت احمقانه هستی‪ ،‬نمی توانم با تو حرف بزنم‪.‬‬

‫با کف دست به سه نقطه بدنم زد‪ :‬روی استخوان لگن خاصره طرف‬
‫راستم‪ ،‬در وسط پشت و زیر استخوانهای کتف و در قسمت فوقانی‬
‫عضله سینه راست‪.‬‬

‫بی درنگ گوشهایم شروع به زنگ زدن کردند‪ .‬شیار باریک خون از‬
‫سوراخ بینی سمت راستم جریان یافت و چیزی در درونم رها شد‪ .‬گویی‬
‫یک جریان انرژی در درونم مسدود شده بود و ناگهان حرکت را از سر‬
‫گرفت‪ .‬پرسیدم‪:‬‬

‫‪ -‬این بینندگان و همزادهایشان به دنبال چه بودند؟‬

‫‪ -‬هیچ چیز‪ ،‬ما به دنبال آنان بودیم‪ .‬البته‪ ،‬اولین باری که آنها را »دیدی«‬
‫متوجه میدان انرژیت شدند‪ .‬وقتی که بازگشتی مصمم بودند که با تو‬
‫سوری برای خود بدهند‪.‬‬

‫‪ -‬دون خوان مدعی هستی که آنها زنده اند؟‬

‫‪ -‬باید منظورت این باشد که زنده بودن آنها نیز چون زنده بودن‬
‫همزادهاست‪ ،‬این طور نیست؟‬

‫‪ -‬کامل درست است‪ .‬آنها به هیچ وجه نمی توانند چون من و تو زنده‬
‫باشند‪ .‬بی معنی است‪.‬‬

‫به توضیحاتش ادامه داد و گفت که اهمیتی که بینندگان کهن برای مرگ‬
‫قایل بودند‪ ،‬آنان را وادار کرد که در جست و جوی عجیب و غریب ترین‬
‫احتمالت باشند‪ .‬کسانی که همزادها را الگو قرار داده بودند‪ ،‬بدون شک‬
‫در فکر خود آرزوی یافتن پناهگاهی را داشتند‪ .‬و آن را در موضع ثابت‬
‫یکی از هفت نوار آگاهی غیر ارگانیک یافتند‪ .‬در آنجا بینندگان خود را در‬
‫نقطه ای نسبتا امن حس می کردند‪ .‬به هر حال توسط مانع تقریبا‬
‫نفوذناپذیری از دنیای روزمره جدا شده بودند‪ ،‬توسط مانع ادراکی که به‬
‫وسیله پیوندگاه برپا می شود‪ .‬سپس گفت‪:‬‬

‫‪ -‬وقتی که بینندگان دیدند می توانی پیوندگاهت را جابجا کنی‪ ،‬مثل تیری‬


‫که از چله کمان رها شود‪ ،‬فرار را بر قرار ترجیح دادند‪.‬‬

‫و خندید‪ .‬پرسیدم‪:‬‬

‫‪ -‬منظورت این است که من به یکی از هفت جهان دست یافته بودم؟‬

‫‪ -‬نه‪ ،‬تو دست نیافته بودی‪ ،‬ولی هنگامی که بینندگان و همزادهایشان‬


‫تعقیبت می کردند‪ ،‬موفق به این کار شدی‪ .‬آن روز تمام راهی را که به‬
‫دنیای آنان منتهی می شد‪ ،‬طی کردی‪ .‬مشکل اینجاست که دوست داری‬
‫احمقانه رفتار کنی و به همین علت به هیچ وجه نمی توانی آن را به یاد‬
‫آوری‪.‬‬

‫مطمئنم که حضور ناوال باعث می شود که گاهی اوقات انسانها احمقانه‬


‫عمل کنند‪ .‬وقتی که ناوال خولیان هنوز اینجا بود‪ ،‬من از تو احمقانه تر‬
‫رفتار می کردم‪ .‬اطمینان دارم که وقتی دیگر اینجا نباشم‪ ،‬تو همه چیز را‬
‫به یاد خواهی آورد‪.‬‬

‫دون خوان توضیح داد از آنجا که لزم بود مبارزه طلبان مرگ را به من‬
‫نشان دهند‪ ،‬او و خنارو با حقه‪ ،‬آنان را تا حوالی دنیایمان کشانده بودند‪.‬‬
‫ابتدا موفق به جابجایی جانبی شده بودم و در نتیجه آنها را چون انسان‬
‫»دیده« بودم‪ .‬ولی سرانجام موفق به جابجایی صحیح شدم که در نتیجه‬
‫رزمندگان با مرگ و همزادهایشان را به همان گونه که هستند »دیده«‬
‫بودم‪.‬‬

‫***‬
‫سحرگاه روز بعد دون خوان در خانه سیلویو مانوئل مرا به اتاق بزرگ‬
‫فراخواند تا درباره رویدادهای شب پیش گفتگو کنیم‪ .‬خسته بودم و می‬
‫خواستم استراحت کنم و بخوابم‪ .‬ولی دون خوان عجله داشت و بی‬
‫درنگ توضیحاتش را از سر گرفت‪ .‬گفت که بینندگان کهن راهی یافته‬
‫بودند تا از نیروی چرخان استفاده کنند و توسط آن به جلو برده شوند‪.‬‬
‫در عوض آنکه در اثر یورشهای غلتک از پا درآیند‪ ،‬با آن سیر کردند و‬
‫گذاشتند تا پیوندگاهشان را تا محدوده امکانات بشری جابجا کند‪.‬‬

‫دون خوان تحسین بی قید و شرط خود را در مورد اینچنین کار خارق‬
‫العاده ای ابراز کرد‪ .‬اقرار کرد که هیچ چیز دیگری نمی تواند مانند غلتک‬
‫به پیوندگاه نیروی محرکه دهد‪.‬‬

‫از او درباره تفاوت نیروی محرکه زمین و نیروی محرکه غلتک پرسیدم‪.‬‬
‫توضیح داد که نیروی محرکه زمین فقط نیروی همسویی تجلیات کهربایی‬
‫رنگ است‪ .‬این نیروی محرکه ای است که ابرآگاهی را به میزان‬
‫تصورناپذیری بال می برد‪ .‬برای بینندگان جدید فوران آگاهی نامحدود‬
‫است که به آن آزادی مطلق می گویند‪.‬‬

‫گفت نیروی محرکه غلتک‪ ،‬برعکس نیرویی مرگ آور است‪ .‬پیوندگاه‬
‫تحت تاثیر غلتک به وضعیتهای جدید و غیرقابل پیش بینی حرکت می کند‪.‬‬
‫بدین ترتیب بینندگان کهن همیشه در سفرهایشان تنها بوده اند‪ ،‬با‬
‫وجودی که اقدام تهورآمیز آنان پیوسته دسته جمعی بوده است‪ .‬همراه‬
‫بودن با سایر بینندگان در سفرها تصادفی و معمول به معنای کشمکشی‬
‫برای کسب قدرت بود‪.‬‬

‫به دون خوان اقرار کردم که دلمشغولی بینندگان کهن – هرچه می‬
‫خواهد باشد – خیلی بدتر از افسانه های وحشت آور ترسناک است‪ .‬با‬
‫صدای بلند خندید‪ ،‬گویی حرفهایم باعث سرگرمیش می شد‪ .‬بعد ادامه‬
‫داد‪:‬‬

‫‪ -‬هر قدر هم که احساس انزجار کنی باید بپذیری که این شیطانها خیلی‬
‫باشهامت هستند‪ .‬همان طور که می دانی من هیچ وقت آنها را دوست‬
‫نداشته ام ولی نمی توانم از تحسین آنان خودداری کنم‪ .‬عشق آنها به‬
‫زندگی واقعا فراتر از فهم من است‪.‬‬
‫‪ -‬دون خوان چگونه چنین چیزی می تواند عشق به زندگی باشد؟ چیز‬
‫نفرت انگیزی است‪.‬‬

‫‪ -‬اگر این عشق به حیات نیست‪ ،‬چه چیز دیگری می تواند انسان را تا‬
‫این حد پیش برد؟ آنها چنان بشدت به زندگی عشق می ورزیدند که نمی‬
‫خواستند از آن دست بردارند‪ .‬من این مسئله را این گونه »می بینم«‪،‬‬
‫حامیم به گونه ای دیگر »می دید«‪ ،‬معتقد بود که آنها از مردن می‬
‫ترسند‪ ،‬این با عشق به زندگی تفاوت دارد‪ .‬من می گویم از مردن می‬
‫ترسیدند‪ ،‬زیرا زندگی را دوست داشتند‪.‬عجایب را »دیده« بودند‪ ،‬و نه به‬
‫خاطر آنکه اعجوبه های کوچک و حریصی بوده اند‪ .‬نه‪ ،‬گمراه بودند‪ ،‬زیرا‬
‫کسی آنان را به مبارزه نطلبید و چون کودکان نازپرورده به تباهی‬
‫کشانده شدند‪ .‬اما شهامت و شجاعت آنان تمام و کمال بود‪.‬‬

‫آیا تو به خاطر حرص‪ ،‬در ناشناخته خطر می کنی؟ به هیچ وجه‪ ،‬حرص‬
‫تنها در دنیای زندگی روزمره موثر است‪ .‬برای مخاطره در این تنهایی‬
‫وحشت آور‪ ،‬شخص باید چیزی بیشتر از طمع داشته باشد‪ .‬عشق‪،‬‬
‫شخص برای زندگی نیاز به عشق دارد‪ ،‬برای دسیسه‪ ،‬برای اسرار‪،‬‬
‫شخص به کنجکاوی سیری ناپذیر و جرئت زیاد نیاز دارد‪ .‬به این‬
‫مزخرفات درباره اظهار تنفرت خاتمه بده! رنج آور است‪.‬‬

‫چشمان دون خوان از خنده ای نهانی می درخشید‪ .‬مرا سرجایم می‬


‫نشاند و به این کار می خندید‪.‬‬

‫***‬

‫دون خوان حدود یکساعت مرا در اتاق تنها گذاشت‪ .‬می خواستم به‬
‫افکار و احساساتم سروسامانی دهم‪ .‬راهی برای این کار نیافتم‪ .‬بدون‬
‫هیچ گونه شک و تردیدی می دانستم که پیوندگاهم در موضعی قرار‬
‫گرفته است که منطق بر آن نفوذی ندارد‪ ،‬با وجود این من تحت تاثیر‬
‫نگرانیهای منطقی بودم‪ .‬دون خوان گفته بود که به محض جابجایی‬
‫پیوندگاه به خواب می رویم‪ .‬لحظه ای با خود اندیشیدم که آیا من به‬
‫نظر یک ناظر به خواب عمیقی فرورفته ام‪ ،‬همان طور که خنارو به نظر‬
‫من به خواب رفته بود‪.‬‬

‫به محض بازگشت دون خوان این مطلب را از او پرسیدم‪ .‬پاسخ داد‪:‬‬

‫‪ -‬تو بدون آنکه مجبور به دراز کشیدن باشی کامل به خواب رفته ای‪ .‬اگر‬
‫اکنون آدمهایی که در حالت آگاهی عادی هستند تو را ببینند‪ ،‬به نظر آنها‬
‫کمی گیج و یا حتی مست می رسی‪.‬‬

‫توضیح داد که در خلل خواب طبیعی پیوندگاه در طول این یا آن حاشیه‬


‫نوار بشری جابجا می شود‪ .‬چنین جابجایی هایی همیشه به خوابیدن‬
‫بستگی دارد‪ .‬جابجایی هایی که توسط تمرین دست می دهد‪ ،‬در طول‬
‫قسمت میانی نوار بشری رخ می دهد و ربطی به خواب ندارد‪ ،‬با این‬
‫حال »رویابین« خوابیده است‪ .‬ادامه داد‪:‬‬

‫‪ -‬درست بر سر همین نکته بینندگان کهن و جدید راهشان را برای‬


‫رسیدن به قدرت از هم جدا می کنند‪ .‬بینندگان کهن برای آنکه نیروی‬
‫جسمی بیشتری داشته باشند‪ ،‬به دنبال نسخه عین جسم بودند‪ .‬و‬
‫بنابراین پیوندگاهشان را در طول حاشیه راست نوار بشری می لغزاندند‪.‬‬
‫هرچقدر که جابجایی در طول حاشیه راست عمیقتر بود‪ ،‬به همین نسبت‬
‫نیز »جسم رویا«ی آنان عجیب و غریب تر می شد‪ .‬خودت شب قبل‬
‫شاهد نتیجه وحشت آور جابجایی عمیق در طول حاشیه راست بودی‪.‬‬

‫گفت که بینندگان جدید کامل متفاوت بودند و پیوندگاهشان را در طول‬


‫قسمت میانی جابجا می کردند‪ .‬اگر جابجایی سطحی باشد‪ ،‬مثل‬
‫جابجایی به حالت ابرآگاهی‪» ،‬رویابین« به هر رهگذر دیگری در خیابان‬
‫می ماند‪ .‬فقط در مقابل هیجاناتی چون ترس و شک و تردید کمی آسیب‬
‫پذیر است‪ .‬اما »رویابینی« که در طول قسمت میانی جابجا شود‪ ،‬در‬
‫عمق معینی به حباب نور بدل می گردد‪ .‬حباب نور »کالبد رویا«ی‬
‫بینندگان جدید است‪.‬‬

‫همچنین گفت که چنین »کالبد رویای« نامعینی برای فهمیدن و بررسی‬


‫مساعدتر است‪ .‬این دو پایه کارهای بینندگان جدید است‪» ،‬کالبد رویا«ی‬
‫بینندگان کهن که کامل ویژگی انسانی داشت باعث شد که آنها در‬
‫جستجوی پاسخهایی باشند که معین باشد و ویژگی انسانی داشته باشد‪.‬‬
‫گویی ناگهان دون خوان به دنبال کلمات می گشت‪ .‬با لحنی خشک گفت‪:‬‬

‫‪ -‬کس دیگری نیز مرگ را به مبارزه می طلبد‪ .‬آنقدر به چهار نفری که‬
‫دیدی بی شباهت است که از رهگذر معمولی نیز تشخیص داده نمی‬
‫شود‪ .‬او‪ ،‬کار بیمانندی انجام می دهد‪ ،‬هر وقت که دلش بخواهد قادر‬
‫است شکافش را باز و بسته کند‪.‬‬

‫تقریبا با حالتی عصبی با انگشتانش بازی می کرد‪ .‬ادامه داد‪:‬‬

‫‪ -‬این رزمنده مرگ همان بیننده کهنی است که ناوال سباستین او را در‬
‫سال ‪1723‬پیدا کرد‪ .‬ما سرآغاز مکتبمان را از آن روز به حساب می‬
‫آوریم‪ ،‬تولد دیگر آن را‪ .‬این رزمنده مرگ که قرنها بر روی زمین زیسته‬
‫است‪ ،‬زندگی هر ناوالی را که با او برخورد می کرد‪ ،‬تغییر می داد‪.‬‬
‫بعضی ها را بیشتر از دیگران‪ .‬از آن روز سال ‪ 1723‬با تک تک ناوالهای‬
‫مکتب ما برخورد کرده است‪.‬‬

‫دون خوان خیره مرا نگریست‪ .‬به طور عجیب و غریبی حیران شدم‪.‬‬
‫فکر کردم که حیرت‪ ،‬ناشی از وضع دشوار من است‪ .‬کامل درمورد‬
‫محتوای این داستان شک داشتم و در عین حال به طور کامل اعتقاد‬
‫داشتم که تمام حرفهایش واقعیت دارد‪ .‬سرگردانیم را با او در میان‬
‫گذاشتم‪ .‬دون خوان گفت‪:‬‬

‫‪ -‬مسئله ناباوری منطقی‪ ،‬مشکل تو تنها نیست‪ .‬حامی من نیز ابتدا‬


‫گرفتار همین مسئله بود‪ .‬البته بعدها همه چیز را به خاطر آورد‪ .‬ولی‬
‫مدت زیادی وقت صرف آن کرد‪ .‬هنگامی با او روبرو شدم که همه چیز‬
‫را به یاد آورده بود‪ ،‬به همین علت نیز شاهد شکست و تردید او نبودم‪.‬‬
‫در این باره تنها از دیگران شنیدم‪.‬‬

‫شگفت اینجاست که مردمی که هرگز با چشمانشان این مرد را ندیده‬


‫بودند‪ ،‬راحتتر می پذیرفتند که او یک بیننده اصیل است‪ .‬حامیم گفت که‬
‫حیرت او از این واقعیت ناشی می شد که تکان رویارویی با چنین‬
‫موجودی تعدادی از فیوضات را با یکدیگر دسته کرده کرده بود‪ .‬مدتی‬
‫طول می کشید تا این فیوضات از هم جدا شوند‪.‬‬

‫دون خوان به توضیحاتش ادامه داد و گفت که اگر پیوندگاهم به جابجایی‬


‫خود ادامه دهد‪ ،‬لحظه ای می رسد که به ترکیب مناسب فیوضات‬
‫برخورد می کند‪ .‬در آن لحظه اثبات وجود آن مرد‪ ،‬بی چون و چرا برایم‬
‫مسلم خواهد شد‪.‬‬

‫حس کردم مجبورم دوباره دوگانگی اندیشه ام را بیان کنم‪ .‬گفت‪:‬‬

‫‪ -‬داریم از مطلب دور می شویم‪ .‬ممکن است این طور به نظر رسد که‬
‫سعی دارم وجود آن مرد را به تو ثابت کنم‪ .‬از این حرفها منظورم این‬
‫است که این بیننده کهن می داند چگونه با نیروی چرخان سروکار داشته‬
‫باشد‪ .‬مهم نیست که وجود او را باور کنی یا نکنی‪ .‬روزی برایت مسلم‬
‫خواهد شد که او مطمئنا در بستن شکاف خود موفق شده است‪ .‬او از‬
‫انرژی که در هر نسلی از ناوال به عاریت می گیرد‪ ،‬منحصرا برای بستن‬
‫شکاف خود استفاده می کند‪.‬‬

‫‪ -‬چطور موفق می شود شکافش را ببندد؟‬

‫‪ -‬راهی برای دانستن آن نیست‪ .‬من با ناوال خولیان و ناوال الیاس که‬
‫هردو از نزدیک این مرد را دیده بودند‪ ،‬صحبت کرده ام‪ .‬هیچ یک چگونگی‬
‫آن را نمی دانست‪ .‬او هرگز بروز نمی داد که چگونه شکافش را می‬
‫بندد‪ ،‬فکر می کنم که پس از چندی باز شدن را از سر می گیرد‪ ،‬ناوال‬
‫سباستین می گفت که وقتی این مرد را برای اولین بار دید خیلی ضعیف‬
‫و واقعا در حال مرگ بود‪ .‬اما حامیم او را چون مردی جوان یافت که‬
‫محکم گام بر می داشت‪.‬‬

‫دون خوان گفت که ناوال سباستین به این مرد بی نام‪ ،‬لقب »مستاجر«‬
‫داده بود‪ ،‬زیرا آنها عهدی بسته بودند که بر اساس آن‪ ،‬مرد انرژی می‬
‫گرفت و یا می شود گفت مسکنی می گرفت و در عوض اجاره اش را‬
‫به شکل خدمات و معرفت پرداخت می کرد‪ .‬پرسیدم‪:‬‬

‫‪ -‬آیا در این مبادله به کسی آسیبی وارد شد؟‬

‫‪ -‬هیچ یک از ناوالهایی که با او مبادله انرژی می کرد‪ ،‬آسیبی ندید‪ .‬مرد‬


‫موظف بود در عوض هدایا و قابلیتهای خارق العاده‪ ،‬تنها مقدار کمی از‬
‫انرژی اضافی ناوال را بگیرد‪ .‬برای مثال ناوال خولیان خرامش اقتدار را‬
‫هدیه گرفت‪ .‬می توانست به دلخواه فیوضات درون پیله اش را فعال یا‬
‫راکد کند و به نظر پیر یا جوان رسد‪.‬‬
‫دون خوان توضیح داد که به طور کلی رزمندگان مرگ تمام فیوضات‬
‫درون پیله خود را به استثنای فیوضاتی که با فیوضات همزادها مطابقت‬
‫دازند به حال رکود درمی آورند و بدین ترتیب قادر بودند که تا حدی از‬
‫همزادها تقلید کنند‪.‬‬

‫گفت هریک از رزمندگان مرگ را که در آن صخره دیده بودیم‪ ،‬قادر بود‬


‫پیوندگاهش را تا نقطه مشخصی در پیله خود جابجا کند تا فیوضاتی را که‬
‫با همزادها سهیم اند مشخص و با آنان رابطه برقرار کند‪ .‬مستاجر‪ ،‬به‬
‫عکس می تواند با جابجایی پیوندگاهش با دنیای روزمره روبرو شود‪،‬‬
‫گویی که هرگز اتفاقی نیفتاده است‪.‬‬

‫دون خوان همچنین گفت که حامی او یقین داشت که – و او کامل در این‬


‫امر با حامیش موافق بود – آنچه در خلل به عاریت گرفتن انرژی رخ‬
‫می دهد‪ ،‬این است که ساحر کهن پیوندگاه ناوال را حرکت می دهد تا‬
‫فیوضات همزاد را در درون پیله ناوال تقویت کند‪ .‬سپس از ضربه شدید‬
‫انرژی استفاده می کند که توسط فیوضاتی که ناگهان پس از خوابی‬
‫عمیق همسو شده اند ایجاد شده است‪.‬‬

‫گفت که انرژی درون ما‪ ،‬در فیوضات خاموش محصور است‪ .‬قدرتی بی‬
‫حد و حصر و وسعتی بی حساب دارد‪ .‬اگر فرض کنیم انرژی که در‬
‫مشاهده و ادراک و اعمال دنیای روزمره ما به کار می رود‪ ،‬محصول‬
‫همسویی کمتر از یک دهم فیوضاتی است که در پیله بشر محصور است‪،‬‬
‫تنها می توانیم وسعت این نیروی خارق العاده را به طور مبهم تعیین‬
‫کنیم‪ .‬ادامه داد‪:‬‬

‫‪ -‬آنچه که در لحظه مرگ رخ می دهد‪ ،‬این است که تمام انرژی یکباره‬


‫آزاد می شود‪ .‬در آن لحظه موجودات زنده غرق در تصورناپذیرترین نیرو‬
‫می شوند‪ .‬این نیروی چرخان نیست که شکاف را می ترکاند‪ ،‬زیرا آن‬
‫نیرو هیچ گاه وارد پیله نمی شود‪ ،‬فقط آن را از هم می پاشد‪ .‬چیزی که‬
‫آنها را غرق در خود می کند‪ ،‬نیروی تمام فیوضاتی است که پس از یک‬
‫عمر در خواب بودن‪ ،‬ناگهان همسو می شوند‪ .‬برای چنین نیروی عظیمی‬
‫هیچ راه فراری جز خروج از شکاف وجود ندارد‪.‬‬
‫افزود که آن ساحر کهن راهی بافت تا از آن انرژی بهره برداری کند‪.‬‬
‫ساحر کهن با همسو کردن طیف محدود و بسیار ویژه ای از فیوضات‬
‫درون پیله ناوال‪ ،‬ضربه محدود و نیرومندی را نواخت‪ .‬پرسیدم‪:‬‬

‫‪ -‬فکر می کنی چگونه او این انرژی را در بدنش جای می دهد؟‬

‫‪ -‬با ترک دادن شکاف ناوال‪ .‬پیوندگاه ناوال را حرکت می دهد تا شکاف‬
‫کمی باز شود‪ .‬وقتی انرژی فیوضاتی که به تازگی همسو شده اند از‬
‫طریق این گشودگی آزاد شد‪ ،‬آن را در شکاف خود جای می دهد‪.‬‬

‫‪ -‬چرا بیننده کهن این کار را می کند؟‬

‫‪ -‬به نظر من او در حلقه ای گرفتار شده است که نمی تواند از آن‬


‫خلصی یابد ‪.‬با او توافقی کرده ایم‪ .‬او برای حفظ آن‪ ،‬بیشترین کوشش‬
‫خود را می کند‪ ،‬ما هم همین طور‪ .‬ما درباره وی حق داوری نداریم‪ ،‬به‬
‫هر حال باید بدانیم که طریقت او به آزادی منتهی نخواهد شد‪ .‬او نیز از‬
‫آن اطلع داد و همچنین می داند که نمی تواند آن را تغییر دهد‪ .‬او در دام‬
‫وضعیت خودساخته خود افتاده است‪ .‬چاره ای جز این ندارد که تا آنجایی‬
‫که می تواند هستی همزادگونه خویش را طولنی کند‪.‬‬
‫فصل شانزدهم‬

‫قالب انسان‬

‫بلفاصله پس از ناهار من و دون خوان مشغول صحبت شدیم‪ .‬بدون هیچ مقدمه ای شروع‬
‫به صحبت و اعلم کرد که حرفهایش تمام شده است‪ .‬گفت که تمام حقایق مربوط به آگاهی‬
‫را که بینندگان کهن کشف کرده بودند با دقت و به تفصیل با من در میان گذاشته است‪.‬‬
‫همچنین تاکید کرد که اکنون نظمی را که بینندگان کهن به این حقایق داده اند می شناسم‪.‬‬
‫گفت که در آخرین جلسات توضیحاتش گزارش مفصلی درباره دو نیرویی که به حرکت‬
‫پیوندگاهمان کمک می کند‪ ،‬داده است‪ .‬این دو نیرو‪ ،‬نیروی محرکه زمین و نیروی چرخان‬
‫است‪ .‬همچنین سه فن »کمین و شکار کردن«‪» ،‬قصد« و »رویا دیدن« را که بینندگان جدید‬
‫آن را مدون ساخته اند و اثرات آن را بر حرکت پیوندگاه توضیح داد‪ .‬گفت‪:‬‬

‫‪ -‬اکنون قبل از آنکه توضیحاتم درباره تسلط بر آگاهی کامل شود‪ ،‬تنها کاری که باید انجام‬
‫دهی‪ ،‬شکستن مانع ادراکت می باشد‪ .‬باید پیوندگاهت را خودت و بدون کمک کسی جابجا و‬
‫نوار بزرگ فیوضات دیگر را همسو کنی‪.‬‬

‫اگر این کار را نکنی‪ ،‬همه چیزهایی را که آموخته و با من انجام داده ای حرف مفتی بیش‬
‫نخواهد بود و کلمات ارزش چندانی ندارند‪.‬‬

‫گفت وقتی که پیوندگاه حرکت کند و از وضعیت همیشگی اش دور شود و به عمق معینی‬
‫برسد‪ ،‬مانعی را می شکنم که برای لحظه ای قابلیتش را در همسویی فیوضات مختل می‬
‫کند‪ .‬ما آن را به عنوان لحظه خلء دید و ادراک احساس می کنیم‪ .‬بینندگان کهن این لحظه‬
‫را دیوار مه نامیدند‪ ،‬زیرا هر بار که همسویی فیوضات متزلزل شود‪ ،‬توده مه پدیدار می‬
‫گردد‪.‬‬
‫گفت که سه شیوه ارتباط با این پدیده وجود دارد‪ .‬می شود آن را به طور انتزاعی به عنوان‬
‫مانع ادراک در نظر گرفت؛ می شود آن را به عنوان شکافتن دیوار کاغذی سخت و محکمی‬
‫با تمام جسم احساس کرد و یا می شود آن را چون دیواری از مه »دید«‪.‬‬

‫در طول کارآموزیم با دون خوان‪ ،‬او بارها مرا راهنمایی کرده بود تا این مانع دید و ادراک‬
‫را »ببینم«‪ .‬در آغاز از اندیشه دیوار مه خوشم آمده بود‪ .‬دون خوان به من هشدار داده بود‬
‫که بینندگان کهن نیز ترجیح داده بودند آن را به این شیوه »ببینند«‪ .‬گفته بود که خیلی سهل‬
‫و راحت است اگر آن را چون دیوار مه »ببینیم«‪ ،‬اما این خطر بزرگ را نیز دارد که چیز‬
‫درک ناپذیری را به چیز تیره و شومی بدل کنیم‪ .‬به همین علت توصیه اش این بود که در‬
‫عوض آنکه چیزهای درک ناپذیر را در فهرست دقت اول وارد کنیم‪ ،‬بگذاریم تا درک ناپذیر‬
‫بمانند‪.‬‬

‫پس از احساس آسایشی از »دیدن« دیوار مه‪ ،‬بایستی با دون خوان موافقت می کردم که‬
‫بهتر بود‪ ،‬دوران گذار را به عنوان یک تجرید درک ناپذیر بپذیرم‪ ،‬اما بعد برایم غیرممکن‬
‫شد که تمرکز آگاهیم را برهم زنم‪ .‬هربار که در وضعیتی قرار می گرفتم تا مانع دید و‬
‫ادراک را بشکنم‪ ،‬دیوار مه را »می دیدم«‪.‬‬

‫در گذشته یک بار به دون خوان و دون خنارو شکایت کرده بودم که گرچه دلم می خواهد‬
‫آن را چون چیز دیگری »ببینم«‪ ،‬ولی نمی توانم این وضع را تغییر دهم‪ .‬دون خوان گفته‬
‫بود که این مسئله را بخوبی می فهمد‪ ،‬زیرا بیمارگونه و محزونم و از این لحاظ با یکدیگر‬
‫تفاوت داریم‪ .‬او زنده دل و اهل عمل است و علقه ای به فهرست انسانی ندارد‪ .‬برعکس‪،‬‬
‫من نمی خواهم فهرستم را به دور اندازم و در نتیجه سنگین و گرفته هستم و اهل عمل‬
‫نیستم‪ .‬انتقاد تند او مرا تکان داده و افسرده کرده بود و خیلی اندوهگین شده بودم‪ .‬دون خوان‬
‫و دون خنارو آنقدر خندیده بودند که اشک بر گونه هایشان غلتیده بود‪.‬‬

‫خنارو افزوده بود که مهمتر از همه اینکه من کینه توز و حسودم وتمایل به افزایش نیرو‬
‫دارم‪ .‬هردو چنان بشدت قهقهه خنده را سر داده بودند که عاقبت مجبور شدم من نیز با آنان‬
‫بخندم‪.‬‬

‫سپس دون خوان به من گفته بود که تمرینات مربوط به رویارو شدن با دنیاهای دیگر‪ ،‬به‬
‫پیوندگاه این امکان را می دهد که در جابجایی تجربه کسب کند‪ .‬همیشه از خود پرسیده بودم‬
‫چگونه نیروی محرکه لزم را برای جابجایی پیوندگاهم از موضع عادی آن بدست آورم‪ .‬در‬
‫گذشته وقتی که از او در این باره سوال کرده بودم‪ ،‬خاطرنشان کرده بود که چون همسویی‬
‫نیرویی است که در هر چیزی دخالت دارد‪» ،‬قصد« پیوندگاه را وادار به جابجایی می کند‪.‬‬

‫دوباره از او در این باره پرسیدم‪ .‬گفت‪:‬‬


‫‪ -‬اکنون در وضعیتی هستی که خودت می توانی به این سوال پاسخ دهی‪ .‬تسلط بر آگاهی‬
‫است که به پیوندگاه نیروی محرکه می دهد‪ ،‬در واقع برای ما انسانها خیلی اندک است‪ .‬ما‬
‫ذاتا پیوندگاهی هستیم که در وضعیت معینی ثابت شده است‪ .‬گفتگوی درونی ما‪ ،‬فهرست ما‪،‬‬
‫دشمن و در عین حال دوست ماست‪ .‬سالک باش! گفتگوی درونیت را خاموش کن‪ ،‬فهرستت‬
‫را تهیه کن و بعد به دور انداز‪ .‬بینندگان جدید فهرست دقیقی تهیه می کنند و بعد به آن می‬
‫خندند‪ .‬بدون فهرست پیوندگاه آزاد می گردد‪.‬‬

‫دون خوان به یادم آورد که به تفصیل در مورد یکی از استوارترین ویژگیهای فهرست ما‪،‬‬
‫یعنی اندیشه خدا صحبت کرده است‪ .‬گفت که این ویژگی به چسبی قوی می ماند که پیوندگاه‬
‫را در وضعیت اصلی خود نگاه می دارد‪ .‬اگر بخواهم با نوار بزرگ دیگری از فیوضات به‬
‫دنیای واقعی دیگری دست یابم‪ ،‬باید بناچار مرحله ای را پشت سر گذارم تا پیوندگاهم از‬
‫تمام وابستگیها رها شود‪ .‬گفت‪:‬‬

‫‪ -‬این مرحله »دیدن« قالب انسان است‪ .‬بایستی امروز بدون هیچ کمکی این کار را انجام‬
‫دهی‪.‬‬

‫‪ -‬قالب انسان چیست؟‬

‫‪ -‬بارها به تو کمک کرده ام تا آن را »ببینی«‪ .‬می دانی از چه حرف می زنم‪.‬‬

‫از گفتن این مطلب که نمی دانم از چه صحبت می کند خودداری کردم‪ .‬وقتی که می گفت‬
‫من قالب انسان را »دیده ام«‪ ،‬پس حتما درست می گفت‪ ،‬گرچه که کوچکترین تصویری از‬
‫ماهیت آن نداشتم‪ .‬متوجه شد که از مغزم چه می گذزد‪ .‬لبخند پرمعنایی به من زد و سرش‬
‫را متفکرانه تکان داد و گفت‪:‬‬

‫‪ -‬قالب انسان دسته عظیم فیوضات نوار بزرگ حیات ارگانیک است‪ .‬به آن قالب انسان می‬
‫گویند‪ ،‬زیرا این دسته تنها درون پیله انسان پدیدار می شود‪.‬‬

‫قالب انسان بخشی از فیوضات عقاب است که بینندگان بدون اینکه خطری متوجه آنها شود‪،‬‬
‫می توانند مستقیما آن را »ببینند«‪.‬‬

‫قبل از آنکه دوباره صحبت را از سر گیرد‪ ،‬سکوتی طولنی حکمفرما شد‪ .‬سپس گفت‪:‬‬

‫‪ -‬آخرین وظیفه در راه تسلط بر آگاهی‪ ،‬شکستن مانع ادراک است‪ .‬برای اینکه پیوندگاهت‬
‫را به این وضعیت جابحا کنی‪ ،‬بایستی به اندازه کافی نیرو جمع کنی‪ .‬به خود آی! آنچه انجام‬
‫داده ای به یاد آور‪.‬‬
‫بیهوده کوشیدم تا قالب انسان را به یاد آورم‪ .‬احساس نومیدی آزاردهنده ای کردم که بزودی‬
‫به خشم واقعی بدل شد‪ .‬نسبت به خود‪ ،‬به دون خوان و به همه کس خشمگین بودم‪.‬‬

‫دون خوان نسبت به خشمم بی تفاوت ماند‪ .‬با لحن عادی گفت که خشم من واکنش طبیعی‬
‫نسبت به تردید پیوندگاه در مورد جابجایی است که بر طبق فرمان باشد‪ .‬گفت‪:‬‬

‫‪ -‬مدت مدیدی طول خواهد کشید تا بتوانی این اصل را به کار بندی که فرمان تو فرمان‬
‫عقاب است‪ .‬این جوهر تسلط بر »قصد« است‪ .‬فعل به خودت فرمان بده که حتی در بدترین‬
‫لحظات شک و تردید کج خلق نشوی‪ .‬این روندی آرام است که فرمان شنیده و گویی که‬
‫فرمان عقاب است اطاعت شود‪.‬‬

‫همچنین گفت که ناحیه بیکرانی از آگاهی میان موضع عادی پیوندگاه و موضعی که دیگر‬
‫در آنجا شک و تردیدی نیست قرار دارد و این همان مکانی است که مانع دید و ادراک در‬
‫آنجا ظاهر می شود‪ .‬در این ناحیه بیکران‪ ،‬سالکان قربانی هر اشتباه تصورپذیری می شوند‪.‬‬
‫به من هشدار داد که مراقب باشم و اعتماد بنفسم را از دست ندهم‪ ،‬زیرا دیر یا زود ناگزیر‬
‫با احساس غم انگیز شکست روبرو خواهم شد‪ .‬ادامه داد‪:‬‬

‫‪ -‬بینندگان جدید وقتی که بیصبری‪ ،‬نومیدی‪ ،‬خشم و اندوه به سراغشان می آید‪ ،‬روش بسیار‬
‫ساده ای را توصیه می کنند‪ .‬توصیه می کنند که سالکان چشمانشان را به هر جهتی که‬
‫دلشان می خواهد بگردانند‪ .‬من جهت حرکت عقربه های ساعت را ترجیح می دهم‪.‬‬

‫حرکت چشمها پیوندگاه را برای لحظه ای جابجا می کند‪ .‬این حرکت تو را تسکین می دهد‪.‬‬
‫این جانشین تسلط واقعی بر »قصد« است‪.‬‬

‫گله کردم که او وقت کافی ندارد تا در مورد »قصد« توضیح بیشتری دهد‪ .‬به من اطمینان‬
‫داد و گفت‪:‬‬

‫‪ -‬روزی همه اینها دوباره به سراغت خواهند آمد‪ .‬هر مطلب‪ ،‬مطلب دیگری را در پی‬
‫خواهد داشت‪ .‬یک تلنگر کافی است تا همه چیز از درونت بیرون ریزد‪ ،‬انگار در کمد‬
‫انباشته از لباسی در اثر فشار باز شود‪.‬‬

‫سپس بحث خود را در مورد قالب انسان از سر گرفت‪» .‬دیدن« آن‪ ،‬بدون کمک دیگری‬
‫مسئله مهمی است‪ .‬زیرا همه ما اندیشه های خاصی داریم که قبل از آنکه آزاد شویم‪ ،‬باید‬
‫درهم شکنند‪ .‬بیننده ای که برای »دیدن« ناشناختنی به ناشناخته سفر می کند‪ ،‬باید بی عیب و‬
‫نقص باشد‪.‬‬
‫چشمکی زد و گفت که بی عیب و نقص باشد یعنی از فرضیات و ترسهای منطقی رها باشد‪.‬‬
‫اضافه کرد که فرضیات و ترسهای منطقی من در این لحظه مانع از آن می شود که‬
‫فیوضاتی را که باعث می شوند »دیدن« قالب انسان را به یاد آوردم دوباره همسو کنم‪.‬‬
‫توصیه کرد راحت باشم و چشمانم را بگردانم تا پیوندگاهم جابجا شود‪ .‬چند بار تکرار کرد‬
‫چقدر مهم است که قبل از آنکه دوباره قالب انسان را »ببینم« به یاد آورم که آن را »دیده‬
‫ام«‪ .‬به خاطر تنگی وقت جایی برای کندی همیشگی من نیست‪.‬‬

‫بنا به توصیه او چشمانم را حرکت دادم‪ .‬تقریبا بلفاصله ناراحتیم را فراموش کردم و بعد‬
‫برق خاطره ای ناگهانی از ذهنم گذشت و به یاد آوردم که قالب انسان را »دیده ام«‪ .‬این‬
‫واقعه سالها پیش در شرایطی روی داده بود که برایم اهمیت زیادی داشت‪ ،‬زیرا از نقطه‬
‫نظر تربیت کاتولیکی من دون خوان چنان به مقدسات بی حرمتی کرده بود که هرگز نشنیده‬
‫بودم‪.‬‬

‫ضمن آنکه در دامنه تپه های صحرای سونورا گردش می کردیم‪ ،‬همه چیز با مکالمه پیش پا‬
‫افتاده ای آغاز شده بود‪ .‬داشت برایم توضیح می داد که از آموزش دادن به من چه قصدی‬
‫دارد‪ .‬برای استراحت توقف کرده و بر دو تخته سنگ بزرگ نشسته بودیم‪ .‬او به توضیح‬
‫روش آموزشهایش ادامه می داد و این مطلب مرا دلگرم کرد که برای صدمین بار به او‬
‫بگویم در این مورد چه احساسی دارم‪ .‬مسلم بود که دیگر نمی خواست چیزی در این باره‬
‫بشنود‪ .‬سطح آگاهیم را تغییر داد و گفت که اگر قالب انسان را »ببینم«‪ ،‬کارهایی را که‬
‫انجام می دهد خواهم فهمید؛ و در نتیجه هر دو از سالها رنج و زحمت رهایی خواهیم یافت‪.‬‬

‫برایم به تفصیل توضیح داد که قالب انسان چیست‪ .‬از آن به عنوان فیوضات عقاب صحبت‬
‫نکرد‪ ،‬بلکه از الگوی انرژی حرف زد که برای نقش بستن کیفیات انسانی بر روی حباب‬
‫شفافی از ماده ای حیاتی به کار می رود‪ .‬دست کم من این طور فهمیدم‪ ،‬بخصوص پس از‬
‫آنکه با استفاده از تمثیلی مکانیکی قالب انسان را توصیف کرد‪ .‬او گفت که قالب انسان به‬
‫قالب عظیمی شباهت دارد که پیوسته انسانها را قالب می زند‪ ،‬گویی که این انسانها بر خط‬
‫زنجیر تولید انبوه‪ ،‬از مقابل این قالب می گذرند‪.‬‬

‫با وضوح بسیار این روند را برایم مجسم کرد‪ ،‬بدین ترتیب که با نیروی بسیار کف‬
‫دستهایش را بر هم کوفت‪ ،‬گویی هر بار که دو نیمه قالب باهم جفت می شود‪ ،‬یک انسان را‬
‫شکل می دهد‪.‬‬

‫همچنین گفت که هه انواع‪ ،‬قالب خاص خویش را دارند و هر یک از موجودات این انواع‬
‫که بدین طریق شکل گرفته است‪ ،‬ویژگیهایی دارد که خاص نوع خویش است‪.‬‬
‫بعد شروع به توضیح بیش از حد نگران کننده ای درباره قالب انسان کرد‪ .‬گفت که بینندگان‬
‫کهن با صوفیان دنیای ما وجه مشترکی دارند‪ .‬آنها قادر بودند قالب انسان را »ببینند«‪ ،‬ولی‬
‫ماهیت آن را نمی فهمیدند‪ .‬صوفیان طی قرون از تجربیات خود گزارشات تکان دهنده ای به‬
‫ما داده اند‪ .‬اما این گزارشها با وجود زیبایی در اثر اعتقادی نادرست که بس عظیم و مایوس‬
‫کننده است خدشه دار شده که قالب انسان را خالقی قادر مطلق و واقف به همه چیز می داند‪.‬‬
‫تفسیر بینندگان کهن نیز چنین است‪ .‬آنان قالب انسان را روح مهربان و حافظ بشر می نامند‪.‬‬

‫گفت که بینندگان جدید تنها کسانی هستند که هوشیاری »دیدن« قالب انسان و درک ماهیت‬
‫آن را دارند‪ .‬آنان دریافته اند که قالب انسان خالق نیست و الگوی تمام ویژگیهای بشری است‬
‫که ما می توانیم فکرش را بکنیم و یا ویژگیهایی که نمی توانیم حتی تصورش را کنیم‪ .‬قالب‬
‫معبود ماست‪ ،‬زیرا همان چیزی هستیم که نقش می زند و نه به خاطر اینکه ما را از عدم به‬
‫وجود آورده و با تصور و تصویر خود ساخته است‪ .‬دون خوان گفت که به نظر او به زانو‬
‫درآمدن در حضور قالب انسان نشانه نخوت و خودمحوری است‪.‬‬

‫با شنیدن توضیحات دون خوان به طور وحشتناکی نگران شدم‪ .‬با وجودی که هرگز خود را‬
‫کاتولیک مومنی نمی دانستم‪ ،‬از کفرگویی او تکان خوردم‪ .‬در کمال ادب به حرفهایش گوش‬
‫می دادم‪ ،‬با این حال دلم می خواست در داوریهای کفرآمیزش وقفه ای ایجاد گردد تا‬
‫موضوع صحبت را عوض کنم‪ .‬اما او بی رحمانه به حرفهایش ادامه می داد و بر نقطه‬
‫نظراتش تاکید می ورزید‪ .‬سرانجام حرفش را قطع کردم و گفتم من به وجود خداوند ایمان‬
‫دارم‪.‬‬

‫پاسخ داد که ایمان من بر اساس اعتقادی مذهبی است و در نتیجه‪ ،‬این اعتقادی دست دوم‬
‫است که پشیزی نمی ارزد‪ .‬گفت که ایمان من به وجود خداوند‪ ،‬مثل ایمان سایرین بر پایه‬
‫روایات است و نه بر اساس عمل »دیدن«‪.‬‬

‫به من اطمینان داد که اگر قادر به »دیدن« بودم‪ ،‬ناگزیر همان اشتباه صوفیان را مرتکب‬
‫می شدم‪ ،‬زیرا هرکس که قالب انسان را »می بیند«‪ ،‬بی اراده آن را خدا می پندارد‪.‬‬

‫تجربه صوفیانه را یک »دیدن« تصادفی می نامید‪ ،‬امری بی نتیجه که به هیچ وجه معنایی‬
‫ندارد‪ ،‬زیرا حاصل حرکت تصادفی پیندگاه است‪ .‬مدعی بود که بینندگان کهن براستی تنها‬
‫کسانی هستند که می توانند درباره این مطلب بدرستی داوری کنند‪ ،‬زیرا »دیدن« اتفاقی را‬
‫کنار گذاشته اند و قادرند هرچند بار که بخواهند قالب انسان را »ببیند«‪.‬‬

‫در نتیجه »دیده اند« آنچه ما خالقش می نامیم نمونه اصلی ایستای بشریت و فاقد قدرت‬
‫است‪ ،‬زیرا قالب انسانی تحت هیچ شرایطی نمی تواند با مداخله به نفع ما‪ ،‬به ما کمک کند‪،‬‬
‫یا خطاهای ما را مجازات کند و یا به طریقی به ما پاداش دهد‪ .‬ما تنها ثمر نقش آن هستیم‪.‬‬
‫اثر وجود آن هستیم‪ .‬قالب انسان دقیقا همان چیزی است که نامش به ما می گوید‪ ،‬یک الگو‪،‬‬
‫یک شکل‪ ،‬یک قالب که دسته خاصی از عناصر تار مانند را گرد هم می آورد‪ .‬ما به آن‬
‫انسان می گوییم‪.‬‬

‫حرفهایش مرا در پریشانی شدیدی فرو برد‪ ،‬ولی گویی اهمیتی به پریشانی واقعی من نمی‬
‫داد‪ .‬با ادامه مطلبش درباره آنچه که گناه نابخشودنی بینندگان تصادفی می نامید که ما را‬
‫وادار می کند تا انرژی بلعوض خود را بر چیزی که به هیچ وجه قدرت انجام دادن هیچ‬
‫کاری را ندارد متمرکز کنیم‪ ،‬همچنان مرا آزار می داد‪ .‬هرچه بیشتر حرف می زد‪ ،‬آزردگیم‬
‫افزونتر می شد‪ .‬وقتی که آنقدر رنجیده خاطر شدم که نزدیک بود بر سرش فریاد بزنم‪ ،‬مرا‬
‫به حالت ابرآگاهی عمیقتری فرستاد‪ .‬به پهلوی راستم بین استخوان لگن خاصره و قفسه سینه‬
‫ام ضربه ای زد‪ .‬این ضربه مرا به پرواز درآورد و به میان نوری تابناک فرستاد‪ ،‬به میان‬
‫سرچشمه درخشان آرامترین و دلپسندترین سعادت جاودانی‪ .‬آن نور‪ ،‬پناهگاه و واحه ای در‬
‫تاریکی اطرافم بود‪.‬‬

‫از لحاظ ذهنی مدت نامحدودی این نور را »دیدم«‪ .‬شکوه آن منظره‪ ،‬فراتر از همه‬
‫چیزهایی است که می شود بر زبان آورد‪ .‬با وجود این نمی توانستم بفهمم چه عاملی آن را‬
‫آنقدر زیبا کرده است‪ .‬بعد این فکر به ذهنم رسید که از احساس هماهنگی‪ ،‬احساس آرامش و‬
‫آسایش‪ ،‬رسیدن و سرانجام محل امنی یافتن ناشی می شود‪ .‬دم و بازدم خود را احساس می‬
‫کردم که در آرامش و راحتی انجام می گرفت‪ ،‬چه احساس کمال باشکوهی! می دانستم که‬
‫خداوند مرا دوست دارد‪ .‬خداوند عشق و بخشش بود‪ .‬در آن نور غوطه ور شدم و احساس‬
‫کردم طاهر و آزادم‪ .‬پیوسته می گریستم‪ ،‬به ویژه به حال خود‪ .‬در اثر منظره آن نور تابناک‬
‫احساس ناشایستگی و پستی کردم‪.‬‬

‫ناگهان صدای دون خوان را در گوشم شنیدم‪ .‬گفت که باید از قالب فراتر روم‪ ،‬قالب تنها یک‬
‫مرحله است‪ ،‬یک توقفگاه بین راه که به مسافران دیار ناشناخته آرامش و آسایشی گذرا‬
‫ارزانی می دارد‪ ،‬اما بی حاصل و ایستاست‪ .‬بازتاب تصویری در آئینه و همزمان خود آئینه‬
‫است‪ .‬و تصویر‪ ،‬تصویر انسان است‪.‬‬

‫بشدت از حرفهای دون خوان خشمگین شدم و به کلمات موهن و کفرآمیزش اعتراض کردم‪.‬‬
‫می خواستم بگویم بس کند‪ ،‬ولی نمی توانستم قدرت مقید کننده »دیدنم« را درهم شکنم‪ .‬به‬
‫دام آن افتاده بودم‪ ،‬گویی دون خوان دقیقا می دانست چگونه حس می کنم و می خواهم به او‬
‫چه بگویم‪ .‬در گوشم گفت‪:‬‬

‫‪ -‬نمی توانی به ناوال بگویی بس کند‪ .‬این ناوال است که تو را قادر به »دیدن« می کند‪ .‬این‬
‫فن ناوال است‪ ،‬قدرت ناوال‪ .‬ناوال راهبر است‪.‬‬
‫درست در این موقع متوجه چیزی در مورد این صدا شدم‪ .‬با وجودی که خیلی به صدای‬
‫دون خوان شباهت داشت ولی صدای او نبود‪ .‬بعلوه حق با صدا بود‪ .‬محرک این »دیدن«‬
‫ناوال خوان ماتیوس بود‪ .‬فن و قدرت او مرا وادار به »دیدن« خداوند می کرد‪ .‬گفت که آن‬
‫خدا نیست و قالب انسان است‪ .‬می دانستم که حق با او است‪ .‬با این حال نمی توانستم آن را‬
‫بپذیرم‪ .‬نه به خاطر آزردگی یا کله شقی‪ ،‬بلکه تنها به خاطر احساس وفاداری شدید و عشق‬
‫به الوهیتی که در مقابلم بود‪.‬‬

‫در حالی که با تمام وجود به آن نور خیره شده بودم‪ ،‬گویی نور متراکم شد و مردی را‬
‫»دیدم«‪ .‬مردی درخشان که از او جذبه ای روحانی‪ ،‬عشق‪ ،‬فهم‪ ،‬صمیمیت و حقیقت می‬
‫تراوید‪ .‬مردی که مجموعه کاملی از تمام چیزهای خوب بود‪.‬‬

‫شور و اشتیاقی که از »دیدن« این مرد حس کردم‪ ،‬فراتر از هر چیزی بود که تابه حال در‬
‫زندگیم احساس کرده بودم‪ .‬به زانو درافتادم‪ .‬می خواستم خدایی را که در قالب انسان درآمده‬
‫بود پرستش کنم‪ ،‬ولی دون خوان جلو آمد و به قسمت چپ بالی سینه ام‪ ،‬نزدیک استخوان‬
‫ترقوه ضربه محکمی زد و دیگر خدا را ندیدم‪.‬‬

‫احساس رنج برایم باقی ماند‪ ،‬آمیزه ای از پشیمانی و سربلندی‪ ،‬یقین و شک و تردید‪ .‬دون‬
‫خوان مرا مسخره کرد‪ .‬مرا مؤمن و بی دقت نامید و گفت که کشیش خوبی خواهم شد‪.‬‬
‫اکنون می توانم حتی نقش رهبری مذهبی را بازی کنم که تصادفا خدا را دیده است‪ .‬با حالتی‬
‫طنزآمیز مرا تشویق کرد که شروع به موعظه و آنچه را که »دیده ام« برای همه توصیف‬
‫کنم‪.‬‬

‫خیلی گذرا اما به ظاهر با علقه جمله ای گفت که نیمی سوال و نیمی تایید بود‪ .‬پرسید‪:‬‬

‫‪ -‬و آن مرد؟ نمی توانی فراموش کنی که خدا مذکر است‪.‬‬

‫چیزی بیکران و وصف ناپذیر در من شروع به واضح شدن کرد و من به مرحله روشن‬
‫بینی عظیمی وارد شدم‪ .‬دون خوان لبخندزنان افزود‪:‬‬

‫‪ -‬چه دلنشین‪ ،‬نه؟ خدا مذکر است‪ .‬چه تسکینی!‬

‫پس از آنکه آنچه به یاد آورده بودم برای دون خوان نقل کردم‪ ،‬از او درباره چیزی سوال‬
‫کردم که همان لحظه از ذهنم گذشت و به نظرم عجیب آمد‪ .‬برای »دیدن« قالب انسان‪،‬‬
‫ظاهرا پیوندگاهم جابجا شده بود‪ .‬خاطره احساسات و دریافتهایم آنقدر زنده بود که احساس‬
‫بیهودگی مطلق کردم‪ .‬هرچه انجام داده و احساس کرده بودم‪ ،‬اکنون نیز حس می کردم‪ .‬از‬
‫دون خوان پرسیدم چگونه امکان دارد که چنین ادراک روشنی را به کلی فراموش کرده‬
‫باشم‪ .‬گویی هیچ چیز از آنچه که برایم رخ داده بود اهمیتی نداشت‪ ،‬زیرا صرفنظر از‬
‫پیشرفتم در گذشته‪ ،‬همیشه می بایست از نو شروع کنم‪ .‬پاسخ داد‪:‬‬

‫‪ -‬این فقط برداشتی احساسی است‪ .‬سوءتفاهمی کامل‪ .‬هر کاری که تو سالها قبل انجام داده‬
‫ای‪ ،‬در فیوضات استفاده نشده معینی محبوس است‪ .‬مثل روزی که تو را وادار به »دیدن«‬
‫قالب انسان کردم‪ ،‬خودم دچار سوء تفاهمی واقعی شدم‪ .‬فکر کردم که اگر آن را »ببینی«‬
‫قادر به درک آن خواهی بود‪ .‬این سوء تفاهمی واقعی از جانب من بود‪.‬‬

‫دون خوان توضیح داد که خود را آدمی می داند که مطالب را دیر می فهمد‪ .‬هرگز فرصتی‬
‫نداشته است تا عقیده اش را بیازماید‪ ،‬زیرا نقطه استنادی نداشته است‪ .‬وقتی که من آمدم و‬
‫او معلمی شد‪ ،‬چیزی که کامل برایش تازگی داشت‪ ،‬متوجه شد که هیچ راهی برای تسریع‬
‫فهمیدن نیست و حرکت پیوندگاه نیز در این مورد کفایت نمی کند‪ ،‬او فکر کرده بود که کافی‬
‫است‪ .‬بزودی متوجه شد که چون پیوندگاه معمول در خلل رویاها جابجا می شود و گاهی‬
‫اوقات به مواضع فوق العاده دوری می رود‪ ،‬هر وقت که پیوندگاهمان را جابجا کنند‪ ،‬همه‬
‫ما در به حال اول بازگرداندن آن استادیم‪ .‬ما پیوسته خود را متعادل می کنیم و به کارهایمان‬
‫ادامه می دهیم‪ ،‬گویی که اتفاقی نیفتاده است‪.‬‬

‫خاطرنشان ساخت که ارزش نتایج کارهای بینندگان جدید وقتی معلوم می شود که انسان‬
‫سعی کند پیوندگاه شخص دیگری را جابجا کند‪ .‬بینندگان جدید می گویند که در این مورد‬
‫تلش به منظور تقویت ثبات پیوندگاه در حالت جدید از اهمیت زیادی برخوردار است‪ .‬این‬
‫را تنها روش آموزشی می دانند که ارزش بحث کردن را دارد‪ .‬می دانستند که این مرحله‬
‫ای طولنی است و باید کم کم بآهستگی اجرا شود‪.‬‬

‫دون خوان گفت که در آغاز کارآموزیم بنا بر توصیه بینندگان جدید از گیاهان اقتدار استفاده‬
‫کرده است‪ .‬آنها به تجربه و با »دیدن« می دانستند که گیاهان اقتدار‪ ،‬پیوندگاه را از جایگاه‬
‫عادی خویش تکان داده و خارج می کنند‪ .‬اثر گیاهان اقتدار بر پیوندگاه‪ ،‬در واقع خیلی شبیه‬
‫اثر رویاهاست‪ .‬رویاها آن را حرکت می دهند ولی گیاهان اقتدار در مقیاسی عظیم تر و‬
‫عمیق تر آن را جابجا می کنند‪ .‬سپس استاد از تاثیرات مختل کننده چنین جابجایی استفاده می‬
‫کند تا این مفهوم را در کارآموز تقویت کند که ادراک این دنیا هرگز درک غایی نیست‪.‬‬

‫سپس به یاد آوردم که من در طی سالیان پنج بار دیگر قالب انسان را »دیده ام«‪ .‬هر بار از‬
‫بار قبل کمتر هیجان زده می شدم‪ .‬با این حال هرگز این واقعیت را درنیافته بودم که همیشه‬
‫خدا را به صورت مذکر »می دیدم«‪ .‬عاقبت دیگر به صورت خدا نیامد و قالب انسان شد‪.‬‬
‫نه به خاطر حرفهایی که دون خوان گفته بود‪ ،‬بلکه چون تصور خدای مذکر تحمل ناپذیر می‬
‫شد‪ .‬آنگاه توانستم کلمات دون خوان را در این مورد بفهمم‪ .‬آنها دست کم کفرآمیز و الحادی‬
‫نبودند‪ ،‬حرفهایش بر اساس مفاهیم دنیای روزمره نبود‪ .‬حق داشت بگوید که بینندگان جدید‬
‫این مزیت را دارند که قادرند هر چند بار که دلشان بخواهد قالب انسان را »ببینند«‪ ،‬اما‬
‫برای من مهمتر آن بود که آنان برای بررسی آنچه که »می دیدند«‪ ،‬جانب اعتدال را نگاه‬
‫می داشتند‪.‬‬

‫از او پرسیدم که چرا همیشه قالب انسان را به صورت مذکر »می دیدم«‪ .‬پاسخ داد که‬
‫پیوندگاهم ثبات لزم را نداشت تا کامل در وضعیت جدید خود باقی بماند و در نوار بشری‬
‫به طور جانبی جابجا شود‪ .‬این‪ ،‬مثل مورد »دیدن« مانع ادراک به شکل دیوار مه است‪.‬‬
‫آنچه پیوندگاه را وادار به جابجایی جانبی می کند‪ ،‬اشتیاق یا نیاز تقریبا اجتنبا ناپذیری است‬
‫که چیزهای درک ناپذیر را به چیزهایی که برایمان آشناست برگردانیم‪ :‬بدین ترتیب مانع‬
‫یک دیوار است و قالب انسان نمی تواند چیزی جز یک مرد باشد‪ .‬او فکر می کرد که اگر‬
‫من زنی بودم‪ ،‬قالب را نیز چون زنی می دیدم‪.‬‬

‫آنگاه دون خوان برخاست و گفت که وقت آن است که در شهر گردشی کنیم‪ .‬باید قالب انسان‬
‫را در میان مردم »ببینیم«‪ .‬ما در سکوت به سوی میدان به راه افتادیم‪ ،‬ولی قبل از آنکه به‬
‫آنجا برسیم‪ ،‬جریان انرژی مقاومت ناپذیری مرا در خود غوطه ور ساخت و من در طول‬
‫خیابان دویدم و به طرف خارج شهر رفتم‪ .‬به پلی رسیدیم و درست در آنجا قالب انسان را‬
‫چون نوری درخشان‪ ،‬گرم و کهربایی رنگ »دیدم«‪ ،‬گویی انتظار مرا می کشید‪.‬‬

‫به زانو درآمدم‪ ،‬نه از روی تقوا‪ ،‬بلکه به خاطر واکنش جسمی ناشی از ترس آمیخته به‬
‫احترام‪ .‬منظره قالب انسان از هر زمان دیگری شگفت انگیزتر بود‪ .‬بدون کوچکترین نخوتی‬
‫حس کردم که نسبت به اولین باری که آن را »دیده ام« دگرگونی شدیدی در من ایجاد شده‬
‫است‪ .‬به هر حال‪ ،‬همه چیزهایی که »دیده« و آموخته بودم‪ ،‬تنها این تاثیر را داشت که‬
‫معجزه ای را که در مقابل چشمانم بود بیشتر و عمیق تر تحسین کنم‪.‬‬

‫ابتدا قالب انسان بر پل به نظر آمد‪ .‬بعد چشمانم را دوباره متمرکز کردم و »دیدم« که قالب‬
‫انسان از همه سو تا بینهایت بزرگ شد‪ .‬پل‪ ،‬فقط قشر ناچیزی بود‪ .‬طرحی کوچک که بر‬
‫ابدیت افتاده بود‪ .‬هیکل ناچیز مردمی که در اطرافم حرکت می کردند و با کنجکاوی بی‬
‫شرمانه ای مرا می نگریستند نیز چنین بود ولی من فراسوی دسترس آنان بودم‪ .‬گرچه که از‬
‫همیشه آسیب پذیرتر بودم‪ .‬قالب انسان هیچ قدرتی برای محافظت یا حمایت از من نداشت‪ ،‬با‬
‫وجود این او را با چنان اشتیاقی دوست داشتم که حد و مرزی نمی شناخت‪.‬‬

‫فکر کردم آن چیزی را که دون خوان بارها برایم تکرار کرده بود فهمیده ام‪ :‬عشق واقعی‬
‫نمی تواند حسابگرانه باشد‪ .‬با خوشحالی بنده قالب انسان شدم‪ ،‬نه به خاطر چیزی که می‬
‫توانست به من بدهد‪ ،‬زیرا چیزی برای دادن نداشت‪ ،‬بلکه به خاطر عشق پاکی که نسبت به‬
‫آن داشتم‪.‬‬
‫احساس می کردم که چیزی مرا با خود می کشد و قبل از آنکه از حضورش محو شوم‪ ،‬با‬
‫فریاد به قالب انسان قولی دادم‪ ،‬ولی قبل از آنکه حرفهایم به انتها رسد نیروی مقتدری مرا‬
‫به کناری راند‪ .‬ناگهان خود را در برابر پل یافتم‪ ،‬زانو زده بودم و گروهی از دهقانان به من‬
‫می نگریستند و می خندیدند‪.‬‬

‫دون خوان به کنارم آمد و کمکم کرد تا بلند شوم و مرا پیاده به خانه بازگرداند‪.‬‬

‫***‬

‫به محض آنکه نشستیم شروع کرد و گفت‪:‬‬

‫‪ -‬دو شیوه برای »دیدن« قالب انسان وجود دارد‪ .‬می توانی آن را به شکل انسان یا نوری‬
‫»ببینی«‪ .‬به جابجایی پیوندگاه بستگی دارد‪ .‬اگر جابجایی جانبی باشد‪ ،‬قالب‪ ،‬یک انسان است‬
‫و اگر جابجایی در قسمت میانی نوار بشری باشد‪ ،‬قالب نور است‪ .‬تنها ارزش کار امروز تو‬
‫این بود که پیوندگاهت در قسمت میانی جابجا شد‪.‬‬

‫گفت موضعی که شخص از آنجا قالب انسان را »می بیند« خیلی نزدیک به موضعی است‬
‫که »کالبد رویا« و مانع ادراک در آنجا ظاهر می شود‪ ،‬یه همین علت بینندگان جدید توصیه‬
‫می کنند که قالب انسان »دیده« و فهمیده شود‪ .‬با لبخندی از من پرسید‪:‬‬

‫‪ -‬مطمئنی که می فهمی واقعا قالب انسان چیست؟‬

‫‪ -‬مطمئن باش دون خوان‪ .‬کامل آگاهم که قالب انسان چیست‪.‬‬

‫با لبخند موذیانه ای گفت‪:‬‬

‫‪ -‬وقتی به پل رسیدم شنیدم که فریاد زنان مهملتی به قالب انسان می گفتی‪.‬‬

‫به او گفتم که مثل بنده بی ارزشی بودم که ارباب بی ارزشش را پرستش می کرد و با این‬
‫حال در اثر عشقی پاک‪ ،‬باید عشقی جاودانه نیز وعده می دادم‪.‬‬

‫او همه این حرفها را مضحک یافت و آنقدر خندید تا به سرفه افتاد‪ .‬گفت‪:‬‬

‫‪ -‬وعده بنده ای بی ارزش به ارباب بی ارزشش بی ارزش است‪.‬‬


‫و دوباره از شدت خنده به سرفه افتاد‪.‬‬

‫دلم نمی خواست که از نقطه نظراتم دفاع کنم‪ ،‬عشق خود را به قالب انسان با آزادی و بدون‬
‫انتظار پاداش تقدیم کرده بودم‪ .‬اهمیتی نداشت که وعده من بی ارزش باشد‪.‬‬

‫منبع‬

‫‪http://www.fire-within-inside.blogfa.com‬‬

S-ar putea să vă placă și